اخلاق فاضل

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : اخلاق فاضل/محمد فاضل لنکرانی

مشخصات نشر : قم: ایمه اطهار، 1389

مشخصات ظاهری : 300ص.

فروست : سلسله درس های اخلاقی اعتقادی

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 2465144

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

اخلاق فاضل

محمد فاضل لنکرانی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

مقدمه

مقتضای حکمت بالغۀ الهیه، خلقت نوع بشر به عنوان یک موجود آزاد و انتخابگر و نتیجه ی آن گوناگونی انسان ها در مقام عمل است « إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً»(1) در این میان رحمت مطلقۀ الهیه نیز که غایۀ القصوای خلقت بشر به آن منتهی می شود، راه رسیدن به کمال و استحقاق رحمت خود را برای او فراهم کرد تا در میدان عمل با اختیار خود به آن نائل گردد.

« وَلَوْ شَاءَرَبُّکَ لَجَعَلَ لنَّاسَ أُمَّۀً وَحِدَۀً وَلَا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ * إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَ لِکَ خَلَقَهُم...»(2) و بدین منظور با انتخاب بهترین ابناء بشر، ارسال رسل انجام گرفت و با انزال کتب بهترین برگه های هدایت نوع انسان بدو ابلاغ شد.

و پوشیده نیست که امر هدایت بشر از بالاترین مراتبش تا پایین ترین منازلش بر عهدۀ کسانی قرار گرفته است که از جهت اخلاقی از رذائل پیراسته و به مکارم آراسته باشند، چرا که ره یافتگانند که می توانند رهنما باشند « ... أَفَمَن یَهْدِی إِلَی لْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لَّا یَهِدِّی إِلَّا أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ».(3) بالاترین مرتبۀ هدایت بشر بر عهدۀ انبیا است، که خداوند متعال برترین ها را بر

ص:9


1- (1) . انسان: 76.
2- (2) . هود: 118.
3- (3) . یونس: 35.

این امر گماشت، و در مورد پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) فرمود: « وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ»(1) و دربارۀ خلفاءو امامان پس از او نیز شیعه بر این اعتقاد است که آنان نیز باید واجد بالاترین مرتبه کمالات اخلاقی باشند تا هدف از بعثت که نبیّ الرحمه فرمود:

«بعثت لاُتمّم مکارم الأخلاق»(2) محقق گردد.

پس از رسالت و امامت، زعامت امت به ید فقیهان و عالمان ربانی است؛ همان هایی که در حقّشان آمده است: «

من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، مخالفا لهواه، مطیعاً لأمر مولاه... فعلی العوام أن یقلدوه »(3) عدالت و تقوا شرط لازم برای احراز همه مناصب در روحانیت است، قاضی تا عادل نباشد صلاحیت این منصب را ندارد، امام جماعت در صورت عدالت اقتداء به او جایز است، خطیبان و مبلغان دین در صورتی کلامشان نافذ است که خود اهل عمل باشند، چرا که سخنی که از دل برآید بر دل نشیند؛ وگرنه همچو شجر بی ثمرند، از این رو سیرۀ علمای دین از قدیم الایام بر این منوال بوده است که ضمن تهذیب خود، به تربیت نفوس مستعدّه از تلامذه خود نیز می پرداخته و به مناسبت های مختلف از توصیه های اخلاقی نسبت به شاگردان خود دریغ نمی کردند. مرجع بزرگ شیعه حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (ره) از زمرۀ فقیهان وارسته ای است که در کنار عظمت فقهی و علمی، واجد ویژگی های اخلاقی چشمگیری بودند؛ ایشان بدون تظاهر بر زهد، مجموعه زندگی و حیاتشان آمیخته به زهد واقعی و اعراض از دنیا و ساده زیستی بود، معظم له هیچ دلبستگی به دنیا و زخارف آن و مقامات دنیوی نداشت، حتّی برای مرجعیت هم قدمی را برنداشت و به دنبال به دست آوردن مال و ثروت نبود و از دنیا رحلت نمود در حالی که هیچ خانه ای از خود و به عنوان ملک شخصی خود در هیچ زمانی نداشت و آنچه را که از خود به جای گذاشت مقداری کتاب است که نسبت به آن وصیت خاصی را فرموده اند. صبر و تحمّل ایشان در مشکلات و امراض صعب

ص:10


1- (1) . قلم: 4.
2- (2) . بحارالانوار، ج 67، باب 59، ص 372؛ مکارم الاخلاق، ص 8.
3- (3) . وسائل الشیعه، ج 27، باب 10، ص 131؛ بحارالانوار، ج 2، باب 14، ص 88.

العلاج، زبانزد همگان بود. خدمت به مردم بویژه به طلاب و فضلاء از ویژگیهای برجسته ایشان بود. تواضع و فروتنی از صفات بسیار محسوس ایشان بود و برای تهذیب و تربیت اخلاقی طلاب بسیار مصرّ بود.

کتاب حاضر پاره ای از توصیه های اخلاقی والد مکرم مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (ره) می باشد که به مناسبت های مختلف در درس های خارج فقه و اصول خود مطرح فرموده اند.

این مباحث پس از پیاده شدن از نوار در اختیار برخی از فضلا و اساتید محترم حضرت مستطاب حجت الاسلام محیی الدین آزادمنش اصفهانی و حجت الاسلام محسن صادق زاده قرار گرفته و احادیث و مطالب ارزشمندی در پاورقی به آن افزوده شد و زحمات فراوانی را متحمل شدند. ضمن تقدیر و تشکر از ایشان امید است خداوند متعال این سعی جمیل را با اجر جزیل جبران کرده و ذخیره ای برای مرحوم والد و همۀ دست اندرکاران به ثمر رسیدن این کتاب، قرار دهد. آمین رب العالمین.

مرکز فقهی ائمه اطهار: محمدجواد فاضل لنکرانی

ص:11

ص:12

پیشگفتار

باسمه تعالی و له الحمد

تهذیب نفس، یکی از واجباتی است که ترک آن در اسلام موجب خسران دنیا و آخرت است، که از نظر قرآن کریم و روایات اهل بیت: و نزد علمای اخلاق از اهم واجبات است. از آیات فراوانی استفاده می شود که پاکی، سرچشمۀ همۀ فضیلت ها و ناپاکی سرچشمۀ رذالت ها است.

خداوند متعال در سورۀ «شمس» پس از یازده سوگند که نشانگر اهمیت مسأله است - می فرماید:

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».(1)

به درستی که سعادت و رستگاری مخصوص کسی است که نفس خود را تهذیب و روح خود را پرورش داده باشد.

پرورش روح به این معنا است که انسان نفس خود را به مرتبه ای از آمادگی و شایستگی برساند که آینه ای از «

خَلِیفَۀُ اللَّهِ فِی أرْضِه »(2) باشد. برای دستیابی به این

ص:13


1- (1) . شمس، آیه 9.
2- (2) . عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ جَعْفَرِ بْنَ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَۀِ نَادَی مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ: أَیْنَ خَلِیفَۀُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ؟ فَیَقُومُ دَاوُدُ النَّبِیُّ (علیه السلام) فَیَأْتِی النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: لَسْنَا إِیَّاکَ أَرَدْنَا وَ إِنْ کُنْتَ لِلَّهِ خَلِیفَۀً. ثُمَّ یُنَادِی ثَانِیَۀً أَیْنَ خَلِیفَۀُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ؟ فَیَقُومُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) فَیَأْتِی النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ! هَذَا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ خَلِیفَۀُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِحَبْلِهِ فِی دَارِ الدُّنْیَا - فَلْیَتَعَلَّقْ بِحَبْلِهِ فِی هَذَا الْیَوْمِ لِیَسْتَضِیءَ بِنُورِهِ وَ لِیَتَّبِعَهُ إِلَی الدَّرَجَاتِ الْعُلَی مِنَ الْجِنَانِ - قَالَ فَیَقُومُ: أُنَاسٌ قَدْ تَعَلَّقُوا بِحَبْلِهِ فِی الدُّنْیَا فَیَتَّبِعُونَهُ إِلَی الْجَنَّۀِ. ثُمَّ یَأْتِی النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ: أَلَا مَنِ ائْتَمَّ بِإِمَامٍ فِی دَارِ الدُّنْیَا فَلْیَتَّبِعْهُ إِلَی حَیْثُ شَاءَ وَ یَذْهَبُ بِهِ فَحِینَئِذٍ (یَتَبَرَّأُ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ. وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّۀً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّار). (أمالی شیخ مفید، ص 285، مجلس 34) از امام صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود: هنگامی که روز قیامت شد، منادی از داخل عرش ندا می کند: خلیفۀ خداوند در زمین کجا است؟ داود (علیه السلام) برمی خیزد. خداوند عزّوجلّ به او می گوید: منظور تو نیستی. اگر چه تو هم خلیفۀ خداوند بودی. بار دوم آن منادی ندا می کند: خلیفۀ خداوند در زمین کجا است؟ علی بن ابی طالب (علیه السلام) برمی خیزد. در آن هنگام از جانب خداوند ندا می رسد: ای مردم! این علی خلیفۀ خداوند در روی زمین بود و حجت او بر بندگانش می باشد. پس هر کس در دنیا به ریسمان ولایت او چنگ زده، امروز هم به او متوسل شود تا از نور او روشن گردد و به دنبال او به درجات بلند بهشتی برود. حضرت فرمود: پس مردمی که در دنیا به ریسمان ولایت او آویخته بودند برمی خیزند و به دنبال آن حضرت به بهشت می روند، سپس از جانب خداوند - جلّ جلاله - ندا می رسد: هان! هر کس در دنیا به دنبال پیشوایی راه افتاد و از او پیروی کرده امروز نیز به دنبال او به هر جا که او بخواهد و ببرد، راه بیفتد. در این هنگام «پیشوایان از پیروان خود بیزاری جویند، عذاب را می بینند و همه اسباب و وسایل از دسترسی آنان دور و بریده خواهد شد و پیروان می گویند: ای کاش ما می توانستیم به دنیا بازگردیم تا همان گونه که از ما بیزاری جستند از آنان بیزاری می جستیم، خداوند به این صورت اعمال آنان را مایۀ حسرت ایشان قرار دهد و آنان از آتش دوزخ بیرون نخواهند رفت».

کمال روحی، ابتدا باید نفس را از رذائل اخلاقی و صفات ناپسند دور و به فضائل معنوی و اخلاقی آراست و بی شک گذر از این مراحل به راهنما، مربی و الگوی شایسته ای نیاز دارد که باید او را بین فقیهان مهذّب و در دل حوزه های علمیه جستجو کرد.

حقیقت اخلاق، دینداری، تهذیب، پارسایی، عرفان و حقیقت طلبی را باید در حوزه های علمیه جستجو کرد، دریای مواج و اقیانوس پنهاوری که به عظمت شکوه ایثار و شهادت و عبودیت و بندگی ساحلش بیکران و گستره اش فتح ناشدنی است.

یکی از ویژگی های حوزه های علمیه، درسهای اخلاق است که توسط اساتید و مربیان با تجربۀ اخلاق برگزار می شود، اساتیدی که یک عمر با نهایت جدیت و تلاش و مراقبت به مرحلۀ قرب الهی دست یافتند.

علمای بزرگوار حوزه با تدریس ارزشمندترین علومِ عالَم به جویندگان حقیقی

ص:14

علم، روح آنان را نیز با زلال معرفت از آموزه های قرآن و روایات نورانی اهل بیت معصومین: جلا می دهند و آنان را در تقویت صفات الهی و دوری از صفات شیطانی یاری می رسانند.

مجموعۀ حاضر

این مجموعه ویراستۀ برخی از سلسله درسهای اخلاق استاد وارسته و مربی شایسته، فقیه بزرگوار حضرت آیت الله العظمی آقای حاج شیخ محمد فاضل لنکرانی (قدس) در حوزۀ علمیۀ قم است که بنا به درخواست جمع کثیری از شاگردان معظم له و سایر فضلای حوزۀ علمیۀ قم در روزهای چهارشنبۀ هر هفته ایراد گردیده است.

معظم له در این خصوص می فرمایند:

«بارها این مطلب را عرض کرده ام که هر نوبت که خدمت امام بزرگوار مشرف می شدیم و در رابطه با مسائل طلاب وحوزه گزارشاتی داشتیم، ایشان در جواب، به رواج مسائل اخلاقی در میان طلاب، خیلی تکیه می کردند. من خدمت ایشان عرض کردم: بحمدالله تعالی بزرگانی هستند که در روزهای پنج شنبه و جمعه، مسائل اخلاقی را مطرح می کنند؛ اما نظر مبارک ایشان این بود که برنامه های اخلاقی در حد وسیعتری برگزار شود».

«بعضی از دوستان اصرار می کنند که روزهای چهارشنبه، چند دقیقه ای در مورد مباحث اخلاقی صحبت شود، اگرچه ما در این مسائل نه حالی و نه لیاقتی داریم و در این رشته هم از نظر بیان و هم از نظر مطالعه کمتر توفیق داشته و موفقیت کمی به دست آوردیم. شاید اگر آقایان مبتدی بودند می شد برای آنان صحبت کرد؛ ولی بحمد الله تعالی همۀ آقایان از فضلا هستند و چه بسا در این بحثها از نظر تبلیغ، سخنرانی و مطالعه بر من تقدم دارند؛ اما برای این که این جلسات برای اساتید دیگری که تدریس دارند الگویی بشود و این برنامه را رعایت کنند - اگر ان شاءالله توفیقی داشته باشیم - امتثال امر می کنیم. اگرچه با این یک ربع و یا ده دقیق روز چهارشنبه به آن هدف مطلوب نمی رسیم، ولی وجود ناقص از عدم محض بهتر است. به نظر می رسد که یکی از برنامه های ما باید مطالعۀ همین مباحث باشد و لازم است خودمان را موظف بدانیم که لااقل هفته ای یکی - دو ساعت به کتابهای اخلاقی مراجعه کنیم».

ص:15

«یکی از دفعاتی که خدمت رهبر بزرگوارمان حضرت آیت الله خامنه ای زید عزه رسیده بودیم، ایشان مطلبی را گفتند که من آن را نشنیده بودم. می فرمودند: ما در مشهد در درس مرحوم آیۀ الله آقای میلانی (ره) شرکت می کردیم، ایشان هر شب کتاب تحف العقول را سر درس می آوردند و اول یک روایتی را می خواندند، اگر این روایت احتیاجی به بیان نداشت، به همان خواندنش اکتفا می کردند اگر به یک مقدار توضیح احتیاج داشت، مقداری دربارۀ آن روایت توضیح می دادند، بعد هم وارد درس اصلی می شدند.

اولین چیزی که جامعه در برخورد با یک روحانی به آن توجه می کند اخلاق است، البته نه به آن معنای عرفی خاص که عبارت است از خوش برخوردی، خوش رویی و خنده رو بودن است. این یک مرحله است. معنای اخلاق این است که طلبه به عنوان یک فرد متعبّد به جمیع دستورات اسلام و مجموعۀ فضایل اخلاقی در جامعه تجسم داشته به این عنوان که وجهۀ اصلی همّت او اسلام و مسائل اخروی است و مسائل دنیوی برای او به عنوان غایت و هدف اصلی واقع نشده است، مطرح باشد».

«این مسائلی که من اشاره می کنم، بحث های طولانی دارد؛ چه بسا شما این مسائل را روی منابر، بهتر از ما مطرح کرده باشید؛ البته برادران توجه دارند اینها فقط جنبه تذکر و یاد آوری دارد، یعنی مسائلی که خود انسان می داند، اما از آنها غافل است و چه بسا به آنها توجه ندارد، همان مسائل مورد غفلت باید گاهی به صورت تذکر مطرح شود».

«پس برادران ان شاء الله تعالی توجه کنید، من نمی گویم خودم عامل به این حرفها هستم؛ ولی به این مسائل اعتقاد دارم و این مطالب را در درجۀ اول برای خودم و سپس برای شما بیان می کنم. دعا کنید همگی بتوانیم یک سرباز واقعی، یک خدمتگزار و روحانی مورد رضای حضرت بقیۀ الله روحی له الفداء باشیم».

موضوع اصلی این جلسات و درس های اخلاق، متن قرآن و روایات معصومین: است که معظم له با بیانی شیوا و زبانی گویا و دلنشین و قلبی سرشار از حبّ آل الله: به شرح و تبیین آن پرداخته اند که با کمترین دخل و تصرف و با

ص:16

قرینه سازی گفتار به نوشتار و ویرایش لازم تقدیم می گردد. پاورقی های این مجموعه نیز از منابع متقن روایی انتخاب شده است.

امید است مطالعۀ این اثر، خوانندۀ اهل دقت و نظر را مفید افتد و نشر آن مرضی خداوند متعال باشد.

امتیازات درس اخلاق معظم له

این مباحث معمولاً در روزهای چهارشنبۀ هر هفته و در پایان درس خارج اصول معظم له مطرح شده است؛ البته بعضی از آنها در درس خارج فقه معظم له ایراد گردیده است.

معظم له بعضی از موضوعات را سلسله وار در جلسات مختلفی ایراد فرموده اند، به همین دلیل در برخی از موارد چند جلسۀ اخلاق در یک درس جمع آوری شده است.

مطالب به صورت مختصر توسط معظم له ارائه شده؛ و در مواردی که به توضیح بیشتری نیاز بوده، این توضیح توسط ایشان بیان شده است.

مباحث اخلاقی معظم له حول چهار محور اصلی بیان شده است:

الف ترجمه، تفسیر و تبیین روایات اخلاقی

ب بررسی، تحلیل و تحقیق دربارۀ مباحث اعتقادی

ج مسائل طلبگی و ارشادات معظم له به طلاب و روحانیت معظم که بیشترین حجم جلسات اخلاق معظم له را به خود اختصاص داده است.

د مسایل سیاسی روز و مناسبتهای مهم که حضرت استاد به مناسبت ایام و تشخیص ضرورت، مطرح کرده اند. این نشانگر حساسیت و دقت معظم له نسبت به مسائل انقلاب و جهان است.

علاقۀ عاشقانه و پدرانۀ معظم له به طلاب و عشق ایشان به عالم طلبگی باعث شده است بیانات ایشان با نصیحت های مشفقانه و پدرانه همراه بوده و دلسوزی خاصی داشته باشد؛ به طوری که هر خواننده ای با تمام وجود؛ عشق و علاقه و محبت استاد را نسبت به طلاب احساس می کند.

معظم له خود از فضایل اخلاقی بسیاری برخوردار بودند؛ به گونه ای که با مراجعه به درسهای مختلف این مجموعه هر خواننده ای متوجه خواهد شد که استاد از تواضع، فروتنی و خلوص زیبایی برخوردار بوده اند.

ص:17

اگر استاد در خلال طرح مباحث و احتمال می دادند سؤالی در خصوص فرموده های ایشان به ذهن کسی می رسد، آن را مطرح کرده و پس از تبیین آن به پاسخ آن پرداخته اند.

معظم له با بیان احادیث و استفاده های اخلاقی خود از آنها به طلاب و فضلایی که از محضر ایشان کسب فیض می کردند روش استفادۀ صحیح و عالمانه از روایات اخلاقی و اعتقادی را تعلیم داده تا آنان خود توان استفاده از منابع روایی را پیدا کرده و در راه ترویج دین و اخلاق از آن استفاده کنند.

این اثر بنا به محورهای یاد شده در بیانات معظم له در سه فصل تقسیم شده است:

فصل اول: «حدیث اخلاق» که شامل احادیث اخلاقی، تربیتی و بیانات معظم له در خصوص آنها است.

فصل دوم: «حدیث معرفت» که شامل مباحث اعتقادی منتخب استاد است.

فصل سوم: «حدیث مشفق» که شامل سفارشات، نصیحت ها و تأکیدات معظم له نسبت به روحانیون و همچنین مسایل روز است.

فصل چهارم: «حدیث روز» که مشتمل بر مسایل روز و مطالبی است که به مناسبت ایام ایراد فرموده اند.

در پایان از تمامی الطاف، مهربانی ها، ارشادات و راهنمایی های فرزند برومند معظم له حضرت آیۀ الله استاد آقای حاج شیخ محمد جواد فاضل لنکرانی حفظه الله تعالی که ما را در تهیه، تحقیق و تنظیم(1) هر چه بهتر این اثر یاری رسانده سپاسگزاری کرده و طول عمر با عزّت و برکت این استاد عزیز و فرزانه و عزیز را از خداوند متعال خواستاریم.

صفرالخیر 1431 هجری قمری

محیی الدین آزادمنش اصفهانی

ومحسن صادق زاده

پژوهشکده طه

قم

ص:18


1- (1) . تحقیق، تهیه و تنظیم این اثر فاخر در حدود دو سال به طول انجامیده است.

بسم الله الرّحمن الرّحیم

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطّاهرین

ولعنۀ الله علی أعدائهم أجمعین

درس اوّل : انس با روایات

ارتباط و انس با روایات ائمۀ معصومین: بسیار مهم و ارزنده است؛ چرا که ارشاد و هدایت به هر مقدار که امکانِ تحقّق داشته باشد در فرمایشات ایشان وجود دارد.

اهل بیت عصمت و طهارت: - بدون هیچ گونه تعصّب و احساسات - نه تنها فقه و مسائل فقهیه، بلکه اکثر یا حتی تمام جزئیات و شئون زندگی را برای ما به طور روشن و با حفظ انفتاح باب اجتهاد(1) بیان کرده اند(2) و این به دلیل بقای مذهب

ص:19


1- (2) . در احکام واقعی اعتقادی عقلی و نقلی (مانند توحید، نبوت، معاد و...) همه قبول دارند که باب علم و رسیدن به واقع، مفتوح است، امّا نسبت به فروعات اختلاف است که آیا باب علم و رسیدن به واقع، باز است یا این که امکان تحصیل علم نسبت به اقسام مختلف احکام شرعی ممکن نیست. بنابراین سه نظریه وجود دارد که برخی قائل به انفتاح حقیقی، برخی قائل به انفتاح حکمی، برخی انسدادی صغیر و برخی انسدادی کبیر شده اند. ر، ک: کتب اصولیون، بحث انسداد.
2- (3) . عن امیرالمؤمنین (علیه السلام):... فَالْتَمِسُوا ذَلِکَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ فَإِنَّهُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ هُمُ الَّذِینَ یُخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ لَا یُخَالِفُونَ الدِّینَ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَهُوَ بَیْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِق.... (نهج البلاغه، خ 147، ص 270) امیرالمؤمنین ویژگی های اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) را چنین بیان می کنند:... پس رستگاری را از اهل آن جستجو کنید که اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و سلّم رمز حیات دانش و راز مرگ جهل و نادانی هستند، آنان که حکمت شان شما را از دانش آنان و سکوت شان از منطق آنان و ظاهرشان از باطن شان، اطلاع می دهد، نه با دین خداوند مخالفتی دارند و نه در آن اختلاف می کنند، دین در میان ایشان گواهی صادق و ساکتی سخنگو است.

تشیع و حیات نوین فقه شیعه بوده است، از این رو کلماتشان قابل بررسی و تحقیق است.(1) به خلاف دیگر مذاهب که حتی نمی توانند بعضی از کلمات خود را توجیه کنند؛ چرا که علمای آنان بیش از هشت یا نه قرن پیش مسایلی را مطرح کرده اند و پس از گذشت زمان، هم اکنون مسایل جدیدی به وجود آمده است که طبیعتاً پاسخی برای آنها ندارند.

زعمایشان می گویند: همه باید از آن چهار نفر تقلید و پیروی کنند(2)! بنابراین،

ص:20


1- (1) .... عَنْ أَبِی حَمْزَۀَ الثُّمَالِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ 8 قَالَ: خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فِی حَجَّۀِ الْوَدَاعِ فَقَالَ:... یَا أَیُّهَا النَّاسُ! وَ اللَّهِ مَا مِنْ شَیْ ءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّۀِ وَ یُبَاعِدُکُمْ عَنِ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَیْ ءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ النَّارِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ الْجَنَّۀِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْه.... (بحار الأنوار، ج 67، باب 47، ص 91) ابوحمزه ثمالی از امام پنجم (علیه السلام) نقل کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در سفر حجۀ الوداع خطبه ای ایراد فرمود که:... ای مردم! به خدا سوگند! آنچه شما را به آسایش و بهشت نزدیک می کند و از رنج و عذاب دوزخ دور می سازد فرو گذار نکرده و به او فرمان دادم و آنچه شما را به شقاوت و دوزخ می کشاند و از سعادت و بهشت دور می کند باقی نماند مگر این که دستور خودداری از آن دادم....
2- (2) . در اواسط قرن چهارم - که هنوز حکومت عباسیان ادامه داشت فقه اهل تسنن با ایستایی و رکود مواجه شد و این رکود در نهایت به انحطاط فقه آنان انجامید و علت آن این بود که پیروان پیشوایان مذهبی به پیروی از گفته ها و نظریات پیشوایان خود بسنده کردند و فقهای جامعۀ اهل تسنن به تدوین مذاهب اربعه (حنفی به پیشوایی ابوحنیفه نعمان بن ثابت، مالکی به پیشوایی مالک بن انس اصبحی، شافعی به پیشوایی محمد بن ادریس و حنبلی به پیشوایی احمد بن حنبل) پرداختند. در میانۀ قرن هفتم، فقهای اهل تسنن، مذاهب اربعه را تنها مذهب رسمی و قابل قبول جامعۀ اهل تسنن اعلام کردند و تبعیت از هر یک را برای مسلمانان کافی شمردند. این عمل پیامدهای تأسف باری را برای جوامع اسلامی و فقه اهل تسنن به دنبال داشت که از جملۀ آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:الف. بیگانه شدن فقه اسلامی اهل تسنن با موضوعات و مسایل مستحدثه و رویدادهای نوین جوامع اسلامی.ب. جلوه کردن احکام فقهی به صورت سنت های راکد و بی روح و بی ملاک و چه بسا خرافات.ج. منزوی شدن اندیشۀ اسلامی در مراکز علمی جهان به دلیل ارائۀ فتاوای ناصحیح وخلاف موازین عقل و شرع و معرفی آنها به عنوان مسایل و اندیشه ها و قوانین اسلامی.د. شیوع پیروی از دستورات و نظریات کسانی که فقیه نبوده و واجد شرایط پیشوایی و مقام افتا نگردیده اند.

سؤال پیش می آید که: در مسایل مستحدثه ای که به اقتضای زمان، اصلاً مورد توجه آنان واقع نشده، شما چگونه به وجوب تقلید از ایشان حکم می کنید؟! به همین دلیل است که اینها در مقام عمل دچار مشکل می شوند.

ائمۀ بزرگوار ما: با بیان اصول اولیه و ضوابط عامّه در روایات، باب اجتهاد را برای همیشه به روی ما گشوده اند؛(1) تا این که هر نوع مسأله و امر تازه ای به مقتضای هر زمان و هر عصر به وجود آمد، مجتهدان بتوانند با ملاحظۀ آن اصول و ضوابط، حکم آن را استنباط کنند؛ از این رو هیچ مشکلی برای شیعه نه تنها در زمان فعلی وجود ندارد؛ بلکه اگر هزاران سال دیگر وضع به همین منوال ادامه پیدا کند و هر روز مسألۀ جدیدی مطرح شود، فقهای شیعه می توانند به عنوان متخصصِ استنباطِ معارف از منابع اصیل دین، پاسخگو باشند.

امّا نظر یک مجتهد عامّه در مسألۀ مستحدثه چگونه می تواند برای کسی که محدودۀ تقلید او از این چهار نفر تجاوز نمی کند، حجیت داشته باشد؟!

ص:21


1- (1) . أَبَانٌ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ: صَعِدَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَی عَلَیْهِ وَ قَالَ:... أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ عُلِّمْتُ تَبْلِیغَ الرِّسَالاتِ وَ تَنْجِیزَ الْعِدَاتِ وَ تَمَامَ الْکَلِمَاتِ وَ فُتِّحَتْ لِی الْأَسْبَابُ وَ أُجْرِی لِی السَّحَابُ وَ نَظَرْتُ فِی الْمَلَکُوتِ فَلَمْ یَعْزُبْ عَنِّی شَیْ ءٌ فَاتَ وَ لَمْ یَفُتْنِی مَا سَبَقَنِی وَ لَمْ یَشْرَکْنِی أَحَدٌ فِیمَا أَشْهَدَنِی رَبِّی یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ وَبِی یُتِمُّ اللَّهُ مَوْعِدَهُ وَیُکْمِلُ کَلِمَاتِهِ وَ أَنَا النِّعْمَۀُ الَّتِی أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَی خَلْقِهِ وَأَنَا الْإِسْلَامُ الَّذِی ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ کُلُّ ذَلِکَ مَنٌّ مَنَّ اللَّهُ بِهِ عَلَی وَأَذَلَّ بِهِ مَنْکِبِی.... (کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ح 17، ص 712) ابان از سلیم بن قیس چنین نقل می کند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر منبر رفته و حمد و ثنای الهی را به جا آورد و فرمود:... به خدا قسم! رساندن رسالت ها و انجام وعده ها و کامل بودن کلمات را دانسته و اسباب برایم گشوده شد و انساب را می دانم.... و در ملکوت نظر کردم و چیزی از نظرم مخفی نماند و آنچه پیش از من بوده از نظرم مخفی نماند و هیچ کس در آنچه پروردگارم - در روزی که شاهدان بپا می خیزند - درباره آن از من گواهی گرفته شریک من نیست. خداوند به وسیلۀ من وعدۀ خود را تمام می کند و کلماتش را به کمال می رساند. من نعمتی هستم که خداوند متعال بر خلقش ارزانی داشته و من همان اسلامی هستم که برای خود پسندیده است. همۀ اینها منّتی است که خداوند بر من نهاده و شانه ام را با آن خم کرده است.

پیشوایان معصوم ما: نه تنها راه اجتهاد را برای علمای شیعه، در مسایل فقهیه همواره باز کردند و از این جهت برای همیشه به فقه تداوم بخشیدند بلکه در امور دیگر مانند: مسایل اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... کلمات، مواعظ و نصایح ایشان واقعاً چیزی را برای انسان فروگذار نکرده است.(1)

ص:22


1- (1) . فقال علی بن محمد الهادی 8:... اصْطَفَاکُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاکُمْ لِدِینِهِ وَ اخْتَارَکُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَبَاکُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّکُمْ بِهُدَاهُ وَ خَصَّکُمْ بِبُرْهَانِهِ وَ انْتَجَبَکُمْ لِنُورِهِ وَ أَیَّدَکُمْ بِرُوحِهِ وَ رَضِیَکُمْ خُلَفَاءَ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَجاً عَلَی بَرِیَّتِهِ وَ أَنْصَاراً لِدِینِهِ وَ حَفَظَۀً لِسِرِّهِ وَ خَزَنَۀً لِعِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعاً لِحِکْمَتِهِ وَ تَرَاجِمَۀً لِوَحْیِهِ وَ أَرْکَاناً لِتَوْحِیدِه... وَ دَعَوْتُمْ إِلَی سَبِیلِهِ بِالْحِکْمَۀِ وَ الْمَوْعِظَۀِ الْحَسَنَۀِ وَ... وَ آیَاتُ اللَّهِ لَدَیْکُمْ وَ عَزَائِمُهُ فِیکُمْ وَ نُورُهُ وَ بُرْهَانُهُ عِنْدَکُمْ وَ أَمْرُهُ إِلَیْکُمْ... أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ و... وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَی بِهِ النَّاسُ مَنْ أَتَاکُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ یَأْتِکُمْ هَلَک إِلَی اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَیْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَاِلَی سَبِیلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَوْلِهِ تَحْکُمُونَ سَعِدَ مَنْ وَالاکُمْ وَ هَلَکَ مَنْ عَادَاکُمْ وَ خَابَ مَنْ جَحَدَکُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَکُمْ وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَیْکُمْ وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَکُمْ وَ هُدِی مَنِ اعْتَصَمَ بِکُم... کَلَامُکُمْ نُورٌ وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ وَ وَصِیَّتُکُمُ التَّقْوَی وَ فِعْلُکُمُ الْخَیْرُ وَ عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَسَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ وَشَأْنُکُمُ الْحَقُّ وَالصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَقَوْلُکُمْ حُکْمٌ وَحَتْمٌ وَ رَأْیُکُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَحَزْمٌ إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَمَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه.... (عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 272 و من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص، 609) خداوند شما را با علم خود برگزیده و برای خزانه داری مخازن غیب خود پسندیده و برای پاسداری سرّ خود انتخاب کرده و به قدرت خود اختیار فرموده وبه هدایت خود عزیز ساخته و به برهان خود اختصاص داده و برای مشعل داری نور خود برگماشته و به روح خود تأیید فرموده و به خلافت شما در زمین خودش رضایت داده و شما را حجّت های خود بر خلق خویش و یاران دین و حافظان سرّ و خازنان علم و ودیعتگاه حکمت، و مترجمان وحی، و ارکان توحید،... و با حکمت و موعظه حسنه به راه او فرا خواندید. آیات خدا پیش شما است، و وفای به عهدها و پیمانهای او در متابعت از شما است، و نور و برهان او در خاندان شما... شما صراط محکم و مقاوم هستید... و همان دری می باشید که مردم در ورود به آن آزمایش می شوند. هر کس به سوی شما آمد نجات یافت و هر کس به سوی شما نیامد هلاک شد و هر کس شما را انکار کرد نومید شد و هر کس از شما جدا شد گمراه شد و هر کس به شما تمسّک جست رستگار شد و هر کس به شما پناه برد ایمن شد و هر کس شما را تصدیق کرد سالم ماند و هر کس دست به دامن شما زد هدایت یافت.... سخنتان نور و امرتان هدایت و سفارشتان تقوا و فعلتان خیر و عادتتان احسان و خویتان کرم و شأنتان حقّ و صدق و رفق و قولتان حکم و حتم و رأیتان علم و حلم و حزم است. اگر سخن از خیر به میان آید، شما سرآغاز و اصل و فرع و گنجینه و جایگاه و منتهای آن هستید و امر او به شما تفویض شده است. (فرازهایی از زیارت جامعۀ کبیره)

بزرگانی مثل مرحوم علامۀ بزرگوار مجلسی (ره)(1) در کتاب مرآت العقول،(2) روایات کافی را به زیبایی تفسیر و آنها را دسته بندی کرده که چه روایاتی مربوط به اصول اعتقادات و مسایل اخلاقی است و چه روایاتی مربوط به فروع و احکام.

با انس با روایات متوجه می شویم که آنچه برای تکامل انسان در ابعاد مختلف لازم بوده، آن را ائمۀ هدی: با بیانی روشن، فصاحت کامل و با عباراتی زیبا بیان فرموده اند(3) و این خود دلیل بر آن است که فرمایش این بزرگواران؛ که برگرفته از کلام وحی است دارای شأن و منزلتی است که با سایر کلمات اصلاً قابل مقایسه نیست.

در روایات مطالب دقیقی وجود دارد که اطلاع از آنها سبب ارتقای رتبۀ علمی است. گاهی انسان در برخورد با روایتی، مطالبی را فرا می گیرد که اگر یک عمر در بارۀ آن مطالب می اندیشید، به آن معارف راه نمی یافت.(4) وقتی انسان به چنین احادیثی برمی خورد، واقعاً به خود می لرزد و چه بسا فکر کند که ای کاش هرگز این روایت را نمی دیدم و در جهل و ناآگاهی خود باقی

ص:23


1- (1) . علامه محمد باقر مجلسی اصفهانی (1110 ه -) - فرزند علامه محمد تقی مجلسی اصفهانی - از بزرگان علما و فقها و محدثان شیعه و صاحب آثار ارزشمند علمی است. وی در عصر خویش منصب شیخ الاسلامی داشت. نفوذ این فقیه بزرگ در حکومت وقت موجب شد که بتواند با کمک علمای دیگر با تألیف و تصنیف آثاری ارزنده، خدمات فراوانی به عالم اسلام انجام دهد. حاج میرزا حسین نوری، صاحب مستدرک الوسائل در شرح حال و دوران زندگی او مطالب مستوفایی بیان داشته است. شیخ حر عاملی و صدر الدین سید علی خان مدنی شیرازی از اساتید و مشایخ روایی مجلسی هستند و میرزا عبد اللَّه افندی - صاحب ریاض العلماء - سید نعمت اللَّه جزایری، مولی صالح مازندرانی و امیر محمد صالح حسینی خاتون آبادی از شاگردان مجلسی به شمار می آیند؛ از جمله آثار او: بحارالأنوار که جامع احادیث کلیه مجامع حدیثی شیعه است، آداب الحج، حاشیه تهذیب الاحکام، شرح روضه کافی، مشکاۀ الأنوار به فارسی در فضیلت قرائت قرآن، الفوائد الطریفه فی شرح الصحیفه است.
2- (2) . شرح بر اصول و فروع کافی است و در آن به سند هم متعرض شده است که کدام روایت ضعیف است و کدام موثق.
3- (3) . امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:... إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلَامِ وَفِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه. (نهج البلاغه، خ 233، ص 470) همانا ما امیران سخن هستیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده، و شاخه های آن بر ما سایه افکنده است.
4- (4) . عن امیرالمؤمنین (علیه السلام): هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ یُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِم. (نهج البلاغه، خ 239، ص 357) خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) مایۀ حیات دانش و نابودی جهل اند.

می ماندم تا چنین شرمسار نمی شدم؛ ولی گریزی نیست؛ حقایق در لسان ائمۀ هدی: بدون هیچ پرده و حجابی مطرح شده و باید هم چنین باشد.

زعمای تشیع، به این دلیل که با کسی خورده حسابی نداشتند، نه بی جهت به کسی عنایت داشتند و نه بغض کسی را در دل می پروراندند، هیچ گاه در بیان حقایق، مبهم گویی نمی کرده اند. هدفشان هدایت جامعه و ارشاد توده های مردم بوده است.

حداقل ثمرۀ این ارتباط آن است که با دقت و تأمل در روایات و استفادۀ مطالب و کسب معارف - که در برخورد اولیه حاصل نمی شود - احساس نشاط و سرور عجیبی به انسان دست می دهد.

این روایات به منزلۀ اقیانوسی است که:

«فیها ما تَشْتَهیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ»؛(1)

آنچه دلها می خواهد و چشمها از آن لذّت می برد در آن موجود است.

وقتی در روایات دقت کنیم، مقبول قلب و عقل واقع می شود؛ گویی این مطالب در فطرت انسان و در باطنِ عقل سلیمِ او بوده و این بزرگواران از آنها پرده برداشته اند.(2) مثلاً در نهج البلاغه می خوانیم وقتی همام با اصرار از امیرالمؤمنین (علیه السلام) تقاضا می کند که: «تقواپیشگان را برای من توصیف کنید»،(3) حضرت ابتدا از توصیف خودداری می کنند(4) ؛ چراکه عاقبت کار را می دیدند؛ اما بعد از آن که همام اصرار می کند،

ص:24


1- (1) . زخرف، آیه 71.
2- (2) . عَنِ الْهَرَوِی قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِی بْنَ مُوسَی الرِّضَاه 8 یَقُولُ:... فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا.... (بحار الأنوار، ج 2، باب 9، ص 26) از عبدالسّلام بن صالح ابوالصّلت هروی نقل شده که: از حضرت ابو الحسن علی بن موسی الرّضا 8 شنیدم که فرمود:... اگر مردم، نیکویی و محاسن سخنان ما را بدانند قطعاً از ما پیروی (و طبق آن عمل) می کنند.
3- (3) .... یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! صِفْ لِی الْمُتَّقِینَ حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ؛ (نهج البلاغه، خ 193، ص 303) ای امیرمؤمنان! پرهیزکاران را برای من آنچنان توصیف کن که گویی آنان را با چشم می نگرم.
4- (4) . فَتَثَاقَلَ (علیه السلام) عَنْ جَوَابِه ثُمَّ قَالَ یَاهَمَّامُ! اتَّقِ اللَّهَ وَأَحْسِنْ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ. فَلَمْ یَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَاالْقَوْلِ حَتَّی عَزَمَ عَلَیْهِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلَی النَّبِی علیه وآله السلام ثُمَّ قَال:...، سپس فرمود: «ای همّام! از عذاب خداوند بترس و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است» امّا همّام دست بردار نبود و اصرار ورزید تا آن که امام (علیه السلام) تصمیم گرفت صفات پرهیزکاران را بیان فرماید. پس خداوند را سپاس و ثنا گفت و بر پیامبرش درود فرستاد، و فرمود:...

امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدون نیاز به مطالعۀ قبلی و بحث و کتابت و... اوصاف متقین را به آن کیفیت زیبا بیان می کنند به گونه ای که همام با شنیدن این معارف، صیحه ای زده و نقش بر زمین می شود. وقتی حضرت وضعیت او را می بینند، می فرمایند:

«به خدا قسم! از همین می ترسیدم؛ پندهای رسا با کسانی که شنوای آن بوده و اهل موعظه و نصیحت هستند چنین می کند».(1) یا در عهدنامۀ جناب مالک اشتر (ره)(2) ؛ که در حقیقت دستور العمل حکومت واقعی اسلام است؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) ابعاد قضیه را هم متعرّض و متذکر شده اند؛ به طوری - که با ملاحظۀ دقیق، می بینید اگر درس اوّل(3) 1 انس با روایات

صدها نفر از متخصّصانی - که هرکدام در یک جهت تخصّص داشته باشند - دست به دست هم دهند، توان تدوین چنین مجموعه و دستورالعملی را برای ادارۀ امور حکومت ندارند؛(4) بنابراین حکومتِ اسلامی واقعی آن است که در محدودۀ فرمایش ایشان باشد و سر سوزنی کم و زیاد در آن وجود نداشته باشد.(5)

ص:25


1- (1) . قَالَ: فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَۀً کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا فقال امیرالمومنین (علیه السلام): أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَیْهِ وَ أَمَرَ بِهِ فَجُهِّزَ وَ صَلَّی عَلَیْهِ وَ قَالَ: هَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَۀُ.
2- (2) . تحف العقول: ص 126.
3- (1) - این درس در جلسۀ «هفتاد و چهارم» و «ششصد و پنجاه و دوّم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
4- (3) . جهت مطالعه شرح این نامۀ عظیم القدر به کتاب آیین کشورداری، تالیف آیت الله العظمی فاضل لنکرانی مراجعه شود.
5- (4) . فقال علی بن محمد الهادی 8:... هَلَکَ مَنْ عَادَاکُمْ وَ خَابَ مَنْ جَحَدَکُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَکُمْ وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَیْکُمْ وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَکُمْ وَ هُدِی مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ وَ... وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَی بِهِ النَّاسُ مَنْ أَتَاکُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ یَأْتِکُمْ هَلَکَ إِلَی اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَیْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إِلَی سَبِیلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَوْلِهِ تَحْکُمُونَ سَعِدَ وَ اللَّهِ مَنْ وَالاکُمْ... بِمُوَالاتِکُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِینِنَا وَ أَصْلَحَ مَا کَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیَانَا وَ بِمُوَالاتِکُمْ تَمَّتِ الْکَلِمَۀُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَۀُ وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَۀُ... فَالرَّاغِبُ عَنْکُمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَکُمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِی حَقِّکُمْ زَاهِقٌ وَ الْحَقُّ مَعَکُمْ وَ فِیکُمْ وَ مِنْکُمْ وَ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُه.... کسی که با شما دشمنی کند هلاک می شود و آن کس که شما را انکار کند نومید شده و هر که از سوی شما روی برتابد گمراه شده است؛ ولی کسی که به شما تمسک جست پیروز و سعادتمند است و آن که به شما پناه آورد ایمن است و کسی که شما را تصدیق کند از آفت ها سالم می ماند و آن کس که به شما بپیوندد و ملازم شما گردد هدایت می شود... و همان باب و دری هستید که مردم در ورود به آن آزمایش می شوند. هر کس به سوی شما آمد نجات یافت و هر کس که به سوی شما نیامد هلاک شد و هر کس شما را انکار کرد نا امید شد، و هر کس از شما جدا شد گمراه شد و هر کس به شما تمسّک جست رستگار شد و هر کس به شما پناه برد ایمن شد و هر کس شما را تصدیق کرد سالم ماند و هر کس دست به دامن شما زد، هدایت یافت... سخنتان نور و امرتان هدایت و سفارشتان تقوا و فعلتان خیر، و عادتتان احسان و خوی شما کرَم، و شأنتان حقّ و صدق و رفق، و قولتان حکم و حتم، و رأی شما علم و حلم و حزم است. اگر سخن خیر به میان آید، شما سرآغاز، اصل، فرع، گنجینه، جایگاه و منتهای آن هستید. و امر او به سوی شما تفویض شده است... پس کسی که از شما روی برتابد از دین خارج می شود، و کسی که ملازم شما گردد به شما می پیوندد و کسی که در حقّ شما تقصیر روا دارد به مهلکه می افتد و حقّ با شما و در خاندان شما و از جانب شما، و بازگردنده به سوی شما است و شما اهل آن و کنجینۀ آن هستید.... (فرازهایی از زیارت جامعۀ کبیره)

بر همۀ شیعیان، به ویژه بر ما - که مدعی ارائۀ مکتب اهل بیت عصمت و طهارت: و اشاعۀ فرهنگ ناب ایشان هستیم - لازم است که در درجۀ اول، کلمات ایشان را در فنون مختلف مطالعه کنیم(1) و به یک موضوع خاص اکتفا نکنیم. نگوییم فلان موضوع مورد علاقۀ ما است و تنها اخبار وارد شده در آن موضوع را ببینیم؛ بلکه باید با همۀ احادیث سروکار داشته باشیم،(2) به ویژه روایاتِ اصول عقاید که دقیق تر و مشکل تر است.

از این رو، باید در کنار برنامه های روزانه و مسایل علمی، ارتباط و انس خود را با روایات بیشتر کرده و زمانی را برای مراجعه به این منابع و سرچشمه های آب حیات و استفاده از آنها اختصاص دهیم و همان دقّت و زمانی را؛ که برای فهم یک روایت فقهی مورد ابتلا صرف می کنیم؛ در مورد این گونه روایات نیز به کار بریم.

یکی از دوستان اهل علم، که در مرکزی مشغول فعالیت است - که اکثراً یا همه

ص:26


1- (1) . عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِی قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) یَقُولُ: رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْیَا أَمْرَنَا فَقُلْتُ لَهُ: وَ کَیْفَ یُحْیِی أَمْرَکُمْ؟ قَالَ: یَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ یُعَلِّمُهَا النَّاس.... (عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج 1، ص 307) از عبدالسلام بن صالح هروی روایت شده که: از حضرت رضا (علیه السلام) شنیدم که فرمود: خداوند کسی که امر ما را زنده بدارد را رحمت کند. عرض کردم: چگونه امر شما را زنده بدارد؟ فرمود: علوم ما را بیاموزد و به مردم تعلیم دهد.
2- (2) . عن امیرالمؤمنین (علیه السلام): اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ دِرَایَۀٍ لَا عَقْلَ رِوَایَۀٍ فَإِنَّ رُوَاۀَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِیل. (غررالحکم، ج 1، فصل 3، ح 74، ص 137) هرگاه روایتی را شنیدید آن را برای دریافت و دانستن بشنوید نه برای بازگوکردن، همانا نقل کننده روایت بسیار ولی رعایت کنندگان با علم و اطّلاع، اندک.

اعضای آن از برادرانِ غیر شیعه هستند - نقل می کرد: کتاب تحف العقول(1) را در اختیار دانشمندان آن مرکز قرار دادم؛ با این که تمامی آنها دارای مقام علمی کامل بوده و استاد دانشگاه، دکترا، فوق دکترا و امثال آن بودند؛ آن را به صورت یک معجزه تلقی کرده و گفتند: پیشوایان شما چنین ارشادات و حقایقی را برای شما بیان کرده اند؛ ولی حتی یکی از آنها به گوش ما نخورده است.(2) ما که بحمد الله تعالی چنین اقیانوسهایی از علم و معرفت در اختیار داریم؛ مراجعه به این گنجینه هایی از مواعظ و نصایح بر ما لازم است.

نباید فقط پشت جلد این کتابها را نگاه کنیم، اگر یک جلد قشنگ زرین کوب داشته باشد از جلدش لذّت می بریم - خودم را عرض می کنم -؛ اما از این که چه مطالبی در این کتاب است غافل باشیم. باید خودمان را موظف کنیم که هر روز یا حداقل هر دو سه روز یک بار مراجعه ای به این ارشادات و هدایتها و راهنمایی ها داشته باشیم.

والسلام علیکم و (ره) وبرکاته

ص:27


1- (1) . این کتاب یکی از مجموعه های حدیثی ارزشمند و نفیس است که از قرن چهارم به یادگار مانده و حدیثهای برگزیده ای را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم: در حکم، مواعظ، علوم و معارف اسلام گرد آورده، احادیثی که هر چند نام راویانش ذکر نشده اما اکثر مضامینش مورد تأیید کتاب و سنت و منطبق با احادیث مسند است و گواه صدق را در آستین دارد. مؤلف جلیل القدراین کتاب حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرانی رحمه الله تعالی که از بزرگان علمای شیعه در قرن چهارم و با شیخ ابوجعفر صدوق معاصر بوده و شیخ ابوعبدالله مفید از وی اجازه حدیث داشت، مردی خوش ذوق و خوش انتخاب بوده است، کتاب تحف العقول که از تألیفات این عالم جلیل القدر است نمونه ای از انتخاب او است که مورد ستایش و تمجید علمای بزرگ؛ مانند شیخ حر عاملی، علامه مجلسی، صاحب ریاض و دیگران بوده و به احادیث کتابش علما و فقهای ما مانند شیخ اعظم انصاری استناد کرده اند. مؤلف خوش ذوق این کتاب نام زیبایی برای آن انتخاب کرده و بهترین تحفه ها را به عقل و اندیشه مردم اهدا کرده است.
2- (2) . عَنِ الْهَرَوِی قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِی بْنَ مُوسَی الرِّضَا 8 یَقُولُ:... فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا.... (بحارالأنوار، ج 2، باب 9، ص 26) عبدالسّلام بن صالح ابو الصّلت هروی می گوید: ازحضرت ابو الحسن علی بن موسی الرّضا 8 شنیدم که فرمود:... اگر مردم به محاسن سخنان ما را پی ببرند قطعاً از ما پیروی [و طبق آن عمل] می کنند.

درس دوم : دقت در نقل روایات

درس دوم(1) [1] دقت در نقل روایات

نقل صحیح روایت، یک امر مهم است. اگر قصد طرح آیه یا روایتی را داریم، می بایست دقت کرده تا آن را به اشتباه نقل نکنیم و این برای ما یک درس است.(2)

ص:28


1- (1) - این درس در یکی جلسات خارج فقه معظم له ایراد گردیده است.
2- (2) . قد سأل أمیرالمؤمنین (علیه السلام) سائل عن أحادیث البدع و عما فی أیدی الناس من اختلاف الخبر، فقال (علیه السلام): إِنَّ فِی أَیْدِی النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ کَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْکَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً وَ قَدْ کُذِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) عَلَی عَهْدِهِ حَتَّی قَامَ خَطِیباً فَقَالَ: مَنْ کَذَبَ عَلَی مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ وَ إِنَّمَا أَتَاکَ بِالْحَدِیثِ أَرْبَعَۀُ رِجَالٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِسٌ المنافقون:... الخاطئون: وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَیْئاً لَمْ یَحْفَظْهُ عَلَی وَجْهِهِ فَوَهِمَ فِیهِ وَ لَمْ یَتَعَمَّدْ کَذِباً فَهُوَ فِی یَدَیْهِ وَ یَرْوِیهِ وَ یَعْمَلُ بِهِ وَ یَقُولُ: أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِیهِ لَمْ یَقْبَلُوهُ مِنْهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کَذَلِکَ لَرَفَضَهُ اهل الشبهۀ:... الصادقون الحافظون: وَ آخَرُ رَابِعٌ لَمْ یَکْذِبْ عَلَی اللَّهِ وَ لَا عَلَی رَسُولِهِ مُبْغِضٌ لِلْکَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِیماً لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ لَمْ یَهِمْ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَی وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ عَلَی مَا سَمِعَهُ لَمْ یَزِدْ فِیهِ وَ لَمْ یَنْقُصْ مِنْهُ فَهُوَ حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ وَ حَفِظَ الْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ عَنْهُ وَ عَرَفَ الْخَاصَّ وَ الْعَامَّ وَ الْمُحْکَمَ وَ الْمُتَشَابِهَ فَوَضَعَ کُلَّ شَیْ ءٍ مَوْضِعَهُ وَ قَدْ کَانَ یَکُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الْکَلَامُ لَهُ وَجْهَانِ: فَکَلَامٌ خَاصٌّ وَ کَلَامٌ عَامٌّ، فَیَسْمَعُهُ مَنْ لَا یَعْرِفُ مَا عَنَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ وَ لَا مَا عَنَی رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَیَحْمِلُهُ السَّامِعُ وَ یُوَجِّهُهُ عَلَی غَیْرِ مَعْرِفَۀٍ بِمَعْنَاهُ وَ مَا قُصِدَ بِهِ وَ مَا خَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ وَ لَیْسَ کُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَنْ کَانَ یَسْأَلُهُ وَ یَسْتَفْهِمُهُ حَتَّی إِنْ کَانُوا لَیُحِبُّونَ أَنْ یَجِیءَ الْأَعْرَابِی وَ الطَّارِئُ فَیَسْأَلَهُ حَتَّی یَسْمَعُوا وَ کَانَ لَا یَمُرُّ بِی مِنْ ذَلِکَ شَیْ ءٌ إِلَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ فَهَذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَیْهِ النَّاسُ فِی اخْتِلَافِهِمْ وَ عِلَلِهِمْ فِی رِوَایَاتِهِم. (نهج البلاغۀ، خ 210، ص 432) شخصی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت به احادیث بدعت آور و گوناگونی که میان مردم رواج داشت پرسید، حضرت فرمود: احادیثی که در دسترس مردم قرار دارد، هم حق است هم باطل، هم راست هم دروغ، هم ناسخ هم منسوخ، هم عام هم خاص، هم محکم هم متشابه، وبرخی به درستی ضبط گردیده و برخی با ظن و گمان روایت شده است. در روزگار پیامبر (صلی الله علیه و آله) آنقدر دروغ به آن حضرت نسبت داده شد که ایشان خطابه ای ایراد کرده و فرمودند: هر کس عمداً به من دروغ نسبت دهد جایگاه او پر از آتش است.افرادی که حدیث نقل می کنند چهار دسته اند که پنجمی ندارد:اول: منافقان نفوذی:....دوم: اشتباه کار: کسی که از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و سلّم چیزی را به اشتباه شنیده، امّا سخن آن حضرت را درست حفظ نکرده است و با توهّم چیزی را گرفته، امّا از روی عمد دروغ نمی گوید، آنچه در اختیار دارد روایت کرده و به آن عمل می کند و می گوید من آن را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و سلّم شنیده ام. اگر مسلمانان بدانند که او اشتباه کرده و غیرواقعی پنداشته، از او نمی پذیرفتند، خودش هم اگر آگاهی می یافت که اشتباه کرده آن را رها می کرد.سوّم: ناآگاهانی که حدیث شناس نیستند:....چهارم: حافظان راست گفتار: آن کس که نه به خداوند دروغ می بندد و نه به پیامبرش دروغ نسبت می دهد. دروغ را از ترس خداوند و حرمت نگهداشتن از رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) دشمن می دارد. در آنچه از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیده اشتباه نکرده، بلکه آن را با تمام جوانبش حفظ کرده است و آنچنان که شنیده بدون کم و کاست نقل می کند. پس او ناسخ را دانسته و به آن عمل کرده و منسوخ را فهمیده و از آن دوری جسته، خاص و عام، محکم و متشابه، را شناخته و هر کدام را در جای خویش قرار داده است.گاهی سخنی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دارای دو معنا بود: سخنی عام و سخنی خاص، کسی آن را می شنید که مقصود خداوند و پیامبرش را از آن کلام نمی فهمید، پس به معنای دلخواه خود تفسیر می کرد و بدون آن که معنای واقعی آن را بداند که برای چه هدفی صادر شده و چرا چنین گفته شده است، حفظ و نقل می کرد. همۀ یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنان نبودند که از او چیزی بپرسند و معنای واقعی آن را درخواست کنند تا آنجا که عدّه ای دوست داشتند عربی بیابانی یا سؤال کننده ای از آن حضرت چیزی بپرسد و آنان پاسخ آن را بشنوند؛ امّا من هرچه از خاطرم می گذشت می پرسیدم و حفظ می کردم، پس این است علل اختلاف در نقل حدیث و روایاتی که میان مردم وجود دارد.

ابتدا باید متن روایت ازکتب معتدٌّ به و معتبر نقل شود.

نکتۀ مهم و دقیق دیگر این است که ببینیم الفاظ و معنای صحیح آن آیه و روایت چیست.

در ملاحظۀ کتاب روایت باید از هر کلمه ای با دقت عبور کرد وگرنه ممکن است مطلب، طور دیگری برداشت شود.

یکی از منبری های تهران - که البته فوت شده است - با این که شخص فاضلی

ص:29

بود و به قول خودش خیلی ولایتی بود، در یکی دو سخنرانی اش راجع به شهادت حضرت زهرا (س) تعبیر کرده که حضرت صدیقه طاهره (س) گرفتار مرض سل شد!

این حرف خیلی برای ما گران تمام شد!

بالأخره ما روزی به ایشان برخورد کردیم؛ گفتیم: آقا! شنیده ایم شما بالای منبر چند مرتبه چنین بحثی را مطرح کرده اید!

گفت: بله.

گفتم: دلیل شما بر این مسأله چیست؟

گفت: روایتی در این باب هست.

گفتم: آدرس این روایت را لطف کنید.

آدرسش را به من داد؛ به نظرم مستدرک مرحوم حاجی نوری(1) را اشاره کرد. ما به کتاب مراجعه کرده و دقت کردیم، در آنجا در حالات حضرت زهرا (س) عبارتی که نوشته این است که ایشان به علت کثرت ناراحتی و گریه أخذها السبل(2).

ایشان این نقطه سبل را ندیده و «أخذها السبل» را - «أخذها السل» - خوانده بود

ص:30


1- (1) . علامۀ محدّث مرحوم حاج میرزا حسین نوری را «مجلسی دوم» خوانده اند (م 1320 ق) که از فقهای متبحر در علم حدیث و رجال و آشنا به سیره و تاریخ بود. اساتید او عبارتند از: فقیه محمد علی بن زین العابدین محلاتی، عبدالرحیم بروجردی، عبدالحسین بن علی طهرانی، شیخ مرتضی انصاری، سید مجدّد محمدحسن شیرازی.و برخی از شاگردانش عبارتند از: محدث عباس قمی، آقا بزرگ طهرانی، إسماعیل بن محمد باقر اصفهانی و محمدحسین نائینی.برخی از کتب او عبارت است از: مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، نفس الرحمان فی فضائل سلمان، الصحیفه الثانیه العلویه، الصحیفه الرابعه السجادیه، النجم الثاقب فی أحوال الإمام الغائب، معالم العبر فی استدراک جزء البحار السابع عشر، الفیض القدسی فی أحوال المجلسی، جنۀ المأوی فیمن فاز بلقاء الحجۀ فی الغیبۀ الکبری، حواش علی «منتهی المقال» فی الرجال لأبی علی الحائری و دیوان شعر (فارسی).
2- (2) . الْجَعْفَرِیَّاتُ، أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَثُ قَالَ: حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍعَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِی بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ:: أَنَّ فَاطِمَۀَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) له لَمَّا قُبِضَ النَّبِیّ (صلی الله علیه و آله) اشْتَکَتْ وَ أَخَذَهَا السَّبَلُ کَمَداً عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله). (مستدرک الوسائل، ج 2، ص 358)

و روی منبرها روی آن تکیه می کرد، در حالی که سبل به معنای این است که کسی به علت زیاد گریه کردن پلک های چشمش تورم پیدا کرده است.

این لغزش بدین خاطر است که آن مرحوم دقت لازم را در خواندن عبارت نکرده بود.

اینها همه برای ما درس است که هنگام مطالعه، روایات را به صورت سطحی مرور نکنیم، بلکه هر کلمه ای را با دقت ببینیم؛ چه بسا اشتباه در آن یک کلمه، مسایل نامطلوبی را به وجود آورد.(1) علاوه بر این که گاهی اشتباه در چاپ هم وجود دارد که باید حتما دقّت شود.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:31


1- (1) . عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی عَنْ آبَائِهِ:: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): التَّدْبِیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤْمِنُکَ مِنَ النَّدَم. (بحارالأنوار، ج 68، باب 83، ص 338) اگر قبل از شروع هر کاری در آن دقت کنی از پشیمانی ایمن خواهی شد.عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی (علیه السلام): ِاظْهَارُ الشَّیْ ءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَۀٌ لَهُ. (تحف العقول، ص 457) امام جواد (علیه السلام) فرمود: اظهار هر چیز پیش از استحکام آن، فساد انگیز است.شدت دقت علما و مراجع زبانزد است به طوری که نقل شده است رئیس المحدثین ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه القمی ملقب به (صدوق) بزرگ ترین فرد خاندان بابویه در نقل حدیث تا آن جا دقت می نموده که در کتابهایی مانند امالی و عیون اخبار الرضا محل روایت و نام راوی و تاریخ روز و ماه و سال استماع روایت را ضبط کرده و همین لقب صدوق مطلق که به او داده شده بزرگ ترین دلیل توثیق او می باشد. (اعتقادات شیخ صدوق (ره)، ترجمه حسنی، پیشگفتار مقدمه، ص 3) و نیز از بیان ها و توضیحات علّامه مجلسی (ره) در ذیل بعضی از اخبار کتاب بحارالانوار به خوبی پیدا است که شخصاً با دقت و مطالعه کامل تمام اخبار را می دیده و میان آن همه مطالب و آن همه کسره و ضمه و فتحه و تشدید و مَدّ و غیره اشتباهی روی نداده است! و به راستی باید علامه مجلسی را یک دانشمند کارکشتۀ به تمام معنا موفّق دانست.

درس سوم : وظایف عاقل

درس سوم(1) 1 وظایف عاقل

عَنْ أَبِی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قَالَ: فِی حِکْمَۀِ آلِ دَاوُدَ: عَلَی الْعَاقِلِ أَن یَکُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقبِلًا عَلَی شَأنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِه.(2)

حضرت صادق علیه آلاف التحیۀ والثناء می فرماید: در حکمت آل داوود علی نبینا و آله و علیه السلام - که ظاهراً کتاب مقدس زبور یا شامل زبور بوده و حکمت ها، موعظه ها، برنامه ها و دستوراتی که از ایشان و خاندانش صادر و در آن تنظیم شده است - جمله ای ذکر شده است که:

بر عاقل لازم است که با وضعیت زمان خود آشنا باشد، تمام توجه او به مسئولیتش بوده

و زبانش را حفظ کند.

حضرت صادق علیه آلاف التحیۀ والثناء این جمله را از حضرت داوود علی نبینا و آله و علیه السلام بدون کم و کاستی نقل می کند و این دلیل بر تأیید آن بیان است.

کلمه «علی»(3) در این روایت نشان دهندۀ این است که عمل، قدری سنگین است؛

ص:32


1- (1) - این درس در جلسه سی و هشتم درس خارج اصول ایراد گردیده است-
2- (2) . عَنْ أَبِی عَلِی الْأَشْعَرِی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْکُوفِی عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَعِیدِبْنِ یَسَارٍعَنْ مَنْصُورِبْنِ یُونُسَ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّه (علیه السلام) قَال:... (کافی، ج 2، باب الصمت و حفظ اللسان، ص 113)
3- (3) . هرگاه کلمه «عَلی» در چنین مواردی استعمال شود، علامت سنگین و مشکل بودن کار است؛ به همین دلیل این کلمه در وظایف شرعی بسیار استعمال می شود مانند: (کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ). (بقره، آیه 183) یا: (ولِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ). (آل عمران، آیه 97) (این حاشیه از فرمایشات مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی است).

اما چاره ای هم نیست و باید به دوش کشیده شود؛ چراکه عقل راه درست را از نادرست به ما نشان می دهد.(1) از این رو توضیح فرمایش حضرت این است: اگر شخصی از موهبت الهی برخوردار شده و نعمت عقل نصیب او گردد و عنوان عاقل بر او منطبق شود،(2) باید سه مطلب را مورد توجه قرار داده و آن را وظیفۀ خود دانسته و سنگینی آنها را به دوش بکشد.

عاقلی که مقتضای عقلش را رعایت می کند؛(3) باید اوّلاً: مقطع و موقعیت زمانی خودش را درک کند و توجه کند که در چه جوّی و در چه محیطی از زمان قرارگرفته است.

این نکته جنبۀ عمومی دارد؛ یعنی یک تاجر و یک غیر اهل علم نیز باید این معنا را رعایت کند؛ البته در اهل علم درک این معنا و عمل به آن، اولویت دارد.

طلبه باید آشنا به وضع زمان باشد، باید موقعیت خودش را درک کند و بداندکه طلبۀ این زمان، طلبۀ بعد از انقلاب، طلبۀ در نظام وحکومت اسلام، غیر از طلبۀ بیست سال پیش است؛ چراکه انقلاب اسلامی علاوه بر آن که نظر جامعۀ خودمان را به اسلام معطوف داشته - به طوری که بحمد الله تعالی شاهد هستیم چه تحول اساسی در جامعۀ ما به وجود آمده است، خصوصاً در نسل جوان که با اسلام آشنا شده و با انقلاب خو گرفته اند - فریادش برای دنیا نیز بلند است و علی رغم تلاش سنگین ابرقدرتها و

ص:33


1- (1) . قَالَ أمیرالمؤمنین (علیه السلام): کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِک. (نهج البلاغه، ح 421، ص 730) از عقل و خرد تو همین برایت بس که راه رشد و رهایی را از راه گمراهی برای تو روشن سازد.
2- (2) . قَالَ امیرامؤمنین (علیه السلام): لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ. (بحار الأنوار، ج 1، ص 95) ثروتی سودمندتر از خرد و نعمت عقل و عقلی چونان تدبیر نیست.وعنه (علیه السلام): لَا نِعْمَۀَ أَفْضَلُ مِنْ عَقْلٍ. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 51) هیچ نعمتی برتر از عقل نیست.قَالَ رَسُولُ اللَّهِ علیه وآله السلام: مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ.... (الکافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ص 12) خداوند به بندگانش نعمتی بهتر از عقل نبخشیده است،
3- (3) . قَالَ أمیرالمؤمنین (علیه السلام): إِنَّ الشَّقِی مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِی مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَۀ. (نهج البلاغه، نامه 78، ص 618) همانا تیره روز کسی است که از عقل و تجربه ای که نصیب او شده، محروم ماند.

جنایتکارها - که هدفشان کوبیدن و از بین بردن اسلام است - جوامع بشری و ملّتها - مخصوصاً مردمی که حظّ و بهره ای از دانش و علم داشته اند -، کاملاً به اسلامِ عزیز توجه پیدا کرده و به سوی آن گرایش دارند.

بنابراین شرایط امروز غیر از شرایط بیست سال پیش است، از این رو طلبۀ امروز نیز باید غیر از طلبۀ آن روز باشد، مرجع تقلید امروز باید غیر از مرجع تقلید آن روز باشد.

مرجع تقلید آن روز یک رسالۀ توضیح المسائل داشته و جز پاسخ به استفتائات و أخذ و پخش وجوه شرعیه، مسئولیت دیگری نداشت؛ اما مرجع تقلید امروز باید آمادۀ تربیت افرادی باشد که بتوانند با وسایل و امکاناتِ روز، اسلام را - آن هم با زبان روز و با طرز فکری که حاکم بر ملّتها و دانشمندان است - در سراسر جهان مطرح کنند.

از این روآشنایی به زمان، مطلب بسیار مهم و حساسی است.(1) ثانیاً: تمام توجه او می بایست به جایگاه، شأنیت و مسئولیت خودش باشد. عاقل نباید همۀ وقت و فکرش را صرف امور دیگران کند، بلکه به آن مسئولیت و شأنی که دارد باید بپردازد، و از وظایفش غافل نشود و وقتی فهمید چه مسئولیتی دارد؛ تمام توجه اش را برای رسیدگی هرچه بهتر به آن مسئولیت قرار دهد.

طلبه باید توجه داشته باشد که امروز چگونه می توان به تبلیغ اسلام پرداخت، و نیاز جوامع بشری و گرایش آنها به اسلام را به چه صورتی پاسخ داد؟

مسئولیت امروز طلبه این است که درس بخواند؛ مبادا تحت تأثیر حرفهای جاهلانه یا مغرضانه - نسبت به عدم ضرورت درس خواندن و بیهوده بودن این

ص:34


1- (1) . قَالَ أمیرالمؤمنین (علیه السلام): فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِیَکُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ یَعْلَمَ أَعَمَلُهُ عَلَیْهِ ام لَهُ فَإِنْ کَانَ لَهُ مَضَی فِیهِ وَإِنْ کَانَ عَلَیْهِ وَقَفَ عَنْهُ فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَیْرِعِلْمٍ کَالسَّائِرِ عَلَی غَیْرِ طَرِیقٍ فَلَا یَزِیدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ إِلَّا بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ کَالسَّائِرِ عَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ فَلْیَنْظُرْنَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَام رَاجِعٌ. (نهج البلاغه، خ 154، ص 284) پس آن که با چشم دل بنگرد و با دیده درون کار کند آغاز هرکار باید بیندیشد؛ آیا آن عمل به سود او است یا به زیان او؟ اگر به سود او است ادامه دهد و اگر زیانبار است توقف کند؛ زیرا اگر بدون آگاهی عمل کند همانند رونده ای است که بیراهه می رود، پس هرچه شتاب نماید از هدفش دورتر می ماند و آن که از روی آگاهی عمل کند، همانند رونده ای به راه راست است، پس باید به درستی بنگرد آیا راه مستقیم را می پیماید یا به عقب بازگشت می کند؟

دروس - واقع شود و وقت گرانقدر خودش را با این حرفهای بیجا و پرداختن به مسایل بی فایده تلف کند.(1) روزی در ماشین به رادیو گوش می دادم؛ که در رابطه با «وقت» مطالبی بیان شد و ضمن آن اشاره شد که: وقت طلا نیست! نمی شود گفت: وقت طلا است! بلکه وقت بالاتر از طلا است؛ چراکه طلا را می توان خرید؛ اما چگونه می توان وقت را خریداری کرد؟ پس ارزش وقت از طلا والاتر و بالاتر است.(2) به همین جهت آیا صحیح است طلبه با توجه به چنین موقعیتی که دارد فکر، استعداد، نیرو و وقت خودش را در رابطه با اموری غیر از مسئولیت خودش صرف کند؟!

حال؛ فرقی ندارد که چه نوع مسئولیت و وظیفه ای داشته باشد. وظیفۀ ما - مخصوصاً بعد از پیروزی انقلاب - خیلی زیاد و سنگین شده است، به طوری که اگر یک عمر صد ساله هم داشته باشیم باز نمی توانیم به تمام وظایف خودمان عمل کنیم(3) و انصافاً این سخنِ بسیار ارزنده و لطیفی است.

آخرین خصوصیتی که حضرت بیان می فرماید، کم حرفی است.(4) عاقل هنگام گویش، بجز سخن راهگشا و مفید چیزی نمی گوید.

ص:35


1- (1) . قَالَ أمیرالمؤمنین (علیه السلام): اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّۀَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً وَ جَدَّ تَشْمِیراً وَ کَمَّشَ فِی مَهَلٍ وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ وَ نَظَرَ فِی کَرَّۀِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَۀِ الْمَصْدَرِ وَ مَغَبَّۀِ الْمَرْجِع. (نهج البلاغه، خ 210، ص 506) حریم خداوند را حفظ کنید همانند انسان وارسته ای که خود را آماده کرده و در بهره بردن از فرصت ها کوشیده و هراسان در اطاعت خداوند تلاش کرده و در دنیای زودگذر و پایان زندگی و عاقبت کار به درستی اندیشیده است!
2- (2) . قَالَ أمیرالمؤمنین (علیه السلام): اضَاعَهُ الْفُرْصَهِ غُصَّه. (بحار الأنوار، ج 68، باب 66، ص 209) وعنه (علیه السلام): بَادِرِ الْفُرْصَۀَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّۀً. (نهج البلاغه، ص 402) استفاده نکردن و به هدر دادن فرصتها پشیمانی و اندوه می آورد. در حدیث دیگرمی فرماید: پیش از آن که فرصت از دست برود و اندوه به بار آورد، از فرصت ها استفاده کنید.
3- (3) . قَالَ أمیرالمؤمنین (علیه السلام): الْفُرْصَهُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْر. (بحار الأنوار، ج 68، باب 81، ص 329) فرصت ها چون ابرها می گذرند، پس فرصت های نیک را غنیمت شمارید.
4- (4) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): إِذَا رَأَیْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ یُلْقِی الْحِکْمَۀَ وَ الْمُؤْمِنُ قَلِیلُ الْکَلَامِ کَثِیرُ الْعَمَلِ وَ الْمُنَافِقُ کَثِیرُ الْکَلَامِ قَلِیلُ الْعَمَلِ. (بحارالأنوار، ج 75، باب 25، ص 296 و تحف العقول، ص 383) وقتی مؤمن را خاموش یافتید به او نزدیک شوید و همراه او شوید؛ زیرا او حکمت را القا می کند و مؤمن کم حرف و کثیرالعمل است؛ ولی منافق پرحرف و کم کار است.

عاقل نباید زبان خود را رها کرده و قبل از این که در مورد زوایای سخن خود بیندیشد و بسنجد که چه مطلبی را در چه جایگاهی و برای چه اشخاصی می خواهد بیان کند، هر حرفی را بزند، خصوصاً نسبت به ما طلبه ها که وظیفۀ رهبری دینی جامعه را به عهده داریم و مردم تمامی حرفها و رفتار ما را حرف دین تلقّی می کنند.

چه بسا یک حرفِ بدون سنجش و تأمّلِ ما، عده ای را گمراه و حتّی در مواردی نسبت به دین بدبین سازد؛ لذا باید در گفتارمان حدّاکثر تحفّظ را داشته باشیم و در مورد آن بیندیشیم(1).

در وجود انسان نیازها و غرایزی وجود دارد که - حسب ظاهر - حفظ و مراقبت از آنها مهم تر از حفظ زبان است؛ مانند این که شکم خود را از حرام حفظ کند یا شهوت و غرایز جنسی اش را از راه حرام اشباع نکند و در این رابطه از موارد حرام اجتناب کند؛ از این رو در ابتدا به نظر می رسد که به جای حفظ اللسان، می بایست گفته شود: حفظ البطن و حفظ الفرج و...؛ چرا که انسان بیشتر با این موارد سر و کار دارد؛ اما با این حال چرا روی حفظ زبان این مقدار تأکید شده است؟(2) مطمئناً در

ص:36


1- (1) . قَالَ أمیر المؤمنین (علیه السلام): لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه. قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِه. (نهج البلاغه، ح 40 و 41، ص 476) زبان خردمند در پس دل او است و دل نادان پس زبان او و دیگر این که: دل بی خرد در دهان او و زبان خردمند در دل او است.قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّی یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّی یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ لِأَنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ وَرَاءَ قَلْبِهِ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ یَتَدَبَّرُ الْکَلَامَ فَإِذَا کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ وَ الْمُنَافِقُ قَلْبُهُ وَرَاءَ لِسَانِهِ یَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَی عَلَی لِسَانِهِ وَ لَا یُبَالِی مَا عَلَیْهِ مِمَّا لَهُ وَ إِنَّ أَکْثَرَ خَطَایَا ابْنِ آدَمَ مِنْ لِسَانِه. (إرشاد القلوب، ج 1، ص 103) ایمان بنده ای استوار و ثابت نمی شود مگر این که قلب و دلش آرام باشد و قلبش آرامش نمی گیرد، مگر این که زبانش را حفظ کند زبان مؤمن در پشت دل اوست و هنگام سخن گفتن در سخن خود تفکّر و دور اندیشی می کند، زمانی که دید آن سخن خیر است آن را بیان می کند و اگر زشت و بد باشد آن را پنهان می دارد. اما قلب منافق در پشت زبان اوست و هر چه بر زبانش بیاید آن را بدون تأمل می گوید، و توجّهی به عاقبت آن ندارد و از این جهت بیشتر گناهان فرزند آدم از زبان اوست.
2- (2) . جَاءَ رَجُلٌ إِلَی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی فَقَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ وَیْحَکَ وَ هَلْ یُکِبُّ النَّاسَ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِم (بحار الأنوار، ج 68، باب 78، ص 274) مردی خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: یا رسول اللَّه! مرا وصیّت و نصیحتی کنید، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: زبانت را نگهدار. بار دیگر عرض کرد: یا رسول اللَّه مرا نصیحتی فرمایید فرمود: زبانت را نگهدار،. باز گفت مرا سفارشی کنید. فرمود: زبانت را نگهدار. وای بر تو! آیا مردم را بجز حرفهای زبانشان در آتش می اندازد؟

این مورد نکتۀ ظریفی وجود دارد.

سه علّت در این خصوص به ذهن می رسد:

1. استفاده از زبان، به تهیۀ مقدمات و امور دیگر نیاز ندارد.

اگر انسان بخواهد خدای ناکرده مثلاً یک مال حرامی بخورد، نیاز به تهیۀ مقدماتی دارد، باید غصب، سرقت و مانند اینها تحقق پیدا کند. یا مسایل شهوانی نیاز به تهیۀ مقدمات دارد. انسان نمی تواند بدون مقدمه مرتکب حرام شود؛ ولی در زبان، این چنین نیست، زبان به هیچ مقدمه ای نیاز ندارد و انسان به همین دلیل از زبان، به راحتی سوء استفادۀ زیادی می کند.

گاهی انسان حتی از سکوت هم خسته می شود و دلش می خواهد کسی را بیابد و با او صحبت کند، البته نفس این حرف زدن برای انسان مطلوب است(1) ؛ ولی در گفتار می بایست مراقبت زیادی کند.(2)

ص:37


1- (1) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): تَذَاکَرُوا وَ تَلَاقَوْا وَ تَحَدَّثُوا فَإِنَّ الْحَدِیثَ جِلَاءٌ لِلْقُلُوبِ إِنَّ الْقُلُوبَ لَتَرِینُ کَمَا یَرِینُ السَّیْفُ جِلَاؤُهَا الْحَدِیث. (کافی، ج 1، باب سؤال العالم و تذاکره، ص 40) با یکدیگر ملاقات، مذاکره وگفتگو کنید؛ زیرا حدیث و گفتگو صیقل دلها است همانا دلها مانند شمشیر زنگار می گیرد و صیقل آنها حدیث است.
2- (2) . عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: یَا بُنَی! إِنْ کُنْتَ زَعَمْتَ أَنَ الْکَلَامَ مِنْ فِضَّۀ ٍفَإِنَّ السُّکُوتَ مِنْ ذَهَبٍ. (بحارالأنوار، ج 68، باب 78، ص 297)تبیین یدل علی أن السکوت أفضل من الکلام و کأنه مبنی علی الغالب و إلا فظاهر أن الکلام خیر من السکوت فی کثیر من الموارد بل یجب الکلام و یحرم السکوت عند إظهار أصول الدین و فروعه و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و یستحب فی المواعظ و النصائح و إرشاد الناس إلی مصالحهم و ترویج العلوم الدینیۀ و الشفاعۀ للمؤمنین و قضاء حوائجهم و أمثال ذلک فتلک الأخبار مخصوصۀ بغیر تلک الموارد أو بأحوال عامۀ الخلق فإن غالب کلامهم إنما هو فیما لا یعنیهم أو هو مقصور علی المباحات.از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که لقمان به پسرش فرمود: ای فرزندم! اگر خیال می کنی که سخن ارزش نقره دارد پس مسلماً سکوت و خاموشی ارزش طلا دارد.توضیح علامه مجلسی (ره): این روایت دلالت بر این دارد که فضیلت سکوت از سخن گفتن بیشتر است ولی این مطلب بنا بر غالب موارد است یعنی بیشتر اوقات سکوت بهتر است نه این که همه جا. زیرا روشن است که در خیلی از موارد سخن گفتن بهتر است بلکه در بعضی از موارد گفتن واجب و سکوت حرام است، مانند بیان اصول و فروع دین، و امر بمعروف نهی از منکر. و در مورد پند و اندرز و ارشاد مردم به آنچه مصلحت آنها است و ترویج دین و بیان مطالب دینی و شفاعت و واسطه شدن برای مؤمنین و انجام حوائج و نیازهای آنان که در این موارد و امثال آن مستحب است. بنابراین این گونه اخبار مربوط به غیر این موارد است و یا این که مقصود حالات این مردم عوام است که اکثر سخنان و حرفهای مردم مربوط به مطالبی است که سودی به حال آنان ندارد و یا این که این گونه اخبار مربوط به سخنان مباح است.

زبان چیز عجیبی است و متأسفانه چون همیشه و در همه جا بدون هیچ مقدمه ای در اختیار انسان است از آن سوء استفادۀ زیادی می شود.

2. آثار سویی که بر زبان مترتب می شود بر هیچ عضوی از اعضای انسان، بار نمی شود.

انسان با یک جمله، بلکه با یک کلمه، حتی به صورت مزاح و شوخی، ممکن است مرتد شود. عقیدۀ بعضی از علما و بزرگان در مورد مسایل اعتقادی این است که بعضی از جملات یا کلمات؛ حتی اگر به صورت مزاح و شوخی مطرح شود؛ موجب کفر است؛ یعنی با گفتن یک جمله، از دایرۀ اسلام خارج و به دایرۀ کفر و ارتداد کشیده می شود. این جمله با چه وسیله ای تحقق پیدا کرد؟! زبان.

از سوی دیگر با ادای شهادتین توسط همین زبان، کافر مسلمان می شود و آثار اسلام از طهارت و غیرآن بر او مترتب می شود.(1) 3. زبان با دیگران هم سر و کار دارد.

اگر کسی خدای نا کرده در مورد مسألۀ حفظ شکم و شهوت انحرافی داشته باشد انحرافش موردی است؛ یعنی در یک مالی بدون اذن صاحبش تصرف کرده یا ارتباط نامشروعی داشته است؛ اما زبان این گونه نیست بلکه ابزاری است که همیشه در اختیار انسان بوده و منحصر به خود او هم نیست.

از این رو باید در رابطه با شئون افراد بسیار مواظب باشیم. گاهی دیده می شود با یک جمله - که چه بسا هیچ واقعیتی نداشته است - یک نفر به طور کلّی از حیثیت

ص:38


1- (1) . َعنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ 8 یقُولُ: کَانَ أَبُوذَرٍّ یَقُولُ یَا مُبْتَغِی الْعِلْمِ إِنَّ هَذَا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ خَیْرٍ وَ مِفْتَاحُ شَرٍّ فَاخْتِمْ عَلَی لِسَانِکَ کَمَا تَخْتِمُ عَلَی ذَهَبِکَ وَ وَرِقِکَ. (بحار الأنوار، ج 68، باب 78، ص 274 و إرشاد القلوب إلی الصواب، ج 1، ص 139) ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) شنید که فرمود: ابوذر می گفت: ای دانشجوی علم! این زبان، هم کلید خیر است و هم کلید شر، همان طوری که کیسه پولت را مهر می زنی زبان و دهنت را هم مهر بزن.

اجتماعی ساقط می شود.

گاهی انسان مطلبی را دربارۀ کسی می شنود که اگر آن را به خود او بگویند ممکن است حالت سکته برایش پیش آید.

آن شاعر می گوید: گاهی انسان بعضی چیزها را می شنود که آرزوی می کند ای کاش! زیرِ زمین رفته بود و از کسی چنین جمله ای را نمی شنید.

معلوم نیست چه عقوبتی در انتظار کسی است که با یک جمله، فردی را از حیثیت اجتماعی ساقط کرده است و اگر هم واقعیت داشت، غیبت محسوب می شد و نمی بایست مطرح می شد.

این زمانی است که طرف مقابل انسان، یک شخص است.

اما اگر طرف مقابل، شخصیتی بود که به مسایل اصلی اسلام و انقلاب و نظام مربوط بود؛ خواه لیاقتش را دارد یا ندارد، در باطن معتقد است یا نیست، واقعاً میان او و اسلام و نظام اسلامی وابستگی وجود دارد یا ندارد؛ این ارتباطی به ما ندارد؛ چراکه جامعه او را به اسلام و نظام وابسته می بیند، پس اگر دربارۀ او جمله ای گفته شود که این جمله روی اسلام اثر منفی بگذارد و معنای گفتارش این باشد که اسلام مدیریت ضعیف داشته و در عصر حاضر در مقابل سایر مکتب ها لیاقت ادارۀ امور جامعه را ندارد و نظام اسلامی در ادعاهای خود صادق نیست، چنین جمله ای با این اثری که بر آن مترتب می شود، دیگر نمی توان گفت که از دید اسلام، چه جرم و جنایت بزرگی بر آن مترتب است، حسابش با خود شما.

صدها سلاح و نیزه نمی تواند به اندازۀ زبان اثر داشته باشد. زبان این چنین انسان را مشتعل می کند، افرادی را از مقام و موقعیت ساقط می کند. اینها پاره ای از آثار سوء زبان است.(1)

ص:39


1- (1) . قَالَ امیرالمؤمنین فِی وَصِیَّتِهِ لِابْنِهِ الْحَسَنِ 8: تَلَافِیکَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِکَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِکَاء. (بحار الأنوار، ج 68، باب 78، ص 274) أمیرالمؤمنین در وصیت خود به فرزندش امام حسن 8 فرمود: اگر در سکوت چیزی را از دست دادی می توانی به دست بیاوری؛ ولی اگر از زبانت چیزی بیرون آمد دیگر نمی توانی آن را جبران کنی و اگر بخواهی چیزی در ظرف بماند باید محکم در آن را ببندی تا محفوظ باشد.- ابْنِ صَدَقَۀَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ 8 قَالَ: إِنَّ دَاوُدَ قَالَ لِسُلَیْمَانَ 8 یَا بُنَی إِیَّاکَ وَ کَثْرَۀَ الضَّحِکِ فَإِنَّ کَثْرَۀَ الضَّحِکِ تَتْرُکُ الْعَبْدَ حَقِیراً یَوْمَ الْقِیَامَۀِ یَا بُنَی عَلَیْکَ بِطُولِ الصَّمْتِ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ النَّدَامَۀَ عَلَی طُولِ الصَّمْتِ مَرَّۀً وَاحِدَۀً خَیْرٌ مِنَ النَّدَامَۀِ عَلَی کَثْرَۀِ الْکَلَامِ مَرَّاتٍ یَا بُنَی لَوْ أَنَّ الْکَلَامَ کَانَ مِنْ فِضَّۀٍ یَنْبَغِی لِلصَّمْتِ أَنْ یَکُونَ مِنْ ذَهَبٍ. (بحارالأنوار، ج 68، باب 78، ص 274) ابن صدقه از امام باقر و ایشان از پدربزرگوارش 8 روایت می کند که فرمود: داود به سلیمان 8 گفت: ای فرزندم! از خندۀ زیاد دوری کن؛ زیرا خندۀ زیاد، روز قیامت آدمیان را کوچک می کند. فرزندم همواره ساکت باش مگر در جایی که خیری باشد، پشیمانی برای سکوت یک بار بیشتر نیست؛ ولی پشیمانی برای سخن زیاد بیشتر است، ای فرزند! اگر سخن از نقره باشد سکوت از طلا خواهد بود.

توسط این زبان، چه جنگهایی در عالم به وجود آمده، چه قتلهایی تحقق پیدا کرده، چه نفوسی از بین رفته و چه اعراضی هتک شده! چه بسا همۀ اینها به خاطر یک جمله و یک کلام بوده است.(1) مسألۀ زبان، بسیار عجیب است و کنترل آن هم کار دشواری است، مخصوصاً در جلسات دوستانه ای که انسان تشکیل می دهد اگر بخواهد نسبت به گفتارش مراقبت کرده و خود را محدود کند تا حرفی نزند که شائبۀ غیبت، تهمت و اشاعۀ فحشا در آن باشد یا - به دلیل مشکلات فراوانی که در کشور داریم - موجب تضعیف نظام یا تضییع حقی از حقوق دیگران شود یا موجب بالا بردن افرادی که صلاحیت ندارند یا پایین آوردن افرادی که نمی بایست به موقعیت آنها لطمه بخورد باشد، آن وقت باید گفت: دیگر چه حرفی برای انسان می ماند که با رفیقش صحبت کند؟! اینجا

ص:40


1- (1) . عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): یُعَذِّبُ اللَّهُ اللِّسَانَ بِعَذَابٍ لَا یُعَذِّبُ بِهِ شَیْئاً مِنَ الْجَوَارِحِ فَیَقُولُ یَا رَبِّ عَذَّبْتَنِی بِعَذَابٍ لَمْ تُعَذِّبْ بِهِ شَیْئاً فَیَقُولُ لَهُ خَرَجَتْ مِنْکَ کَلِمَۀٌ فَبَلَغَتْ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَسُفِکَ بِهَا الدَّمُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِبَ بِهَا الْمَالُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِکَ بِهَا الْفَرْجُ الْحَرَامُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأُعَذِّبَنَّکَ بِعَذَابٍ لَا أُعَذِّبُ بِهِ شَیْئاً مِنْ جَوَارِحِکَ. (بحار الأنوار، ج 68، باب 78، ص 274) سکونی از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند زبان را عذابی می کند که هیچ یک از جوارح انسان را مانند آن عذاب نخواهد کرد، زبان می گوید: بار خدایا! مرا طوری عذاب می کنی که مانند عذاب سایر اعضا و جوارح نیست. خداوند می فرماید: از تو سخنی جاری شد و به شرق و غرب عالم رسید، خون های حرام به وسیلۀ آن جاری شد و اموال مردم به حرام غارت گردید و نوامیس به حرام مورد تجاوز قرار گرفت، اینک به عزت و جلال خودم سوگند! تو را عذابی می کنم که هیچ یک از اعضا را مانند آن عذاب نکرده باشم.

است که کار، بسیار سنگین و مشکل است.(1) خلاصه این که در میان اعضای انسان این زبان به قدری نقش دارد که به نظر من کسی قادر نیست آثار سوء و آثار حسن آن را بشمارد. از این رو باید آثارش را نفیاً و اثباتاً با سایر اعضا مقایسه و محاسبه کرد.

به خاطر همین سه نکته ای که مطرح شد، «حفظ اللسان» از تمام مسائل بالاتر است و حضرت به همین دلیل در این روایت می فرماید: عاقل کسی است که زبانش را حفظ کند.

محافظت از زبان مشکل است، اما ضرورت دارد؛ چراکه همواره به این مسأله مبتلا است. پس خیلی باید مراقب باشد که این مسائل بسیار حساس است. انسان آنقدر آزاد نیست که هر جا هر چه بخواهد بگوید(2) و هر چه بخواهد بشنود! آزادی ما در محدودۀ اسلام است و نباید از محدودۀ آن تجاوز کرد، آزادی خارج از محدودۀ اسلام، آزادی نیست(3).

در تحف العقول به روایتی از امام باقر (علیه السلام) برخورد کردم که با حدیث مورد بحث ما بسیار متناسب است.

روی عن الإمام أبی جعفر محمد بن علی باقرالعلوم (علیه السلام):

«إِنَّ هَذَا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ کُلِّ خَیْرٍ وَ شَرٍّ فَیَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَخْتِمَ عَلَی لِسَانِهِ کَمَا یَخْتِمُ عَلَی ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِهِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ 6 قَالَ رَحِمَ اللَّهُ

ص:41


1- (1) . قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): مَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلَامُهُ إِلَّا فِیمَا یَعْنِیهِ، مَنْ کَثُرَ کَلَامُهُ کَثُرَ خَطَاؤُهُ وَ مَنْ کَثُرَ خَطَاؤُهُ قَلَّ حَیَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّار. (بحار الأنوار، ج 68، باب 78، ص 274) هر کس بداند سخن او از اعمالش به حساب می آید در گفتار خود کوتاهی می کند و از لغویات دست بر می دارد. فرمود: هر کس پر حرف باشد خطایش زیاد خواهد بود. فرمود: هر گاه ادب نداشتی سکوت را مراعات کن.
2- (2) . عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ: مَا مِنْ شَیْ ءٍ أَحَقَّ بِطُولِ السِّجْنِ مِنَ اللِّسَانِ. (بحار الأنوار، ج 68، باب 78، ص 274) هیچ چیز سزاوارتر از زبان برای زندانی کردن طولانی مدت نیست.
3- (3) . قَالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله): إِنَّ اللَّهَ عِنْدَ لِسَانِ کُلِّ قَائِلٍ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ امْرُؤٌ وَ لْیَعْلَمْ مَا یَقُول. (إرشاد القلوب، ج 1، ص 104) خداوند نزد هر گوینده ای حاضر و نزد زبان هر گوینده ای است، پس باید خدا را مد نظر قرارداده، بداند که چه بر زبان می راند.

مُؤْمِناً أَمْسَکَ لِسَانَهُ مِنْ کُلِّ شَرٍّ فَإِنَّ ذَلِکَ صَدَقَۀٌ مِنْهُ عَلَی نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): لَا یَسْلَمُ أَحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتَّی یَخْزُنَ لِسَانَه».(1)

«به راستی که این زبان کلید هر خیر و شرّی است، پس بر فرد مؤمن سزاوار و لازم است آنچنان که بر طلا و نقره اش قفل می زند، زبان خود را فرو بندد؛ زیرا پیامبر 6 فرمود: خداوند مؤمنی که زبان خود را از هر شرّی حفظ می کند مورد لطف و رحمت خود قرار می دهد؛ زیرا این کار صدقه ای است که به خود می دهد. سپس حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: هیچ کس تا زبانش را حفظ نکند از ارتکاب گناه مصون نخواهد ماند».

طبع مادّی انسان اقتضا می کند که کاملا ًبه حفظ مسایل و امور مالی عنایت داشته باشد و خیلی کم اتفاق می افتد که کسی از اموالش غافل شده، از آنها محافظت نکند یا حتّی مالی را در اختیار فرزندش قرار دهد. در مورد زبان هم باید چنین حالتی داشته باشیم. آیا همان طورکه اموالمان را از آسیبها حفظ می کنیم تا کسی به آنها دسترسی پیدا نکند نسبت به زبان هم چنین برخوردی داریم؟! با این که مسألۀ حفظ زبان در سعادت و شقاوت ما نقش زیادی دارد و امور مالی قاعدتاً چنین نقشی را - اثباتاً یا نفیاً - ندارد.

حضرت می فرمایند: باید این چنین بود تا از شرور در أمان باشیم و خیرات به سمت ما سرازیر شود.

سپس امام (علیه السلام) کلامی را از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در رابطه با صدقه بیان می فرماید: «

صَدَقَۀٌ مِنْهُ عَلَی نَفْسِهِ »؛ صدقۀ انسان در مورد شخص خودش این است که زبانش را حفظ کند. فرق صدقه که یکی از عبادات است با هبه این است که در ماهیت صدقه قصد قربت اعتبار دارد؛ ولی در ماهیت هبه قصد قربت معتبر نیست.

این بیانِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به این صورت می توان تقریر کرد که «امساک اللسان» نه تنها سبب می شود انسان نسبت به گناهانِ زبان مصونیت پیدا کند و در دایرۀ تهمت، غیبت، اشاعۀ فحشا و امثال آن قرار نگیرد بلکه نفسِ این مراقبت و این که انسان با زبانش این طور برخورد کند، عبادت است.

ص:42


1- (1) . تحف العقول، ص 292.

سپس حضرت (علیه السلام) می فرماید:

«لَا یَسْلَمُ أَحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتَّی یَخْزُنَ لِسَانَه »؛ هیچ کس از گناهان سالم نمی ماند مگر این که - همانند اموالی که آن را در صندوقی محکم قرار می دهد - زبان خودش را حفظ کرده، در صندوقی قرار دهد.

در کتاب کافی در حاشیۀ همین فرمودۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عبارت بالاتری را نقل کرده است.

حضرت می فرماید:

«ثُمَّ قَالَ: وَ لَا یَعْرِفُ عَبْدٌ حَقِیقَۀَ الْإِیمَانِ حَتَّی یَخْزُنَ مِنْ لِسَانِه».(1)

هیچ بنده ای تا قبل از این که زبان خود را حفظ نکند، حقیقت ایمان را نشناخته و آن را درک نمی کند.

در حقیقت نیز مسأله این چنین است. نوع گناهان از طریق زبان، گریبان گیر انسان می شود. بسیاری از محرمات در اصل مربوط به زبان است(2) ؛ مانند غیبت،

ص:43


1- (1) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): أَمْسِکْ لِسَانَکَ فَإِنَّهَا صَدَقَۀٌ تَصَدَّقُ بِهَا عَلَی نَفْسِکَ ثُمَّ قَالَ وَ لَا یَعْرِفُ عَبْدٌ حَقِیقَۀَ الْإِیمَانِ حَتَّی یَخْزُنَ مِنْ لِسَانِه. (کافی، ج 2، باب الصمت، ص 113) زبانت را نگهدار؛ زیرا نگهداری زبان صدقه ای است که به خود می دهی (چون خاموشی تو را از بلا نگه می دارد)؛ سپس فرمود: هیچ بنده ای حقیقت ایمان را نمی شناسد تا برخی از گفتارش را نگهدارد [و تنها آنچه را به سود دنیا یا آخرتش باشد رها کند و بگوید].- قَالَ رَسُولُ اللَّه (صلی الله علیه و آله): لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّی یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّی یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ لِأَنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ وَرَاءَ قَلْبِهِ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ یَتَدَبَّرُ الْکَلَامَ فَإِذَا کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ وَ الْمُنَافِقُ قَلْبُهُ وَرَاءَ لِسَانِهِ یَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَی عَلَی لِسَانِهِ وَ لَا یُبَالِی مَا عَلَیْهِ مِمَّا لَهُ وَ إِنَّ أَکْثَرَ خَطَایَا ابْنِ آدَمَ مِنْ لِسَانِه. (إرشاد القلوب، ج 1، ص 102) ایمان هیچ بنده ای محکم و استوار نمی شود مگر این که قلب و دلش را آرام و محکم کند و دلش آرامش پیدا نمی کند مگر این که زبانش را حفظ کند؛ چراکه زبان مؤمن در پشت دل و قلب او است هرگاه بخواهد سخن بگوید در سخن خود دوراندیشی و تفکّر می کند زمانی که دید آن سخن خیر و حق است آن را ظاهر می کند اگر سخن شرّ و زشت و بد بود پنهانش می کند؛ ولی منافق دلش پشت زبان او است هرچه سر زبانش آید بدون فکر و اندیشه می گوید و توجّهی به عاقبت وسود و زیانش ندارد و همانا بیشتر گناهان فرزند آدم از راه زبان است.
2- (2) . عنِ الثُّمَالِی عَنْ عَلِی بْنِ الْحُسَیْنِ 8 قَالَ: إِنَّ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ یُشْرِفُ کُلَّ یَوْمٍ عَلَی جَوَارِحِهِ فَیَقُولُ کَیْفَ أَصْبَحْتُمْ فَیَقُولُونَ بِخَیْرٍ إِنْ تَرَکْتَنَا وَ یَقُولُونَ اللَّهَ اللَّهَ فِینَا وَ یُنَاشِدُونَهُ وَ یَقُولُونَ إِنَّمَا نُثَابُ بِکَ وَ نُعَاقَبُ بِک. (بحار الأنوار، ج 68، باب 78، ص 274) ثمالی ازحضرت سجاد (علیه السلام) نقل می کند که فرمود: زبان انسان هر روز با سایر اعضا و جوارح او روبرو می شود ومی پرسد: حالتان چطور است؟ پاسخ زبان را که می دهند می گویند: حال ما خوب است اگر تو بگذاری و زبان را سوگند می دهند: تو را به خدا! تو را به خدا! که ما را مراعات کنی که ثواب ما و عقاب ما در گرو رفتار تو است.- عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: مَا مِنْ یَوْمٍ إِلَّا وَ کُلُّ عُضْوٍ مِنْ أَعْضَاءِ الْجَسَدِ یُکَفِّرُ اللِّسَانَ یَقُولُ نَشَدْتُکَ اللَّهَ أَنْ نُعَذَّبَ فِیک. (بحار الأنوار، ج 68، باب 78، ص 274) روزی نیست مگر این که هر عضوی از بدن انسان زبان را تکفیر می کنند و می گویند: تو را به خداوند سوگند می دهیم که ما را عذاب نکنی!.

تهمت و دروغ و... در رابطه با زبان هستند.(1)

دروغی که بر حسب روایات:(2) اگر همۀ شرور در یک جا جمع شوند، کلید آن دروغ است، این زبان است که دروغ را به وجود می آورد و چنین اثرعجیبی دارد.

بنابراین روشن شد که هیچ عضوی از اعضای انسان برای وارد ساختن انسان در محرمات، نزدیک تر، مهیاتر، کم هزینه تر و بی مقدمه تر از زبان نیست. هیچ مقدمه ای لازم ندارد، هیچ مشکلی در کار نیست و هیچ شرطی هم ندارد. مثل این که زبان علت کامل برای رسیدن به معصیت است.

به همین دلیل در آن روایت معروف می گوید: «

الْمُؤْمِنُ مُلْجَم »(3) ؛ گویی لجامی به دهان مؤمن گذاشته شده است و اوآزاد نیست تا هر حرفی را که به ذهنش می رسد، بگوید. باید همۀ حرفها، نسبت دادن ها و... روی ملاکها و مبانی شرعی باشد و الاّ مجوّزی برای آنها وجود ندارد.

وقتی با افرادی که در مقام تهذیب نفس برآمده و در این رابطه موفق بوده اند، برخورد می کنیم، می بینیم نسبت به حرف زدنشان مراقبت زیادی دارند. گاهی دو

ص:44


1- (1) . ملا محسن فیض کاشانی در کتاب «محجۀ البیضاء» بیست موضوع را به عنوان آفات زبان ذکر می نماید اما ملا مهدی نراقی در «جامع السعادات» مفاسد زبان را به بیست تا بیست وسه مورد رسانده است و یکی از علمای معاصر (آقای مهدی فقیه ایمانی) در کتاب «نقش زبان در سرنوشت» انسان گناهان زبان را حدود 200 موضوع مطرح کرده است.
2- (2) . عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیِّ (علیه السلام) قَالَ: جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْکَذِب. (بحار الأنوار، ج 69، باب 114، ص 232) همه پلیدیها در اتاقی قرار دارند و کلید آن در دروغ است.
3- (3) . قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): الْأَغْلَبُ مَنْ غَلَبَ بِالْخَیْرِ وَ الْمَغْلُوبُ مَنْ غَلَبَ بِالشَّرِّ - وَ الْمُؤْمِنُ مُلْجَم. (بحارالأنوار، ج 72، باب 70، ص 272) پیروز آن است که بر کار خیر پیروز و موفق باشد و شکست خورده کسی است که شرش غالب باشد و مؤمن دهانش بسته است و قفل خاموشی به دهان دارد.

ساعت حرفهای بی ارزش از کسی می شنود، امّا هیچ جوابی حتی یک کلمه نفی واثبات به او نمی دهد.(1) یکی از مسایل مهم دربارۀ امام بزرگوار همین بود؛ گاهی اتفاق می افتاد که کسی دو ساعت تمام بر خلاف نظر و میل ایشان حرف می زد؛ ولی از مرحوم امام یک کلمه جواب نفی نمی شنید. شاید هم تصور می کرد که ایشان تمام این مطالب را از او پذیرفته، در حالی که ایشان حتی یک واوش را هم نپذیرفته بود. (2) والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:45


1- (1) .(وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ). (مؤمنون، آیه 3) و آنها که از لغو و بیهودگی روی گردانند.
2- (2) .(وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً). (فرقان، آیه 63) بندگان [خاص خداوند] رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بی تکبّر بر زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان، ایشان را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند] به آنان سلام می گویند [و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند].

درس چهارم : حبّ و بغض

درس چهارم(1) [1] حبّ و بغض

«عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: «مِنْ أَوْثَقِ عُرَی الْإِیمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِی اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِی اللَّهِ وَ تُعْطِیَ فِی اللَّهِ وَ تَمْنَعَ فِی اللَّه».(2)

حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید: از مستحکم ترین دست آویزهای ایمان این است که برای خداوند دوست بداری و برای خداوند دشمن بداری و برای خداوند عطا کنی و برای خداوند دریغ داری.

از محکم ترین استوانه ها و دستاویزهای ایمان این است که ملاک حبّ و بغض، محدود به رابطۀ با خداوند متعال شود.(3) اگر انسان کسی را دوست دارد و به او

ص:46


1- (1) - این درس در جلسۀ بیست و نهم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است.
2- (2) . ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّۀَ عَنْ سَعِیدٍ الْأَعْرَجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَال:.... (کافی، ج 2، باب الحب فی الله، ص 124)
3- (3) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ ذَاتَ یَوْمٍ: یَا عَبْدَ اللَّهِ أَحْبِبْ فِی اللَّهِ وَ أَبْغِضْ فِی اللَّهِ وَ وَالِ فِی اللَّهِ وَ عَادِ فِی اللَّهِ فَإِنَّهُ لَا تُنَالُ وَلَایَهُ اللَّهِ إِلَّا بِذَلِکَ وَ لَا یَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ وَ إِنْ کَثُرَتْ صَلَاتُهُ وَ صِیَامُهُ حَتَّی یَکُونَ کَذَلِکَ وَ قَدْ صَارَتْ مُوَاخَاۀُ النَّاسِ یَوْمَکُمْ هَذَا أَکْثَرُهَا فِی الدُّنْیَا عَلَیْهَا یَتَوَادُّونَ وَ عَلَیْهَا یَتَبَاغَضُونَ وَ ذَلِکَ لَا یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً. فَقَالَ لَهُ: وَ کَیْفَ لِی أَنْ أَعْلَمَ أَنِّی قَدْ وَالَیْتُ وَ عَادَیْتُ فِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ وَلِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّی أُوَالِیَهُ وَ مَنْ عَدُوُّهُ حَتَّی أُعَادِیَهُ؟ فَأَشَارَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) إِلَی عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ: أَتَرَی هَذَا؟ فَقَالَ: بَلَی قَالَ: وَلِی هَذَا وَلِی اللَّهِ فَوَالِهِ وَ عَدُوُّ هَذَا عَدُوُّ اللَّهِ فَعَادِهِ وَالِ وَلِی هَذَا وَ لَوْ أَنَّهُ قَاتِلُ أَبِیکَ وَ وَلَدِکَ وَ عَادِ عَدُوَّ هَذَا وَ لَوْ أَنَّهُ أَبُوکَ وَ وَلَدُک. (أمالی الصدوق، مجلس 3، ص 11) روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به یکی از اصحاب فرمود: ای بندۀ خدا! در راه خدا دوست بدار و

علاقه مند است و برای او فعالیت می کند بتواند این علاقه را به حساب خداوند بگذارد. حتّی می تواند این را نسبت به فرزندان و نزدیکانِ خودش هم ملاک برتری قرار دهد،(1) بچه اش را به این عنوان که موهبت الهی است دوست داشته باشد؛ چنان

ص:47


1- (1) . «حب» ارتباط شدید بین دو طرف است و البته این علاقه در جهان آخرت روشن تر و محکم تر و باصفاتر می شود، زیرا حجاب ها و موانع جسمانی دنیوی از میان برداشته می شود. وقتی محبت برقرار شود، هیچ لذت و حلاوت و نعمتی نمی تواند با آن رقابت و مقابله کند، مخصوصاً که حبّ، الهی باشد. آری انسان در مقابل محبت شدید به فرد یا امری: حاضر است از تمام خوشیها و نعمتها حتی از مال، اولاد و عنوان بگذرد و همه را در راه وصال او فدا کرده و از دست بدهد. حقیقت و بازگشت حب فی اللَّه، به محبت پروردگار متعال می باشد و باید متوجه شد که حب فی اللَّه همیشه در طول حب اللَّه و پس از تحقق آن صورت می گیرد و تا حقیقت محبت خداوند در قلب کسی ثابت و مستقر نگشته است نمی تواند محبت های دیگر را به عنوان الهی داشته باشد. محبت حقیقی و الهی تنها از یک طرف صورت نمی گیرد بلکه محب بودن حقیقی ملازم با محبوبیت می باشد و این معنا قهراً و طبعاً ملازم تحقق محبت و علاقه از طرف خداوند نیز می باشد و اما محبت مادی؛ یعنی محبت روی اغراض نفسانی و مقاصد دنیوی و جسمانی از مال و عنوان و فرزند و منافع ظاهری، هرگز قابل اعتماد، همیشگی، ثابت و باقی نخواهد بود؛ زیرا امور مادی در گذر و زوال و تغییر و تحول است و آنچه وابسته به چنین اموری باشد در معرض فنا و زوال قرار گرفته و سزاوار اطمینان و دل بستگی نخواهد بود.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ فَمَنْ أَحَبَّ عَبْداً فِی اللَّهِ فَإِنَّمَا أَحَبَّ اللَّهَ وَ لَا یُحِبُّ اللَّهَ تَعَالَی إِلَّا مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ. (بحار الأنوار، ج 66، باب 36، ص 236) آدمی با کسی که مورد محبت اوست می باشد. هر کس بنده ای را برای خداوند دوست بدارد خداوند را دوست داشته است و کسی که خداوند را دوست بدارد خداوند او را دوست می دارد.

که در قرآن خداوند دربارۀ فرزندان بشر، به «یَهَبُ» تعبیر می کند:

(یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَأَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً)(1) خداوند متعال به هر شخص که بخواهد دختر می بخشد و به هرکس بخواهد پسر، یا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو را برای آنان جمع می کند.

بنابراین فرزند هدیه ای است که خدای متعال به انسان داده است و ما هم آن را چون از موهبت های خداوند هستند دوست داشته باشیم. گاهی ما برای این اضافه ها و نسبت ها خیلی ارزش قائل هستیم، مانند تربت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) - که باید برای آن ارزش قائل شویم -؛ چرا که به حضرت نسبت دارد، این خاک سرزمینی است که بنیانگذار مکتب شهادت در آن بوده است، خاکش هم ارزش دارد، باید هم ارزش داشته باشد.(2) اگر انسان از کسی

ص:48


1- (1) . شوری، آیه 49 و 50.
2- (2) . عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَیْنِ وَ بُغْضَ زِیَارَتِه. (کامل الزیارات، ص 142) کسی که خداوند خیر او را اراده کرده باشد در قلبش محبّت امام حسین (علیه السلام) را قرار داده و در دلش محبت زیارت آن جناب را می اندازد و کسی که خداوند بدی را برای او بخواهد در قلبش بغض امام حسین (علیه السلام) را قرار داده و در دلش بغض زیارت آن حضرت را می اندازد.- عَنْ أَبِی بَکَّارٍ قَالَ أَخَذْتُ مِنَ التُّرْبَۀِ الَّتِی عِنْدَ رَأْسِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ 8 فَإِنَّهَا طِینَۀٌ حَمْرَاءُ فَدَخَلْتُ عَلَی الرِّضَا (علیه السلام) فَعَرَضْتُهَا عَلَیْهِ فَأَخَذَهَا فِی کَفِّهِ ثُمَّ شَمَّهَا ثُمَّ بَکَی حَتَّی جَرَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ قَالَ: «هَذِهِ تُرْبَۀُ جَدِّی». (کامل الزیارات، ص 283) ابی بکار می گوید: از تربتی که بالای سر قبر حضرت حسین بن علی 8 بود مقداری برداشتم، این تربت سرخ رنگ بود؛ پس بر حضرت رضا (علیه السلام) وارد شده و آن را به حضرت عرضه داشتم. آن جناب تربت را در کف دستشان نهاده و بوییدند؛ سپس چنان گریستند که اشک های مبارک شان جاری شد، سپس فرمودند: این تربت جدم می باشد.- قَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَکْمِلَ الْإِیمَانِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّۀِ ثُمَّ مُنْکَرٌ وَ نَکِیرٌ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ فُتِحَ لَهُ فِی قَبْرِهِ بَابَانِ إِلَی الْجَنَّۀِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِکَۀِ الرَّحْمَۀِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَی السُّنَّۀِ وَ الْجَمَاعَۀِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَۀِ مَکْتُوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ آیِسٌ مِنْ رَحْمَۀِ اللَّهِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ کَافِراً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشَمَّ رَائِحَۀَ الْجَنَّۀ. (بحار الأنوار، ج 23، باب 13، ص 228) هر که بر حبّ آل محمد بمیرد شهید مرده است... آمرزیده مرده است... توبه کار مرده است... مؤمنِ کامل الایمان مرده است... او را ملک الموت و بعد از آن منکر و نکیر به بهشت مژده می دهند... برای او در قبرش دو در به سوی بهشت گشاده شود... خداوند قبر او را مزار فرشتگان رحمت گرداند... بر سنّت و جماعت مرده است و آگاه باش! هر که بر بغض آل محمد یعنی بر دشمنی آل محمّد بمیرد در روز قیامت حاضر شود در حالی که در میان دو چشم او نوشته باشد که: از رحمت خدا نا امید است... کافر مرده است... بوی بهشت را نشنود.

که به او معتقد است چیزی بگیرد حتی اگر یک قلم باشد، برای آن قلم حساب خاصی باز می کند.

اگر مقداری پول - هر چند اندک - از امام امّت(1) یا یک مرجع تقلید به انسان برسد، آن را خرج نمی کند و دوست دارد آن را حفظ کند؛ چراکه از دست امام و یا یک شخصیت بزرگ به او رسیده است. در مورد فرزند نیز باید متوجه باشیم که چه کسی این فرزند را به ما داده است؟ اگر محبت انسان به فرزندش به این عنوان باشد که او موهبت الهی است این

«مِنْ أَوْثَقِ عُرَی الْإِیمَانِ » است.

همچنین نسبت به دشمنی ها هم خیلی باید مراقب بود؛ چراکه ما در معرض آزمایشهای بسیار بزرگی قرار داریم. اگر کسی به گوشۀ عبای انسان اهانت کرد، نباید خدای ناکرده بغض او را در دل بگیریم که به من و مقام من اهانت کرد!(2)

ص:49


1- (1) . این جلسۀ درس استاد در زمان حیات مرحوم امام ایراد گردیده است.
2- (2) . عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ: تُعْرَضُ أَعْمَالُ النَّاسِ فِی کُلِّ جُمْعَۀٍ مَرَّتَیْنِ - یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ وَ یَوْمَ الْخَمِیسِ - فَیُغْفَرُ لِکُلِّ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا مَنْ کَانَتْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَخِیهِ شَحْنَاءُ - فَیُقَالُ اتْرُکُوا هَذَیْنِ حَتَّی یَصْطَلِحَا. (بحارالأنوار، ج 71، باب 15، ص 221) اعمال مردم در هر هفته دو بار بررسی می شود: روز دوشنبه و روز پنجشنبه و هر بنده مؤمن آمرزیده می شود جز کسی که میان او و برادر دینی اش کینه و دشمنی باشد، و گفته می شود آمرزش این دو را رها کنید تا وقتی با هم صلح و سازش کنند.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): مَنْ بَاتَ وَ فِی قَلْبِهِ غِشٌّ لِأَخِیهِ الْمُسْلِمِ بَاتَ فِی سَخَطِ اللَّهِ تَعَالَی وَ أَصْبَحَ کَذَلِکَ وَ هُوَ فِی سَخَطِ اللَّهِ حَتَّی یَتُوبَ وَ یَرْجِعَ وَ إِنْ مَاتَ کَذَلِکَ مَاتَ عَلَی غَیْرِ دِینِ الْإِسْلَام. (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 280) کسی که شب را به صبح برساند در حالی که در دل نسبت به برادر دینی اش کینه داشته باشد شب را با خشم خداوند به سر برده و در طول روز نیز مورد خشم پروردگار است تا آن که [از این کار زشت] توبه کند و از اندیشۀ اهریمنی خود بازگردد و اگر بر همین حال بمیرد، به دینی غیر از دین اسلام از دنیا رفته است.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): عَلَامَۀُ الزَّاهِدِ فَعَشَرَۀٌ:... وَ لَیْسَ لَهُ حَمِیَّۀٌ وَ لَا حِقْدٌ یُحْسِنُ إِلَی مَنْ أَسَاءَ إِلَیْهِ وَ یَنْفَعُ مَنْ ضَرَّهُ وَ یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ. (تحف العقول، ص 15) نشانۀ زاهد ده چیز است: تعصّب و کینه نداشته باشد، جواب بدی را به خوبی پاسخ دهد، به آن که زیانش رسانده سود بخشد، از آن که به او ستم روا داشته گذشت کند.

آری، اگر کسی به عنوان این که من روحانی هستم اهانت کرد و روحانیت مورد اهانت واقع شد، اگر بغضی نسبت به او پیدا می شود بغض فی الله تعالی است.

والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:50

درس پنجم : ایصال به خواسته های دنیوی و اخروی

درس پنجم(1) 1 ایصال به خواسته های دنیوی و اخروی

قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): «ثَلَاثَۀٌ مَنْ تَمَسَّکَ بِهِنَّ نَالَ مِنَ الدُّنْیَا وَ الآخِرَۀِ بُغْیَتَهُ، مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ وَ رَضِیَ بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ أَحْسَنَ الظَّنَّ بِاللَّهِ».(2)

این حدیث ِحضرت صادق (علیه السلام) عبارتش خیلی کوتاه ولی مطالبش بسیار بلند است. امام می فرمایند: سه موضوع است که اگر کسی این سه را در خودش ایجاد کند و نسبت به آنها مداومت داشته و آن را رها نسازد به هدف نهایی خود - چه در رابطه با مسائل دنیوی و چه در رابطه با مسائل اخروی - و تمام خواسته های دنیا و آخرت خود می رسد: 1. چنگ زدن به ریسمان الهی.(3) 2. خشنود بودن به قضا و تقدیر الهی

ص:51


1- (1) - این درس در جلسۀ سیصد و یازدهم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . تحف العقول، ص 315.
3- (3) . عن أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): قَالَ إِبْلِیسُ خَمْسَۀُ أَشْیَاءَ لَیْسَ لِی فِیهِنَّ حِیلَۀٌ وَ سَائِرُ النَّاسِ فِی قَبْضَتِی، مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَنْ نِیَّۀٍ صَادِقَۀٍ وَ اتَّکَلَ عَلَیْهِ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ وَ مَنْ کَثُرَ تَسْبِیحُهُ فِی لَیْلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ مَنْ رَضِی لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ مَا یَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ لَمْ یَجْزَعْ عَلَی الْمُصِیبَۀِ حِینَ تُصِیبُهُ وَ مَنْ رَضِی بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ لَمْ یَهْتَمَّ لِرِزْقِه. (بحارالأنوار، ج 60، باب 3، ص 131) ِحضرت صادق (علیه السلام) می فرمایند: ابلیس چنین می گوید: پنج چیز است که من در آن موارد کاری نمی توانم بکنم و بقیۀ مردم در قبضه و سیطرۀ من هستند ولی من دربارۀ این پنج گروه عاجزم: 1. کسی که با صدق نیت و راستی به خداوند پناهنده شده و به او اتکا داشته باشد و در تمام کارهای خود به خداوند توکل کند. 2. کسی که در شبانه روز فراوان به تسبیح خدا بپردازد. 3. کسی که برای برادر مؤمن خود آن را بپسندد که برای خود می پسندد. 4. کسی که هنگام رسیدن مصیبت بی تابی نکند. 5. کسی که به آنچه خداوند به او عنایت فرموده راضی و خشنود باشد و از جهت روزی خود خداوند را متهم نداند.- و رُوِی أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ: مَنِ اعْتَصَمَ بِی دُونَ خَلْقِی ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ فَإِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعْطَانِی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنِ اسْتَکْفَانِی کَفَیْتُهُ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِمَخْلُوقٍ دُونِی قَطَعْتُ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ دُونَهُ إِنْ دَعَانِی لَمْ أُجِبْهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی لَمْ أُعْطِهِ وَ إِنِ اسْتَکْفَانِی لَمْ أَکْفِه. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 35، ص 120) و نیز روایت شده است که خداوند می فرماید: هر کس به من پناه آورد و اتکا نماید، آسمان و زمین را ضامن رساندن روزی او قرار می دهم، اگر مرا بخواند جوابش را می دهم اگر چیزی از من بخواهد به او می بخشم و اگر کفایت امورش را از من بخواهد کارش را به سامان می رسانم.

3. حسن ظنّ داشتن به خدا.

1 - اعتصام به خداوند تبارک وتعالی

«اعتصام» یعنی «تأثیرناپذیری»؛ از آب کر در مقابل آب قلیل به «ماء مُعتَصِم» و تأثیر ناپذیر تعبیر می کنند؛ بنابراین «ماء مُعتَصِم»، یعنی آبی که به سبب رسیدن به حدّ کرّیت، دیگر از آسیب پذیری و از آلودگی به نجاست اعتصام پیدا کرده است، از این رو است که عنوان عصمت، به انبیا و ائمه: داده شده است و این لغت نسبت به معصومین: به کار می رود؛ یعنی ریشۀ لغوی و معنای عصمت به این معنا است که برای ایشان هیچ گونه آسیب پذیری در برابر گناه وجود ندارد.

حال اگر انسان بخواهد از آسیب پذیری محفوظ بماند، باید به چه کسی و چه چیزی معتصم بشود؟!

بدیهی است که برای اعتصام و تأثیرناپذیری، کسی مناسب تر از خداوند تبارک و تعالی نیست.

اعتصام به نیروی الهی به این معنا است که انسان خداوند متعال را پناهگاه خود قرار دهد. اگر کسی به خداوند اعتصام داشته باشد و خداوند تبارک و تعالی را پناهگاه خودش ببیند همین به تنهایی برای او اعتصام است و دیگر از هیچ کس وهیچ چیز تأثیر پذیر وآسیب پذیر نیست(1).

ص:52


1- (1) . رُوِی أَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَعَزَّ أَوْحَی إِلَی دَاوُدَ: مَا اعْتَصَمَ بِی عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی دُونَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِی عَرَفْتُ ذَلِکَ مِنْ نِیَّتِهِ ثُمَّ یَکِیدُهُ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا فِیهِنَّ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ الْمَخْرَجَ مِنْ بَیْنِهِنَّ وَ مَا اعْتَصَمَ عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِی بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقٍ دُونِی عَرَفْتُ ذَلِکَ مِنْ نِیَّتِهِ إِلَّا قَطَعْتُ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ مِنْ یَدَیْهِ وَ أَسَخْتُ الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ وَ لَمْ أُبَالِ بِأَی الْوَادِی هَلَک. (بحار الأنوار، ج 68، باب 63، ص 98) روایت شده که خداوند به داود علی نبینا و آله و علیه السلام وحی کرد و فرمود: ای داوود! هر بنده ای از بندگان من که مرا پناهگاه خود بداند و به من توسّل جوید و به مخلوقات من روی نیاورد و به آنها چنگ نزند و آنان را پناهگاه خود نگیرد و نیّت خود را هم پاک کند، اگر همۀ اهل آسمانها و زمین او را آزار و اذیت کنند من راه خروج از آن فتنه ها را برایش باز می کنم. اما اگر بنده ای از بندگانم به یکی از مخلوقات پناه ببرد و او را بر مقدرات خود حاکم گرداند و نیت او نیز بر اینها گواهی دهد همۀ اسباب و وسایل دنیا را از وی قطع خواهم کرد و زمین را زیر پایش سست خواهم کرد و باکی نخواهم داشت که در کجا به هلاکت برسد.

او بهترین پناهگاه برای انسان است؛ چراکه انسان به کسی پناه می برد که هرگزآسیب نمی پذیرد؛ در نتیجه کسی که به خداوند تبارک و تعالی اتکا کرد تحت تأثیر هیچ جریان و هیچ غضب و شهوت و مال و جاهی و هیچ حبّ و بغضی و مانند آن واقع نمی شود.

هرکدام از این موارد به تنهایی کافی است تا انسان را متزلزل کند و او را به زانو درآورد؛ ولی با اتکا به نیروی الهی، برای انسان حالت تأثیرناپذیری در رابطه با این مسائل پیدا می شود؛ مثل همان ماء مُعتَصِمی که هرگونه ملاقات با نجس؛ سرسوزنی در آن اثر گذار نیست.

شما بحمد الله تعالی در طول عمرتان حوادث زیادی را دیده اید و درتاریخ هم ملاحظه کرده اید که هیچ قدرتی، هیچ مقامی و هیچ موقعیتی نمی تواند برای انسان اعتصام ایجاد کند و او را از آسیب پذیری نجات دهد!

تنها خداوند است که با احاطۀ علمی به همۀ مصالح و امور و قدرت مطلقۀ خود، بهترین تکیه گاه است؛ زیرا همان گونه که در قرآن کریم آمده است: (أَنَّ اللَّهَ بِکُلّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ)(1) و (إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیر)،(2) قدرت مطلقه و احاطه علمیۀ مطلقه، تنها در ذات مقدّس باری تعالی وجود دارد. اگر انسان بتواند به قدرت خداوند، علم خداوند و الطاف خداوندی مرتبط شود و آنها را پشتوانۀ خودش قرار دهد، از هرگونه آسیب پذیری نجات خواهد یافت.

این که در آیۀ شریفه می گوید: (ألا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب)(3) معنایش ذکر

ص:53


1- (1) . بدانید خداوند از هر چیزی آگاه است. (بقره، آیه 231)
2- (2) . خداوند بر هر چیز تواناست. (بقره، آیه 20)
3- (3) . آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد. (رعد، آیه 28)

لفظی و حتّی یاد قلبی خداوند تبارک و تعالی نیست! شاید معنایش این باشد که اگر انسان بخواهد در هر بُعدی، در هر جهتی و در هر مرحله ای، آرامش داشته باشد باید به خدا مُعتصَم شود و او را پشتوانۀ خود قرار دهد، همان خداوندی که خودش در قرآن می فرماید: «عَسی أنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ»(1) دلالت التزامی این آیۀ شریفه این است که انسان آنقدر عاجز و دور از واقعیات است که مصالح و مفاسد شخصی خودش را هم نمی فهمد! یعنی ای انسان! تو در رابطۀ با امور خودت هم نمی فهمی خیر و صلاحت چیست؟ در این مورد هم باید خداوند پشتوانۀ تو باشد. به این اندازه دستت از واقعیات کوتاه است، همان گونه که خود انسان هم این معنا را تجربه کرده است.

گاهی انسان به یک کاری علاقه پیدا می کند و آن را دنبال می کند، مقدّماتش را فراهم می کند و چه بسا آن کار را شروع هم می کند، ولی بعد از مدتی می فهمد عجب اشتباهی کرده و از قدم اوّلی که در رابطۀ با این کار برداشته جز این که به دست خود به ضرر شخصی خود اقدام کرده، هیچ نتیجۀ دیگری نداشته است!

بنابراین، آیا انسان با چنین خصوصیاتی که این قدر احاطۀ علمی اش ضعیف است که حتی در رابطه با محدودۀ شخصِ خودش هم نمی تواند خیر و صلاح و شرّ و فسادش را تشخیص دهد! به ارتباط با دستگاهی که دارای احاطۀ علمیۀ مطلقه و قدرت کاملۀ مطلقه است نیاز ندارد؟!

پس یکی از آن چیزهایی که انسان باید مورد توجه قرار بدهد اعتصام به خداوند تبارک و تعالی است؛ چراکه به خاطر نقص ها و نقاط ضعفی که در او وجود دارد، به تنهایی حالت اعتصام ندارد و آسیب پذیر است و اگر بخواهد اعتصام پیدا کند و تحت تأثیر قرار نگیرد ناچار است که به ذات أقدس الهی معتصم بشود.

2 - رضایت به قضای الهی

دومین سفارش حضرت «رَضِیَ بِقَضَاءِ اللَّهِ» یعنی رضایت به قضای الهی است؛ یعنی درباره مقدّرات خداوند به آنچه هست راضی باشد. رضایت به آنچه خداوند متعال

ص:54


1- (1) . چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آن که شرِّ شما در آن است. (بقره، آیه 216)

برای او مقدّر کرده است از فقر و غنا، سلامتی و بیماری، گشایش و تنگدستی، سختی و آسانی، پُستها و مقام های بالا و پایین.

حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) به جابر بن عبدالله انصاری 1 فرمود(1): ای جابر! تو به چه مقامی رسیده ای؟

مقصود حضرت این است: ای جابری که عمرِ طولانی ِحدود صد سال داشته ای و با نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان بسیاری مصاحبت داشته ای و طبیعتاً تا این زمان باید بهرۀ زیادی از آنها برده باشی، به چه مرتبه ای در معنویات رسیده ای؟

جابر گفت: من به حدّی رسیده ام که بیماری را بیشتر از صحت دوست دارم و به فقر بیش از غنا علاقه دارم و...!

حضرت فرمود: ما که چنین نیستیم! جابر بسیار تعجب کرد! عرض کرد: شما چگونه هستید؟! امام (علیه السلام): آنچه خداوند متعال برای ما بخواهد ما آن را دوست

ص:55


1- (1) . رُوِی أَنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِی رَضِی اللَّهُ عَنْهُ ابْتُلِی فِی آخِرِهِ بِضَعْفِ الْهَرَمِ وَ الْعَجْزِ فَزَارَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی الْبَاقِرُ (علیه السلام) فَسَأَلَهُ عَنْ حَالِهِ فَقَالَ أَنَا فِی حَالَۀٍ أُحِبُّ فِیهَا الشَّیْخُوخَۀَ عَلَی الشَّبَابِ وَ الْمَرَضَ عَلَی الصِّحَّۀِ وَ الْمَوْتَ عَلَی الْحَیَاۀِ فَقَالَ (علیه السلام): أَمَّا أَنَا یَا جَابِرُ فَإِنْ جَعَلَنِی اللَّهُ شَیْخاً أُحِبُّ الشَّیْخُوخَۀَ وَ إِنْ جَعَلَنِی شَابّاً أُحِبُّ الشَّیْبُوبَۀَ وَ إِنْ أَمْرَضَنِی أُحِبُّ الْمَرَضَ وَ إِنْ شَفَانِی أُحِبُّ الشِّفَاءَ وَ الصِّحَّۀَ وَ إِنْ أَمَاتَنِی أُحِبُّ الْمَوْتَ وَ إِنْ أَبْقَانِی أُحِبُّ الْبَقَاءَ. فَلَمَّا سَمِعَ جَابِرٌ هَذَا الْکَلَامَ مِنْهُ قَبَّلَ وَجْهَهُ وَ قَالَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَإِنَّهُ قَالَ سَتُدْرِکُ لِی وَلَداً اسْمُهُ اسْمِی یَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً کَمَا یَبْقُرُ الثَّوْرُ الْأَرْضَ فَلِذَلِکَ سُمِّی بَاقِرَ عِلْمِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ أَی شَاقَّه. (مسکن الفؤاد عند فقد الأحبۀ و الأولاد، الباب الثالث فی الرضا، ص 87) نقل شده است که جابر بن عبد اللَّه انصاری رضی اللَّه تعالی عنه در اواخر عمرش به ضعف پیری و ناتوانی مبتلا شده بود، امام باقر (علیه السلام) به دیدنش رفت و احوالش را پرسید، جابر گفت: من در حالی هستم که پیری را بر جوانی و مرض را بر سلامت و مرگ را بر زندگی ترجیح می دهم. امام باقر (علیه السلام) فرمود: ای جابر! [من این چنین نیستم که چیزی را بر چیز دیگر ترجیح دهم] پس اگر خدا مرا پیر کند پیری را دوست دارم و اگر جوان قرار دهد جوانی را دوست دارم و اگر مرا مریض کند مرض را دوست دارم و اگر شفایم دهد شفا و سلامت را دوست می دارم و اگر بمیراند مردن را دوست می دارم و اگر زنده نگه دارد زندگی را دوست می دارم خلاصه آن چه را که خداوند بخواهد تسلیم او هستم. وقتی جابر این کلام را از امام شنید [به اشتباه خود پی برد و فهمید که ترجیح دادن، اعمال نظر کردن در برابر خواسته خدا است] برخاست و صورت حضرت را بوسید و گفت: حقا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) راست گفت که فرمود: ای جابر! تو زنده می مانی و پسرم را که هم اسم من است می بینی و او علم را می شکافد همان گونه که گاو زمین را می شکافد و به همین جهت شکافنده علم اولین و آخرین نامیده شده است.

داریم،

اگر خداوند بیماری را بخواهد ما آن را دوست داریم. اگر خداوند صحّت را بخواهد ما صحّت را می پسندیم، اگر خداوند فقر را خواست ما فقر را دوست داریم و اگر خدا غنا را بخواهد ما غنا را دوست داریم، نه این که اگر خدا صحّت را خواست ما مرض را دوست داشته باشیم و....

واقعاً کلام عجیبی است! حضرت باقر (علیه السلام) بالاترین مرتبۀ عرفان را به جابر تعلیم فرمود.

«رَضِیَ بِقَضَاءِ اللَّهِ » چنین معنای بالایی دارد؛ یعنی انسان باید در پیشگاه خداوند تسلیم باشد. آنچه را که خداوند می خواهد در هر مرتبه و مرحله ای که باشد، انسان همان را دوست بدارد و به آن راضی باشد.

رضایت به آنچه خداوند برای انسان تقدیر کرده، مستلزم دانستن ومدّ نظر قراردادن چند نکته است:

اوّل این که بدانیم کسی که برای ما تصمیم می گیرد، دارای علم کافی نسبت به مصالح ما است و چیزهایی را از مصالح و مفاسدِ مربوط به ما می داند که عقول ناقصۀ انسان از درک آن عاجز است.

دوّم این که تصمیم گیرنده دارای قدرت مطلقه و توانایی کامل است، پس آنچه را مصلحت می داند با قدرت کامله ای که دارد می تواند به اجرا در آورد.

سوّم این که چنین تصمیم گیرنده ای بخل نورزیده و آنچه را که به مصلحت ما بوده و ظرف وجودی ما اقتضا می کرده مقدّر فرموده است.

آری! اگر نقصی مشاهده می شود نقص در قابل است نه در فاعل؛ به طوری که با تأمّل و تفکّر در برخی از آیات درمی یابیم که دستگاه الهی دستگاهی والاتر و بالاتر از آن چیزی است که ما با عقول ناقص و ذهنهای محدود خودمان تصور می کنیم.

به طور مثال خداوند متعال در این آیۀ شریفۀ (وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ)(1) - که بحث تفسیری مفصّلی هم دارد - می فرماید: هیچ چیزی نیست مگر این که گنجینه های آن پیش ما است، معلوم می شود برای هر چیز چندین گنجینه وجود دارد نه یک گنجینه وآن هم نزد خدای متعال است.

این رزقی که خداوند به من و شما عنایت کرده، علمی که خداوند به من و شما

ص:56


1- (1) . حجر، آیه 21.

مرحمت داشته و همۀ نعمتهایی که با هیچ دستگاهی و با هیچ نیرویی نمی توان آنها را به شماره در آورد(1) ، خداوند می فرماید: تمام گنجینه های اینها پیش ما است؛ البته بعد می فرماید: (وَما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).(2) مقداری معین ازآنها را فرو فرستادیم و در گنجینه را باز کرده و به روی شما گشودیم و الّا همۀ خزائن نزد ما است.(3) خداوند در مورد قارون می فرماید: (وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَۀِ)؛(4) ما آن قدر گنج به قارون دادیم که حتی افراد نیرومند، قدرت نداشتند کلیدهای آن را با خود حمل کنند؛ ولی قارون در صحبت با مردم چنین گفت: این اموال نتیجۀ علمی است که من خودم دارم و خودم این ثروتها را جمع کرده ام.(5) او با

ص:57


1- (1) . قَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): الْمُؤْمِنُ بَیْنَ خَوْفَیْنِ خَوْفِ مَا مَضَی وَ خَوْفِ مَا بَقِی وَ بِمَوْتِ النَّفْسِ یَکُونُ حَیَاۀُ الْقَلْبِ وَ بِحَیَاۀِ الْقَلْبِ الْبُلُوغُ إِلَی الِاسْتِقَامَۀِ وَ مَنْ عَبَدَ اللَّهَ عَلَی مِیزَانِ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ لَا یَضِلُّ وَ یَصِلُ إِلَی مَأْمُولِهِ وَ کَیْفَ لَا یَخَافُ الْعَبْدُ وَ هُوَ غَیْرُ عَالِمٍ بِمَا تُخْتَمُ صَحِیفَتُهُ وَ لَا لَهُ عَمَلٌ یَتَوَسَّلُ بِهِ اسْتِحْقَاقاً وَ لَا قُدْرَۀَ لَهُ عَلَی شَیْ ءٍ وَ لَا مَفَرَّ وَ کَیْفَ لَا یَرْجُو وَ هُوَ یَعْرِفُ نَفْسَهُ بِالْعَجْزِ وَ هُوَ غَرِیقٌ فِی بَحْرِ آلَاءِ اللَّهِ وَ نَعْمَائِهِ مِنْ حَیْثُ لَا تُحْصَی وَ لَا تُعَدُّ فَالْمُحِبُّ یَعْبُدُ رَبَّهُ عَلَی الرَّجَاءِ بِمُشَاهَدَۀِ أَحْوَالِهِ بِعَیْنِ سَهَرٍ وَ الزَّاهِدُ یَعْبُدُ عَلَی الْخَوْف. (بحار الأنوار، ج 67، باب 59، ص 323) مؤمن بین دو خوف زندگی می کند: خوف از گذشته و خوف از آینده، و با مرگ نفس، زندگی قلب شروع می شود و با زندگی دل، آدمی به استقامت و پایداری می رسد. هرکس خداوند را با میزان خوف و رجا عبادت کند گمراه نمی شود و به آرزوهای خود می رسد. بنده چگونه نترسد در حالی که نمی داند نامه، عملش چگونه پایان خواهد گرفت، او عملی ندارد تا به آن توسل جوید یا شایسته استحقاق گردد، او توانایی ندارد کاری انجام دهد یا فرار کند. چگونه امیدوار نباشد کسی که خود را عاجز می نگرد و او میان دریاهایی از نعمت های معنوی و مادی خداوند غرق شده و نمی تواند آنها را به شمارش در آورد، پس بندۀ محب، خداوند را به امیدواری عبادت می کند و با چشمان بیدار متوجه اعمال خود است و زاهد هم خداوند را به خوف پرستش می کند.
2- (2) . ولی ما جز به اندازه معیّن آن را نازل نمی کنیم. (حجر، آیه 21)
3- (3) . البته باید توجه داشت، همۀ تبعیض هایی را که انسان مشاهده می کند مبتنی بر مصالحی است که شاید ما از فهم آنها عاجز باشیم؛ ولی چون مصلحت است خداوند همین تبعیض را هم به موجب صریح قرآن کریم به خود نسبت می دهد.
4- (4) . قصص، آیه 76.
5- (5) . قالَ: (إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّۀً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ). (قصص: 78) [قارون] گفت: «این ثروت رابه وسیله دانشی که نزد من است به دست آورده ام!» آیا او نمی دانست که خداوند اقوامی را پیش از او هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! [و هنگامی که عذاب الهی فرا رسد،] مجرمان از گناهانشان سؤال نمی شوند [بلکه مستقیما به دوزخ روند].

این ادعا می خواست بگوید: اموال من به خدای متعال هیچ ربطی ندارد، من خودم راه کسب این ثروت را می دانستم و به آن وسیله این اموال را به دست آورده ام!

بر طبق صریح قرآن کریم، خداوند این تبعیضهایی را که گاه ملاحظه می شود به خودش نسبت می دهد و می فرماید : (نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاۀِ الدُّنْیا)(1) بنابراین حتماً دارای مصلحتی است که خود او آن را می داند. این طور نیست که اگر کسی رزق و معیشت پائین تری دارد، مورد عنایت خداوند نیست و در مقابل اگر به کسی مانند قارون رزق فراوانی تعلّق گرفت، مورد عنایت خداوند واقع شده است.

حال اگر کسی به این معنا توجه داشته باشد که همۀ خزائن آسمان و زمین در دست قدرت حکیمی علی الاطلاق است که با هیچ کس غرض ورزی و حب و بغض شخصی ندارد و طبعاً بر اساس مصالح واقعیه اقدام می کند، آیا چنین شخصی می تواند رضایت به قضای الهی نداشته باشد؟ این قضای الهی است.

به عنوان مثال، بسیاری از افراد در میانسالی می میرند،(2) عده ای دیگر در میانسالی می میرند و عده ای هم عمر طولانی می کنند،(3) اینها مسائلی است که به خداوند ارتباط دارد. با فکر و با نقشه و مانند آن تحقق پیدا نمی کند.

البته رضایت به قضای الهی به این معنا نیست که انسان سعی و تلاش خود را از دست بدهد و شب بخوابد و صبح مجتهد از خواب برخیزد، چراکه آن وظایف مطمئناً در جای خودش محفوظ است، امّا قضای الهی هم در جای خودش حاکم است؛ بنابراین انسان باید حقیقتاً راضی به قضای خداوند باشد.(4)

ص:58


1- (1) . ما معیشت آنها را در حیات دنیا میانشان تقسیم کردیم. (زخرف، آیه 32)
2- (2) . همانند آیۀ الله حاج آقا مصطفی خمینی که شنبه، اول آبان ماه، 1356 در سن 47 سالگی دار فانی را وداع گفت.
3- (3) . همانند آیۀ الله العظمی اراکی که چهارشنبه نهم آذرماه 1373 در سن حدود 103 سالگی دار فانی را وداع گفت.
4- (4) . عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَال: إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَۀَ فِی الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِی الشَّکِّ وَ السَّخَط. (تفصیل وسائل الشیعه، ج 15، ص 201) همانا خداوند به عدل و انصاف خود آرامش و راحتی را در یقین و رضا [به قضای الهی] قرار داد و اندوه و حزن را در شکّ و ناخشنودی [از قضای الهی] قرار داد.إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ مَرَّ بِقَوْمٍ فَقَالَ لَهُمْ: مَا أَنْتُمْ؟ فَقَالُوا: مُؤْمِنُونَ فَقَالَ: مَا عَلَامَۀُ إِیمَانِکُمْ؟ قَالُوا: نَصْبِرُ عَلَی الْبَلَاءِ وَ نَشْکُرُ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ نَرْضَی بِمَوَاقِعِ الْقَضَاءِ فَقَالَ: مُؤْمِنُونَ بِرَبِّ الْکَعْبَۀ. (مجموعۀ ورام، ج 1، ص 223) پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از کنار عده ای می گذشتند، از آنها پرسیدند: شما در چه حال هستید؟ گفتند: در حال ایمان، فرمود: نشانۀ ایمانتان چیست؟ گفتند: هنگام گرفتاری بردبار و هنگام خوشی سپاسگزاریم و بر آنچه از طرف خدا برسد، راضی هستیم، پیامبر فرمود: به پروردگار کعبه که شما مؤمن هستید.- قال الصادق (علیه السلام):... اصول المعاملات تقع علی أربعۀ أوجه:... امّا اصول معاملۀ اللَّه فبسبعۀ اشیاء،... و الرّضا بقضائه و الصّبر علی بلائه،... (مصباح الشریعه، ص 598) ارکان معامله خلایق با خالق به هفت چیز است:... راضی شدن به قضا و تقدیر و حکم او و صبر و شکیبایی در مقابل ابتلائات و ناراحتیها....- وَ أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی دَاوُدَ: یَا دَاوُدُ تُرِیدُ وَ أُرِیدُ وَ إِنَّمَا یَکُونُ مَا أُرِیدُ فَإِنْ سَلَّمْتَ لِمَا أُرِیدُ کَفَیْتُکَ مَا تُرِیدُ وَ إِنْ لَمْ تُسَلِّمْ مَا أُرِیدُ أَتْعَبْتُکَ فِیمَا تُرِیدُ ثُمَّ لَا یَکُونُ إِلَّا مَا أُرِید. (مسکن الفؤاد عند فقد الأحبۀ و الأولاد، ص 12) خداوند متعال به داوود علی نبینا آله و علیه السلام وحی فرمود: ای داوود! تو اراده می کنی و من هم اراده می کنم و آنچه خواسته و اراده من است به وجود می آید، پس اگر در برابر اراده من تسلیم شدی خواسته ات را کفایت می کنم و اگر در برابر اراده من تسلیم نشوی، تو را در اراده ات به رنج و سختی می اندازم و آخر هم جز اراده و خواسته من واقع نخواهد شد.- قَالَ ابوجعفر الباقر 8: مَنْ صَبَرَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ حَمِدَ اللَّهَ عِنْدَ الْمُصِیبَۀِ فَقَدْ رَضِی بِمَا صَنَعَ اللَّهُ وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یَفْعَلْ ذَلِکَ جَرَی عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ هُوَ ذَمِیمٌ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَهُ. (بحار الأنوار، ج 68، باب 62، ص 56) آن کس که هنگام مصیبت و گرفتاری، صبر و شکیبایی ورزیده و استرجاع کند (و بگوید: انا لله و انا الیه راجعون) و حمد و سپاس الهی نماید چنین شخصی دارای مقام رضا است به آنچه خداوند داده است و پاداش او بر خدا است و کسی که چنین نباشد نکوهیده و بدون پاداش است و قضای الهی هم در حق او جاری خواهد شد، بخواهد یا نخواهد.- قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ یُهَوِّنُ عَظِیمَ الرَّزَایَا. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 103) خشنودی به قضای خداوند مصیبتهای بزرگ را آسان می کند؛ زیرا کسی که به قضا ی الهی راضی و خشنود باشد هر مصیبتی اگرچه اعظم مصیبتها که از جانب خداوند متعال باشد بر او گوارا خواهد بود.سؤال: آیا دعا با مقام رضا که از بلندترین مقامات صدیقان است منافات دارد؟جواب: در صورتی با رضا به قضای الهی منافات دارد که انگیزه آن حظّ نفسانی باشد؛ ولی اگر نیایشگر عارف بالله باشد و بداند که هیچ کاری بدون مشیت و خواست وی صورت نمی گیرد و دعای وی برای امتثال امر الهی در «ادعونی استجب لکم» و امثال آن باشد بدون آن که مقصودش حظّ نفسانی باشد منافاتی بین دعا و رضا نیست.

ص:59

3 - حسن ظن به خدا

سوّمین توصیه حضرت این است که: «

وَأَحْسَنَ الظَّنَّ بِاللَّهِ » گمان نیکو به خداوند داشته باشد.

گاهی برای انسان مشکلاتی پیش می آید و او تصورات غلطی پیش خودش می کند. ممکن است با بدبینی، مشکل را به خداوند متعال نسبت دهد و با خود بگوید: خداوند که قدرت دارد مشکل مرا حل کند، پس چرا به فریاد ما نمی رسد و این مشکل ما را برطرف نمی کند؟! معلوم می شود او خیر مرا نمی خواهد یا این که مرا رها ساخته است! این معنایش سوءِظنّ به خداوند تبارک وتعالی است.(1)

از این فرمایش حضرت استفاده می شود که: انسان باید همیشه به خداوند حسن ظنّ داشته باشد.(2) و هرگز به ذهنش خطور نکند که خداوند انسان را فراموش کرده است و می خواهد او را گوشمالی دهد و عنایتش را از انسان برداشته(3) است.

ص:60


1- (1) . با توضیحاتی که قبلاً داده شد معلوم می شود که جایی برای بد گمانی به خداوند تبارک و تعالی وجود ندارد. اگر معرفت نسبت به او صحیح باشد انسان به این نتیجه خواهد رسید که در صورتی که مصلحت عبد در چیزی باشد خداوند حتماً و به یقین او را محروم نمی کند و حتی او را مورد عنایت قرار می دهد.
2- (2) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ علیه و آله السلام یَحْکِی عَنْ رَبِّهِ تَعَالَی: أَنَا عِنْدَ حُسْنِ ظَنِّ عَبْدِی بِی یَامُحَمَّدُ فَمَنْ زَاغَ عَنْ وَفَاءِحَقِیقَۀِ مُوجِبَاتِ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ فَقَدْ أَعْظَمَ الْحُجَّۀَ عَلَی نَفْسِهِ وَ َانَ مِنَ الْمَخْدُوعِینَ فِی أَسْرِ هَوَاه. (بحارالأنوار، ج 67، باب 59، ص 323) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند می فرماید: من با مؤمن با حسن ظنش رفتار می کنم، ای محمد! هر کس حسن ظن به خداوند را از دست بدهد دلش تاریک می گردد و وفا را از دست می دهد، این شخص حجت را بر خود تمام کرده و در دام هوای نفس خود گرفتار آمده است.
3- (3) . عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ لَیَتَعَاهَدُ عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلَاءِ کَمَا یَتَعَاهَدُ الْغَائِبُ أَهْلَهُ بِالطُّرَفِ وَ إِنَّهُ لَیَحْمِیهِ الدُّنْیَا کَمَا یَحْمِی الطَّبِیبُ الْمَرِیض (بحارالأنوار، ج 64، باب 12، ص 196) خداوند متعال مؤمن را با گرفتاری ها و مصیبت ها مورد نوازش و مرحمت قرار می دهد، همان گونه که مسافران برای خانواده های خود هدیه می آورند، خداوند دنیا را از بنده مؤمن خود نگه می دارد همان گونه که طبیب بیماری را از شخص دفع می کند.

تمام اینها با حسن ظنّ به خداوند منافات دارد. (1) والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:61


1- (1) . عن أَبَی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): یَقُولَ... إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ إِنْ خَیْراً فَخَیْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّا. (کافی، ج 8، ص 297) بی شک، خداوند عزّ و جلّ همان گونه است که بنده به او گمان می برد، اگر به او گمان خیر ببرد برایش خیر پیش می آورد و اگر گمان شرّ ببرد، برایش شرّ پیش می آورد.

درس ششم : غفلت

درس ششم(1) 1 غفلت

قال الله تبارک و تعالی فی کتابه الکریم: (ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامی وَ خافَ وَعیدِ).(2)

کتاب تحف العقول در تفسیر این آیه، روایتی را از حضرت سجّاد (علیه السلام) نقل کرده است که می فرماید:

«وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ! أَنَّهُ مَنْ خَافَ الْبَیَاتَ تَجَافَی عَنِ الْوِسَادِ وَ امْتَنَعَ مِنَ الرُّقَادِ وَ أَمْسَکَ عَنْ بَعْضِ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ مِنْ خَوْفِ سُلْطَانِ أَهْلِ الدُّنْیَا فَکَیْفَ وَیْحَکَ یَا ابْنَ آدَمَ مِنْ خَوْفِ بَیَاتِ سُلْطَانِ رَبِّ الْعِزَّۀِ وَ أَخْذِهِ الْأَلِیمِ وَ بَیَاتِهِ لِأَهْلِ الْمَعَاصِی وَ الذُّنُوبِ مَعَ طَوَارِقِ الْمَنَایَا بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَذَلِکَ الْبَیَاتُ الَّذِی لَیْسَ مِنْهُ مَنْجًی وَ لَا دُونَهُ مُلْتَجَأٌ وَ لَا مِنْهُ مَهْرَبٌ فَخَافُوا اللَّهَ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ مِنَ الْبَیَاتِ خَوْفَ أَهْلِ التَّقْوَی فَإِنَّ اللَّهَ یَقُولُ: (ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی وَ خافَ وَعِیدِ).

فَاحْذَرُوا زَهْرَۀَ الْحَیَاۀِ الدُّنْیَا وَ غُرُورَهَا وَ شُرُورَهَا وَ تَذَکَّرُوا ضَرَرَ

عَاقِبَۀِ الْمَیْلِ إِلَیْهَا فَإِنَّ زِینَتَهَا فِتْنَۀٌ وَ حُبَّهَا خَطِیئَۀٌ».(3)

ص:62


1- (1) - این درس در جلسۀ ششصد و سی و ششم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . این [موفقیّت] برای کسی است که از مقام [عدالت] من بترسد و از عذاب [من] بیمناک باشد! (ابراهیم، آیه 14)
3- (3) . ای بندگان خداوند! بدانید هر کس به شبیخون دشمن بیندیشد و از قدرتهای دنیا بیم داشته باشد، از بستر نرم کناره می گیرد، از خواب چشم می پوشد و چندان به خورد و خوراک نمی پردازد. پس ای انسان!، وای بر تو از ترس شبیخون خداوند عزیز، و مؤاخذۀ دردناک او، و شبیخون او به معصیت کاران و گنهکاران با این مرگهای نابهنگام شبانه روز! این شبیخونی است که از آن نمی توان گریخت، و پناهگاه و گریزگاهی ندارد. ای مؤمنان! از عذاب خداوند بترسید، به این شبیخون بیندیشید که خداوند می فرماید: «این وارث زمین شدن برای کسی است که از مقام و از وعیدهای من بترسد.» از جلوه های این زندگی دنیا و فریب و شرهایش حذر کنید، پایان زیانبار تمایل به آن را در نظر بگیرید، چرا که زیور آن فتنه و محبتش گناه است. (تحف العقول، ص 272)

توضیح این روایت این است که حضرت زین العابدین (علیه السلام) می فرماید: اگر احتمال بدهید که یک حکومت جائر و صاحب قدرتی - که بر ظلم و ستمگری خود متکی است - به شما شبیخون خواهد زد و حمله خواهد کرد، شب که فرا رسید دائماً در فکر هستید که ممکن است هم اکنون عوامل این سلطان جائر به شما شبیخون بزنند و امور را در اختیار خودگرفته، خواستۀ خود را - اعم از قتل و غارت و ایذا و... - کاملاً اجرا کنند.

پس از آن که حضرت این حالت را به تصویرکشیدند؛ می فرمایند: در این حالت انسان چه می کند؟! آیا دیگر می تواند در رختخواب استراحت کند؟! آیا اصلاً چشمهایش به خواب می رود؟! آیا می تواند با خیال راحت و با آرامش سر سفره بنشیند؟! یا این که دائماً در حالت بیداری و هوشیاری است که مبادا بدون توجه ما به صورت غافلگیرانه شبیخون زده و ما را نابود کنند؟!

انسان به علّت خوف و وحشتی که از شبیخون یک قدرت جائر دارد، از تمامی لذّات صرف نظر می کند و استراحت ها را کنار می گذارد، مگر آن مقداری که حیاتش بر آن توقّف دارد.

سپس حضرت می فرماید: وقتی انسان این چنین از شبیخونِ یک قدرت دنیوی و یک سلطنت محدودِ مادّی وحشت دارد، آیا در رابطه با آن کسی که قدرت وسلطنتش نامحدود است و همه مسایل - اعمّ از حیات و ممات، سلامت و مرض،

شفا و عدم شفا و تمامی امور - هم در اختیار اوست(1) می تواند با خیال راحت

ص:63


1- (1) . (لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ). (حدید، آیه 2) مالکیّت [و حاکمیّت] آسمانها و زمین از آن او است؛ زنده می کند و می میراند و او بر هر چیز توانا است!

استراحت کند و به چنین قدرتی توجه نداشته باشد؟! کسی که خود را چنین توصیف می کند:

(إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون).

اگر بشر اهل منطق و مقایسه باشد باید از عذاب خداوند خوف بیشتری داشته باشد؛ چراکه قدرت او با قدرت حکومتهای دیگر قابل مقایسه نیست(1) و به تبع خوف از خداوند متعال هم با خوف از حکومتها و سلطنت های دنیوی قابل مقایسه نیست.

مقصود از (خافَ مَقامی) در این آیۀ شریفه - با توجه به این روایت - آن است که انسان همیشه در مقام خوف و خشیت باشد و بداند همان گونه که اعطای نعمتها به دست خداوند است، سلب آنها نیز به دست او است و نباید خود را از مکر و مؤاخذۀ الهی ایمن ببیند.(2) یکی از دعاهای بسیار خوب در این رابطه این دعا است:

«اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَدا»؛(3)

خداوندا! یک لحظه مرا به خودم وامگذار و چیزهای خوبی که به من بخشیده ای از من باز مگیر.

وقتی انسان در برابر چنین قدرتی قرار داردکه همه مسایل در بخشش نعمت وباز پس گیری آن در اختیار او است، نباید با خیال راحت به استراحت بپردازد، بلکه باید

همیشه در حالت توجه به خداوند متعال باشد.(4)

ص:64


1- (1) . اللّهمّ عظم سلطانک و علا مکانک و خفی مکرک و ظهر امرک وغلب قهرک وجرت قدرتک ولا یمکن الفرار من حکومتک. (فرازی از دعای کمیل امیرالمومنین (علیه السلام) خدایا! سلطنت و پادشاهی ات بس بزرگ، و مقامت بسی بلند است، مکر و تدبیرت در کارها پنهان و امر و فرمانت آشکار است، قهرت غالب و قدرت و نیرویت نافذ است و گریز از تحت حکومت تو ممکن نیست.
2- (2) . عن امیرالمؤمنین (علیه السلام): من أهان سلطان اللَّه أهانه اللَّه و من أکرم سلطان اللَّه أکرمه اللَّه. (تصنیف غررالحکم و درر الکلم، ص 82) هر کس قدرت خداوند را خوارکند، خداوند او را خوار می کند و هرکس قدرتش را گرامی بدارد خداوند او را گرامی می دارد.
3- (3) . بحارالأنوار، 16، باب، 9، ص 217؛ نهج الفصاحه، ص 259.
4- (4) . قال الصادق (علیه السلام): لا یتمکن الشیطان بالوسوسۀ من العبد الاّ وقد أعرض عن ذکر اللَّه و استهان بأمره و سکن إلی نهیه و نسی اطلاعه علی سره و الوسوسۀ ما تکون من خارج القلب بإشارۀ معرفۀ العقل ومجاورۀ الطبع، وأما إذا تمکن فی القلب فذلک غی وضلالۀ وکفر، واللَّه عزوجل دعا عباده بلطف دعوته وعرفهم عداوۀ ابلیس، فقال عزمن قائل: (إن الشیطان لکم عدو مبین)، و قال تعالی: (إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا). (مصباح الشریعه، ص 166) شیطان در راه وسوسه کردن برقرار و پابرجا نمی شود مگر آن که انسان از ذکر پروردگار متعال اعراض کرده، فرمان ها و دستورهای الهی را خوار شمرد و بر نواهی و مناهی او تکیه زده، از علم و آگاهی و احاطۀ خداوند متعال غفلت بورزد و وسوسه در زمینه معرفت عقل و تمایل به عالم طبیعت از خارج قلب وارد قلب می شود و چون جنبۀ طبیعت و شهوات مادی بر جنبۀ عقل غالب شود و توجه و معرفت عقل رخت بربندد، وسوسه چنان محکم و برقرار می گردد که به مرحلۀ کفر و ضلالت منتهی می شود و خداوند متعال به لطف و مهربانی بندگان خود را به سوی خود دعوت فرموده و دشمنی و عداوت شیطان را به آنان معرفی کرده است، می فرماید: شیطان دشمن محکم و آشکار شما است و باز می فرماید: شیطان دشمن شما است پس او را دشمن خود قرار دهید.- قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): مَنْ رَعَی قَلْبَهُ عَنِ الْغَفْلَۀِ وَ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهْوَۀِ وَ عَقْلَهُ عَنِ الْجَهْلِ فَقَدْ دَخَلَ فِی دِیوَانِ الْمُتَنَبِّهِینَ ثُمَّ مَنْ رَعَی عَمَلَهُ عَنِ الْهَوَی وَ دِینَهُ عَنِ الْبِدْعَۀِ وَ مَالَهُ عَنِ الْحَرَامِ فَهُوَ مِنْ جُمْلَۀِ الصَّالِحِین. (بحارالأنوار، ج 67، باب 45، ص 62) کسی که دل خود را از فراموشی و غفلت از یاد حق باز دارد و نفسش را از شهوت و خواسته های بی جا و عقل و فکرش را از بلای جهل و نادانی باز دارد [و مراقبت و مراعات این کارها را بکند] چنین شخصی از گروه بیداران و آگاهان است و کسی که مراقب باشد هوای نفس در اعمالش و کردارش دخالت نکند [و عملش خالص برای خداوند باشد] و در دین از بدعت و خود رأیی اجتناب ورزد و اموال خود را از حرام نگه دارد چنین شخصی از صلحا و شایستگان است.

ولی متأسفانه انسان، گرفتار غفلت است؛(1) تا نیروی جوانی دارد خیال می کند که نیرو و قدرتش مربوط به خودش است(2) و به بازوان توانای خود مغرور است؛ امّا

نمی داند که این توانایی ریشه در عنایت الهی دارد و خداوند متعال در یک لحظه می تواند همۀ این قدرتها را از انسان بگیرد.(3)

ص:65


1- (1) . عن امیرالمؤمنین (علیه السلام): عَجِبْتُ لِمَنْ یَشُکُّ فِی قُدْرَۀِ اللَّهِ وَ هُوَ یَرَی خَلْقَهُ. (غرر الحکم، ص 493) در شگفتم از کسی که مخلوقات خداوند را می بیند ولی در قدرت وی تردید دارد!- عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: إیّاکم و التّفکّر فی اللَّه و لکن إذا أردتم أن تنظروا إلی عظمته فانظروا إلی عظیم خلقه. (الکافی، ج 93 1؛ الوسائل، ج 11، ص 453) از اندیشه در ذات خداوند بپرهیزید، هرگاه خواستید به عظمت او بنگرید، به عظمت مخلوقاتش نگاه کنید.
2- (2) . (وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ). (أنعام، آیه 17) اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمی تواند آن را برطرف سازد و اگر خیری به تو رساند، او بر همه چیز توانا است؛ [و از قدرت او، هر گونه نیکی ساخته است].
3- (3) . (قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ). (آل عمران، آیه 26) بگو: «بارالها! مالک حکومتها تویی؛ به هر کس بخواهی، حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی، حکومت را می گیری؛ هر کس را بخواهی، عزت می دهی و هر کس را بخواهی خوار می کنی. تمام خوبیها به دست تو است؛ تو بر هر چیزی قادری.

پس همیشه باید متوجه باشیم که سر وکار ما با خداوند تبارک و تعالی است(1) و همۀ مسایل به او ارتباط دارد.

لازم نیست انسان دنبال مسایل دنیوی، این قدر سعی و تلاش داشته باشد(2) ؛ بلکه

همیشه از خداوند بخواهیم ما را به بهترین نعمتها - که از خدمت به اسلام و در زمان ما خدمت به نظام و حاکمیت اسلام است که بحمد الله تعالی در این جهان متلاطم در کشور ایران استقرار پیداکرده است -، موفّق بدارد. ان شاء الله تعالی.

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ص:66


1- (1) . (هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیر). (حدید، آیه 4) هر جا باشید او با شما است و خداوند نسبت به آنچه انجام می دهید بینا است.
2- (2) . رُوِی عَنِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ النَّاسَ فِی الدُّنْیَا ضَیْفٌ وَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ عَارِیَّۀٌ وَ إِنَّ الضَّیْفَ رَاحِلٌ وَ إِنَ الْعَارِیَّۀَ مَرْدُودَۀٌ أَلَا وَ إِنَّ الدُّنْیَا عَرَضٌ حَاضِرٌ یَأْکُلُ مِنْهُ الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ وَ الْآخِرَۀَ وَعْدٌ صَادِقٌ یَحْکُمُ فِیهِ مَلِکٌ عَادِلٌ قَاهِرٌ فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ نَظَرَ لِنَفْسِهِ وَ مَهَّدَ لِرَمْسِهِ وَ حَبْلُهُ عَلَی عَاتِقِهِ مُلْقًی قَبْلَ أَنْ یُنْفَذَ أَجَلُهُ وَ یَنْقَطِعَ أَمَلُهُ وَ لَا یَنْفَعَ النَّدَم. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 4، ص: 23) از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که همانا مردم در دنیا میهمان هستند و هر چه در دست آنان است عاریه می باشد، همانا میهمان کوچ می کند عاریه هم به صاحبش برمی گردد، ای مردم! همانا دنیا متاعی آماده است که انسان های خوب و بد از آن استفاده می کنند؛ ولی آخرت وعده ای راست است که در آن روز پادشاهی دادگر غالب فرمان می دهد، پس خدا به هر کس که به نفس خویش نگاه کند و برای شب اول قبرش آماده باشد و پیش از آن که مرگ او برسد ریسمان بر گردن افکنده باشد و آرزویش را قطع کند رحم می فرماید و [در آن روز] ندامت و پشیمانی فایده ای ندارد.- عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): مَا لِی وَ لِلدُّنْیَا إِنَّمَا مَثَلِی کَرَاکِبٍ رُفِعَتْ لَهُ شَجَرَۀٌ فِی یَوْمٍ صَائِفٍ فَقَالَ تَحْتَهَا ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَکَهَا. (تفصیل وسائل الشیعه، ج 16، باب استحباب ترک ما زاد عن قدر الضروره من الدنیا، ص 17) مرا با دنیا چه کار! همانا مثال من نسبت به دنیا مانند رهگذری است که در گرمای تابستان زیر سایه درختی، لحظه ای استراحت کرده و سپس از آنجا کوچ کند.- عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): مَنْ أَرَادَ الْحَدِیثَ لِمَنْفَعَۀِ الدُّنْیَا لَمْ یَکُنْ لَهُ فِی الْآخِرَۀِ مِنْ نَصِیبٍ وَ مَنْ أَرَادَبِهِ خَیْرَ الْآخِرَۀِ أَعْطَاهُ اللَّهُ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَۀ. (مشکاۀ الأنوار، فصل 8، ص 132) هرکس برای منفعت دنیا دنبال حدیث برود در آخرت بهره ای نخواهد داشت و هر کس طالب آخرت باشد، خداوند خیر دنیا و آخرت به او می دهد.

درس هفتم : نیاز به تذکّر و یاد خداوند

درس هفتم(1) [1] نیاز به تذکّر و یاد خداوند

قال الله تبارک وتعالی فی کتابه الکریم : (وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنین).(2)

بشر همواره به مذکِّر و یادآورنده نیاز دارد و حتی اگر مطلبی را با استدلال در اختیار او بگذارند و او هم قانع شد، این طور نیست که او را رها کنند و بگویند: دیگر استدلال را پذیرفت و نیازی به تکرار نیست؛ بلکه بشر به تذکر و تکرار نیازمند است.

این نیاز به تذکّر و تکرار را از برنامه های عملیِ اسلامی استفاده می کنیم؛ به عنوان مثال: شارع مقدّس و بزرگوار اسلام، در هر شبانه روز پنج نوبت، در اوقات معیّن ما را به عبادتی که «

ان قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها وَ ان رُدَّت رُدَّ ما سِواها »(3) موظّف کرده است. شاید یک نکته اش - به حسب عقل قاصر ما - این باشد که انسان ازآن حالت غفلتی که اکثراً برایش به وجود می آید محفوظ بماند؛(4) چراکه صرف اعتقاد به

ص:67


1- (1) - این درس در جلسه دویست و شصتم خارج اصول معظم له ایرادگردیده است.
2- (2) . پیوسته تذکّر ده؛ زیرا تذکّر مؤمنان را سود می بخشد. (ذاریات، آیه 55)
3- (3) . قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): أَوَّلُ مَا یُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ عَلَی الصَّلَاۀِ فَإِذَا قُبِلَتْ قُبِلَ مِنْهُ سَائِرُ عَمَلِهِ وَإِذَا رُدَّتْ عَلَیْهِ رُدَّ عَلَیْهِ سَائِرُ عَمَلِه. (من لایحضره الفقیه، ج 1، باب فضل الصلاۀ، ص 207) نخستین چیزی که در روز قیامت بنده برای آن مورد حسابرسی قرار می گیرد و به آن رسیدگی می کنند نماز است، اگر نماز پذیرفته شد سایر اعمالش نیز به تفضّل [از او] پذیرفته می شود و هرگاه نماز مورد قبول واقع نشود و به بنده بازگردانده شود بقیۀ اعمالش نیز مردود و بازگردانده خواهد شد.
4- (4) . قَالَ امیرالمومنین (علیه السلام): سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: أَرْجَی آیَۀٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ (وَ أَقِمِ الصَّلاۀَ طَرَفَی النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ) وَ قَرَأَ الْآیَۀَ کُلَّهَا وَ قَالَ: یَا عَلِیُّ! وَ الَّذِی بَعَثَنِی الْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً إِنَّ أَحَدَکُمْ لَیَقُومُ إِلَی وُضُوئِهِ فَتَسَاقَطُ عَنْ جَوَارِحِهِ الذُّنُوبُ فَإِذَا اسْتَقْبَلَ اللَّهَ بِوَجْهِهِ وَ قَلْبِهِ لَمْ یَنْفَتِلْ عَنْ صَلَاتِهِ وَ عَلَیْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ شَیْ ءٌ کَمَا وَلَدَتْهُ أُمُّهُ فَإِنْ أَصَابَ شَیْئاً بَیْنَ الصَّلَاتَیْنِ کَانَ لَهُ مِثْلُ ذَلِکَ حَتَّی عَدَّ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسَ ثُمَّ قَالَ: یَا عَلِیُّ! إِنَّمَا مَنْزِلَۀُ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ لِأُمَّتِی کَنَهَرٍ جَارٍ عَلَی بَابِ أَحَدِکُمْ فَمَا ظَنَّ أَحَدُکُمْ لَوْ کَانَ فِی جَسَدِهِ دَرَنٌ ثُمَّ اغْتَسَلَ فِی ذَلِکَ النَّهَرِ خَمْسَ مَرَّاتٍ فِی الْیَوْمِ أَ کَانَ یَبْقَی فِی جَسَدِهِ دَرَنٌ؟ فَکَذَلِکَ وَ اللَّهِ الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ لِأُمَّتِی. (بحارالأنوار، ج 79، ص 220) من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود: امیدوار کننده ترین آیات کتاب خداوند این آیه است: دو طرف روز و پاسی از شب نماز بپا دار که نیکی ها بدی ها را نابود می کند، این تذکری برای آنها است که اهل تذکرند (هود، آیه 114) و فرمود: ای علی! قسم به آن خدایی که مرا به حق مبعوث کرده و من را بشیر و نذیر قرار داده هنگامی که یکی از شما برای وضو گرفتن برمی خیزد، گناهانش از جوارحش می ریزد و وقتی به روی خود و به قلب خود متوجه خداوند می شود از نمازش کنار نمی رود مگر آن که از گناهانش چیزی باقی نمی ماند و مانند روزی که متولد شده پاک می شود و اگر بین هر دو نماز گناهی بکند نماز بعدی پاکش می کند، آن گاه نمازهای پنجگانه را شمرد. بعد فرمود: یا علی! جز این نیست که نمازهای پنجگانه برای امت من حکم نهر جاری را دارد که در خانۀ آنان قرار گرفته باشد، حال چگونه است وضع کسی که بدنش آلودگی داشته باشد، وخودرا روزی پنج نوبت در آن آب بشوید؟ به خداوند سوگند نمازهای پنجگانه هم برای امت من همین حکم را دارد.- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الْأَنْصَارِی قَالَ: خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ بَعْدَ کَلَامٍ تَکَلَّمَ بِهِ - عَلَیْکُمْ بِالصَّلَاۀِ عَلَیْکُمْ بِالصَّلَاۀِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ کَابِدُوا اللَّیْلَ بِالصَّلَاۀِ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ إِنَّمَا مَثَلُ هَذِهِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ مَثَلُ نَهَرٍ جَارٍ بَیْنَ یَدَی بَابِ أَحَدِکُمْ یَغْتَسِلُ مِنْهُ فِی الْیَوْمِ خَمْسَ اغْتِسَالاتٍ فَکَمَا یَنْقَی بَدَنُهُ مِنَ الدَّرَنِ بِتَوَاتُرِ الْغَسْلِ فَکَذَا یَنْقَی مِنَ الذُّنُوبِ مَعَ مُدَاوَمَتِهِ الصَّلَاۀَ فَلَا یَبْقَی مِنْ ذُنُوبِهِ شَیْ ء. (أمالی المفید، المجلس الثالث و العشرون، ص 189) جابر بن عبد اللَّه انصاری گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای ما سخنرانی کردند، پس حمد و ثنای الهی به جا آوردند و پس از سخنی چند فرمود: ای مردم! بر شما باد به نماز [...] و فراوان یاد خداوند کنید تا گناهان شما را پاک سازد. همانا مَثل این نمازها مَثل نهری است که مقابل در خانه یکی از شما باشد و روزانه پنج بار خود را با آب آن بشوید، همان گونه که با شستن های پیاپی، بدنش از هر گونه چرکی پاک می شود همچنان با مداومت بر نماز از گناهان پاک می گردد و هیچ گناهی بر او باقی نمی ماند.- عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: مَنْ شُغِلَ بِذِکْرِی عَنْ مَسْأَلَتِی أَعْطَیْتُهُ أَفْضَلَ مَا أُعْطِی مَنْ سَأَلَنِی. (کافی، ج 2، باب الاشتغال بذکر الله عزوجل، ص 501) امام صادق (علیه السلام) فرمودند: همانا خداوند می فرماید: هرکس به سبب ذکر و یاد من، از درخواست و پرسش از من سرگرم شود [طوری که درخواست و حاجت خود را فراموش کند] به او بهتر از آنچه به کسی که از من درخواست کند [و ذکر من او را سرگرم نکرده باشد] خواهم داد.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ علیه و آله السلام: مَنْ أَکْثَرَ ذِکْرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً کُتِبَتْ لَهُ بَرَاءَتَانِ بَرَاءَۀٌ مِنَ النَّارِ وَ بَرَاءَۀٌ مِنَ النِّفَاق. (همان، ص 498) کسی که خداوند را بسیار یاد کند خداوند او را دوست می دارد و... برای او دو بیزاری نوشته می شود: بیزاری از آتش جهنم و بیزاری از نفاق و دورویی.

ص:68

ی

ک مطلب اگرچه از روی استدلال و برهان هم باشد کفایت نمی کند.

ما باید برای تعالی و رشد معنوی خود، همیشه متذکّر مسائل الهی و معنوی باشیم؛ چراکه یاد خداوند متعال آرام بخش دل ها است؛ (أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(1) و «اذْکُرُوا اللَّهَ کَثیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون).(2)

روایاتی هم که در این خصوص وارد شده ناظر به همین معنا است؛ بنابراین همۀ ما واقعاً به ناظر، مربی و مراقب دائمی نیاز داریم؛ چرا که غفلت ها و عوامل آنها به اندازه ای زیاد است که انسان را به طور کلی از اعتقاداتش؛ اگرچه با بهترین برهان عقلی برایش ثابت شده باشند؛ غافل می کند(3) و توجه انسان نسبت به آنها کم می شود.

این غفلت در زندگی روزمرۀ همگی ما وجود دارد؛ به عنوان مثال: بعضی مواقع آدم فکر می کند که اگر خدای نکرده چنین حادثه ای پیش بیاید، تا آخر عمر، ذهن انسان را به خودش مشغول می کند، در حالی که یک وقت همان حادثه پیش می آید، روزهای اوّل و دوّم و پنجم و دهم و بیستم گذشت، کم کم دیگر آن حادثه مورد فراموشی و غفلت واقع می شود.

ص:69


1- (1) . آگاه باشید، تنها با یاد خدای متعال دلها آرامش می یابد. (رعد، آیه 28)
2- (2) . خدای متعال را فراوان یاد کنید، تا رستگار شوید. (أنفال، آیه 45)- (الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ). (آل عمران، آیه 191) همان ها که در حال ایستاده و نشسته و آن گاه که بر پهلو خوابیده اند، خداوند را یاد می کنند.- (رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَۀٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ). (نور، آیه 37) مردانی که نه تجارت و نه معامله ای آنان را از یاد خداوند و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمی کند.- (فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاۀَ الدُّنْیا). (نجم، آیه 29) از کسی که از یاد ما روی می گرداند و جز زندگی مادی دنیا را نمی طلبد، اعراض کن.
3- (3) . (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خیفَۀً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلینَ). (اعراف، آیه 205) پروردگارت را در دل خود به تضرع و ترس، بی آن که صدای خود را بلند کنی، هر صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش.در دعایی که از حضرت صادق (علیه السلام) برای هرروز ماه رجب را المرجب وارد شده آمده است:... اللَّهُم لَا تَجْعَلْنِی مِنَ الْغَافِلِین المبعدین....

این غفلت از یک بُعد مضرّ است؛ چراکه انسان واقعیّات را هم فراموش کرده و از آنها غافل می شود. چه بسا در اعمال روزانه اش به مسألۀ معاد توجه نداشته باشد که این خدای ناکرده موجب ارتکاب گناه می شود،(1) مشخص است در آن حالتی که مرتکب گناه می شود، به مسألۀ معاد توجه ندارد و الاّ در همان حال، اگر آن گناه پیش او تجسّم پیدا کند و عقوبتهای الهی در نظرش مجسّم شود، امکان ندارد دست به طرف آن گناه دراز کند.(2)

ص:70


1- (1) . (اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَۀٍ مُعْرِضُون). (أنبیاء، آیه 1) حساب مردم به آنان نزدیک شده، در حالی که در غفلت اند و روی گردانند!(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون). (منافقون، آیه 9) ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خداوند غافل نکند و کسانی که چنین کنند، زیانکارانند!(وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ). (زخرف، آیه 36) و هر کس از یاد خداوند روی گردان شود شیطان را سراغ او می فرستیم پس همواره قرین او است!
2- (2) . عَنْ رسول الله علیه وآله السّلام: أَکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ هَادِمِ اللَّذَّاتِ، قِیلَ: یَارَسُولَ اللَّهِ! فَمَا هَادِمُ اللَّذَّاتِ؟ قَالَ: الْمَوْتُ، فَإِنَّ أَکْیَسَ الْمُؤْمِنِینَ أَکْثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدَاداً. (مستدرک الوسائل، ج 2، باب 17، ص 103) از بین برندۀ لذت های کاذب را زیاد یاد کنید، عرض کردند: آن چیست؟ حضرت فرمودند: یاد مرگ، به راستی که زیرک ترین مؤمن کسی است که بیش از همه به یاد مرگ و آماده تر برای فرا رسیدن آن باشد.- قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): ذِکْرُ الْمَوْتِ یُمِیتُ الشَّهَوَاتِ فِی النَّفْسِ وَ یَقْطَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَۀِ وَ یُقَوِّی النَّفْسَ بِمَوَاعِدِ اللَّهِ وَ یُرِقُّ الطَّبْعَ وَ یَکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَی وَ یُطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ وَ یُحَقِّرُ الدُّنْیَا وَ هُوَ مَعْنَی مَا قَالَ النَّبِیُّ: فِکْرُ سَاعَۀٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَۀِ سَنَۀ. (مستدرک الوسائل، ج 2، باب 17، ص 105) یاد مرگ، شهوات غیر مشروع را در نفس می میراند، ریشه های غفلت و ناآگاهی را می کند، دل را به وعده های الهی تقویت می کند، به طبیعت آدمی، نرمی و رقّت می بخشد، نشانه های هواپرستی را درهم می شکند، آتش حرص را فرو می نشاند و دنیا را در نظر آدمی کوچک و حقیر می سازد و این همان معنای جمله ای است که پیامبر گرامی فرموده: یک ساعت (یک لحظه) فکر از یک سال عبادت بهتر است.- قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): لَوْ رَأَی الْعَبْدُ أَجَلَهُ وَ سُرْعَتَهُ إِلَیْهِ لَأَبْغَضَ الْأَمَلَ وَ طَلَبَ الدُّنْیَا. (مشکاۀ الأنوار، ص 305) هر کس از سرعت مرگ اطلاع داشته باشد، آرزوهای خود را ترک می کند و دنیا را مبغوض می شمارد.- قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): مَا أَنْزَلَ الْمَوْتَ حَقَّ مَنْزِلَتِهِ مَنْ عَدَّ غَداً مِنْ أَجَلِهِ وَ مَا أَطَالَ عَبْدٌ الْأَمَلَ إِلَّا أَسَاءَ الْعَمَلَ. (همان) هر کس بگوید من فردا زنده خواهم بود حقیقت مرگ را در نیافته است، هر کس آرزوی دراز داشته باشد مرتکب گناه می گردد.- قَالَ أبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ یُکْثِرْ عَبْدٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ إِلَّا زَهِدَ فِی الدُّنْیَا. (همان) زیاد یاد مرگ کنید؛ زیرا هر کس زیاد از مرگ یاد کند زاهد می گردد و دل به دنیا نمی دهد.- قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): أَلَا إِنَّ الْقُبُورَ رَوْضَۀٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّۀِ أَوْ حُفْرَۀٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ أَلَا وَ إِنَّهُ یَتَکَلَّمُ فِی کُلِّ یَوْمٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ؛ أَنَا بَیْتُ الْوَحْشَۀِ أَنَا بَیْتُ الدُّودِ أَلَا وَ إِنَّ وَرَاءَ ذَلِکَ یَوْماً تَذْهَلُ فِیهِ کُلُّ مُرْضِعَۀٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ یَکُونُ الْوِلْدانَ شِیباً السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَی النَّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ أَلَا إِنَّ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ جَنَّۀً - عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أَعَاذَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَلِیمِ وَ رَحِمَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِین. (همان) آگاه باشید! قبرها یا باغی از باغ های بهشتند یا گودالی از گودال های دوزخ، متوجه باشید که قبر در هر روز سه بار سخن می گوید و در هر بار فریاد می زند: من خانۀ تنهایی هستم. من لانۀ کرم ها هستم. آگاه باشید! پس از عالَم قبر، روزی فرا می رسد که زنان شیرده، کودکان شیرخوار را رها می کنند و از آن ها غافل می شوند، روزی که کودکان پیر می شوند و آسمان ها پاره پاره می گردند و زنان باردار از فرط ناراحتی بچه های خود را سقط می کنند. در آن روز خیال می کنی که مردم مست هستند در حالی که مست نیستند، بلکه عذاب خداوند بسیار بزرگ است و آنان از شدت عذاب مدهوش هستند، آگاه باشید! بعد از مرگ بهشتی هست که وسعت و پهنای آن به اندازه زمین و آسمان است، خداوند ما و شما را از عذاب خوارکننده نگه دارد.

لذا این غفلت ها به یک مذکِّر و مربی نیاز دارد که آن مذکِّر و مربی، انسان را - هرچند در برهه ای از زمان - از آن غفلت بیرون بیاورد و یک حالت توجهی به انسان بدهد.(1) البته این غفلت همان طورکه گفته شد از یک جهت مضرّ است؛ اما به نظر من از بُعد دیگر، یکی از نعمتهای الهیه است؛ چراکه اگر انسان همیشه متذکَر مصائب و حوادث - مخصوصاً حوادث غیر قابل تحمَل باشد - دیگر هیچ گاه حالت نشاط و فراغ و راحتی برایش وجود نخواهد داشت.

والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:71


1- (1) . عنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی (علیه السلام) قَالَ: الْمُؤْمِنُ یَحْتَاجُ إِلَی خِصَالٍ: تَوْفِیقٍ مِنَ اللَّهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ. (بحارالأنوار، ج 72، باب 43، ص 65) امام هادی (علیه السلام) فرمود: مؤمن به چند خصلت نیاز دارد: توفیق از خداوند و پند دهی از نزد خویش و پذیرش اندرز کسی که به او اندرز دهد.- قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ 8: مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ قَلْبِهِ وَ زَاجِرٌ مِنْ نَفْسِهِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ قَرِینٌ مُرْشِدٌ اسْتَمْکَنَ عَدُوَّهُ مِنْ عُنُقِه. (أمالی الصدوق، المجلس الثامن و الستون، ص 441) هر کس پند دهی در دل خود نداشته باشد و خوددار نباشد و رفیق شفیق و ارشادگری نداشته باشد، دشمن را بر گردن خود سوار کرده است.

درس هشتم : رابطه خشیّت و علم

درس هشتم(1) 1 رابطه خشیّت و علم

قال الله تبارک وتعالی فی کتابه الکریم: (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ).(2)

از میان بندگان خدای متعال، تنها دانشمندان از او می ترسند.

این آیه صریح قرآن کریم و یکی از آیاتِ قابل تأمل است. با کلمه إِنَّما شروع شده که بیان گر حصر است و می فرماید: خشیتِ از خداوند - آن هم در میان بندگان او - مخصوص علما است.

« عباد» از عناوین بسیار مهمی است که قرآن در موارد کمی و با عنایت خاصی استعمال می کند، این عناوین با کلمه «ناس» و حتی با «الَّذینَ آمَنُوا» هم فرق می کند.

«عبد» یعنی انسان به مرحله ای برسد که عنوان عبد و منسوب به خداوند متعال را پیدا کند.(3)

ص:72


1- (1) - این درس در جلسات «پانصد و پنجاهم» و «پانصد و پنجاه و چهارم» و «پانصد و شصت و سوم» و «چهارصد و بیست و پنجم» خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . فاطر، آیه 28.
3- (3) . عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِی قُلْتُ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ مَا حَقِیقَۀُ الْعُبُودِیَّۀِ؟ قَالَ (علیه السلام) ثَلَاثَۀُ أَشْیَاءَ؛ أَنْ لَا یَرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ، یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَۀُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَی بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَی مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَی مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَی الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاۀِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَۀِ هَانَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَۀِ التُّقَی، قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: (تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَۀُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَۀُ لِلْمُتَّقِین). (بحارالأنوار، ج 1، باب 7، ص 221) عنوان بصری عرض کرد: یا ابا عبد اللَّه! حقیقت عبودیت چیست؟ حضرت فرمود: با سه چیز می توان این حقیقت را دریافت؛ 1. بندگان آنچه را که خداوند به آنان بخشیده است ملک خود ندانند؛ زیرا بندگان خدا مالک نیستند و هر چه دارند از خدا است و هر جا خدا امر کند باید خرج کنند. 2. بنده هرگز قدرت ندارد با فکر و اندیشۀ خود کارهای خود را اداره کند، 3. هر چه خداوند به او امر کرده یا از آن نهی کرده است به کار گیرد و از اوامر و نواهی خدا سر باز نزند، هر گاه بنده ای چیزی را ملک خود نداند مال را انفاق می کند. هر گاه بنده ای امور خود را به خداوند واگذارد و بفهمد که با عقل و تدبیرش نمی تواند امور خود را آن طور که هست اداره کند، گرفتاری های دنیا و مصائب آن بر او گوارا می گردد، هر گاه بنده ای به اوامر و نواهی خداوند گردن نهد دیگر با مردم جدال و مناقشه نمی کند و آنان را آزار نمی دهد، هر وقت آدمیان به این سه خصلت عمل کردند و مورد لطف و اکرام خداوند قرار گرفتند، دنیا در نظر آنان کوچک می شود و شیطان و مردم نمی توانند بر ایشان سلطه پیدا کنند و دنبال جمع کردن مال و تکاثر و تفاخر نمی روند و قصد ریاست بر مردم و طلب عزّت ندارند و اوقات خود را به هدر نمی دهند. این اوصاف، نخستین درجۀ پرهیزکاران است، خداوند متعال در قرآن مجید می فرماید: جهان آخرت را برای کسانی مهیا کرده ایم که در زمین دنبال مقام پرستی نرفته و مرتکب فسادنشده باشند وپایان نیک برای پرهیزکاران است.

در تشهّد نماز، اول به عبودیّت رسول الله 6 وسلم نسبت به خداوند و بعد به رسالت ایشان شهادت می دهیم. این شهادت ناظر به این معنا است که برتری و علوِّ سطح عبودیّت و شدّت عبودیّتِ آن حضرت اقتضا کرده که خداوند متعال، منصبِ شامخ رسالت را به او عنایت کند.(1)

ص:73


1- (1) . عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: مَا تَنَبَّأَ نَبِی قَطُّ حَتَّی یُقِرَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَمْسٍ، بِالْبَدَاءِ وَ الْمَشِیَّۀِ وَ السُّجُودِ وَ الْعُبُودِیَّۀِ وَ الطَّاعَۀ. (التوحید للصدوق، ص 333، باب البداء) هرگز هیچ پیامبری به منصب پیامبری نمی رسید تا آن که برای خداوند به پنج خصلت اقرار می کرد: بداء و مشیت وسجود وعبودیت وطاعت.- قَالَ الرِّضَا (علیه السلام): بِالْعُبُودِیَّۀِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَفْتَخِرُ. به عبودیت حقّ تعالی افتخار می کنم. (علل الشرائع، ج 1، ص 237)- عَنْ أَبَی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ مُحَمَّداً علیه وآله السلام عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ عَلِیّا (علیه السلام) ًکَانَ عَبْداً نَاصِحاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَنَصَحَهُ وَ أَحَبَّ اللَّهَ عَزَّوجَلَّ فَأَحَبَّه. (کافی، ج 8، ص: 143) همانا خداوند پیش از آن که محمّد (صلی الله علیه و آله) را پیامبر خود گیرد، بندۀ خود گرفت و [امیرمؤمنان] علی (علیه السلام) بنده ای بود خیرخواه در راه خداوند عزّوجلّ و خدا هم خیرخواه او بود، او خداوند عزّوجل را دوست داشت و خداوند هم او را دوست داشت.

یا در آیۀ معراج (سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَه)(1) این عبودیت است که وسیله ای برای به معراج رفتن رسول خدا 6 و نیل آن حضرت به این مرحله و منصب بزرگ شده است.

سپس با این که در این آیۀ شریفه کلمه «عباده» را با آن عظمتِ معنا به کار برده است؛ عباد را به دو قسم عالِم و غیرعالِم تقسیم می کند و با کلمه «إِنَّما» می فرماید: خشیت از خداوند تبارک و تعالی منحصر به عبادی است که عالم هستند(2).

سؤال قابل تأمل این است که باتوجه به این که «العلماء» جمع محلّی به الف و لام بوده و افادۀ عموم می کند در این آیه، آیا علما مطلق بوده و عمومیت دارد؟

آیا یک جنبۀ عمومی در علما است و هرگونه عالمی در مقابل هر جاهلی مراد است و هرجا یک علم و عالم در مقابل یک جهل و جاهل پیدا شود، مشمول این آیه هست؟ یا این که تناسب حکم و موضوع و استعمال کلمۀ عالم در لسان متکلّم خاصّ، قرینه است برای این که منظور، یک علم خاصّ و مخصوصی است؟

آیا قرآن می گوید: کسی که مثلاً علم داروسازی یا علم بنّایی را می داند، مشمول آیه (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ) هست؟! اگر کسی در ساختن یک ابزار

ص:74


1- (1) . پاک و منزّه است خدایی که بنده و عبدش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که گرداگردش را پربرکت ساخته ایم برد. (إسراء، آیه 1)
2- (2) . عن أمیرالمومنین (علیه السلام): أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ أَکْثَرُهُمْ خَشْیَۀً لَهُ. (تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص: 63) داناترین مردم به خداوند کسی است که خشیت و بیم او از خداوند بیشتر باشد.- عن أمیرالمومنین (علیه السلام) سَبَبُ الْخَشْیَۀِ الْعِلْمُ. (همان) علم سبب خشیت از خدای متعال است.- عن أمیرالمومنین (علیه السلام): إِذَا زَادَ عِلْمُ الرَّجُلِ زَادَ أَدَبُهُ وَ تَضَاعَفَتْ خَشْیَتُه. (همان) هرگاه علم مرد زیاد شود ادب او زیاد می شود، و ترس او از پروردگارش دو چندان می گردد.- عن أمیرالمومنین (علیه السلام): الْزَمِ الْإِخْلَاصَ فِی السِّرِّ وَالْعَلَانِیَۀِ وَ الْخَشْیَۀَ فِی الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَۀِ وَالْقَصْدَ فِی الْفَقْرِ وَ الْغِنَی وَ الْعَدْلَ فِی الرِّضَا وَ السَّخَط. (تصنیف غررالحکم ودررالکلم، 197) ملازم اخلاص باش، در نهان و آشکار، و ملازم خشیت و بیم باش در ظاهر و باطن، و ملازم میانه روی باش در تنگدستی و توان گری و ملازم عدالت گستری باش در خشنودی و خشم.

محرَّمی مانند بت، آلات قمار یا آلاتی که فقها - بر حسب روایاتی که در مکاسب

محرّمه ملاحظه کردید - به طور مسلّم به حرمت استفاده از آنها فتوا می دهند تخصّص داشت، آیا می توان گفت: به لحاظ این که این شخص، عالم در مقابل جاهل است، آیۀ شریفه شامل او هم می شود؟!

آیا تخصص در تراشیدن و ساختن بت و داروسازی و... با خشیت از خداوند تناسب و ارتباطی دارد؟!

معلوم است که آیۀ شریفه علم خاصّ و عالم خاصّی را مطرح می کند. حال باید پرسید: آن علم خاصّ چیست؟!

آیا آن علم خاصّی که به خشیت مربوط است غیر از فقه اسلام و اهل بیت:، تفسیر قرآن و عقاید حقّۀ شیعه و علوم مربوط به اینها است که در حوزه های علمیه متداول است؟!

آیا در رابطه با خشیت خداوند متعال، علم دیگری غیر از این علوم قابل تصوّر هست که ما بتوانیم آن را فرض کنیم؟

به دور از همۀ تعصّبها و کنار گذاشتن دید اختصاصی - ما باشیم و این آیۀ شریفه - از این آیه به صراحت استفاده می شود که «العلماء علی قسمین و العلم علی قسمین»: علمی که در رابطه با خشیت خداوند و در ارتباط با خدای عزوجل و رسول او است، و علمی که واجد این خصوصیّت و این فضیلت و این عنوان نیست.

این یک مطلب بسیار روشنی است؛ مراد آیه از علم، آن علمی است که انسان به دنبال او است و باید هم در پی آن باشد.(1) آن علمی که به دنبال آن خشیت وجود

ص:75


1- (1) . عَنِ الرِّضَا عَنْ آبائه صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ عن رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) و سلّم: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَۀٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَظَانِّهِ وَ اقْتَبِسُوهُ مِنْ أَهْلِهِ فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ لِلَّهِ حَسَنَۀٌ وَ طَلَبَهُ عِبَادَۀٌ وَ الْمُذَاکَرَۀَ فِیهِ تَسْبِیحٌ وَ الْعَمَلَ بِهِ جِهَادٌ وَ تَعَلُّمَهُ لِمَنْ لَا یَعْلَمُهُ صَدَقَۀٌ وَ بَذْلَهُ لِأَهْلِهِ قُرْبَۀٌ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی لِأَنَّهُ مَعَالِمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ مَنَارُ سَبِیلِ الْجَنَّۀِ وَ الْمُونِسُ فِی الْوَحْشَۀِ وَ الصَّاحِبُ فِی الْغُرْبَۀِ وَ الْوَحْدَۀِ وَ الْمُحَدِّثُ فِی الْخَلْوَۀِ وَ الدَّلِیلُ عَلَی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ السِّلَاحُ عَلَی الْأَعْدَاءِ وَ التَّزَیُّنُ عِنْدَ الْأَخِلَّاء.... (إرشاد القلوب، ج 1، باب 49، ص 160؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص: 9) حضرت رضا از پدران خود: روایت کرده اند که حضرت رسول اکرم 6 و سلّم فرمودند: تحصیل علم، بر هر مسلمانی واجب است پس علم را از هر کسی که عالم است بلکه از هر جایی که گمان فراگیری آن را دارید بطلبید و آن را از اهلش کسب کنید؛ زیرا یادگرفتن علم برای رضای خدا حسنه است و طلب آن عبادت است، مذاکرۀ آن با یکدیگر تسبیح پروردگار و عمل کردن به آن جهاد در راه خدا است، یاد دادن آن به کسی که نمی داند صدقه دادن است و رسانیدن آن به اهلش تقرب به خداوند است؛ چرا که به وسیلۀ علم مسایل حلال و حرام فهمیده می شود، و بدان وسیله راه بهشت روشن و ظاهر می شود، و علم در هنگام وحشت انیس و مونس، و در تنهایی و غربت، رفیق است، در خلوت هم زبان است و در هر حالت راهنما است؛ چه در حال فرح و سرور یا بلا و مصیبت، در مقابل دشمنان سلاح است و در نزد دوستان، زینت است....

داشته باشد(1) و این گونه با خداوند تبارک و تعالی ارتباط داشته باشد.

با این که خود مقام عبودیت بسیار مهم است در عین حال، علمی اراده شده است که بعضی از عباد الله تعالی را بر بعضی دیگر امتیاز می دهد و فقط کسانی که از آن علم بهره مند هستند، واجد مقام خشیت از خداوند تبارک و تعالی هستند.(2) پس این که ما ادعا می کنیم، علوم حوزوی یک ویژگی و امتیاز خاصی نسبت به سایر علوم دارد، ناشی از این نیست که ما برای علم خودمان فضایلی را وضع و جعل کرده ایم، بلکه ما تحت تأثیر قرآن کریم و بیان رسول الله و ائمه معصومین: هستیم که ویژگی هایی برای علوم اسلامی و علوم حوزوی مطرح می کنند؛(3) همانند

ص:76


1- (1) . عن أمیرالمومنین (علیه السلام): غَایَۀُ الْمَعْرِفَۀِ الْخَشْیَۀُ. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 63) غایت معرفت ترس است؛ یعنی عاقبت معرفت حق تعالی و شناخت او یا غرض و علت غایی آن ترس از او و نافرمانی او است.
2- (2) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): الدُّنْیَا سَاعَۀٌ فَاجْعَلْهَا طَاعَۀً وَ بَابُ ذَلِکَ کُلِّهِ مُلَازَمَۀُ الْخَلْوَۀِ بِمُدَاوَمَۀِ الْفِکْرَۀِ وَ سَبَبُ الْخَلْوَۀِ الْقَنَاعَۀُ وَ تَرْکُ الْفُضُولِ مِنَ الْمَعَاشِ وَ سَبَبُ الْفِکْرَۀِ الْفَرَاغُ وَ عِمَادُ الْفَرَاغِ الزُّهْدُ وَ تَمَامُ الزُّهْدِ التَّقْوَی وَ بَابُ التَّقْوَی الْخَشْیَۀُ وَ دَلِیلُ الْخَشْیَۀِ التَّعْظِیمُ لِلَّهِ وَ التَّمَسُّکُ بِتَخْلِیصِ طَاعَتِهِ وَ أَوَامِرِهِ وَ الْخَوْفُ وَ الْحَذَرُ وَ الْوُقُوفُ عَنْ مَحَارِمِهِ وَ دَلِیلُهَا الْعِلْمُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ). (بحارالأنوار، ج 67، باب 45، ص: 62) زندگی دنیا ساعتی بیش نیست، پس آن یک ساعت را در طاعت خدا مصروف بدار و باب ورود به طاعت خداوند ملازمت با خلوت است، به شرط مداومت بر تفکر، و خلوت از مردم موقعی آسان می شود که انسان قناعت را در پیش گیرد و از اضافه ها و تجملات زندگی صرف نظر کند و اما اندیشیدن و در فکر سعادت خود بودن متوقف بر فراغت قلب است و بزرگ ترین اساس و پایۀ فراغت قلب، زهد است و حقیقت و تمامیّت زهد و ترک دنیا با پرهیزگاری و تقوا حاصل می شود و راه تقوا خوف از خدا و خشیت می باشد و باب خشیت تجلیل و تعظیم پروردگار و بندگی و عبادت خالص به جا آوردن در مقابل اوامر او و خوف و حذر از محرّمات و توقف در آنها است و راهنمای اینها علم است؛ چنان که خداوند متعال می فرماید: تنها علما هستند که در مقابل عظمت پروردگار خشیت دارند.
3- (3) . عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ الْکَاظِمِ عَنْ آبَائِهِ: قَالَ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَۀٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ: مَا هَذَا فَقِیلَ: عَلَّامَۀٌ قَالَ: وَ مَا الْعَلَّامَۀُ؟ قَالُوا: أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَیَّامِ الْجَاهِلِیَّۀِ وَ بِالْأَشْعَارِ وَ الْعَرَبِیَّۀِ فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): ذَاکَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ ثُمَّ قَالَ (صلی الله علیه و آله): إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَۀٌ؛ آیَۀٌ مُحْکَمَۀٌ أَوْ فَرِیضَۀٌ عَادِلَۀٌ أَوْ سُنَّۀٌ قَائِمَۀٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ هُوَ فَضْل. (بحارالأنوار، ج 1، باب 6، ص: 209) از حضرت کاظم (علیه السلام) روایت شده است که: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زمانی که جماعتی اطراف شخصی را گرفته بودند، وارد مسجد شد و فرمود: او کیست؟ عرض کردند: مرد بسیار دانایی است، فرمود: علّامه چگونه کسی است؟ عرض کردند: داناترین مردم به انساب و نژادهای عرب و رخدادهای آن و ایّام [جنگهای] جاهلیّت و شعرهای عربی. راوی می گوید: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: آنچه این مرد می داند علمی است که ندانستن آن زیانی و دانستنش نفعی ندارد، سپس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: علم و دانایی - که موجب سعادت و نیکبختی همیشگی است - سه علم است: آیۀ محکم و نشانۀ استوار (علم اصول عقائد که آیات و نشانه های آن استوار است)، فریضۀ عادله و واجب میان افراط و تفریط (علم اخلاق که خوبش از روی عقل و بدش از روی جهل است و بر هر کس واجب است آنچه را از روی عقل است بپذیرد و آنچه را از روی جهل است نپذیرد) و سنّت قائمه و احکام برپا و همیشگی (مسائل حلال و حرام که تا روز قیامت تغییرناپذیر است) و آنچه غیر از اینها باشد فضل است و علم و دانایی که سودرسانی کرده و موجب سعادت و نیکبختی شود نیست.- جَاءَ رَجُلٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا الْعِلْمُ؟ قَالَ: الْإِنْصَافُ. قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الِاسْتِمَاعُ لَهُ. قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الْحِفْظُ لَهُ. قَالَ: ثُمَّ مَهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: الْعَمَلُ بِهِ. قَالَ: ثُمَّ مَهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: ثُمَّ نَشْرُه. (مشکاۀ الأنوار، فصل 8، ص 132) مردی خدمت رسول (صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: یا رسول اللَّه! علم چیست؟ فرمود: انصاف. گفت: بعد چیست؟ فرمود: گوش دادن، گفت: بعد چیست؟ فرمود: نگهداری. پرسید: بعد چیست؟ فرمود: عمل به علم، گفت: بعد؟ فرمود: نشر و پخش آن میان مردم.

این فرمایش نبی اکرم (صلی الله علیه و آله):

«إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ»؛(1)

هرگاه خدای عزوجل به بنده اش ارادۀ خیر کند در درجه اوّل او را متفقّه در دین قرار می دهد و او را با معارف، مسایل، اصول و فروع دین آشنا می کند.

البته «وزَهَّدَهُ فِی الدُّنْیَا» هم ضمیمۀ آن است.

اگرچه این مطلب از همین آیه - با قطع نظر از روایات - استفاده می شود، ولی

ص:77


1- (1) . قال النبیّ (صلی الله علیه و آله): یَا أَبَا ذَرٍّ، إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ وَ زَهَّدَهُ فِی الدُّنْیَا وَ بَصَّرَهُ بِعُیُوبِ نَفْسِه. (بحارالأنوار، ج 74، باب 4، ص 72؛ مکارم الأخلاق، فصل 5، ص 458) ای اباذر! هرگاه خدای عزوجل به بنده ای ارادۀ خیر کند او را دانای در دین می کند و پارسای در دنیا و بینای به عیبهایش قرار می دهد.

روایاتی هم که ذیل این آیه وارد شده مؤید این است که آن علمی که با خشیت - که

یک مقام بسیار بلندی است - تناسبت دارد علوم اسلامی و علوم حوزوی است.(1) یکی از روایاتی که در ذیل این آیۀ شریفه وارد شده و احتیاج به دقت و تأمل دارد این روایت است که به طور خلاصه آن را عرض می کنم:

قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): «الْخَشْیَۀُ مِیرَاثُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ شُعَاعُ الْمَعْرِفَۀِ وَقَلْبُ الْإِیمَانِ وَمَنْ حُرِمَ الْخَشْیَۀَ لَا یَکُونُ عَالِماً وَإِن شَقَّ الشَّعْرَ فِی مُتَشَابِهَاتِ الْعِلْمِ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ).(2)

حضرت می فرمایند: میراث، محصول و ما ترک علم، عبارت است از خشیت و بیم از خداوند؛ و علم، عبارت است از پرتویی از معرفت خداوند تبارک و تعالی و علم قلب، مرکز و محور ایمان است و اگر کسی خدای ناکرده از خشیت خداوند متعال محروم شد، چنین کسی از دیدگاه اسلام - هرچند در حلّ مسائل و مشکلات علمی موشکافی زیادی داشته باشد(3) - عالم نیست. چرا؟! چون « قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: ( إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ).

یعنی اگر، خدای ناکرده، خشیت نباشد، این علم و عالم، آنچه مورد توجه قرآن است نخواهد بود، حتی اگر اهل دقّت باشد و مشکلات علوم را کاملاً تحلیل و رفع اشکال کند.

ص:78


1- (1) . ر. ک: تفسیر قمی، البرهان، کنزالدقائق، شواهد التنزیل و نور الثقلین.
2- (2) . خوف و ترس (از عذاب و کیفر خدای تعالی) ارث علم و دانش است (عالم و دانشمند حقیقی از عذاب خدای عزّ و جلّ بیمناک است؛ از این رو سخنی بر خلاف حقّ و راستی نگفته و نمی نویسد) و علم و دانش روشنایی معرفت و شناسایی (خدای تعالی) و دل ایمان و گرویدن است (به وسیلۀ علم، خدای تعالی را می توان شناخت و به او ایمان آورد و از عذاب و کیفرش ترسید) و کسی که از خوف و ترس محروم و بی بهره شد (از عذاب خدا خوف ندارد) عالم و دانشمند [حقیقی] نیست و اگر چه در متشابهات و سخنان مانند هم که معانی آنها بر همه معلوم نیست موشکاف (و در همه چیز علم و دانش و باریک بینی داشته) باشد [زیرا] خدای توانا و بزرگ فرموده: (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ)؛ جز این نیست که از بندگان [گوناگون] خداوند تنها علما و دانایان می ترسند (زیرا ایشان خدای تعالی را به عظمت و بزرگی می شناسند، و هر کس معرفت و شناسایی اش دربارۀ خدای عزّ وجلّ بیشتر است خوف و ترسش افزون تر خواهد بود. (بحارالأنوار، ج 2، باب 11، ص: 45)
3- (3) . «شَقَّ الشَّعْرَ»؛ تعبیر به موشکافی، تعبیری است که دراین روایت هم وجود دارد.

شما باید در معنای این روایت مقداری دقت کنید؛ از این آیه، ملازمۀ میان علم

و خشیت به خوبی استفاده می شود.

بعضی سؤال می کنند: میان علوم حوزوی و علوم دیگر چه فرقی از نظر علمی وجود داردکه حوزویان و فقها به خاطر علمشان، خود را به خداوند متعال نزدیک دانسته، و علوم دیگر را پایین تصور می کنند؟!

آیا دیگران از خدای متعال دور هستند؟!

خیر، مسأله این طور نیست! ما نمی گوییم مقام علوم دیگری که آیۀ شریفه بر آنها دلالت نمی کند پایین است. این اهانتی به مقام علوم دیگر نیست. مسأله این است که برخی از علوم با خشیت خداوند رابطۀ مستقیم دارند؛ بنابراین خداوند متعال و کسانی که قولشان برای ما مستند است برای این علوم ویژگی قائل شده اند. ما بر این مطلب تکیه می کنیم، حال جنبه های دیگر مسأله را کنار بگذاریم.

واقعیت این است که برخی از عناوین به قدری بین ما متداول و استعمال شده است که ارزشِ واقعی خودش را از دست داده و ما با دید سطحی به آن می نگریم.

در رابطه با این فقه و رساله ای که مجتهد در اختیار مردم می گذارد یک بررسی اجمالی بکنید. فرض کنید در یک رساله، حدود هفتصد مسأله وجود دارد. دیگران که به عمق مسائل فقهی و واقعیتِ علم فقه واقف نیستند تصور می کنند که رسالۀ عملیّه مانند کتاب های دیگری است که ظرف یکی - دو سال آماده و در اختیار مردم قرار می گیرد. شما که با فقه آشنایی دارید گاهی می بینید یک مسأله دو سطر بیشتر نیست؛ امّا همین دو سطر، ده جلسۀ بحث می طلبد - آن هم به صورتی که استاد و شاگرد، یکی - دو ساعت قبل و بعد از هر جلسه مطالعه داشته باشند - تا انسان به واقعیت پی برده و ریشه و مستند فتوایی را که مثلاً امام بزرگوار فرموده اند اصطیاد کند. و پس از آن تأمل و بحث کند که: آیا این فتوا قابل مناقشه است یا خیر.

این مطلب ما را به واقعیتی هدایت می کند که آن را یک وقت در جلسه وحدت حوزه و دانشگاه گفتم؛ چند سال پیش به مناسبت ایّام «وحدت حوزه و دانشگاه» جمع زیادی از دانشجویان سراسر کشور همراه اساتیدشان به مدرسۀ فیضیه آمده بودند - و از نظر کیفی و کمّی مجلس بسیار جالبی بود - افرادی از حوزه و

ص:79

دانشگاه برای صحبت کردن دعوت شده بودند، از من هم خواستند که به مناسبتی

صحبت کنم، در آنجا گفتم: برادران دانشجو! من می خواهم واقعیتی را بدون تعصب برای شما بگویم و برای آن دلیل هم اقامه می کنم.

آن واقعیت این است که ما اگر از جنبه های معنوی علوم حوزوی بگذریم و روی نفس علوم خودمان تکیه کنیم، محکم و دقیق معتقدیم که هیچ علمی از علوم عالَم در هر رشتۀ فنی و تخصصی، با این توسعه ای که دایره علوم پیدا کرده، از نظر طول زمان، دقت، عمق، لزوم پشتکار، فعالیت و از نظر مشکل بودن، به علم فقه نمی رسد.

اگر یک نفر از شما بخواهد پزشک شود، برای تخصصِ در طبّ چقدر وقت لازم دارد؟ بالاترین زمانی که برای رسیدن به دکترای در طبّ صرف می شود، دوازده سال برای رسیدن به دیپلم، هفت سال هم برای دانشگاه و چهار سال هم برای دوره تخصصّی صرف شود، مجموعاً بیست و سه سال می شود.

اما اگر یک طلبه بخواهد به مقام اجتهاد برسد بعد از این که دوازده سال دیپلم را گذراند، اگر از استعدادکافی برخوردار باشد و ناراحتی های اقتصادی و مسایل مختلف گریبان او را نگیرد و مشکلاتی برای او پیش نیاید حداقل بیست و پنج سال وقت لازم است تا به اجتهاد برسد، ده سال باید سطوح را بخواند، حداقل پانزده سال هم در فقه و اصول زحمت بکشد - آن هم با شرایط خاصّ - تا به درجۀ اجتهاد و فقاهت نایل شود. کجای عالَم چنین علمی وجود دارد که برای رسیدن به مرحله تخصصّ درآن، تازه بعد از رسیدن به دیپلم، 25 سال وقت لازم داشته باشد.

والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:80

درس نهم : بلایا و خوشی ها

درس نهم(1) 1 بلایا و خوشی ها

قال أَبوعَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقِمَۀٍ وَ یُذَکِّرُهُ الِاسْتِغْفَارَ وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَۀٍ لِیُنْسِیَهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ یَتَمَادَی بِهَا وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ «بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِی)».(2)

حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید: هنگامی که خداوند متعال در مورد بنده ای [از بندگانش] ارادۀ خیر می کند، عنایت و توجهی به او می کند که حتّی در زمان ارتکابِ معصیت نیز مشمول آن عنایت و توجه است؛ به این کیفیت که اگر گناهی از آن بنده صادر شود، خداوند او را به بلا و گزندی مبتلا می کند تا بر اثر ابتلای به آن ناراحتی توجهش به خداوند جلب شود و متذکر استغفار و عذرخواهی شود و نسبت به آن گناه، از خداوند تبارک و تعالی طلب غفران و عفو داشته باشد.

اما در مقابل «

إِذَا أرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأذْنَبَ ذَنْباً » اگر خداوند تبارک و تعالی عنایت و توجّه خود را از بنده ای دریغ داشت، هنگام معصیت یا پس از ارتکاب گناه با او به گونۀ دیگری معامله می کند؛ به این صورت که نعمتی را به او عنایت می کند تا بر اثر

ص:81


1- (1) - این درس در جلسۀ «نود و ششم» و «یکصد و ششم» خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . عِدَّۀٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِی بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام).... (کافی، ج 2، باب الاستدراج، ص 452)

سرگرم شدن به آن نعمت، توجّهش به خداوند متعال کم شود و استغفار و عذرخواهی را از یاد ببرد و گمان کند که انجام گناه، نه تنها هیچ عکس العملی در زندگی او ندارد، بلکه ارتکاب گناه، موجب چنین نعمتی شده است و چه بسا در کجروی خود اصرار ورزد.

حضرت در ادامه، با استفاده از آیۀ شریفۀ (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ)(1) نعمتهایی را که در زمان معصیت و پس از آن نصیب انسان می شود استدراج معرفی می کند: «

ایْ بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِی»؛(2) دنبال هر معصیتی نعمتها به جانب او سرازیر می شوند تا نعمتِ استغفار را از یاد او ببرند، توجّهش را به خداوند کم کنند تا روز به روز حالت انحطاط و تنزّل بیشتری برای او ایجاد شود.

شبیه این معنا در آیۀ شریفه دیگری آمده است که می فرماید:

(وَلایَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهین)؛(3)

آنان که گناه می کنند و به معارف بلند الهی کفر می ورزند و راه طغیان را پیش می گیرند، توهم نکنند مهلتی که ما به ایشان می دهیم، به نفعشان است، بلکه این مهلت، این اطالۀ عمر و این توجه و عنایت برای این است که گناه بیشتری از آنان سربزند و برای آنان، عذاب خوارکننده ای آماده شده است.(4)

ص:82


1- (1) . اعراف، آیه 182.
2- (2) . عَنِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله): إِذَا رَأَیْتُمُ اللَّهَ یُعْطِی الْعَبْدَ مَا یُحِبُّ وَ هُوَ مُقِیمٌ عَلَی مَعْصِیَتِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّ ذَلِکَ اسْتِدْرَاجٌ لَهُ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُون). (إرشاد القلوب إلی الصواب، ج 1، ص 75) هرگاه دیدید خدای متعال آنچه را بنده دوست دارد به او می دهد در حالی که آن بنده به گناه و معصیت خود ادامه می دهد، بدانید که این استدراجی برای آن بنده است. خداوند می فرماید: به تدریج از جایی که نمی دانند گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد.
3- (3) . آل عمران، آیه 178.
4- (4) . در مورد استدراج، آیات و روایات بسیاری وارد شده است. معنی استدراج (غافلگیری تدریجی) همان طور که بیان شد این است که خدای متعال بنده را بر اثر اعمال زشتش به تدریج جزا می دهد به نحوی که خود بنده نمی داند و سرگرم نعمت می شود هرگز به یاد ولی نعمت خود نمی افتد و به نعمت های الهی مغرور می شود تا این که فرصت از دست او برود و ناگهان نعمت ها از او سلب شده و به حسرت مبتلا می گردد.- (وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُون وَ أُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ). (اعراف، آیه 182-183) آنان که آیات و نشانه های «توحید و یگانگی» ما را دروغ پندارند به زودی آنان را به تدریج کیفر می دهیم از آنجایی که ندانند، «و هرچه گناه کنند ما نعمت را برایشان می افزاییم و آنان هم بر معصیت خود می افزایند و به همین جهت سزاوار عقاب سخت می گردند» و ایشان را «چند روزی» مهلت می دهیم «تا هر کاری بخواهند انجام دهند» همانا مکر (چاره جویی) ما سخت و استوار است.- (فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُون وَ أُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ). (قلم، آیه 44-45) [ای رسول! تو کیفر] مکذّبان ومنکران قرآن مجید را به من واگذارکه ما آنان را از آنجا که نفهمند [وگمان نعمت کنند] به عذاب سخت می افکنیم.- سُئِلَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) عَنِ الِاسْتِدْرَاجِ فَقَالَ: هُوَ الْعَبْدُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُمْلَی لَهُ وَ تُجَدَّدُ لَهُ عِنْدَهَا النِّعَمُ فَتُلْهِیهِ عَنِ الِاسْتِغْفَارِ مِنَ الذُّنُوبِ فَهُوَ مُسْتَدْرَجٌ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَم. (کافی، ج 2، باب الاستدراج، ص: 452) از امام صادق (علیه السلام) در بارۀ معنای استدارج سؤال شد: فرمود: گاه می شود که کسی مرتکب گناهی می گردد و به او مهلت داده می شود و نعمتش افزون می شود تا هوسرانی اش او را از استغفار باز دارد و این غفلتی است که شامل او شده در حالی که نمی داند.- رُوِی عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: یَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رَأَیْتَ رَبَّکَ یُتَابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَهُ فَاحْذَرْهُ. (بحارالأنوار، ج 64، باب 12، ص 196) ای انسان! هنگامی که دیدی پروردگارت پی در پی به تو نعمت می دهد از او حذر کن.- قَالَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام): الِاسْتِدْرَاجُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ یُسْبِغَ عَلَیْهِ النِّعَمَ وَ یَسْلُبَهُ الشُّکْر. (تحف العقول، ص: 245) استدراج خداوند این است که به بنده اش نعمت فراوان ببخشد و توفیق شکر را از او بگیرد.- وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ (علیه السلام) فِی یَوْمِ عَرَفَۀ:... وَ لَا تَسْتَدْرِجْنِی بِإِمْلَائِکَ لِی اسْتِدْرَاجَ مَنْ مَنَعَنِی خَیْرَ مَا عِنْدَهُ وَ لَمْ یَشْرَکْکَ فِی حُلُولِ نِعْمَتِهِ بِی. (الصحیفه السجادیه، دعای 47، ص 210) حضرت زین العابدین (علیه السلام) ضمن دعایی می فرماید:... با مهلت دادن به من به تدریج و کم کم سزاوار عقابم مفرما؛ مانند سزاوار کیفر شدن تدریجی کسی که مرا از خیر و نیکی آنچه نزد او است باز داشته و بی بهره گردانیده و حال آن که در رسیدن نعمت او به من شریک تو نبوده است.

در این روایت حضرت صادق (علیه السلام) نکات قابل توجّهی وجود دارد:

1 - نزول نعمت نباید انسان را فریب دهد که چون مثلاً محبوب خداوند بوده و خدای متعال از او راضی است این نعمتها را به سویش سرازیر کرده است.

در نقطۀ مقابل، انسان گاهی از اوقات تصور می کند وقتی رنج و ناراحتی به او روی می آورد این نشانۀ کم لطفی خداوند تبارک و تعالی در مورد او است،(1) در

ص:83


1- (1) . عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذَلِکَ حُسْنُ نَظَرٍ مِنَ اللَّهِ لَهُ فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولًا وَ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذَلِکَ اسْتِدْرَاجٌ مِنَ اللَّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفا. (بحار الأنوار، ج 69، باب 94، ص 1؛ تحف العقول، ص 200) کسی که تنگدست شد و آن را لطف و عنایت خدا به حساب نیاورد پاداشی (اخروی) را که برای او امید آن می رفت تباه ساخته. و به عکس، آن کسی که گشایشی در مالش پدید آمد، و آن را چون دامی پنهان و تدریجی قلمداد نکرد خود را از مسألۀ خطرناکی ایمن دانسته است.

حالی که بر حسب این روایت، مطلب کاملاً بر عکس است؛ یعنی ممکن است نقمت، نشانۀ عنایت و نعمت خداوند متعال باشد.

2 - به طور عادی و طبیعی، انسانی که در ناز و نعمت باشد، هر چه نعمت بیشتری به او داده شود از توجهش به خداوند تبارک و تعالی کاسته خواهد شد؛ بنابراین از این روایت باید این درس را هم بگیریم که مبادا نعمت ها ما را از خداوند دور کند، و نعمتها نباید باعث شود که انسان، خداوند را فراموش کند؛ هرچند چنین اقتضایی در ذات نعمت وجود دارد. انسان در حالت ابتلا به مشکلات توجّهش به خداوند فراوان است؛ ولی در حال توانگری و رفاه، کمتر به خداوند توجّه می شود؛ حال آن که انسان چه در حال نعمت و چه درحال نقمت باید به خداوند تبارک وتعالی توجه کامل داشته باشد؛ یعنی آن گونه که همواره در حال نقمت، خواهان رفع گرفتاری خود از خداوند متعال است باید در حال نعمت نیز به عنوان سپاس و به عنوان شکرِ منعم به او توجه کامل داشته باشد.

پرسش:

3 - نکتۀ سوم را در قالب یک پرسش و پاسخ مطرح می کنیم:

مقصود از

«إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً » در مقابل «

إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً » چیست؟ خداوند چگونه نسبت به یک بنده، اراده خیر و نسبت به بندۀ دیگر اراده شرّ می کند؟! آیا این امر تنها به ارادۀ خداوند متعال بستگی دارد؟! یعنی خداوند دلش می خواهد نسبت به بنده ای ارادۀ خیر کند، بدون این که آن عبد خصوصیّت و مزیّتی داشته یا مقتضای این اراده در او محقّق باشد و نسبت به عبدی اراده شرّ می کند، بدون این که خصوصیّت و قابلیتی در او وجود داشته باشد؛ آیا مسأله این گونه است؟! آیا در این صورت جبر به وجود نمی آید؟!

پاسخ:

خیر، چنین نیست!

«إرادَۀُ الخیر و إرادَۀُ الشَّر »؛ نفس ارادۀ تکوینی خداوند تبارک

ص:84

و تعالی است و مانند امور تکوینی دیگر از محدودۀ اسباب و مسببات بیرون نیست.

مراد از کلمه «اراده» و این سنخ تعبیرات، ارادۀ تکوینی است؛ چراکه معنای ارادۀ تشریعی، جعل و تشریع نفس احکام و مقررات است؛ به همین جهت از آنها به ارادۀ تشریعی تعبیر می کنند.

اگر گفتیم: «أَرادَ اللهُ مِنّا بِالصَّلاه» در ارادۀ تشریعیۀ خداوند، غیر از نفس تشریع و احکام چیز دیگری نیست، ولذا «أَرادَ اللهُ مِنّا بِالصَّلاه» یعنی: «خاطَبَنا بِقُولِهِ تَعالی: أَقیموُا الصَّلاه و أَوجَبَ عَلَیْنا الصَّلاه». چنین نیست که یک «أَقیموُا الصَّلاه» داشته باشیم و یک ارادۀ تشریعی هم کنار آن داشته باشیم.

اما ارادۀ مطرح شده در این روایت مانند اراده ای است که در آیۀ تطهیر مطرح شده است:

(إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً).(1)

بی شک منظور از اراده در این آیه، ارادۀ تکوینیه است و الاّ در ارادۀ تشریعیه هیچ فرقی میان اهل بیت (علیه السلام) و دیگران وجود ندارد.(2) ارادۀ تکوینیه به اذهاب رجس و به تطهیر آنها تعلّق گرفته است.

ص:85


1- (1) . خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد. (أحزاب، آیه 33)
2- (2) . آیا ارادۀ الهی در اینجا تکوینی است یا تشریعی؟منظور از اراده تشریعی همان اوامر و نواهی الهی است؛ به عنوان مثال، خداوند از ما نماز، روزه، حج و جهاد خواسته است که این، ارادۀ تشریعی است. معلوم است که ارادۀ تشریعی به افعال ما تعلق می گیرد نه افعال خداوند؛ در حالی که در آیۀ فوق، متعلق این اراده، افعال خدا است، می گوید: خدا اراده کرده است که پلیدی را از شما ببرد؛ بنا بر این چنین اراده ای باید تکوینی و مربوط به خواست خداوند در عالم تکوین باشد. افزون بر این، مسألۀ ارادۀ تشریعی نسبت به پاکی و تقوا، انحصار به اهل بیت: ندارد؛ زیرا خدا به همه دستور داده است پاک و با تقوا باشند و این مزیتی برای آنان نخواهد بود؛ زیرا همۀ مکلفان مشمول این فرمان هستند.این نیز مسلم است که رجس در اینجا به معنای پلیدی ظاهری نمی باشد؛ بلکه اشاره به پلیدیهای باطنی است و اطلاق این کلمه هرگونه انحصار و محدودیت را در شرک و کفر و اعمال منافی عفت و مانند آن نفی می کند و همۀ گناهان و آلودگیهای عقیدتی و اخلاقی و عملی را شامل می شود. (تفسیر نمونه، ج 17، ص: 303)

شاید این اشکال به ذهن شما برسد که وقتی ارادۀ تکوینی خداوند متعال به چیزی تعلق گرفت، آن چیز لامحاله باید تحقق پیدا کند ودیگر تفکیک اراده از مراد، محقّق نخواهد شد!

در پاسخ می توان گفت: نکته ای که هم در این روایت و هم درآیه تطهیر وجود دارد، این است که فعل اهل بیت (علیه السلام) و فعل من و شما متعلق ارادۀ تکوینیه خداوند نیست؛ بلکه آنچه متعلَّق اراده تکوینیه خداوند متعال است، عمل خود خداوند است.

آیه شریفه نمی فرماید: «یُریدُ اللَّهُ لِیَذْهَبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ»، بلکه می فرماید: (لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ)، «اِذْهابْ»، فعل الهی است و در (یُطَهِّرَکُمْ)، این «مطهِّریت»، عملِ خود خداوند است.

اراده تکوینی، به فعل الهی تعلق گرفته است، نه اینکه به نماز خواندن من تعلق گرفته باشد؛ چراکه اگر اراده تکوینیه به نماز خواندن من متعلّق شد، من دیگر قدرت ترک نماز را نخواهم داشت. (1) والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ص:86


1- (1) . نکته دیگری که باید به دقت متوجه آن بود این است که ارادۀ تکوینی که به معنای خلقت و آفرینش است در اینجا به معنای مقتضی است نه علت تامه تا موجب جبر و سلب اختیار گردد.توضیح این که: مقام عصمت به معنای یک حالت تقوای الهی است که به امداد پروردگار در پیامبران و امامان ایجاد می شود اما با وجود این حالت، چنان نیست که آنان نتوانند گناه کنند؛ بلکه قدرت این کار را دارند و با اختیار خود از گناه چشم می پوشند؛ درست همانند یک طبیب بسیار آگاه که هرگز یک مادۀ بسیار سمی را که خطرات جدی آن را می داند نمی خورد با این که قدرت بر این کار دارد؛ اما آگاهیها و مبادی فکری و روحی او سبب می شود که با میل و ارادۀ خود از این کار چشم بپوشد.این نکته نیز لازم به یادآوری است که این تقوای الهی موهبت ویژه ای است که به پیامبران داده شد نه به دیگران، ولی باید توجه داشت که خداوند این امتیاز را به خاطر مسئولیت سنگین رهبری به ایشان داده است؛ بنابراین امتیازی است که بهرۀ آن عاید همگان می شود و این عین عدالت است؛ درست مانند امتیاز خاصی است که خداوند به سلول های چشم داده که تمام بدن از آن بهره می گیرد، از این گذشته به همان نسبت که پیامبران امتیاز دارند و مشمول مواهب الهی هستند مسئولیتشان نیز سنگین است و ترک اولای آنان معادل گناه بزرگ افراد عادی است و این مشخص کنندۀ خط عدالت است. نتیجه این که: این اراده یک ارادۀ تکوینی است در حد یک مقتضی (نه علت تامه) و در عین حال نه موجب جبر است و نه سلب مزیت و افتخار. (همان) ر. ک: کتاب های دیگر مانند کتاب: چهره های درخشان در آیۀ تطهیر، نوشتۀ حضرت آیۀ الله العظمی فاضل لنکرانی.

درس دهم : مشیت، قضا و امتحان الهی

درس دهم(1) 1 مشیت، قضا و امتحان الهی

عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ (علیه السلام)

«مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِیهِ مَشِیَّۀٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاء».(2)

این حدیث شریف اگر چه کوتاه به نظر می رسد، ولی بسیار ارزنده، مفید و پر مغز است.

ترجمه مختصر روایت این است که در هر تنگنا و فشاری و هر توسعه وگشایشی که در زندگی فرد یا افرادی به وجود می آید، هم مشیّت و قضا و قدر الهی و هم ابتلا و امتحان خداوند وجود دارد.

اولاً؛ ظاهر روایت این است که هر سه مورد مشیت، قضا و ابتلای خداوند، هم در صورت قبض و هم در صورت بسط وجود دارد.

ثانیاً؛ عموم روایت، مفید این معنا است که خداوند تبارک و تعالی در تمام تحولات و قبض و بسطهای فردی و اجتماعی نقش دارد؛ هم به صورت مشیّت، هم به صورت قضا و هم به صورت امتحان.

مشیّت و قضا تنها به ذات مقدس خداوند تبارک و تعالی انتساب دارد و در

ص:87


1- (1) - این درس در جلسۀ دویست و پانزدهم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ عَنْ حَمْزَۀَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ:.... (کافی، ج 1، باب الابتلاء والاختبار، ص 152)

رابطه با او است؛ اما ابتلا و امتحان دو طرفه است؛ از یک سو به خداوند تبارک و تعالی مر بوط است و از سوی دیگر به ما و افراد و جامعه مربوط می شود.

ثالثاً؛ این ابتلاها، امتحان ها و تحوّلات برای اتمام حجت با انسان است نه این که مطلب مجهولی را برای خداوند معلوم کند؛ زیرا دربارۀ ذات باری تعالی چنین چیزی قابل تصور نیست؛ این امتحانها شبیه امتحانی است که یک استاد از شاگرد خود می گیرد. معمولاً استاد وضع علمی شاگرد خود را می داند؛ اما از او امتحان می گیرد تا به او بفهماند، او را روشن کند و از جهالت بیرون آورد(1) ؛ زیرا غالب انسانها در رابطه با خود ناآگاه هستند و اتفاقاً شاید ناآگاهیهای انسان نسبت به خودش از ناآگاهیهای او نسبت به دیگران بیشتر باشد.

دلیل این ناآگاهی این است که:

اولاً؛ انسان خیلی نمی خواهد در بارۀ خودش فکر کند و خود را در ترازوی سنجش قرار دهد.

ثانیاً؛

«حبّ الشّیء یعمی ویصمّ» ؛(2) بارزترین و بهترین مصداق این که محبت نسبت

ص:88


1- (1) . عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: لَیْسَ شَیْ ءٌ فِیهِ قَبْضٌ أَوْ بَسْطٌ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَوْ نَهَی عَنْهُ إِلَّا وَ فِیهِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ابْتِلَاءٌ وَ قَضَاء. (توحید صدوق، ص 354، باب 57) از آنچه خداوند به آن امر فرموده یا از آن نهی کرده، که در آن گرفتگی یا گشایشی باشد چیزی نیست مگر آن که از جانب خدای عز و جل در آن آزمایش و قضایی وجود دارد.قبض و بسط تقریباً مانند حرکت و سکون است و دارای معنای عامی است که بیشتر اوضاع و احوال خلق را شامل می شود؛ زیرا قبض و بسط خداوند نسبت به دارایی مردم، فقر و غنای آنان است و نسبت به نفوسشان، غم و شادی شان و نسبت به بدنشان، مرض و تندرستی شان و نسبت به کردارشان، خذلان و توفیق ایشان و نسبت به دعایشان، اجابت و عدم اجابت آن است و همچنین سایر جهات انسان از معنای قبض و بسط خارج نیست. دراین روایت این قبض و بسط به امر و نهی خدا مقید شده است و به اموری مختص می شود که مربوط به شرع و دین باشد و خداوند در آن نهی یا فرمانی داشته باشد؛ مانند فقر و غنا و صحت و مرض که انسان در حالت فقر و مرض به صبر و شکیبایی مأمور است و در حال صحت و ثروت به پرداخت حقوق واجب و به دستگیری از فقرا و صلۀ رحم و مانند آن موظف شده است، پس تمامی این گونه احوال بندگان اولاً به خواست و حکم خداوند است و ثانیاً خداوند با همین امور بندگانش را آزمایش و امتحان می کند نه برای آن که خودش از حال آنان با خبر شود؛ زیرا او علام الغیوب است بلکه برای آن است که استحقاق ثواب یا عقاب را به خودشان بفهماند و حجت را بر ایشان تمام کند.
2- (2) . عن النبی (صلی الله علیه و آله): حُبُّکَ لِلشَّیْ ءِ یُعْمِی وَ یُصِم. (من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 376) دوستی تو نسبت به چیزی تو را کور و کر می کند؛ یعنی چون چیزی را دوست بداری، نه عیبهای آن را می بینی و نه سخن عیب بینان را دربارۀ آن می شنوی، این است که دربارۀ آن کور و کر می شوی.- قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): عَیْنُ الْمُحِبِّ عَمِیَّۀٌ عَنْ مَعَایِبِ الْمَحْبُوبِ وَ أُذُنُهُ صَمَّاءُ عَنْ قُبْحِ مَسَاوِیهِ. (تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص 478) چشم عاشق از دیدن معایب محبوب کور است و گوشش از شنیدن زشتیهای او کر.- عن أمیرالمؤمنین (علیه السلام): مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَی بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَۀٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَۀٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَلِمَنْ فِی یَدَیْهِ شَیْ ءٌ مِنْهَا حَیْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَیْهَا وَ حَیْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَیْهَا لَا یَنْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بِزَاجِرٍ وَلَا یَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظ. (نهج البلاغه، خ 109، ص 159) کسی که عاشق چیزی شود چشم خود را کور و قلب خود را بیمار کرده است عاشق با چشمی نادرست می بیند وبا گوشی ناشنوا می شنود، شهوات، عقل او را از کار می اندازد و دنیا قلب او را می کُشد و نفس او خواستار بی چون و چرای آن می شود. عاشق دنیا، بندۀ دنیا می شود و بندۀ کسانی که چیزی از دنیا در دست دارند، دنیا به هرسو رود او نیز به همان سو می رود و به هر جا رو کند به آنجا رو می کند، هیچ بازدارنده ای خدایی نمی تواند او را از بدی بازدارد و از هیچ اندرزگویی نمی تواند اندرز بگیرد.

به یک چیز، انسان را کر و کور می کند خود او است. بشر به خاطر آن محبّتی که به ذات خود دارد بسیاری از مسال و خلق و خوی ناپسند خود را توجیه می کند، با دید منفی به آنها نگاه نمی کند و هزارگونه توجیه درونی برای آن می تراشد تا آنها را از بد چهره بودن خارج کند.

البته این کار را به خاطر اقناع و پذیرش دیگران انجام نمی دهد؛ بلکه برای اقناع و پذیرش خود و ملامت نکردن وجدان خود انجام می دهد؛ ولی اگر رفیقش همین رفتار ناپسند را داشته باشد او را مورد تقبیح، سر زنش و ملامت قرار می دهد.

این نکته، ریشۀ خیلی از معایب و مفاسد است، به همین دلیل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید: «

رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ یَتَعَدَّ طَوْرَه »؛(1) انسان باید مرز خود را بشناسد.(2)

ص:89


1- (1) . خداوند رحمت کند مردی را که قدر خود را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 233، ح 4666)
2- (2) . عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضا (علیه السلام) قَالَ: التَّوَاضُعُ دَرَجَاتٌ: مِنْهَا أَنْ یَعْرِفَ الْمَرْءُ قَدْرَ نَفْسِهِ فَیُنْزِلَهَا مَنْزِلَتَهَا بِقَلْبٍ سَلِیم. (تفصیل وسائل الشیعۀ، ج 15، باب 28، ص 272) تواضع درجاتی دارد: یکی از آن درجات این است که انسان قدر و منزلت خود را بشناسد و به اندازۀ مقام و موقعیت خود قدم بردارد.- قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): مَا هَلَکَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ. (أمالی الصدوق، ص 447، المجلس الثامن و الستون) هر کس قدر خود را بشناسد هلاک نگردد.چو کس قدر خود را شناسد درست ببیند چو پایان کار از نخستز سیر حوادث نگردد هلاک که مرغ هوا را ز طوفان چه باک؟

طلبه هایی هستند که وقتی به یک مرحله از مراحل علمی رسیدند؛ در حالی که به مراحل متعدد دیگری نیازمند بودند؛ خود را بی نیاز از آن دیدند و به این دلیل، تحصیل را ادامه ندادند، شرکت در درس ها برایشان سخت بود و به خودشان اجازه نمی دادند به عنوان شاگرد در محضر یک استاد زانو بزنند؛ همین تخیّل و اعتقاد باطل و عدم شناخت واقعیت، مانند سدّی محکم، جلوی رشد و پیشرفت آنان را گرفت و همچنان در این گرفتاری باقی ماندند.

شاید این مسأله دربارۀ انسان حساس ترین مسأله باشد، آن هم نه از یک زاویه و یک بُعد، بلکه در تمام ابعاد، حتی در جزئیات مطرح است و در سایر امور نیز به پیشرفت انسان لطمه می زند؛ از این رو هر شخصی باید در هر مسأله و مرتبه ای حد خودش را بداند.

والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:90

درس یازدهم : هوای نفس و قلب دنیایی

درس یازدهم(1) 1 هوای نفس و قلب دنیایی

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ 6:

یَقُولُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: «وَعِزَّتِی وَجَلَالِی وَعَظَمَتِی وَکِبْرِیَائِی وَنُورِی وَعُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَی هَوَایَ إِلَّا شَتَّتُّ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ لَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَ شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا وَ لَمْ أُؤْتِهِ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ».(2)

ص:91


1- (1) - این درس در جلسۀ شصت و چهارم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . عِدَّۀٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِی حَمْزَۀَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ 8 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ کِبْرِیَائِی وَ نُورِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَی هَوَای إِلَّا شَتَّتُّ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ لَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَ شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا وَ لَمْ أُؤْتِهِ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ نُورِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَای عَلَی هَوَاهُ إِلَّا اسْتَحْفَظْتُهُ مَلَائِکَتِی وَ کَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ رِزْقَهُ وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَۀِ کُلِّ تَاجِرٍ وَ أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِی رَاغِمَۀ. (کافی، ج 2، باب اتباع الهوی، ص 335) نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده که: خدای عزوجل می فرماید: سوگند به عزت و جلال خودم و بزرگی و کبریایی و نور و برتری مقامم! هیچ بنده ای، دلخواه خود را بر دلخواه من مقدم ندارد جز این که کارش را پریشان کنم و دنیایش را در هم سازم و از دنیا به او ندهم جز آنچه برایش مقدر کرده ام و سوگند به عزت و جلال و بزرگی و نور و برتری و بلندی مقامم! هیچ بنده ای دلخواه مرا بر دلخواه خود مقدم ندارد جز آن که فرشتگان من او را نگهبانی کنند و آسمانها و زمین روزی اش را متکفل گردند (و به عهده گیرند) و از پس تجارت هر تاجری پشتیبان و نگران او باشم و دنیا هم در حالی که نخواهد به جانب او رو کند.

از حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) نقل شده است که رسول اکرم 6 حدیثی را بیان فرمودند که خداوند متعال در آن، قسم های بلندی می خورد که بالاتر از آنها قابل تصوّر نیست.

خداوند تبارک وتعالی می فرماید: قسم به عزّت، جلال، عظمت، کبریایی، نور، علوّ و ارتفاع منزلتم! اثر وضعی این که بنده ای هوای نفس و خواهش های نفسانی خود را بر خواستۀ من مقدّم داشته و ترجیح دهد، این است که امورش را پراکنده ساخته و وضع زندگی اش را مختل می سازم و دنیا را برای او مشتبه می کنم.(1)

مثلاً کاری انجام می دهد که به خیال خودش می تواند بدان وسیله به مقصدش برسد؛ اما در واقع به هدف خود نمی رسد؛ راهی را انتخاب می کند و می پندارد از این راه می تواند به ریاست برسد؛ ولی من نمی گذارم به آن هدفی که دارد نایل شده و به ریاست برسد.

یکی دیگر از آثارش این است که قلب و دلش را به دنیا مشغول می کنم.

به نظر قاصر من این که قلب انسان همیشه مشغول دنیا باشد، بدترین حالت است؛ چرا که این به معنای از بین رفتن مقام شریف انسانیت است.

قلبی که باید همیشه ظرف خدای متعال و یاد او و ظرف مسائل اخروی و با ارزش باشد، چگونه دائماً در این فکر است که مثلاً چه خانه ای تهیه کند؟!

از چه راهی به قدرت برسد؟!

از چه راهی رفیق خودش را تحقیر کند؟!

و چگونه خودش را نزد همشهریانش به عنوان یک طلبۀ متّقی معرفی کند؟!

ص:92


1- (1) . قَالَ أَبِوجَعْفَر ٍالباقر (علیه السلام): إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْقُ وَ تَلَا هَذِهِ الْآیَۀَ: (إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ وَ لا یَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُون). (کافی، ج 2، باب الذنوب، ص 268) انسان مرتکب گناه می شود و روزی مقدّر را از او باز می گیرند. حضرت این آیه را گواه گرفتند که می گوید: «باغداران سوگند خوردند که صبحدم میوه ها را بچینند و حاضر نشدند که ارادۀ خدا را نیز در برابر تصمیم خود به حساب آورند. ناگاه صاعقه ای بر فراز آن باغستان چرخید و هر چه بود به آتش کشید، در حالی که باغداران در خواب ناز بودند.»

این حالت به معنای لگد مال کردن مقام شریف انسانیت است، انسان نباید این قلب با ارزش را - که قدرت ارتباط با خداوند را دارد - با پول مرتبط کند.(1) این روایت مطلق است و همۀ افراد را در بر می گیرد؛ ولی برای ما روحانیت خصوصیت ویژه ای دارد؛ چراکه بحمد الله تعالی خداوند بر ما منّت گذاشته و زندگیمان را در مسیر کسب علوم الهی قرار داده است.

گاهی در خیابان می بینم برخی از دوره گردان و دست فروشان از اوّل صبح می آیند و تا دو ساعت از شب گذشته، به خاطر تأمین زندگی خود و زن و بچه شان، مثلاً مقداری خیار می فروشند. چطور می شود یک انسان در شبانه روز بیشترین وقت شریف خود را صرف فروش صد کیلو خیار یا شلغم می کند و معطّل این کار می ماند؟!

ما طلاّب عمرمان را در چه امور مهمّی صرف می کنیم و این بندگان خدا در چه چیز!

قصد تنقیص ندارم؛ بلکه منظور این است که توجه داشته باشید که خدای متعال به من و شما چه موهبت بزرگی عنایت کرده و بر ما منّت گذاشته که وقت خود را در بهترین امور ممکن صرف کنیم.(2) والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:93


1- (1) . عن امیرالمومنین (علیه السلام): مَا أَفْسَدَ الدِّینَ کَالدُّنْیَا. (تصنیف غررالحکم و دررالکلم ف ص 130) چیزی مانند دنیا یعنی خواهش آن و اشتغال به آن دین را فاسد و تباه نمی کند.
2- (2) . عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ: قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّین. (أمالی المفید، المجلس التاسع عشر، ص 158) امام صادق از پدران بزرگوارش: روایت فرمودند که: رسول خدا علیه وآله السلام فرمود: هرگاه خداوند خیر بنده ای را بخواهد او را در دین فقیه و دانا می گرداند.- قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الزِّیَادَۀَ فِی نَفْسِهِ کَانَ إِلَی النُّقْصَانِ أَقْرَبَ وَمَنْ کَانَ إِلَی النُّقْصَانِ أَقْرَبَ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الْحَیَاۀ. (بحارالأنوار، ج 68، باب 64، ص 160) کسی که با صرف وقت گرانبها چیزی بر اعمالش اضافه نکند بدیهی است که رو به نقصان و کمبود است و کسی که رو به کمبود است مرگ برای او بهتر از زندگی است.- رُوِی عَنِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله): مَنْ فُتِحَ لَهُ بَابُ خَیْرٍ فَلْیَنْتَهِزْهُ فَإِنَّهُ لَا یَدْرِی مَتَی یُغْلَقُ عَنْه. (بحارالأنوار، ج 74، باب 7، ص 139) آن کس که در خیری به رویش گشوده شد غنیمت بشمارد و از فرصت استفاده کند، زیرا نمی داند چه وقت آن در به رویش بسته می شود.- قَال الْحَسَنِ بْنِ عَلِی المجتبی 8: یَا ابْنَ آدَمَ إِنَّکَ لَمْ تَزَلْ فِی هَدْمِ عُمُرِکَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ أُمِّکَ فَخُذْ مِمَّا فِی یَدَیْکَ لِمَا بَیْنَ یَدَیْکَ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ یَتَزَوَّدُ وَالْکَافِرَ یَتَمَتَّع (بحار الأنوار، ج 75، باب 19، ص 101) ای فرزند آدم! تو از روزی که شکم مادر را ترک گفتی و به زمین قدم گذاردی پیوسته سرگرم نابود ساختن عمر خویشتن هستی. از فرصت زندگی استفاده کن و از آنچه اکنون در دست داری برای منازلی که در پیش داری بهره گیر که افراد با ایمان از دنیا برای فردای خود زاد و توشه تهیه می کنند و افراد بی ایمان تنها از آن لذّت و کامروایی می خواهند.

ص:94

درس دوازدهم : شباهت با رسول اللّه

درس دوازدهم(1) شباهت با رسول اللّه

قال رسول الله علیه آله السلام:

أَلَا أُخْبِرُکُمْ بِأَشْبَهِکُمْ بی أَخْلَاقاً؟ قَالُوا: بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ!؛ فَقَالَ: «أَحْسَنُکُمْ أَخْلَاقاً وَ أَعْظَمُکُمْ حِلْماً وَ أَبَرُّکُمْ بِقَرَابَتِهِ وَ أَشَدُّکُمْ إِنْصَافاً مِنْ نَفْسِهِ فِی الْغَضَبِ وَالرِّضَا».(2)

رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) به اصحاب خود فرمودند: آیا می خواهید شبیه ترینِ شما را به خودم از نظر اخلاق، معرفی کنم؟! اصحاب در پاسخ گفتند: آری، یا رسول الله! حضرت فرمودند: خوش خوترین شما و بردبارترین شما و نیکوکارترین شما در حق خویشاوندان و آن کسی است که در حالت خشنودی و خشم، بیشتر جانب عدل و انصاف را مراعات کند.

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در این رابطه چهار ملاک را بیان فرمودند:

1. « أَحْسَنُکُمْ أَخْلاقاً»؛ هر یک از شما که از نظر حسن اخلاق برترین باشد، که این معنا دو جهت را در بر دارد:

واجد اخلاق پسندیده بودن.

برتری و امتیاز او نسبت به دیگران.

ص:95


1- (1) - این درس در جلسه دویست و بیستم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . تحف العقول، ص 35.

اخلاق پسندیده به طورعجیبی دیگران را جذب می کند، حتی علّت اصلی این که بعضی از مسلکها - که به اندازۀ سر سوزنی از حقیقت بهره نبرده؛ بلکه در مقابل مسلک حقیقی اسلام پایه گذاری شده اند - توانسته اند گروهها، جمعیت ها و برخی از توده ها را به خودشان جذب کنند، همین مسألۀ حسن اخلاق است.

خداوند متعال به رسول گرامی صلی الله علیه وآله - که حقیقتی بالاتر از نفس او نداریم - می فرماید: ( لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک)؛(1) اگر آدم تندخو و خشنی بودی، مردم از اطراف تو پراکنده می شدند و هرگز نمی توانستی آنان را جذب کنی. از این آیۀ شریفه استفاده می شود که: جاذبۀ اخلاق از جاذبۀ حقیقت بیشتر است.(2)

ص:96


1- (1) . آل عمران، آیه 159.
2- (2) . اهمیت اخلاق خوب:- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): الْخُلُقُ الْحَسَنُ نِصْفُ الدِّین. (بحار الأنوار، ج 68، باب 92، ص 372) اخلاق خوب نصف دین است؛ (به این معنا که عمده دستورات دینی راجع به اخلاق است.)- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): الْأَخْلَاقُ مَنَائِحُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا أَحَبَّ عَبْداً مَنَحَهُ خُلُقاً حَسَناً وَ إِذَا أَبْغَضَ عَبْداً مَنَحَهُ خُلُقاً سَیِّئا. (بحار الأنوار، ج 68، باب 92، ص 372) اخلاق، عطیه و بخشش هایی از جانب خداوند است، وقتی بنده ای را دوست بدارد اخلاق خوب را به او عنایت می فرماید و چون بنده ای را دشمن بدارد اخلاق زشت به او می دهد.- عن الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ (علیه السلام) قَالَ: النَّاسُ أَرْبَعَۀٌ: فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَ لَا خَلَاقَ لَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَلَاقٌ وَ لَا خُلُقَ لَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَا خُلُقَ وَ لَا خَلَاقَ لَهُ وَ ذَلِکَ مِنْ شَرِّ النَّاسِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَ خَلَاقٌ فَذَلِکَ خَیْرُ النَّاس. (خصال، ج 1، ص 236) مردم چهار قسم اند: 1. کسی که دارای اخلاق نیک است ولی بهرۀ دنیایی ندارد 2. کسی که دارای بهرۀ دنیایی است؛ ولی اخلاق و خوی نیک ندارد 3. کسی که اصلاً هیچ ارزشی ندارد و آن کسی است که نه اخلاق دارد و نه دنیا و مال و این بدبخت ترین مردم است 4. کسی که هم اخلاق نیک دارد و هم از دنیا بهره مند است و این بهترین مردم است.مصادیق اخلاق خوب در روایات عبارتند از:- قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): إِنَّ الصَّبْرَوَالصِّدْقَ وَ الْحِلْمَ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِیَاءِ وَ مَایُوضَعُ فِی مِیزَانِ امْرِئٍ یَوْمَ الْقِیَامَۀِ شَیْ ءٌ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُق. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 42، ص 132) شکیبایی، راستی و درستی، بردباری و خوی خوش از اخلاق و خصلتهای پیامبران است و روز قیامت هر چه از اعمال شایسته در ترازوی انسان بگذارند به حسن خلق نخواهد رسید.- عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: الْمَکَارِمُ عَشْرٌ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَکُونَ فِیکَ فَلْتَکُنْ فَإِنَّهَا تَکُونُ فِی الرَّجُلِ وَ لَا تَکُونُ فِی وَلَدِهِ وَ تَکُونُ فِی وَلَدِهِ وَ لَا تَکُونُ فِی أَبِیهِ وَ تَکُونُ فِی الْعَبْدِ وَ لَا تَکُونُ فِی الْحُرِّ. قِیلَ: وَ مَا هُنَّ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: صِدْقُ الْبَأْسِ وَ صِدْقُ اللِّسَانِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَۀِ وَ صِلَۀُ الرَّحِمِ وَ إِقْرَاءُ الضَّیْفِ وَ إِطْعَامُ السَّائِلِ وَ الْمُکَافَاۀُ عَلَی الصَّنَائِعِ وَ التَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَ التَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیَاء. (بحارالأنوار، ج 66، باب 38، ص 332) اخلاق خوب ده مورد است، اگر توانایی دارید سعی کنید آن اخلاق جامع را به دست آورید، گاهی آنها در شخصی وجود دارند؛ ولی فرزندانش از آنها بی بهره اند، گاهی در فرزندان وجود دارد؛ ولی پدرها از آنها بهره ای ندارند، گاهی در بردگان وجود دارد؛ ولی انسانهای آزاد از آن بی نصیب هستند. از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: یابن رسول اللَّه! آنها کدام اخلاق هستند؟ فرمود: نومیدی حقیقی (از آنچه دست مردم است)، راستگویی، ادای امانت، صلۀ ارحام، پذیرایی از مهمان، اطعام سائل، سپاسگزاری از کسی که به وی نیکی کرده است، نیکی به همسایگان، نیکی به دوستان و بالاتر از همۀ آنها حیا است.- عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): مَا حَدُّ حُسْنِ الْخُلُقِ؟ قَالَ: تُلِینُ جَانِبَکَ وَ تُطِیبُ کَلَامَکَ وَتَلْقَی أَخَاکَ بِبِشْرٍ حَسَن. (معانی الأخبار، باب معنی حسن الخلق، ص 253) از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: تعریف حدّ ومرز اخلاق خوب چیست؟ فرمود: اخلاق خوب آن است که نرم خو و خوش گفتار باشی و با برادر دینی و نوعی خود با خوشرویی دیدارکنی.«نرمی پهلو» کنایه از این است که همنشین و هم سخن خود را با خشونت آزار ندهد یا کنایه از مهربانی است آن گونه که پرنده با گشودن بالش جوجه هاش را نگهداشته و در کنار خود می گیرد؛ همان گونه که در قرآن کریم خداوند تبارک و تعالی فرزندان را در مورد پدر و مادر توصیه می کند و می فرماید: وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ (إسراء: آیه 24)؛ که مقصود از آیۀ شریفه این است که همیشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران.آثار اخلاق خوب در روایات عبارتند از:- عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ الْخُلُقَ الْحَسَنَ یَمِیثُ الْخَطِیئَۀَ کَمَا تَمِیثُ الشَّمْسُ الْجَلِیدَ. (بحارالأنوار، ج 68، باب 92، ص 372) اخلاق خوب گناهان را ذوب می کند و از بین می برد همچنان که آفتاب یخ را آب می کند.- امیرالمؤمنین (علیه السلام): رَوِّضُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَی الْأَخْلَاقِ الْحَسَنَۀِ فَإِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ یَبْلُغُ بِحُسْنِ خُلُقِهِ دَرَجَۀَ الصَّائِمِ الْقَائِم. (تحف العقول، ص 100) اخلاق خوب را با ریاضت بر خود تحمیل کنید که بندۀ مؤمن با اخلاق خوش به درجۀ روزه دار نمازگزار می رسد.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ علیه و آله السلام: عَلَیْکُمْ بِحُسْنِ الْخُلُقِ فَإِنَّ حُسْنَ الْخُلُقِ فِی الْجَنَّۀِ لَا مَحَالَۀَ وَ إِیَّاکُمْ وَ سُوءَ الْخُلُقِ فَإِنَّ سُوءَ الْخُلُقِ فِی النَّارِ لَا مَحَالَۀ. (بحار الأنوار، ج 10، باب 20، ص 352) شما را به این که همواره خوش اخلاق باشید سفارش می کنم؛ زیرا خوش اخلاق یی شک در بهشت است و از بد اخلاقی بپرهیزید که بد اخلاق قطعاً در جهنم است.- عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ 8 قَالَ: الْبِشْرُ الْحَسَنُ وَ طَلَاقَۀُ الْوَجْهِ مَکْسَبَۀٌ لِلْمَحَبَّۀِ وَ قُرْبَۀٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عُبُوسُ الْوَجْهِ وَ سُوءُ الْبِشْرِ مَکْسَبَۀٌ لِلْمَقْتِ وَ بُعْدٌ مِنَ اللَّه. (مشکاۀ الأنوار فی غرر الأخبار، فصل 23، ص 179) چهرۀ گشاده و اخلاق خوب محبت ها را زیاد می کند و آدمی را به خداوند نزدیک می سازد، کسی که چهره در هم می کشد و بد خلقی نشان می دهد خشم و غضب مردم را به خود جلب می کند و از خداوند دور می شود.چگونگی تحصیل اخلاق خوب در روایات:- عن جَوَادِ الائمه عَنْ آبَائِهِ عَنْ امیرالمومنین: قال: فَسَادُ الْأَخْلَاقِ بِمُعَاشَرَۀِ السُّفَهَاءِ وَ صَلَاحُ الْأَخْلَاقِ بِمُنَافَسَۀِ الْعُقَلَاءِ وَ الْخَلْقُ أَشْکَالٌ فَکُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ. (بحارالأنوار، ج 75، باب 16، ص 36) حضرت جوادالائمه از پدران بزرگوارشان نقل می کند که امیرالمومنین: می فرماید: فساد و تباهی اخلاق، از همنشینی با مردمان احمق و سبک عقل به وجود می آید و اخلاق خوب، با معاشرت و رفت و آمد با عقلا و خردمندان. مردم از جهت باطن، صورتهای مختلف و صفات گوناگونی دارند، پس هر کس صورت باطنی خود را بروز می دهد.- عن أمیرالمؤمنین (علیه السلام): حُسْنُ الْأَخْلَاقِ بُرْهَانُ کَرَمِ الْأَعْرَاق. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 254) ملکات پسندیده و اخلاق خوب دلیل وراثتهای پسندیدۀ انسان است.

ص:97

اگر شما تحقیق و ریشه یابی کنید خواهید دید که علت اصلی این که بعضی از روحانیان در مناطق مختلف خیلی مورد توجه جامعه و مردم قرار گرفته اند داشتن اخلاق پسندیده است. از این رو اخلاق خوب و پسندیده برای یک روحانی بالاترین سرمایه است.(1) 2. «وَ أعْظَمُکُمْ حِلْماً»؛ هر کدام از شما که از نظر حلم بالاتر باشید.(2)

ص:98


1- (1) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلَاقِکُمْ. (بحار الأنوار، ج 68، باب 92، ص 372) شما نمی توانید با اموال خود مردم را جلب کنید؛ ولی با اخلاق خوب می توانید آنان را به سوی خود بکشانید.
2- (2) . اهمیت و مصادیق وآثار حلم در روایات:قَالَ ابوالحسن الرِّضَا (علیه السلام): لَا یَکُونُ الرَّجُلُ عَابِداً حَتَّی یَکُونَ حَلِیماً. (بحار الأنوار، ج 68، باب 93، ص 397) در زمرۀ انسان عابدان محسوب نمی شود تا این که حلیم و بردبار باشد.بیان علامه مجلسی ذیل روایت: «حلم» یعنی در اختیار گرفتن نفس و خود داری و جلوگیری از هیجان و بر افروخته شدن خشم. خدای تعالی می فرماید: (ام تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ). (طور، آیه 32) گفته اند: أحلام در این آیه یعنی عقل ها معنای حلم در حقیقت علم و خرد نیست؛ ولی آن را به عقل تفسیر کرده اند؛ زیرا حلم یکی از اسباب و لوازم عقل است... گفته شده: حلم یعنی تأنی و تأمل و تحقیق در امور و این حالت از اثرات اعتدال قوه غضبیه است که انسان را از تأثر و ناراحتی در مقابل پیش آمدهای ناگوار منع کرده و باز می دارد.آثار حلم: 1. عدم اضطراب و تشویش در برابر حوادث هولناک. 2. عدم افراط و تعدی هنگام مؤاخذۀ مقصران. 3. کنترل اعمال و حرکات. 4. عدم اظهار برتری و امتیاز نسبت به دیگران. 5. عدم سستی و مسامحه نکردن در حفظ و نگهداری آنچه که شرعاً و عقلاً حفظ آن واجب است.این حدیث بر این مطلب دلالت دارد که شرط کمال عبادت و قبولی آن حلم است؛ زیرا شخص سفیه و نادان دست به کارهای زشت و ناروا می زند، از قبیل: دشنام دادن، ناسزا گفتن، کتک زدن، اذیت و آزار دیگران، مجروح کردن و حتی کشتن افراد، که تمام این اعمال موجب فساد عبادت است؛ چراکه خداوند فقط عبادت اهل تقوا را قبول می فرماید. و گفته شده که مقصود از حلیم و بردبار در اینجا عاقل است و قبلاً هم گفته شد که عبادت غیر عاقل کامل نیست و چون سکوت در امور بی فایده از لوازم حلم و بردباری است لذا پس از حلم. سکوت را ذکر فرموده است. از این رو، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر وقت یکی از شما خشمناک شد باید سکوت کند و روزۀ صمت و سکوت (یعنی روزۀ همراه با سکوت و حرف نزدن) میان بنی اسرائیل مشروع و متداول بوده است و این عمل گرچه در اسلام منسوخ شده، ولی اصل سکوت و خاموشی و ارزش آن مطلوب و محبوب است. و حضرت رضا (علیه السلام) برای شاهد بر خوبی صمت و سکوت، مشروعیت آن را در بنی اسرائیل یادآور می شود که آنان وقتی عبادت کننده را در ردیف عابدان معروف می شمردند که مدت بیست سال بر روزۀ سکوت یا بر اصل سکوت مواظبت کند.- عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) عَنْ أَبِیهِ (علیه السلام): أَنَّ النَّبِی (صلی الله علیه و آله) قَالَ: نِعْمَ وَزِیرُ الْإِیمَانِ الْعِلْمُ وَ نِعْمَ وَزِیرُ الْعِلْمِ الْحِلْمُ وَ نِعْمَ وَزِیرُ الْحِلْمِ الرِّفْقُ وَ نِعْمَ وَزِیرُ الرِّفْقِ اللِّینُ. (بحار الأنوار، ج 2، باب 11، ص 45) علم پشتیبان خوبی برای ایمان است وحلم وخویشتن داری پشتیبان خوبی برای علم است و سازگاری و ملایمت پشتیبان خوبی برای حلم بوده و بردباری، نرمش و مدارا پشتیبان خوبی برای حلم خواهد بود.- قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): أَفْضَلُ رِدَاءٍتَرَدَّی بِهِ الْحِلْمُ وَإِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماًفَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُم. (بحارالأنوار، ج 75، باب 16، ص 36) بهترین جامه ای که می پوشی حلم است واگر بردبار نیستی خود را بردبار نشان بده؛ زیرا کسی که شبیه گروهی شد امید است در زمرۀ ایشان محسوب شود.- کَتَبَ أَبُوجَعْفَرٍ الباقر (علیه السلام) إِلَی سَعْدٍ الْخَیْرِ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ أَمَّا بَعْد... الْحِلْمُ لِبَاسُ الْعَالِمِ فَلَا تَعْرَیَنَّ مِنْهُ. حلم لباس عالم است مبادا خود را از این لباس برهنه سازی. (بحار الأنوار، ج 75، باب 27، ص 358)- قَالَ الرِّضَا (علیه السلام): مِنْ عَلَامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ؛ حلم از نشانه های فقه است. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 27، ص 102) قَالَ (علیه السلام): الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ؛ حلم و بردباری پوششی است که بدیها را پنهان می کند. (بحارالأنوار، ج 1، باب 1، ص 81)- قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): الْحِلْمُ سِرَاجُ اللَّهِ یَسْتَضِیءُ بِهِ صَاحِبُهُ إِلَی جِوَارِهِ وَ لَا یَکُونُ حَلِیماً إِلَّا الْمُؤَیَّدُ بِأَنْوَارِ اللَّهِ وَ بِأَنْوَارِ الْمَعْرِفَۀِ وَ التَّوْحِیدِ وَ الْحِلْمُ یَدُورُ عَلَی خَمْسَۀِ أَوْجُهٍ أَنْ یَکُونَ عَزِیزاً فَیُذَلَّ أَوْ یَکُونَ صَادِقاً فَیُتَّهَمَ أَوْ یَدْعُوَ إِلَی الْحَقِّ فَیُسْتَخَفَّ بِهِ أَوْ أَنْ یُؤْذَی بِلَا جُرْمٍ أَوْ أَنْ یُطَالَبَ بِالْحَقِّ وَ یُخَالِفُوهُ فِیهِ فَإِنْ آتَیْتَ کُلًّا مِنْهَا حَقَّهُ فَقَدْ أَصَبْتَ وَ قَابِلِ السَّفِیهَ بِالْإِعْرَاضِ عَنْهُ وَ تَرْکِ الْجَوَابِ یَکُنِ النَّاسُ أَنْصَارَکَ لِأَنَّ مَنْ جَاوَبَ السَّفِیه وَ کَافَأَهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَی النَّارِ. (بحار الأنوار، ج 68، باب 93، ص 397) حلم چراغی است که راه آدمیان را روشن می کند و آنان را به سوی خداوند هدایت می کند، افراد حلیم مورد تأیید خداوند هستند و از انوار توحید راهنمایی می گیرند.پنج جا، محل به کارگیری حلم است: 1 - کسی که عزیز بوده و دچار ذلّت شود. 2 - راست گویی که متهم شود. 3 - کسی که مردم را به حقی دعوت کند و مردم او را سبک بشمارند 4 - کسی که بدون گناه مورد آزار و اذیت قرار گیرد. 5 - کسی که حق خود را طلب کند ولی با او مخالفت کنند. اگر در تمام اینها صبر کردی و حلم خود را از دست ندادی حق حلم را به جای آورده ای، هنگام روبه رو شدن با سفیه از وی کناره گیری کن و با او سخن مگو تا مردم از تو حمایت کنند؛ زیرا هر کس با سفیه گفتگوکند؛ مانندآن است که هیزم را کنار آتش بگذارد.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): مَثَلُ الْمُؤْمِنِ مَثَلُ الْأَرْضِ مَنَافِعُهُمْ مِنْهَا وَ أَذَاهُمْ عَلَیْهَا وَ مَنْ لَا یَصْبِرُ عَلَی جَفَاءِ الْخَلْقِ لَا یَصِلُ إِلَی رِضَا اللَّهِ تَعَالَی لِأَنَّ رِضَا اللَّهِ مَشُوبٌ بِجَفَاءِ الْخَلْقِ. (بحار الأنوار، ج 68، باب 93، ص 397) مَثَل مؤمن مَثَل زمین است، مردم از آن سود می برند؛ ولی روی آن پا می گذارند، هر کس در مقابل تجاوز مردم شکیبایی نورزد به خشنودی خداوند نخواهد رسید؛ زیرا رضایت خداوند با جفای مردم آمیخته است.

ص:99

ائمه ما: از راه حلم توانستند در دلها نفوذ کنند(1). رسماً به امام (علیه السلام) فحش

ص:100


1- (1) . رَوَی الشَّرِیفُ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَلَوِی عَنْ جَدِّهِ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: إِنَّ رَجُلًا مِنْ وُلْدِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ کَانَ بِالْمَدِینَۀِ یُؤْذِی أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی (علیه السلام) وَ یَشْتِمُ عَلِیّاً فَقَالَ لَهُ بَعْضُ حَاشِیَتِهِ: دَعْنَا نَقْتُلُ هَذَا الرَّجُلَ فَنَهَاهُمْ عَنْ ذَلِکَ أَشَدَّ النَّهْی وَ سَأَلَ عَنِ الْعُمَرِی فَقِیلَ لَهُ: إِنَّهُ یَزْرَعُ بِنَاحِیَۀٍ مِنْ نَوَاحِی الْمَدِینَۀِ فَرَکِبَ إِلَیْهِ فَوَجَدَهُ فِی زَرْعِهِ فَدَخَلَ الْمَزْرَعَۀَ بِحِمَارِهِ فَصَاحَ بِهِ الْعُمَرِی لَا تُوطِئْ زَرْعَنَا فَتَوَطَّأَهُ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) بِالْحِمَارِ حَتَّی وَصَلَ إِلَیْهِ فَنَزَلَ وَ جَلَسَ عِنْدَهُ وَ بَاسَطَهُ وَ ضَاحَکَهُ وَ قَالَ لَهُ: کَمْ غَرِمْتَ فِی زَرْعِکَ هَذَا؟ قَالَ: مِائَۀُ دِینَارٍ قَالَ: وَ کَمْ تَرْجُو أَنْ تُصِیبَ؟ قَالَ: لَسْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ قَالَ: إِنَّمَا قُلْتُ لَکَ کَمْ تَرْجُو؟ فَقَالَ: أَرْجُو أَنْ یُحَصِّلَ ثَلَاثَمِائَۀِ دِینَارٍ قَالَ: فَأَخْرَجَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) صُرَّۀً فِیهَا ثَلَاثُمِائَۀِ دِینَارٍ وَ قَالَ: هَذَا زَرْعُکَ عَلَی حَالِهِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُکَ فِیهِ مَا تَرْجُو فَقَامَ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَ سَأَلَهُ أَنْ یَصْفَحَ عَنْ فَارِطِهِ فَتَبَسَّمَ أَبُو الْحَسَنِ وَ انْصَرَفَ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی الْمَسْجِدِ فَوَجَدَ الْعُمَرِی جَالِساً فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ قَالَ: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ قَالَ: فَوَثَبَ إِلَیْهِ أَصْحَابُهُ فَقَالُوا لَهُ: مَا قِصَّتُکَ فَقَدْ کُنْتَ تَقُولُ غَیْرَ هَذَا؟ قَالَ: فَقَالَ لَهُمْ: قَدْ سَمِعْتُمْ مَا قُلْتُ الْآنَ وَ جَعَلَ یَدْعُو لِأَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) فَخَاصَمُوهُ وَ خَاصَمَهُمْ. فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ إِلَی دَارِهِ قَالَ لِمَنْ سَأَلُوا قَتْلَ الْعُمَرِیِّ: أَیُّمَا کَانَ خَیْراً مَا أَرَدْتُ أَوْ مَا أَرَدْتُم؟ (بحار الأنوا، ج 48، باب 5، ص 100). حسن بن محمد بن یحیی علوی از جدش روایت می کند که مردی از فرزندان عمر بن خطاب در مدینه موسی بن جعفر را اذیت می کرد و به امیرالمومنین علی (علیه السلام) نیز ناسزا می گفت، برخی از اطرافیان آن حضرت عرض کردند: اجازه فرمایید این مرد عمری را بکشیم، امام (علیه السلام) آنان را نهی کرد، سپس پرسید: این مرد عمری در کجا زندگی می کند؟ عرض کردند: وی در یکی از نواحی مدینه به کشت و زرع مشغول است. حضرت موسی بن جعفر 8 بر الاغی سوار شدند و به مزرعۀ این مرد رفت، هنگامی که به مزرعۀ او رسید با الاغ داخل مزرعۀ او شد، او فریاد زد: زراعت ما را پای مال نکن، حضرت به سخنان او توجهی نکرد و با الاغ خود از میان مزارع گذشت تا خود را به او رسانید، سپس از الاغ پایین شدند و نزد او نشستند و با او به شوخی و خنده پرداختند. پس از این فرمود: چه اندازه به شما ضرر رسید؟ گفت: صد دینار، فرمود: می خواستی چه اندازه از این مزرعه حاصل برداری؟ گفت: من علم غیب نمی دانم، فرمود: چه اندازه امیدوار بودی؟ گفت: سیصد دینار، در این هنگام کیسه ای را که سیصد دینار در آن بود به آن مرد داد و فرمود: این را بگیر و زراعتت هم در جای خود هست و خداوند به همان اندازه که آرزو داری به شما خواهد داد. مرد از جایش برخاست و پیشانی حضرت را بوسید و گفت: از لغزشهای من درگذرید، موسی بن جعفر 8 تبسمی کردند و پس از آن به مسجد مراجعت کردند، هنگامی که وارد مسجد شد مشاهده کرد آن مرد در مسجد نشسته است، چشمش که به حضرت افتاد گفت: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ». راوی گوید: در این هنگام رفقایش به طرف او رفتند و گفتند: ماجرا چیست؟ تو که بر خلاف این عقیده داشتی! گفت: شما شنیدید که من اکنون چه گفتم، وی آن گاه با رفقایش دربارۀ حضرت به گفتگو پرداخت، موسی بن جعفر 8 از مسجد بیرون رفتند و به طرف منزل حرکت کردند، و به اشخاصی که می گفتند آن مرد را بکشیم فرمود: کدام یک از این دو مطلب بهتر است، کشتن او؟ یا کاری را که من اکنون انجام دادم، و او را از رفتارش برگردانیدم؟

می دادند؛

ولی امام (علیه السلام) در جواب می فرماید: برادر! اگر گرسنه ای، منزل ما آمادگی برای پذیرایی دارد، اگر برهنه ای تو را بپوشانیم، اگر گرفتاری، گرفتاری شما را بر طرف کنیم.

بر اثر یک حلم، یک برد باری و یک اخلاق، آن مرد فحاش چنین می گوید: «من وقتی وارد مدینه شدم، شما مبغوض ترین افراد پیش من بودید، اما الآن محبوب ترین فرد نزد من، شما هستید».(1)

ص:101


1- (1) . مِنْ حِلْمِهِ (الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ (علیه السلام) مَا رَوَی الْمُبَرَّدُ وَ ابْنُ عَائِشَۀَ أَنَّ شَامِیّاً رَآهُ رَاکِباً فَجَعَلَ یَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا یَرُدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ (علیه السلام) فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ ضَحِکَ فَقَالَ: أَیُّهَا الشَّیْخُ أَظُنُّکَ غَرِیباً وَ لَعَلَّکَ شَبَّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاکَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَیْنَاکَ وَ لَوِ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاکَ وَ لَوِ اسْتَحْمَلْتَنَا أَحْمَلْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ عُرْیَاناً کَسَوْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَیْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ طَرِیداً آوَیْنَاکَ وَ إِنْ کَانَ لَکَ حَاجَۀٌ قَضَیْنَاهَا لَکَ فَلَوْ حَرَّکْتَ رَحْلَکَ إِلَیْنَا وَ کُنْتَ ضَیْفَنَا إِلَی وَقْتِ ارْتِحَالِکَ کَانَ أَعْوَدَ عَلَیْکَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِیضاً وَ مَالًا کَثِیراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ کَلَامَهُ بَکَی ثُمَّ قَالَ: أَشْهَدُ أَنَّکَ خَلِیفَۀُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ وَ کُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوکَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَی وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَی وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَیْهِ وَ کَانَ ضَیْفَهُ إِلَی أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم. (بحار الأنوار، ج 43، باب 16، ص 344) ابن عائشه و مبرّد روایت کرده اند که مردی از اهل شام با امام حسن (علیه السلام) که سواره بود روبرو شد، آن شخص به نفرین امام حسن (علیه السلام) پرداخت؛ ولی آن بزرگوار جواب وی را نمی داد. هنگامی که آن مرد ساکت شد امام حسن (علیه السلام) به وی سلام کرد و خندید و به او فرمود: گمان می کنم غریب باشی، شاید امر بر تو مشتبه شده باشد، اگر از ما رضایت بخواهی رضایت می دهیم. اگر چیزی بخواهی به تو عطا خواهیم کرد، اگر از ما راهنمایی بخواهی تو را هدایت می کنیم، اگر حاجتی داشته باشی روا می کنیم، اگر گرسنه باشی تو را غذا می دهیم، اگر برهنه باشی لباس به تو می پوشانیم، اگر محتاج باشی تو را بی نیاز خواهیم کرد، اگر رانده شده باشی تو را پناه می دهیم، چنانچه احتیاجی داشته باشی به داد تو می رسیم، اگر وسایل مسافرت خود را بیاوری و مهمان ما باشی تا موقعی که بخواهی به شهر خود بازگردی برای تو بهتر است؛ زیرا ما مهمانخانه ای داریم، مقامی وسیع داریم، ثروت فراوانی داریم. موقعی که آن مرد شامی این سخنان را از امام حسن (علیه السلام) شنید گریان شد و گفت: شهادت می دهم که تو در روی زمین خلیفۀ خدایی، خداوند بهتر می داند که مقام رسالت را کجا قرار دهد، تو و پدرت نزد من دشمن ترین خلق خداوند بودید؛ ولی اکنون تو نزد من محبوب ترین خلق خدایی. آنگاه اثاثیۀ خود را برداشت و نزد امام حسن (علیه السلام) برد و مهمان آن بزرگوار بود تا وقتی که حرکت کرد و رفت و دوستی این خاندان را از اعتقادات خویشتن قرار داد.

برادران! باید مواظب اخلاق و رفتارمان باشیم، خصوصاً در این زمان. ما انقلاب کردیم تا اسلام را در دلها جای دهیم؛ لذا من و شما اگر می بینیم خلافی انجام می شود، باید خیلی بیشتر از گذشته برای حفظ اسلام، حلم داشته باشیم و برد باری کنیم؛ برای این که مردم نسبت به ما و در نتیجه نسبت به اسلام بدبین نشوند؛ ولی متأسفانه مطلب برای خیلی از افراد مشتبه شده و برخورد خوبی ندارند.

سوم: « أَبَرُّکُمْ بِقَرَابَتِهِ»؛ نسبت به بستگان و خویشاوندان نزدیکی و شفقت داشته باشیم.(1)

ص:102


1- (1) . اهمیت صلۀ رحم: قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُخَفِّفَ اللَّهُ عَنْهُ سَکَرَاتِ الْمَوْتِ - فَلْیَکُنْ بِقَرَابَتِهِ وَصُولًا وَ بِوَالِدَیْهِ بَارّاً فَإِذَا کَانَ کَذَلِکَ هَوَّنَ اللَّهُ عَلَیْهِ سَکَرَاتِ الْمَوْتِ وَ لَمْ یُصِبْهُ فِی حَیَاتِهِ فَقْرٌ أَبَدا. (مشکاۀ الأنوار، فصل 14، ص 158) هر کس می خواهد که هنگام جان دادن راحت بمیرد باید از خویشاوندان خود دلجویی کند و به پدر و مادرش نیکی کند، هر گاه چنین باشد مرگ بر او آسان می گردد و در زندگی فقیر نخواهد شد.اثر صلۀ رحم: قَالَ النَّبِی (صلی الله علیه و آله): مَنْ مَشَی إِلَی ذِی قَرَابَۀٍ بِنَفْسِهِ وَ مَالِهِ لِیَصِلَ رَحِمَهُ أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ مِائَۀِ شَهِیدٍ وَ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَۀٍ أَرْبَعُونَ أَلْفَ حَسَنَۀٍ وَ یُمْحَی عَنْهُ أَرْبَعُونَ أَلْفَ سَیِّئَۀٍ وَ یُرْفَعُ لَهُ مِنَ الدَّرَجَاتِ مِثْلُ ذَلِکَ وَ کَأَنَّمَا عَبَدَ اللَّهَ مِائَۀَ سَنَۀٍ صَابِراً مُحْتَسِباً (بحارالأنوار، ج 71، باب 3، ص 87) هر کس با دیدار یا بخشیدن مالش با خویشاوندی پیوند برقرار کند و صلۀ رحم به جا آورد، خدای عزّ و جل ثواب صد شهید به او عنایت می فرماید و به هر قدمی که در این راه بردارد چهل هزار حسنه در نامۀ عملش نوشته و چهل هزار گناه از آن نامه برداشته می شود و همین مقدار هم درجه اش را بلند می کند و گویا خداوند را صد سال با صبر و شکیبایی بندگی کرده است.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): مَنْ ضَمِنَ لِی وَاحِدَۀً ضَمِنْتُ لَهُ أَرْبَعَۀً: یَصِلُ رَحِمَهُ فَیُحِبُّهُ اللَّهُ تَعَالَی وَ یُوَسِّعُ عَلَیْهِ رِزْقَهُ وَ یَزِیدُ فِی عُمُرِهِ وَ یُدْخِلُهُ الْجَنَّۀَ الَّتِی وَعَدَهُ. (همان) هر کس انجام یک عمل را برای من تضمین کند، من انجام چهار عمل را برای او ضمانت می کنم: با ارحام خود رفت و آمد کند تا خداوند او را دوست بدارد و روزی اش را زیاد کند و عمرش را طولانی گرداند و او را داخل بهشت گرداند.- عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الثَّالِثِ 8:... قَالَ مُوسَی: إِلَهِی فَمَاجَزَاءُ مَنْ وَصَلَ رَحِمَهُ؟ قَالَ: یَا مُوسَی. أُنْسِی لَهُ أَجَلَهُ وَأُهَوِّنُ عَلَیْهِ سَکَرَاتِ الْمَوْتِ وَیُنَادِیهِ خَزَنَۀُ الْجَنَّۀِ: هَلُمَّ إِلَیْنَا فَادْخُلْ مِنْ أَی أَبْوَابِهَا شِئْت. (أمالی الصدوق، ص 207، المجلس السابع و الثلاثون) حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند پرسید: معبودا! پاداش کسی که صلۀ رحم کند چیست؟ خداوند در جواب فرمود: عمرش را دراز می کنم و سکرات موت را بر او آسان می کنم و خزانه داران بهشت او را ندا می دهند که: نزد ما بشتاب و از هر دری از بهشت که می خواهی وارد شو.- َقَالَ أَبَی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام)، حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیٍّ (علیه السلام) قَالَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): إِنَّ الرَّجُلَ لَیَصِلُ رَحِمَهُ - وَ قَدْ بَقِی مِنْ عُمُرِهِ ثَلَاثُ سِنِینَ فَیُصَیِّرُهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ثَلَاثِینَ سَنَۀً - وَ یَقْطَعُهَا وَ قَدْ بَقِی مِنْ عُمُرِهِ ثَلَاثُونَ سَنَۀً فَیُصَیِّرُهَا اللَّهُ ثَلَاثَ سِنِینَ - ثُمَّ تَلَا (علیه السلام): یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ - وَ عِنْدَهُ ام الْکِتابِ... ثم قَالَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): صِلَۀُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّیَارَ وَ تَزِیدُ فِی الْأَعْمَارِ - وَ إِنْ کَانَ أَهْلُهَا غَیْرَ أَخْیَارٍ. (بحار الأنوار، ج 71، باب 3، ص 87) حضرت امام صادق 7 به سندی به نقل ازرسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: مردی صلۀ رحم می کند در حالی که از عمرش سه سال باقی مانده است خدای عزّ و جلّ عمر او را سی سال می کند و قطع رحم کند در حالی که از عمرش سی سال باقی مانده و خدا آن را سه سال می گرداند، آن گاه این آیه (رعد، آیه 39) را خواند: خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات می کند و «امّ الکتاب» [لوح محفوظ] نزد او است، سپس از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: صلۀ رحم خانه ها را آباد می کند و عمرها را افزون می سازد اگر چه اهل آن از نیکان نباشند.

نباید بستگان و خویشاوندان نیازمند خود را فراموش کنیم، بلکه باید آنان را مورد مهر و عطوفت خود قرار دهیم، زیرا عمل ما برای آنان حجّت است و یا برخورد مشفقانه و صحیح ما، اسلام آنان محفوظ خواهد ماند.

خویشاوندان انسان همچون خانوادۀ او هستند و بیشتر از دیگران از او توقّع دارند. اگر شخصی موقعیت و مقامی پیدا کرد، باید بیشتر به آنان احترام بگذارد و

ص:103

ایشان را مورد احسان و یاری خود قرار دهد. صحیح نیست چنین شخصی که اهل یک منطقۀ محرومی است و بستگانش نیازمند، اما متّقی و مؤمن هستند، دیگر حاضر

نباشد به آن محل قدم بگذارد و بگوید: من کجا، شماها کجا!(1) اقوام و بستگان او نباید تصور کنند که چون این آقا به یک مقامی رسیده، دیگر حاضر نیست حتّی جواب سلام آنان را بدهد.

چهارم: «

أَشَدُّکُمْ إِنْصَافاً مِنْ نَفْسِهِ فِی الْغَضَبِ وَ الرِّضَا »؛ حالتهای مختلف روحی و جسمی نباید سبب تفریط و افراط شود.

گاهی انسان به کسی علاقه مند است، اما نباید این علاقه مندی باعث شود که تمام واقعیت ها را نسبت به او تغییر دهد.(2) و گاهی با کسی در مسأله ای خصومت

ص:104


1- (1) . قال علی بن الحسین 8:... إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَۀَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّی وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِی ثَلَاثَۀِ مَوَاضِعَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّوََجلَّ: (فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمی أَبْصارَهُمْ) (محمد، آیه 22 و 23) و قَالَ: (الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَیَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَۀُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ) (رعد، آیه 25)، وَ قَالَ فِی الْبَقَرَۀِ: (الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِمِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ماأَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون) (بقره، آیه 27). (کافی، ج 2، ص 374) از دوستی با کسی که از بستگان بریده و قطع رحم کرده است بپرهیز؛ زیرا در سه آیه از قرآن نفرین شده است. خدای عزوجل فرموده است: الف: شما منافقان اگر [از فرمان خدا و اطاعت قرآن] روی بگردانید امید دارید که در زمین فساد و قطع رحم کنید؟ همین منافقان هستند که خدا آنان را لعن کرده است و گوش و چشمشان را کر و کور گردانید (تا به جهل و شقاوت بمیرند). (محمد، آیه 22 و 23) ب: آنان که پس از پیمان بستن (با خداوند و رسول) عهد خداوند را می شکنند و آنچه را خدا به پیوند آن امر کرده قطع می کنند و در زمین فساد و فتنه بر می انگیزند. نصیب اینها لعن (خداوند) و منزلگاه عذاب سخت دوزخ است. (رعد، آیه 25) ج: کسانی که عهد خداوند را پس از محکم بستن می شکنند و رشته ای را که او امر به پیوند آن کرده می برند و در میان اهل زمین فساد می کنند، ایشان به حقیقت زیانکارهستند. (بقره، آیه 27)
2- (2) . عن أمیرالمؤمنین (علیه السلام): عَیْنُ الْمُحِبِّ عَمِیَّۀٌ عَنْ مَعَایِبِ الْمَحْبُوبِ وَ أُذُنُهُ صَمَّاءُ عَنْ قُبْحِ مَسَاوِیهِ. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 478) دیدۀ عاشق، عیبهای معشوق ومحبوب را نمی بیند و گوش او، زشتی بدیهای او را نمی شنود؛ یعنی دوستی، چنان چشم و گوش دوست را می گیرد که عیبهای دوست خود را نمی بیند و گویی چشم او از دیدن آنها کور است و هر گاه زشتی بدیهای او را بگویند، نمی شنود چنان که گویی گوش او از شنیدن آنها کر است، پس هر گاه کسی بخواهد از عیبها و بدیهای خود خوب آگاه شود از کسی سؤال کند که دوست او نباشد و همچنین اگر بخواهد از خوبی و بدی کسی مطلع شود احوال او را از غیر دوست او سؤال کند.- مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَی بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَۀٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَۀ. (نهج البلاغه، خ 109، ص 159) کسی که عاشق چیزی شود چشم خود را نابینا و قلب خود را بیمار کرده است. چنین کسی با چشمی بیمار می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود،

دارد؛ ولی نباید این دشمنی باعث شود از حالت تعادل خارج شود و هر چه به زبانش می آید به او بگوید.(1) کلماتی را که از دیگران می شنود، بینه و بین الله تعالی تفسیر کند، بین خودش و وجدانش انصاف را رعایت کند، که وی چه گفت، چه مسأله ای را مطرح کرد و چه هدفی را تعقیب می کرد.

هیچ کس نباید کلمات و سخنان دیگران را به «ما لا یرضی صاحبه» تفسیر کند؛ انسان باید واقعیت ها را مطرح کند، نه این که دشمنی یا دوستی، واقعیتها را تغییر دهد.

رعایت انصاف در همۀ حالات (خشم و خشنودی، دوستی، دشمنی و...) پشیمانیِ آینده را از انسان دور می کند.

لذا حضرت می فرماید: نه تنها انصاف بلکه « أَشَدُّکُمْ إِنْصَافاً»، کسی بیشترین شباهت را به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دارد که بالاترین مراتب انصاف را به هنگام خشم و خشنودی رعایت می کند؛ اما آن کسی که انصاف را رعایت نمی کند یا مرحلۀ پایینی از انصاف را رعایت می کند، نباید خودش را شبیه رسول خدا 6 ببیند.

والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:105


1- (1) . قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): یَا ابْنَ جُنْدَب... أَنْصِفْ مَنْ خَاصَمَک. (تحف العقول، ص 301) ای پسر جندب! در حقّ کسی که با تو دشمنی ورزد انصاف بورز.- اللهم وَفِّقْنَا فِیهِ لِ... أَنْ نُنْصِفَ مَنْ ظَلَمَنَا.... (الصحیفۀ السجادیۀ، ص 188، دعای 44) خداوندا! به من توفیق عنایت فرما... به کسی که به ما ظلم و ستم کرده از روی آنچه انصاف و عدل حکم می کند رفتار کنیم نه آن که از جهت فرو نشاندن خشم، از عدالت تجاوز کنیم.

درس سیزدهم : عیب جویی

درس سیزدهم(1) 1 عیب جویی

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): «

مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَلا یَجْلِسُ مَجْلِساً یُنْتَقَصُ فِیهِ إِمَامٌ أَوْ یُعَابُ فِیهِ مُؤْمِن»(2)

حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید: کسی که به مبدأ و معاد - که دو رکن اصلی اسلام است - ایمان دارد، هیچ گاه به خودش اجازه نمی دهد در محفل و مجلسی شرکت کند که در آن، امامی کوچک شمرده شود و یا از مؤمنی عیب جویی شود.

«امام» در این روایت، منحصراً امام معصوم (علیه السلام) نیست. اگر جملۀ دوّم

«أَوْ یُعَابُ فِیهِ مُؤْمِن » نبود، احتمال این که مقصود، امام معصوم باشد، داده می شد؛ اما با جملۀ دوّم، این توهّم از بین می رود.

مقصود از «امام»، پیشوای مسلمانان است؛ یعنی کسی که زمام امور مسلمانان - به حق - در اختیار او است، نه این که مانند اکثر زمامداران کشورهای اسلامی، زمام امر مسلمانان را به صورت غاصبانه در اختیار گرفته باشد.

حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید: شرکت در مجلسی که امامِ به حق و زعیم

ص:106


1- (1) - این درس در جلسۀ هفتاد و نهم درس خارج اصول معظم له ایراد شده است-
2- (2) . عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِی بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَۀَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ:.... (کافی، ج 2، ص 374)

مسلمانان

در آن تحقیر شود و حرمت او شکسته شود، به این معنا که بخواهند در زعامت او تزلزل یا خدشه ای وارد کنند یا در رسمیّت او مناقشه کنند، با ایمان به مبدء و معاد نمی سازد.

کسی که زمام امر مسلمانان - به حق - در اختیار او است، از نظر اسلام بسیار محترم و ارزشمند است. حتی نمی توان مطلبی را به صورت هزل و شوخی دربارۀ او مطرح کرد،(1) به ویژه در این زمان که در شرایط خاصّی قرار داریم. ما نباید انتقاد

ص:107


1- (1) . مطلب مهم دیگر این که من عقیده دارم توصیه به تقوا کم کم دارد به صورت شعار در می آید. می بینید که چون توصیه به تقوا یکی از وظایف خطیب در خطبه های نماز جمعه است، حتی در نماز جمعه های ما یکی - دو جمله به عنوان شعار گفته می شود و تمام می شود؛ اما باید به تقوا آن هم در تمامی اعضا، حتی در فکر، واقعیت بخشید. انسان بی جهت نسبت به کسی سوء ظن نبرد، به چیزی که «یحرم النظر الیه» نگاه نکند که این خلاف تقوا است. مهم ترین عامل گمراهی انسان زبان است؛ لذا باید آن را کنترل کرد، انسان نباید هر چه به ذهنش می آید به کسی نسبت دهد و هر حرفی را که می شنود به مجرد شنیدن، ترتیب اثر دهد. ممکن است انسان با یک جمله، به گونه ای آبروی کسی را ببرد که او نتواند تا آخر عمر سر بلند کند. اگر این زبان یک ثانیه، یک لحظه حرکت کرد و جمله ای دربارۀ کسی گفت و او را تا آخر عمر به خاک سیاه نشاند، مسئولش گویندۀ آن جمله است. برادران! زبانتان را کنترل کنید، این زبان بلاها به روز انسان می آورد. هر حرفی را که می خواهید بزنید اول بسنجید و ببینید آیا شرع مقدس به شما اجازه می دهد این حرف را بزنید؟ آیا تحقیق کرده اید واین حرف را می زنید؟ چه دربارۀ شخص، چه دربارۀ گروههای اسلامی و چه دربارۀ مسئولان نظام. همه اینها مورد حساب وکتاب است. اگر واقعیت ندارد که ما نمی توانیم چنین حرفی را بزنیم، اگر واقعیت دارد، پس چه کسی باید به اینها عمل کند؟ آیا من و شما در عمل به این مسائل سزاوارتریم یا یک بازاری و اداری؟ وقتی در مجلسی می نشینید آیا یک بازاری بهتر زبانش را کنترل می کند یا من وشما؟ ما باید زبانمان را کنترل کنیم، باید تمام اعضایمان تحت کنترل باشد، ما باید در جامعه مجسمۀ تقوا باشیم. در غیر این صورت به جای این که مروّج باشیم مخرب خواهیم بود. یکی از آقایان محترم تهران که مرد خوبی بود و با ما نسبت داشت، می گفت: یک روز در یک مجلسی که سی چهل نفر ازآقایان تهران بودند، نشسته بودیم، یک کسی گفت: من می خواهم از شماها سؤالی بکنم؛ از اوّلی پرسید: شما برای چه سهم امام می خورید؟ او گفت: من مسجد می روم، مسألۀ می گویم و منبر می روم. از دوّمی پرسید: تو برای چه سهم امام می خوری؟ پاسخ او نیز همان بود. آن آشنای ما می گفت: نوبت به من رسید، از من پرسیدند برای چه سهم امام می خوری؟ گفتم: واقعش را بگویم؟ گفتند: آری، گفتم: من سهم امام می خورم که مخرّب اسلام نباشم، همین مقدار. می خورم که اسلام را تخریب نکنم. برادران! گاهی ما در صورت و قیافۀ ترویج، مخرّب هستیم. گاهی انسان خودش هم نمی فهمد چه می کند، خودش نمی فهمد که کارهایش صد درصد با اسلام منطبق نیست. اگر خدای ناکرده نوعی انحرافات اخلاقی در وجود او باشد وقتی او را با نام اسلام ملاحظه می کنند چه برداشتی دربارۀ او دارند؟ در این صورت «علی الاسلام السّلام». پس بدانید ما خیلی در مخاطره هستیم. آن که جامعه - حتی قبل از علم - از ما انتظار دارد، تقوا است. روحانی متقی ارزشمند است هر چند سواد هم نداشته باشد. اگر علتش را بپرسید؛ پاسخ این است که: اگر روحانی متقی بود و مسأله ای از او پرسیدند، یا جوابش را بلد است یا بلد نیست. اگر جوابش را بلد است جواب می دهد، اگر بلد نیست چون متقی است حرف بی حساب نمی زند. می گوید: اجازه بدهید بروم بپرسم یا کتاب را ببینم و بعد جواب مسألۀ شما را بدهم. امیدوارم خداوند این انقلاب را هر چه بیشتر مستحکم بفرماید و رهبر بزرگوار انقلاب را طول عمر و سلامتی عنایت فرماید.(این حاشیه از متن فرمایشات آیت الله العظمی فاضل استفاده شده است. سیری کامل در اصول فقه، ج 2، ص 323، درس 136)

برخی از منتقدان را کوچک و بی اهمیت بدانیم. کسانی که در این شرایط به صورتی انتقاد می کنند که نظام و انقلاب را می شکنند از دو صورت خارج نیستند: یا به ماهیت انقلاب پی نبرده اند یا دنائت و کینه توزیِ ضد انقلاب را درک نکرده اند.(1) درک این واقعیتها است که مسئولیت ما را مشخص می کند.

انقلاب ما در شرایطی قرار گرفته است که اگر تمام ابر قدرت ها بتوانند کاری کنند تا اثری از این انقلاب برجای نماند، این کار را خواهند کرد.(2)

ص:108


1- (1) . قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): مَنْ قَالَ لِمُسْلِمٍ قَوْلًا یُرِیدُ بِهِ انْتِقَاصَ مُرُوَّتِهِ حَبَسَهُ اللَّهُ عَزَّوجَلَّ فِی طِینَۀِ خَبَالٍ حَتَّی یَأْتِی مِمَّا قَالَ بِمَخْرَجٍ. (بحار الأنوار، ج 10، باب 7، ص 89) هر کس دربارۀ مسلمانی سخنی بگوید و مقصودش ریختن آبرو و خرد کردن شخصیت او باشد، خداوند او را در چرک و کثافت و لجن زار جهنم زندانی می کند تا وقتی که بتواند دلیلی برای گفتۀ خویش بیاورد و از عهدۀ آن سخن برآید.قَالَ أَمِیرالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): إِیَّاکُمْ وَ غِیبَۀَ الْمُسْلِمِ فَإِنَّ الْمُسْلِمَ لَایَغْتَابُ أَخَاهُ وَقَدْ نَهَی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ: وَلا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً (بحارالأنوار، ج 72، باب 66، ص 220) از غیبت مسلمان بپرهیزید که مسلمان غیبت برادرش را نمی کند در حالی که خداوند متعال از آن نهی کرده و فرموده: از یکدیگر غیبت نکنید، آیا هیچ یک از شما دوست دارد گوشت مردار برادرش را بخورد؟
2- (2) . بنیانگذار انقلاب اسلامی مرحوم امام خمینی در این زمینه می فرماید: اسلام یک خار بزرگی در چشم اشخاصی شده است که از اول نمی توانستند اسلام را ببینند، منتها قبل از انقلاب، چون دولت طاغوت بود، قلمها و قدمها و گفتارها به اسلام خیلی توجه نداشت؛ لکن الان که دولت طاغوت منقرض شده و دیگر بازگشتی ندارد و جمهوری اسلامی محقق شده است، کسانی که اسلام مثل استخوانی در گلوی آنها است در صدد برآمدند که نگذارند این حقیقت تحقق پیدا کند. اساس و پایۀ تمام این اختلافاتی که می بینید با شماها، با کمیته ها، با دادگاههای انقلاب، با روحانیون و با پاسدارها دارند، اختلاف با اسلام است. کسانی که حتی نمی توانند اسم اسلام را بشنوند و حالا می بینند که اسلام پیش آمده است و - ان شاء اللَّه تعالی - با محتوای خودش تحقق پیدا می کند آن را خوف برداشته است که اگر حقیقت اسلام پیدا کند، شیاطین طرد خواهند شد؛ به همین دلیل با تمام قوایی که دارند با اسامی مختلف - با اسم اسلام با اسم خدمتگزاری به مردم با اسم «فدایی خلق» و... - با اسمهای مختلف به میدان آمدند؛ یعنی به میدان خداوند آمده اند.... (صحیفه نور، ج 10، ص 458)

ابرقدرتها - به ویژه آمریکا - به یقین می دانند که نهاد مقدس روحانیّت تشیّع، منشأ آن رسوایی مفتضحانه و ضربه ای است که از این انقلاب اسلامی خورده اند؛ به همین دلیل اگر آنان خدای ناکرده بار دیگر بر کشور ما مسلط شوند انتقام خواهند گرفت(1) و نخواهند گذاشت که تا صدها سال دیگر، زمینه ای برای فعالیّت روحانیت فراهم شود.

یک روز جناب آقای فلسفی در مدرسۀ فیضیه منبر رفت و جملۀ حقی را به تناسب بیان کرد که: اگر آمریکا خدای ناکرده، این بار برما مسلط شود و انقلاب ما را بکوبد، بدانید که تا صدها سال اجازه نخواهد دادکه حتی یک نفر ملبّس به لباس روحانیت باقی بماند. اگر انقلاب از بین برود، عمامه برای صدها سال از بین رفته است. دیگر یک مظهر از مظاهر اسلام را باقی نخواهد گذاشت.(2) حتی همان ظواهر

ص:109


1- (1) . قَالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ (علیه السلام): فَقِیهٌ وَاحِدٌ یُنْقِذُ یَتِیماً مِنْ أَیْتَامِنَا الْمُنْقَطِعِینَ عَنَّا وَ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا بِتَعْلِیمِ مَا هُوَ مُحْتَاجٌ إِلَیْهِ أَشَدُّ عَلَی إِبْلِیسَ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ لِأَنَّ الْعَابِدَ هَمُّهُ ذَاتُ نَفْسِهِ فَقَطْ وَ هَذَا هَمُّهُ مَعَ ذَاتِ نَفْسِهِ ذَاتُ عِبَادِ اللَّهِ وَ إِمَائِهِ لِیُنْقِذَهُمْ مِنْ یَدِ إِبْلِیسَ وَ مَرَدَتِهِ فَذَلِکَ هُوَ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ عَابِدٍ وَ أَلْفِ أَلْفِ عَابِدَۀ. (بحار الأنوار، ج 2، باب 8، ص 1) یک فقیه و دانای به احکام شرعیّه که یتیمی از ایتام ما (آل محمّد صلوات اللَّه علیهم) را که از ما و از دیدن ما جدا شده اند نجات داده و رهایی بخشد به تعلیم و یاد دادن آنچه را آن یتیم به آن نیازمند است سخت تر است بر شیطان از هزار عبادت کننده؛ زیرا عبادت کننده همّت و قصدش خودش است و بس، و این فقیه همّت و خواسته اش هم خود او است و هم بندگان و کنیزان خداوند (مردها و زنها) که ایشان را از دست شیطان و ارادتمندان و کارگردانان او نجات داده و رهایی بخشد، پس آن فقیه نزد خداوند از هزار هزار مرد عبادت کننده و از هزار هزار زن عبادت کننده افضل و برتر است.
2- (2) . (وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِی وَ لا نَصیر). (بقره، آیه 120) دشمن، به کم راضی نیست. فقط با سقوط کامل و محو مکتب و متلاشی شدن اهداف شما راضی می شود. «لَنْ تَرْضی عَنْکَ» پیروی از تمایلات و هوسهای مردم، منجر به قطع الطاف الهی می شود. و این هر دو با هم جمع نمی شود، پس یا لطف خداوند یا هوسهای مردم: (ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِی وَ لا نَصِیرٍ).

زمان طاغوت را هم از بین خواهند برد، برای این که همان ظواهر به باطن تبدیل شد و این مصیبت ها را بر آنان وارد کرد؛ بنابراین، کسانی که خیال می کنند اگر این انقلاب از بین برود، فقط انقلابیون از دم تیغ آمریکا خواهند گذشت، بدانند که مطلب این گونه نیست.

این مطالبی را که عرض کردم نه شعار است و نه می خواهم الفاظ را پشت سر هم قرار بدهم. بلکه واقعیت هایی است که مسئولیت ما را مشخص می کند.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:110

درس چهاردهم : معیار خوب و بد

درس چهاردهم(1) 1 معیار خوب و بد

عن ابی جعفر باقرالعلوم (علیه السلام):

«... وَاعْلَمْ بِأَنَّکَ لَاتَکُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّی لَوِاجْتَمَعَ عَلَیْکَ أَهْلُ مِصْرِکَ وَقَالُواإِنَّکَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْکَ ذَلِکَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّکَ ذَلِکَ وَ لَکِنِ اعْرِضْ نَفْسَکَ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ فَإِنْ کُنْتَ سَالِکاً سَبِیلَهُ زَاهِداً فِی تَزْهِیدِهِ رَاغِباً فِی تَرْغِیبِهِ خَائِفاً مِنْ تَخْوِیفِهِ فَاثْبُتْ وَ أَبْشِرْ فَإِنَّهُ لَا یَضُرُّکَ مَا قِیلَ فِیکَ وَ إِنْ کُنْتَ مُبَایِناً لِلْقُرْآنِ فَمَا ذَا الَّذِی یَغُرُّکَ مِنْ نَفْسِک. َإِنَّ الْمُؤْمِنَ مَعْنِیٌّ بِمُجَاهَدَۀِ نَفْسِهِ لِیَغْلِبَهَا عَلَی هَوَاهَا فَمَرَّۀً یُقِیمُ أَوَدَهَا وَ یُخَالِفُ هَوَاهَا فِی مَحَبَّۀِ اللَّهِ وَ مَرَّۀً تَصْرَعُهُ نَفْسُهُ فَیَتَّبِعُ هَوَاهَا فَیَنْعَشُهُ اللَّهُ فَیَنْتَعِشُ وَ یُقِیلُ اللَّهُ عَثْرَتَهُ فَیَتَذَکَّرُ وَیَفْزَعُ إِلَی التَّوْبَۀِ وَ الْمَخَافَۀِ فَیَزْدَادُ بَصِیرَۀً وَمَعْرِفَۀً لِمَا زِیدَ فِیهِ مِنَ الْخَوْفِ وَذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ: (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون)».(2)

ص:111


1- (1) - این درس در جلسۀ «پانصد و بیست و هشتم» و «پانصد و سی و سوم» و «پانصد و سی و هفتم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . تحف العقول، وصیته (علیه السلام) لجابر بن یزید الجعفی، ص 284. بدان که تو از دوستان ما نیستی مگر آن زمان که اگر اهل شهر، بر ضدّ تو جمع شوند و بگویند که تو فرد بدی هستی، این تو را اندوهناک نسازد و اگر بگویند که تو فرد نیکوکاری هستی، این مایۀ شادمانی تو نشود؛ چرا که میزان خوبی و بدی انسان، کتاب خدا و عمل به آن است، پس خود را بر کتاب خدای متعال عرضه کن، اگر دیدی رهرو راه خدایی و در آنچه امر به زهد فرموده است زاهد هستی و به آنچه ترغیب کرده است مایلی و از بیم دادن آن بیمناک می شوی، استوار باش و شادی کن که در این صورت، آنچه در بارۀ تو بگویند به تو زیانی نمی رساند و اگر از قرآن جدایی چرا به خودت مغرور می شوی؟ از مؤمن خواسته شده که با نفس خود به مبارزه برخیزد تا بر او پیروز شود. البته گاهی بر اثر مبارزه از انحراف نفس جلوگیری می کند و با هوای نفس خود در راه خداوند مخالفت می کند و گاهی نفسش او را بر زمین می زند و پیرو هوای نفس می شود که دراین صورت خداوند دستش را می گیرد و بلندش می کند و او از جای برمی خیزد. خداوند از خطایش می گذرد و او نیز متذکّر می شود و به توبه و بیم و ترس رو می آورد که این مطلب موجب افزایش بصیرت و بینش او می گردد، چراکه ترسش افزون شده است؛ زیرا خداوند در سورۀ اعراف آیۀ 201 می فرماید: در حقیقت کسانی که از خدای متعال پروا دارند چون وسوسه ای از جانب شیطان به ایشان رسد خداوند را به یاد آورند و به ناگاه بینا شوند.

حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) به جابر بن یزید جعفی - که یکی از اصحاب خاص امامین همامین حضرت باقر و حضرت صادق (علیه السلام) است - وصیت مفصّلی می کند.

حضرت می فرماید: بدان! اگر بخواهی عنوان ولیّ، دوست و علاقه مندی ما بر تو منطبق باشد، باید روحیه ای داشته باشی که اگر تمامی مردم، برضدّ تو اجتماع کنند و بگویند تو انسان بدی هستی، در روحیۀ تو هیچ تأثیری نگذاشته و تو را محزون نکند. و اگر همۀ مردم به توافق رسیده و بگویند تو آدم خوب و صالحی هستی، در روحیۀ تو اثر سرور، انبساط و خوشحالی به وجود نیاید.

مقصود حضرت این است که نظر و عقیدۀ مردم معیار و میزان خوبی و بدی نیست.(1) انسان نباید این را پیش خودش معیار قرار دهد و بگوید: دلیل خوبیِ من این است که مردم، مرا آدم خوبی می دانند یا دلیل بدی من این است که مردم، مرا

ص:112


1- (1) . عن أمیر المؤمنین (علیه السلام):... وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ وَ ذَوِی الْعُقُولِ وَ الْأَحْسَابِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَنْ لَا یُطْرُوکَ وَ لَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَۀَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِی مِنَ الْغِرَّۀِ وَ الْإِقْرَارُ بِذَلِکَ یُوجِبُ الْمَقْتَ مِنَ اللَّهِ.... (تحف العقول، عهده (علیه السلام) إلی الأشتر حین ولاه مصر، ص 126) به پارسایان وراستگویان وخردمندان و مردم خانواده دار بپیوند و با ایشان طوری رفتار کن که زبان به تعریف بی حدّ تو نگشایند و برای کاری که نکرده ای بیهوده نستایند؛ زیرا ستایش زیاد خودپسندی را به دنبال دارد و والی را به وادی غرور می کشد و پذیرش آن موجب دشمنی خداوند است.

آدم بدی می دانند؛ چرا که این معیار، غلط و غیر قابل قبول است، اگر چه همۀ مردم برآن اتفاق و اجماع کنند.

ملاک خوبی و بدی افراد چیست؟

ملاک خوبی و بدی افراد، کتاب خداوند است؛ البته مقصود از کتاب الله تعالی، خصوص قرآن و کتاب الله تعالی فی مقابل السنّه و الروایات نیست؛ بلکه همانند عبارت «إلاّ شرطاً خالف کتاب الله تعالی» در بحث ادله شروط است(1) ؛ بنابراین مراد از کتاب در این گونه موارد اعمّ بوده و به معنی دستورات الهی «ما کتبه و قرّره و بیّنه الله تبارک و تعالی» است؛ چه از طریق کتاب الله تعالی و قرآن مجید باشد و چه از طریق رسول گرامی اسلام و ائمه هدی:.

سپس حضرت در توضیح این معیار می فرماید:

آیا خودت را در مسیر شرع و قوانین الهی می بینی؟

آیا این حالت را در خودت می بینی که نسبت به آن چیزهایی که اسلام از آنها تزهید می کند و می گوید: نباید به آنها رغبتی داشته باشید، بی رغبت هستی و زهد می ورزی؟

آیا آنچه را که اسلام به آن ترغیب می کند؛ مانند عبادات، مستحبات و امثال آن؛ مورد علاقۀ تو هست؟

آیا علاقه مندی به این که به فقرا و همسایگان نیازمندت کمک بشود یا جوان های اهل محل در مسجد حضور یافته و از فحشا و منکر دور شوند؟(2)

آیا به کسی که امر به معروف و نهی از منکر - را با آن اهمیتی که دارد(3) - انجام

ص:113


1- (1) . عَنْ أَبِی عَبْداللَّهِ (علیه السلام): الْمُسْلِمُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ إِلَّا کُلَّ شَرْطٍ خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا یَجُوز. (من لایحضره الفقیه، ج 3، باب الشرط والخیار فی البیع، ص 202) مسلمانان به شرطهای خود لا جرم پای بند باشند مگر شرطی که با فرامین خداوند عزیز سازگار نیست که آن جایز نیست.
2- (2) . عن جبرئیل (علیه السلام): أنا حبّب إلی من دنیاکم ثلاثۀ: إرشاد المضلّین و مؤانسۀ الغرباء الغائبین و معاونۀ أهل العیال المعسرین. (تحریر المواعظ العددیۀ، فصل 3، ص 241) من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم: هدایت گمراهان، الفت با غریبان و کمک به عائله مندان تنگدست.
3- (3) . (یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاۀَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلی ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور). (لقمان، آیه 17) پسرم! نماز را برپا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن و در برابر مصایبی که به تو می رسد شکیبا باش که این از کارهای مهمّ است.

دهد، علاقه داری؟

آیا از آنچه کتاب الله تعالی و روایات معصومین: تو را از آن می ترسانند خوف داری؟

آیا نسبت به خطرات عالم آخرت - که گریبان انسان را می گیرد - بی تفاوت نیستی و واقعاً از جهنم و درکات آن وحشت داری؟

اگر این چنین هستی و خودت را در مسیر اجرای همۀ جنبه های کتاب الله تعالی می بینی - چه از نظر عمل و طرز فکر، چه از نظر حالات خوف و مسرّت، چه از نظر علاقه و عدم علاقه، « فَاثْبُتْ وَ أَبْشِرْ» - این راه را ادامه بده و بشارتی برای خودت بدان که در این راه هستی و به طرز تفکر مردم نسبت به خودت، ترتیب اثر مده، بگذار هرچه دربارۀ تو می خواهند بگویند، هیچ ضرری به تو نمی رساند و هیچ نقصی برای تو نخواهد بود.

اما اگر - نعوذ بالله تعالی - در مقابل کتاب الله تبارک وتعالی و قرآن مجید و احکام اسلام قرار گرفته ای، نه از جهنّم وحشتی داری! و نه به بهشت رغبتی!، نه به اعمالی که قرآن کریم به آنها تحریص و ترغیب می کند!، رغبتی هست و نه به مسائلی که از آنها تزهید می کند، زهد می ورزی! در این صورت چه چیزی تو را مغرور کرده، به خودت می بالی و برای خودت حساب باز می کنی؟! کسی که خدای ناکرده در جهت خلاف قرآن کریم گام بردارد، اگر همۀ عالم هم او را انسان خوبی بشناسند، واقعیّت بد او را تغییر نمی دهد(1) ؛ زیرا در حقیقت تمام ملاک عبارت از

ص:114


1- (1) . عن ابی عبدالله (علیه السلام): هِشَامُ! لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ جَوْزَۀٌ وَ قَالَ النَّاسُ: لُؤْلُؤَۀٌ مَا کَانَ یَنْفَعُکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَۀٌ وَ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ لُؤْلُؤَۀٌ وَ قَالَ النَّاسُ: إِنَّهَا جَوْزَۀٌ مَا ضَرَّکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا لُؤْلُؤَۀ. (بحارالأنوار، ج 1، باب 4، ص 136) ای هشام! اگر در دست تو گردویی بود و مردم گفتند: مروارید است، به تو نفع و سودی نمی رساند و حال آن که می دانی آن گردو است و اگر در دستت مروارید بود و مردم گفتند: آن گردو است، ضرر و زیانی به تو نمی زند و حال آن که میدانی آن مروارید است (خلاصه این که عاقل به مدح و ستودن مردم مغرور نمی شود و فریب نمی خورد و به تعریف و تمجید ایشان افتخار و سرافرازی نمی کند؛ زیرا مدح و ثنای آنان بیشتر از روی حقیقت و درستی نبوده و نیست).

اسلام و در مسیر اسلام بودن است.

اگر انسان نتواند خودش را با قوانین الهی و کتاب الله تعالی و فرامین خداوند تبارک و تعالی هماهنگ سازد و دل را به این خوش دارد که مردم با دید مثبت به او نگاه می کنند، برایش احترام قائل اند و معتقدند که او انسان خوبی است، اما در حقیقت، با مقررات اسلام هیچ گونه سازگاری نداشته باشد، آیا آن باور می تواند این نقص را جبران کند؟!

آیا خود او، با توجه به آن اطلاعی که از خود دارد می تواند خودش را به این پندارهای خلاف واقع، قانع کند؟! قطعاً چنین نیست، زیرا! این احترامها و اعتقادهای نادرستی که مردم در مورد او پیدا می کنند و او را یک انسان خوب می شناسند و معرفی می کنند، نمی تواند آن نقص واقعی را جبران کند.

اگر انسان واقعیت این مسأله را مو شکافی کند، با توجه به حقیقتی که نزد خود او روشن است، چیزی جز این نخواهد بود که مردم نسبت به حقیقت او جاهل هستند. آیا به جز این معنا، تحلیل دیگری هم دارد؟

آیا این جهل می تواند برای انسان قانع کننده و غرورآفرین باشد؟(1)

ص:115


1- (1) . قَالَ امیرالمومنین (علیه السلام): کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ وَ مَا ابْتَلَی اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَه. (بحارالأنوار، ج 70، باب 139، ص 377) چه بسیارند افرادی که نیکی به آنان وسیلۀ نزدیک شدنشان به عذاب می شود، و پوشاندن لغزش ها و خطاهایشان مایۀ فریب شان می شود، و با تعریف و تمجید از آنان دچار فتنه می شوند. و خداوند هیچ کس را به چیزی مانند «مهلت دادن» آزمایش نمی کند.قال الصّادق (علیه السلام): لا یصیر العبد عبداً خالصا للَّه تعالی، حتّی یصیر المدح و الذّمّ عنده سواء، لانّ الممدوح عند اللَّه لا یصیر مذموماً بذمّهم، و کذلک المذموم، و لا تفرح بمدح أحد، فانّه لا یزید فی منزلتک عند اللَّه، و لا یغنیک عن المحکوم لک، و المقدر علیک، و لا تحزن أیضاً بذمّ أحد، فانّه لا ینقص عنک ذرّۀ، و لا یحطّ عن درجۀ خیرک شیئاً، و اکتف بشهادۀ اللَّه تعالی لک و علیک. قال اللَّه تعالی: (وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیدا). (مصباح الشریعۀ، باب چهل و هفتم، ص 301) هرگز کسی به مقام بندگی خالص نمی رسد مگر آن که تعریف کردن و بدگویی دیگران از او نزدش برابر باشد؛ زیرا کسی که در واقع و نزد خداوند خوب و پسندیده است با بدگویی و تکذیب مردم بد و ناپسند نمی شود و کسی هم که در حقیقت و در پیشگاه خداوند متعال پست و مطرود است با تعریف و تجلیل دیگران تغییر نخواهد کرد.از مدح و ثناگویی مردم خوشحال و مسرور مباش؛ زیرا مدح آنان مقام و مرتبت تو را نزد پروردگار متعال افزایش نداده و تو را از آنچه محکوم به آن هستی و یا دربارۀ تو مقدّر است یا از آنچه نباید به تو برسد بی نیاز و بر کنار نمی کند و از بدگویی و مذمت مردم نیز محزون و دلتنگ مباش؛ زیرا بدگویی آنان از درجه و مقام تو نمی کاهد و ذره ای به منافع تو آسیب نمی رساند و اکتفا کن به شهادت پروردگار متعال و آگاه بودن او براعمال خوب و اعمال بدت، چنان که می فرماید: وکفی باللَّه شهیدا.بندۀ مملوک، هر گونه منافع و زندگی او به عهدۀ مولا و مالک خود بوده و برنامۀ زندگی و اختیارات او در امور خود همه تحت نظر و فرمان و دستور مولا است. او هرگز در اندیشۀ تأمین زندگی خود نیست. با دیگران و با برنامه های دیگر و با دستورهای خارج کاری ندارد و به جز اطاعت امر مولا و انجام وظائف معین خود - که از جانب مولا است - هدفی ندارد و برای گشایش کارها و خوشبختی آینده و استخلاص از قید گرفتاری و محدودیت هایی که دارد، به جز خواسته و ارادۀ مولا هیچ گونه نظر و اراده یی را مؤثر نمی داند. تعریف و تکذیب دیگران تا هنگامی که بر خلاف نظر و ارادۀ مولا است، کمترین اثری در زندگی او نخواهد داشت. همه و همه بندگان خداوند توانا هستند، خداوندی که هم مالک حقیقی و هم آفرینندۀ اصلی و هم دانا و قادر مطلق و هم ازلی و ابدی و پاینده و هم آفرینندۀ همۀ موجودات است. همه به زبان به این معنا اعتراف می کنند؛ ولی رسیدن به حقیقت مطلب و فهمیدن حق این معنا کار مشکل و مخصوص مؤمنان حقیقی است. انسان اگر از صمیم قلب بر بندگی خود آگاه شود و بر مالک حقیقی همیشگی خود مؤمن گردد، صد در صد بالاتر از آن می کند که بندۀ ظاهری انجام می دهد.من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا بندۀ معتقد و چاکر دولت خواهمذرۀ خاکم و در کوی توام جای خوشست ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم مقام عبودیت از مقامات عالیۀ اولیا و انبیای حق است، این است که در مقام توصیف حضرت ختمی مرتبت می گوییم: «أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله» که پس از عبودیت سزاوار مقام رسالت شده است. پس کسی که به مقام عبودیت رسید کمترین تأثری از اقبال و ادبار و مدح و ذم دیگران پیدا نخواهد کرد. و تأثر و اعتنا در مقابل اقبال و ادبار مردم علامت آن است که انسان هنوز مولای خود را نشناخته است.

واضح است که او باید به مردم بخندد و در قلبش بگوید: این مردم چقدر نسبت به حقیقت بی اطلاع هستند! نه این که این بی اطلاعی مردم در روحیه اش اثر بگذارد و او را متقاعد و قانع کند.

همان گونه که در طرف مقابل نیز همین بحث مطرح است؛ اگر انسان واقعاً در مسیر احکام الهی است و خودش را برای انجام مسئولیت های شرعی آماده و موفّق احساس می کند و عنایت خداوند متعال را شامل حال خودش می داند اگر چه مردم

ص:116

به او اعتقاد نداشته باشند، تصوّر کنند که او انسان خوبی نبوده و درخلاف مسیر الهی است، این شخص می داند که واقعیت مسرت انگیزی در او وجود دارد که مردم اطلاعی از این واقعیت ندارند؛ بنابر این نباید جهل مردم او را در مورد خودش غمگین و محزون کند.

البته لازم است کنار این حدیث، تذکر دهم که اگر چه معیار واقعی برای یک روحانی، مطابقت با کتاب الله تعالی و قرار گرفتن در مسیر احکام خداوند است، اما جامعه باید به روحانی به عنوان یک راهنما و تبلور رسول اکرم و ائمۀ هدی: نگاه کند؛ بنابراین، انسان باید مراقب شرایط ظاهری هم باشد. همین جهالت هایی که در همۀ جوامع وجود دارد، اقتضا می کند برای پیشبرد هدف و موفقیت در تبلیغ و ترویج احکام، ظاهر و عمل روحانی به صورتی باشد که جامعه نسبت به او بدبین نشود؛ اگرچه این امر موجب پذیرش محرومیتهایی برای او باشد.

البته این مراقبتها برای ریا و اغفال مردم نیست. آن کسی که باطناً بد است، بگذارید جامعه نسبت به او بدبین باشد؛ اما آن کسی که واقعاً خوب است، باید سعی کند نظر جامعه نسبت به او، نظر بدی نباشد؛ در سایۀ عمل به قرآن کریم و دستورات دین مبین از حرکات زننده پرهیز کرده، متخلّق به رفتاری باشد که مردم را به دین و روحانیت علاقه مند سازد تا بتواند از این حسن نظر، در مسیر تبلیغ و ترویج دین استفاده کند.

پس روحانیان خیلی باید مواظب دقائق و خصوصیات باشند، حتی همین اعمال جزیی در روح مردم اثر می گذارد به طوری که گاهی مایۀ شگفتی انسان می شود.

شما این مطلب را آزمایش کنید؛ به طور مثال: سبقت به سلام، امر مستحبی است که هزینه ای هم ندارد. و چنین نیست که موجب کسر شأن شود؛ چراکه سیرۀ پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز این بود. حال شما بنا بگذارید که با اغلب افرادی که با آنان برخورد می کنید، سبقت به سلام داشته باشید، این عمل در روحیۀ طرف مقابل شما تأثیر فوق العاده ای دارد. اگر خود شما در کوچه ای با یک مرجع تقلید روبه رو شوید و آن انسان بزرگوار به سلام بر شما سبقت بگیرد، این عمل مستحب که ظاهراً بسیار هم جزیی است، به چه میزان شما را تحت تأثیر قرار می دهد؟! و در تشویق

ص:117

شما مؤثر است؟! اگر شما هم همین روش را در جامعه پیاده کنید اثر بسیار شایسته ای خواهد داشت.(1)

برای نمونه، حالاتی را از مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ ابو القاسم قمی کبیر (ره) نقل می کنند که نشان می دهد این مرد، تجسّم تقوا و فضیلت بوده است. یکی از خصوصیات ایشان این بوده که همه کارهای شخصی خودش را خودش انجام می داده و این مرد میان قمی ها در این جهت ضرب المثل شده است. قمی ها نقل می کنند که درآن زمان مردم در فصل تابستان برای آب خنک از آب انبار استفاده می کردند، شاید این آب انبارها حدود چهل پله داشت که باید پایین بروند تا بتوانند یک کوزۀ آب خنک را بالا بیاورند و برای استفاده به منزل ببرند. از خصوصیات این مرد این بوده که با آن کهولت سن و مقام علمی، خودش این کوزه را دست می گرفته و از این پله ها پایین می رفته و کوزه را پر می کرده و به خانه می برده است و اگر کسی هم می خواسته به ایشان کمک کند، از پذیرفتن کمک او امتناع می کرده است.

یکی دیگر از حالات ایشان این بود که از هیچ کاسبی توقّع نداشت برای او خصوصیّتی قائل شود؛ مثلاً اگر برای خرید به مغازۀ قصابی می رفت از او می خواست همان گونه که به یک فقیر ناشناس گوشت می فروشد، به او گوشت بدهد، اگر گوشت بهتری می داد، نمی پذیرفت.

این مسائل با اینکه خیلی هم جزیی است؛ ولی به میزان بسیار بالایی در روح مردم اثر بسزایی می گذارد؛ به طوری که بیش از پنجاه و چند سال از فوت این مرد بزرگ می گذرد، هنوز حالاتش میان مردم نقل می شود.

امام باقر (علیه السلام) در ادامۀ روایت می فرماید:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَعْنِیٌّ بِمُجَاهَدَۀِ نَفْسِهِ ....».

یکی از اهداف و مقاصد مهم مؤمن این است که همیشه در حال مجاهده، جنگ و نزاع با نفس خود است و هدف او از این مبارزه آن است که بر نفس خود و هواهای نفسانی اش غلبه پیدا کند؛ ولی همیشه در جبهه ها و نبردها پیروزی نصیب او

ص:118


1- (1) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): خَیْرُکُمْ مَنْ أَطْعَمَ الطَّعَامَ وَ أَفْشَی السَّلَامَ وَ صَلَّی وَ النَّاسُ نِیَام. (خصال، ج 1، ص 91) بهترین شما کسی است که سفرۀ اطعامش باز باشد و بلند سلام کند و [در دل شب] که مردم خوابیده اند نماز گزارد.

نمی شود، گاهی غالب و گاهی مغلوب است و به تعبیر روایت در این نبرد به زمین می خورد.

اگر مؤمن در مقام مجاهده با نفس، در مقابل انحرافات نفس بایستد و اجازۀ کوچک ترین موفقیتی برای نفس در رسیدن به هواها ندهد؛ در این صورت در مبارزه ای که میان او و نفس او برقرار شده، پیروز است؛ اما اگر مؤمن در این مبارزه شکست خورد، به دلیل این که سرمایۀ اصلی؛ به نام ایمان و تقوا؛ در او وجود دارد، خداوند تبارک و تعالی به او کمک کرده و نمی گذارد در مقابل نفس، همواره زمین خورده بماند، بلکه او را بلند کرده و متوجه توبه می کند.(1) البته چون این توبه و خوف از خداوند، به دنبال یک تجربۀ ناراحت کننده ای بوده که برای او ایجاد شده است، چه بسا وی بیش از کسانی که گرفتار آن مراحل نشده اند، ثابت قدم می ماند و خوف بیشتری از خداوند متعال دارد.

این یکی از الطاف الهی است که گاهی مؤمن پس از ارتکاب اختیاری معصیت و لغزشی، متوجه می شود چه حالاتی و مشکلاتی برای او به وجود آمده است. چه بسا قبل از ارتکاب گناه، چه لذّت هایی را در آن گناه می دیده و چه مرحله ای از ارضای شهوات و غرائز را در آن می دانسته، ولی پس از اقدام، متوجه اشتباه بزرگ خود می شود؛ که پندارهای باطل او سرابی بیش نبوده است.

آری، چون او با تجربه به این حقیقت رسیده است توجهش به پروردگار بیشتر می شود و راه توبه و بازگشت به سوی خدا را پیش می گیرد ودر نتیجه، نسبت به عدم ارتکاب گناه اراده ای قوی پیدا می کند.

ص:119


1- (1) . قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزّوَجَلَّ بِعَبْدٍ خَیْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنَقِمَۀٍ وَ یُذَکِّرُهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّوجَلَّ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنِعْمَۀٍ لِیُنْسِیَهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ یَتَمَادَی بِهِ وَ هُو َقَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِی). (بحارالأنوار، ج 64، باب 12، ص 229) هرگاه خداوند به بنده نظر خیری داشته باشد هر گاه آن بنده مرتکب گناهی شد او را گرفتار مصیبتی می کند و توبه را به یاد او می آورد و اگر بخواهد بنده ای را گرفتار کند هرگاه او مرتکب گناه می شود خداوند به او نعمت می دهد و او توبه و استغفار را فراموش می کند و در آن نعمت غرق می شود. و این کلام خدای سبحان است که در قرآن کریم می فرماید: با برخورداری از نعمت ها به هنگام ارتکاب گناه، آنان را - از جایی که نمی دانند - به عذاب نزدیک می کنیم.

هرچند آن ایمانِ با اصالت، در مبارزه با نفس مغلوب شده است، ولی پس از شکست و توبه به درگاه خداوند و بالا رفتن مرتبۀ خوف؛ که منشأ آن هم ایمان قبلی مؤمن است؛ ایمان او به عنایت خداوند به درجات بالاتری می رسد.

در اینجا امام (علیه السلام) به آیۀ 201 سورۀ مبارکۀ أعراف(1) استشهاد می کند که: کسانی که دارای صفت تقوا هستند، اگر از سوی شیطان دچار وسوسه شوند خدای متعال و پاداش و کیفر او را یاد کرده و در پرتو یاد او، تذکّر و توجه کامل پیدا می کنند و ناگهان به بصیرتی زائد بر آن بصیرتی که با اصل تقوا مرتبط بوده دست می یابند.

یکی از برکات و آثار تقوا این است که یا انسان را در مبارزۀ با نفس پیروز می کند ویا اگر خدای ناکرده مغلوب شد، آن تقوا سبب عنایت خداوند می شود و او را به سوی توبه و شدّت خوف از خدا سوق می دهد(2) و بصیرت بیشتری برای انسان پیدا می شود.

پس تقوا - حتّی در لغزش ها - راه تکامل را برای انسان باز می کند؛ تا چه رسد به این که هیچ لغزشی از او سرنزده باشد. (3) والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:120


1- (1) . (إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ).
2- (2) . قَالَ الکاظم (علیه السلام): لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ إِلَّا لِرَجُلَیْنِ: رَجُلٍ یَزْدَادُ فِی کُلِّ یَوْمٍ خَیْراً أَوْ رَجُلٍ یَتَدَارَکُ سَیِّئَۀً بِالتَّوْبَۀِ وَ أَنَّی لَهُ بِالتَّوْبَۀِ؟ وَ اللَّهِ لَوْ سَجَدَ حَتَّی یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ مَا یَقْبَلُ اللَّهُ ذَلِکَ مِنْهُ إِلَّا بِوَلَایَتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ أَلَا وَمَنْ عَرَفَ حَقَّنَا وَرَجَا الثَّوَابَ فِینَا وَرَضِی بِقُوتِهِ وَسَتَرَعَوْرَتَهُ وَدَانَ بِمَحَبَّتِنَا فَهُوَ آمِنٌ یَوْمَ الْقِیَامَۀ. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 51، ص 173) خیری در زندگی نیست مگر برای دو نفر؛ 1. شخصی که هر روز کردار نیکش را زیاد کند. 2 - فردی که گناهانش را با توبه جبران کند؛ ولی کجا است توبه برای او؟ به خداوند سوگند! اگر آن قدر سجده کند که گردنش قطع شود خداوند توبه اش را نمی پذیرد مگر به ولایت و دوستی ما اهل بیت. هر کس حق ما را بشناسد و امیدوار ثواب در بارۀ ما باشد و به روزی خود راضی باشد و شرمگاه خود را بپوشاند و با دوستی ما به خدای متعال نزدیک شود پس او در روز قیامت در امان باشد.
3- (3) . عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین (علیه السلام): أَکْثَرُ مَا یُدْخِلُ النَّاسَ الْجَنَّۀَ تَقْوَی اللَّهِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ خَیْرُ مَا أُعْطِی الْإِنْسَانُ الْخُلُقُ الْحَسَنُ وَ خَیْرُ الزَّادِ مَا صَحِبَهُ التَّقْوَی وَ خَیْرُ الْقَوْلِ مَا صَدَّقَهُ الْفِعْل. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 52، ص 194) بیشترین چیزی که موجب ورود به بهشت می شود تقوا و نگهداشتن حریم خداوند و نیک خویی است و بهترین چیزی که به انسان عظا شده است خُلق نیکو است و بهترین زاد و توشه آن است که همراه با پرهیزکاری باشد و بهترین گفتار آن است که عمل آن را تصدیق کند.

درس پانزدهم :خصوصیّات شیعیان

درس پانزدهم(1) 1 خصوصیّات شیعیان

قَالَ أبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام):

«إِیَّاکَ وَ السَّفِلَۀَ فَإِنَّمَا شِیعَۀُ عَلِیٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ وَ اشْتَدَّ جِهَادُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ وَ خَافَ عِقَابَهُ فَإِذَا رَأَیْتَ أُولَئِکَ فَأُولَئِکَ شِیعَۀُ جَعْفَر»(2) .

راوی این حدیث، ناقل همان روایتِ حضرت صادق (علیه السلام) است که تمام مسائل توحیدیِ مفید برای تودۀ مردم در آن ذکر شده است و اکنون به نام «توحید مفضّل»(3) در دسترس می باشد.

حضرت خطاب به چنین شخصیتی می فرماید: « إِیَّاکَ وَ السَّفِلَۀَ»؛(4) از اشخاص

ص:121


1- (1) - این درس در جلسۀ «هشتاد و چهارم» و «هشتاد و نهم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدبْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِبْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مَنْصُورٍ بُزُرْجَ عَنْ مُفَضَّلٍ، قَالَ: قَالَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام):.... (کافی، ج 2، باب المؤمن و... ص 226) حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: از مردم پست دوری کن، همانا شیعۀ امیرالمومنین کسی است که عفت شکم و فرج داشته باشد (آنها را از حرام و مشتبه نگهدارد) و سخت بکوشد و جهاد کند و برای خالقش عمل کند و به ثواب او امیدوار باشد و از عقابش بترسد، اگر مردم را این گونه دیدی، آنان شیعه جعفری هستند.
3- (3) . بحارالأنوار، ج 55، باب 8، ص 61.
4- (4) . بیان علامۀ مجلسی بر روایت: «سَفَله» جمع «سافل» است. «سفله» مردمان رذل و دون صفت هستند که در روایات از معاشرت و معامله با آنان نهی شده است. در بعضی از روایات «سفله» را به کسانی تفسیر کرده اند که به سخنان خود توجهی ندارند، نمی دانند چه می گویند و همچنین به آنچه در مورد آنان گفته می شود اعتنا نمی کنند. در این روایت «سفله» در مقابل «شیعه» با آن خصوصیات قرار گرفته و از معاشرت با آنان تحذیر و به عکس به مصاحبت با شیعیان ترغیب شده است.رَجَا ثَوَابَهُ: رجا و امید به لطف و عنایت پروردگار در صورتی صحیح و بجا است که توأم و همراه عمل، ورع و تقوا باشد و گر نه چیزی جز فریب و گول خوردن انسان توسط خودش نیست. اتکای انسان به عمل و دل خوش بودن به کارهای خیری که انجام می دهد و یقین و اطمینان به قبول عمل از طرف خداوند، چندان صحیح نیست، چراکه اعمال انسان در معرض آفات و خطرات فراوانی است که با آفات تکبر و غیبت و خطر ظلم، ستم، عجب، خودبینی و امثال آن ناگهان هیچ و پوچ می شود؛ بنا براین، جملۀ «و رجا ثوابه» یعنی در عین حال که ورع و تقوا و عمل خالص هست باید به خدا امیدوار شد که آفتی آن عمل را نابود نکند. احتمال دارد این چند جمله بیانگر علت حمله و توبیخ مخالفان شیعه باشد؛ یعنی علت این که آن گروه غیر شیعه، شما شیعیان و اصحاب مرا مورد توبیخ و سرزنش قرار می دهند این است که شما مواظب اطاعت و اعمال پسندیده نیستید و حسن عملی و اخلاقی ندارید و مراعات تقیه و دستورات ما را نمی کنید. (بحار الأنوار، ج 67، باب 57، ص 296 و ج 65، باب 19، ص 149)بیان شیخ صدوق (ره): در روایات، معانی مختلفی برای «سفله» بیان شده است. در روایات آمده است:- «سفله» آن کسی است که مواظب حرفهای خود نیست، هر چه بخواهد می گوید و از آنچه دربارۀ او بگویند، باک ندارد.- «سفله» کسی است که طنبور می نوازد.- «سفله» کسی است که نیکی و احسان او را مسرور نمی کند، بدی و شرّ نیز او را ناراحت نمی کند.- «سفله» شخصی است که ادّعای امامت یا امانتداری می کند در حالی که اهل آن نیست.اینها همه اوصاف «سفله» است. برخی از این اوصاف یا همۀ آنها اگر در کسی باشد، اجتناب از معاشرت با وی لازم است. (من لا یحضره الفقیه، ج 3، باب المعایش و المکاسب، ص 156)

پست و کسانی که از نظر فکری یا عملی در مراتب پایین هستند، بپرهیز(1) و در عوض با شیعیان أمیر مؤمنان علی (علیه السلام) ارتباط برقرار کن.

سپس حضرت مشخصات و مزایایی را برای شیعۀ امیرالمومنین (علیه السلام) نقل فرموده و در پایان از شیعۀ علوی (علیه السلام) به شیعۀ جعفری (علیه السلام) تعبیر می فرماید.

شروع توصیف با « إِنَّمَا شِیعَۀُ عَلِیٍّ» و پایان آن « أُولَئِکَ شِیعَۀُ جَعْفَر» است، آن هم با کلمۀ « إِنَّمَا» که بر حصر دلالت می کند، به این معنا که این دو امام بزرگوار در واقع، یکی هستند و فرقی میان آنان وجود ندارد؛ و تنها آن کسی شیعۀ

ص:122


1- (1) . قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): إِیَّاکَ وَ مُخَالَطَۀَ السَّفِلَۀِ فَإِنَّ السَّفِلَۀَ لَا تَئُولُ إِلَی خَیْر. از ارتباط با سفلگان و مردمان پست بپرهیزید؛ زیرا رفت و آمد با آنان به صلاح انسان نیست و عاقبتش به خیر نخواهد بود.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که واجد این اوصاف باشد.

اوصافی که در این روایت وجود دارد، مسئولیت انسان را به قدری سنگین می کند که کمر او را زیر این بار خم می کند.

اولین صفت: « عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ»؛ اگر انسان بخواهد به مقام والا برسد، باید تمام غریزه هایش در کنترل او باشد.

شیعۀ امیرالمومنین (علیه السلام) باید بتواند نسبت به لذّت هایی همچون: خوردن، آشامیدن، غرایز جنسی، عفاف و... کنترل داشته باشد؛ مثلاً بتواند از یک غذای بسیار لذیذ که از راه غیرصحیح به دست آمده بگذرد یا از لذّت های جنسی غیرمشروع اجتناب کند.(1) قرآن کریم می فرماید: ( وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الجَْنَّۀَ هِی الْمَأْوَی).(2)

ص:123


1- (1) . عن أمیرالمومنین (علیه السلام): لَذَّۀُ الْکِرَامِ فِی الْإِطْعَامِ وَ لَذَّۀُ اللِّئَامِ فِی الطَّعَامِ. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 376) لذّت کریمان در خوراندن است و لذّت افراد پست در خوردن.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): مَنْ عَرَفَ اللَّهَ وَ عَظَّمَهُ مَنَعَ فَاهُ مِنَ الْکَلَامِ وَ بَطْنَهُ مِنَ الطَّعَام. (أمالی الصدوق، ص 303، المجلس الخمسون) هر کس خدای متعال را بشناسد و او را بزرگ بداند دهانش را از سخنِ بیهوده و شکمش را از غذای حرام باز می دارد.- قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): لَیْسَ مِنْ شِیعَتِی مَنْ أَکَلَ مَالَ امْرِئٍ حَرَاما. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 6، ص 66) کسی که مال دیگری را به حرام بخورد از شیعیان من نیست.- قَالَ النَّبِی (صلی الله علیه و آله): الْجَنَّۀُ مُحَرَّمَۀٌ عَلَی جَسَدٍ غُذِّی بِالْحَرَام. (همان) بهشت بر بدنی که غذای حرام خورده حرام است.قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِی النَّارَ الْأَجْوَفَانِ: الْبَطْنُ وَ الْفَرْج. (کافی، ج 2، باب العفۀ، ص 79) بیشترین چیزی که امت من به خاطر آن وارد جهنم می شوند دو عضو آنها است: «شکم» و «عورت». (چون از غذای حرام و مقاربت حرام پرهیز نمی کنند داخل جهنم شوند).
2- (2) . نازعات: آیه 40-41.شرط اول بهشتی شدن خوف ناشی از معرفت است. یعنی شناخت مقام پروردگار و ترسیدن از مخالفت با فرمان او است: (وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ)، مقام، اسم مکان یا مصدر است و مقام رب، قیام کامل و ظهور تام صفت ربوبی خداوند است که همان هنگام قیامت است، چراکه در قیامت عالم و نفوس و اعمال به منتهای کمال و فعالیت خود در جهت خیر و شر می رسند. در وجود هر انسان نیز صفت ربوبی رب به صورت کامل تر از دیگر موجودات ظاهر شده است چنان که در هر اندیشه و عمل انسانی مقامی از رب است. اضافۀ رب به ضمیر، ظهور در ربوبیت خاص به شخص انسان دارد، توجه به این مقام ربوبی خاص است که هر انسانی را که دچار طغیان نشده نگران اندیشه ها و اعمال خود می کند و عقل را فروزان و ارادۀ ایمانی را نیرومند می گرداند.شرط دوم که در حقیقت، نتیجۀ شرط اول و میوۀ درخت معرفت و خوف است تسلط بر هوای نفس و باز داشتن آن از سرکشی است؛ چرا که تمام گناهان و مفاسد و بدبختیهای انسان از هوای نفس سرچشمه می گیرد، وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی: خوف از مقام رب است که دائماً آدمی را هشیار نگاه می دارد تا هواها و انگیزه های گوناگون نفسانی بر او طغیان نکنند و حاکمیت عقل و ایمان را از بین نبرند و نظام روحی او را فاسد نسازند و زندگی پست و آلوده را بر حیات برتر و پاک او ترجیح ندهند. هوای نفس بدترین بتی است که معبود واقع شده است، حتی ابزار نفوذ شیطان در وجود آدمی هوای نفس است که اگر این شیطان درون با شیطان برون هماهنگ نشود و در را به روی ابلیس نگشاید، وارد شدن او غیر ممکن است، همان گونه که قرآن کریم می گوید: (إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ)؛ [ای ابلیس] تو هرگز بر بندگان من تسلط نخواهی یافت مگر گمراهانی که از تو پیروی می کنند. (حجر: آیه 42). هر کس که نگرانی از مقام رب نداشته باشد و بر هوای نفس خود حاکم نباشد، سرکشی می کند و میان تیرگیهای نفسانی و طوفان هواها نمی تواند حق بین و عاقبت اندیش باشد تا زندگی برتر را انتخاب کند.

و امّا آن کسی که از ایستادن درحضور پروردگار خود (برای حساب) ترسیده و خویشتن را از خواهش نامشروع، باز داشته است، بدون شک بهشت جایگاه او است.

انسان باید نسبت به نفس خود برتری، علوّ وآمریت داشته و نفس مأمور او باشد. به این معنا که نفس در کنترل انسان باشد(1) نه او در کنترل نفس.

البته رسیدن به این حالت بسیار مشکل است؛ ولی برای پیمودن مسیر کمال و سعادت، باید این مشکلات را تحمل کرد و چاره ای جز این نیست.

صفت دوم: « وَ اشْتَدَّ جِهَادُهُ»؛ جهاد و جنگ شدید و بی امان با نفس سرکش است.

ص:124


1- (1) . عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ 8 أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ أُتِی بِخَبِیصٍ، فَأَبَی أَنْ یَأْکُلَهُ فَقَالُوا لَهُ: أَتُحَرِّمُ؟ قَالَ: لَا وَ لَکِنِّی أَخْشَی أَنْ تَتُوقَ إِلَیْهِ نَفْسِی فَأَطْلُبَهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَۀَ (أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها) (احقاف، آیه 20). (بحار الأنوار، ج 67، باب 45، ص 62) حضرت صادق از پدر بزرگوارش 8 نقل می فرماید که: روزی حلوای شیرین و مطبوعی را به عنوان هدیه، خدمت أمیرمؤمنان علی (علیه السلام) آوردند. حضرت از خوردنش امتناع ورزید. عرض کردند: آیا خوردن این حرام است؟ فرمود: خیر. حرام نیست؛ ولی می ترسم پس از خوردن، نفس من به آن علاقه پیدا کند و در نتیجه به فکر به دست آوردن آن باشم، سپس این آیه را تلاوت فرمود: چیزهای پاک و پاکیزه و لذت بخش را در دنیا صرف کردید و از آنها بهره مند شدید.

این صفت هم کمرشکن است؛ چراکه جهاد، با سختی همراه است؛ به ویژه اگر با نفس باشد.(1)

صفت سوم: « عَمِلَ لِخَالِقِهِ»(2) این فراز چه مفهومی می تواند داشته باشد؟

آیا به این معنا است که شیعهٌ امیرالمومنین (علیه السلام) باید عبادات، نماز، روزه و حجّش را برای خداوند متعال انجام دهد؟!

اگر مقصود از عمل، عبادات است، مگر کسانی که شیعه محسوب نمی شوند، چنین خصوصیّتی ندارند و نماز و عبادات خود را برای غیر خداوند انجام می دهند؟!

بنابراین، شکی نیست که از این فراز، معنای وسیع تری اراده شده است؛ به این

ص:125


1- (1) . رُوِی عَنِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله): أَنَّهُ قَالَ: لِلْجَنَّۀِ بَابٌ یُقَالُ لَهُ بَابُ الْمُجَاهِدِینَ یَدْخُلُونَ مِنْهُ وَ أَنَّ الْمَلَائِکَۀَ تَتَرَحَّبُ بِهِمْ وَ أَهْلُ الْجَمْعِ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِمْ بِمَا أَکْرَمَهُمُ اللَّهُ وَ أَعْظَمُ الْجِهَادِ جِهَادُ النَّفْسِ لِأَنَّهَا أَمَّارَۀٌ بِالسُّوءِ، رَاغِبَۀٌ فِی الشَّرِّ، مَیَّالَۀٌ إِلَی الشَّهَوَاتِ، مُتَثَاقِلَۀٌ بِالْخَیْرَاتِ، کَثِیرَۀُ الْآمَالِ، نَاسِیَۀٌ لِلْأَهْوَالِ، مُحِبَّۀٌ لِلرِّئَاسَۀِ وَ طَالِبَۀٌ لِلرَّاحَۀِ. قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَۀٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی). (إرشاد القلوب، ج 1، باب 24، ص 98) برای بهشت دری است که آن را در جهادگران می گویند که مجاهدان از همان در وارد می شوند و فرشتگان به آنان خوش آمد می گویند و اهل محشر به کرامتی که خدا به آنان فرموده نگاه می کنند و بزرگترین جهاد، جهاد با نفس است؛ چراکه نفس به بدی ها فرمان می دهد، به شرور و شهوت ها میل می کند و نسبت به اعمال خیر انسان سنگینی می کند. آرزوهایش زیاد است، هول و هراسهای قیامت را فراموش می کند و ریاست و آسایش طلبی می کند. خداوند متعال می فرماید: (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَۀٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی) (یوسف: 53) همانا نفس به بدیها فرمان می دهد مگر این که پروردگارم رحم فرماید.قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) بَعَثَ سَرِیَّۀً. فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِی عَلَیْهِمُ الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ قِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ مَا الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ؟ قَالَ: جِهَادُ النَّفْسِ. ثُمَّ قَالَ (صلی الله علیه و آله): أَفْضَلُ الْجِهَادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْه. (أمالی الصدوق، 466، المجلس الحادی و السبعون) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) گروهی را برای جنگ بسیج فرمود. وقتی که رزمندگان از مأموریت بازگشتند فرمود: آفرین به سربازانی که جهاد و جنگ کوچک را به پایان رسانیدند و جهاد بزرگتر برای آنان مانده است. عرض شد: جهاد اکبر کدام جهاد است؟ فرمود: جهاد و مبارزه با نفس سرکش، سپس فرمود: بهترین جهادها جهاد کسی است که با همان نفسی که همراه او است جهاد کند.
2- (2) . شرح علامۀ مجلسی ذیل روایت: «و عمل لخالقه» یعنی تنها برای او کار کند. این که از خداوند به خالق تعبیر کرده تعلیل حکم است؛ یعنی چون خدا او را آفریده و آن کس که خالق است و به او وجود داده وتمام اعضا و جوارح و نیازمندیهای او را فراهم ساخته، شایستۀ عبادت است وصحیح نیست که دیگری را در عبادت با او شریک سازد، از این جهت تنها برای او کار کند. (بحارالأنوار، ج 65، ص 149)

معنا که شیعۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) باید تمامی اعمال خود را برای خداوند متعال انجام دهد و این مطلب بسیار مهمی است؛ چرا که موجب می شود او هیچ گاه خداوند را فراموش نکند.(1) انسان همواره مشغول انجام اعمال و رفتار مختلف و متنوع است، و این شئون مختلف باعث می شود که خدای متعال را در بسیاری از اوقات زندگی فراموش کند؛ اما اگر بنا شد که اعمال خود را برای خداوند انجام دهد، باید پیوسته متوجه خداوند متعال باشد؛ به طوری که همیشه خود را در محضر خداوند تبارک و تعالی ببیند.

در این صورت، خداوند متعال هیچگاه فراموش شدنی نخواهد بود، و لازمۀ این عدم فراموشی حاضر دیدن او است، از این رو انسان عملی را که مورد رضایت او نیست انجام نمی دهد و اعمالی را که نمی توان برای خداوند انجام داد، ترک کند؛ اعمالی که برای خدای متعال انجام می گیرد، محدود است به واجبات، مستحبات و مباحات.(2) حتی می توان مباحات را نیز برای خدای سبحان انجام داد؛ و چقدر با ارزش است که انسان اعمال مباح مانند: خوردن، آشامیدن، خوابیدن، لباس پوشیدن، رفت و آمد کردن و... را برای خدا انجام دهد. همۀ اینها قابل استناد به خداوند است، به این صورت که این اعمال را به این قصد و نیّت انجام دهد که بتواند وجود و سلامتی خود را حفظ کرده و خدمتگذار اسلام بوده، بیشتر در خدمت اسلام باشد، بیشتر مردم را هدایت کند، بیشتر سرمایۀ علمی کسب کند و این سرمایۀ علمی را در راه خدمت به اسلام قرار دهد آماده کند، نه این که بیشتر بخورد و بیشتر در این دنیا لذّت ببرد. آن وقت است که این عمل چهرۀ عبادت به خود می گیرد(3) گرچه عمل در

ص:126


1- (1) . (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ). (حشر: آیه 19) و همچون کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند و خداوند نیز آنان را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنان فاسقانند.
2- (2) . (... وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ). خداوند با شما است و او نسبت به آنچه انجام می دهید بینا است! (حدید، آیه 4) مرحوم امام، جملۀ حکیمانۀ مشهوری دارند که: عالم محضر خداست در محضر خدا گناه نکنیم.
3- (3) . صِبْغَۀَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَۀً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ. (بقره: آیه 138) رنگ خدایی [بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام] و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت می کنیم.

ظاهر یکی است ولی هدف و غایت عمل فرق می کند.(1) یکی از نکاتی که می توان از تعبیر « عَمِلَ لِخَالِقِهِ» استفاده کرد این است که شیعۀ أمیرالمومنین (علیه السلام) دارای یک نوع هوشیاری و کیاست خاصّی است؛ چراکه شیعۀ آن حضرت این اعمال مباح را در رابطه با غیر خدا انجام نمی دهد تا هیچ اجر و ثوابی بر آن مترتب نباشد.(2)

مثلاً ممکن است هدف دو کارمند و مسئول که امروز در جمهوری اسلامی مشغول کار هستند، به دو صورت مختلف باشد؛ یکی می گوید: ما کاری به این

ص:127


1- (1) . وَ قَالَ النَّبِیُّ: نِیَّۀُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ. نیت مؤمن از عمل او بهتر است. (بحار الأنوار، ج 67، باب 53، ص 210) وَ قَالَ ایضاً: إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ وَ لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَی وَ لَا بُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ خَالِصِ النِّیَّۀِ فِی کُلِّ حَرَکَۀٍ وَ سُکُونٍ لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ یَکُنْ هَذَا الْمَعْنَی یَکُونُ غَافِلًا وَ الْغَافِلُونَ قَدْ وَصَفَهُمُ اللَّهُ تَعَالَی فَقَالَ: (أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا) وَ قَالَ: (أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ). (همان) کارها با نیت ها سنجیده می شود و هر کس با نیت خود محشور می گردد و لازم است بندگان در هر حرکت یا سکونی نیت خالص داشته باشند؛ زیرا اگر نیت خالص نباشد از غافلان به حساب می آیند و غافلان را هم خداوند مانند چهارپایان یا بدتر از آنها به حساب آورده است.
2- (2) . قَالَ النَّبِی (صلی الله علیه و آله): یَقُولُ الله ابْنُ آدَمَ: مِلْکِی مِلْکِی وَ مَالِی مَالِی یَا مِسْکِینُ أَیْنَ کُنْتَ حَیْثُ کَانَ الْمِلْکُ وَ لَمْ تَکُنْ؟ وَ هَلْ لَکَ إِلَّا مَا أَکَلْتَ فَأَفْنَیْتَ أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَیْتَ أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَبْقَیْتَ؟ إِمَّا مَرْحُومٌ بِهِ وَ إِمَّا مُعَاقَبٌ عَلَیْهِ فَاعْقِلْ أَنْ لَا یَکُونَ مَالُ غَیْرِکَ أَحَبَّ إِلَیْکَ مِنْ مَالِکَ. (بحار الأنوار، ج 68، باب 87، ص 350) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند متعال می فرماید: ای فرزند آدم! مِلک از من و مال از من است و من مالک همۀ جهان هستم، ای فرزند آدم! تو مسکین و نیازمند هستی و این ملک و مال پیش از تو بود و پس از تو هم خواهد بود و برای تو از جهان نصیبی نیست مگر آنچه بخوری و تمام شود یا بپوشی و مندرس گردد یا انفاق و بخشش کنی و بیش از این مقدار از مال و ملک دنیا نمی توانی تصرف کنی و هر گونه تصرفی که در مال دنیا می کنی، اگر برای خدا و در راه خداوند و به نیت خیر باشد، در نتیجه اجر و ثواب آن را خواهی دید و اگر به نیت شر و فساد و روی هوسرانی و لهو باشد؛ به جزای بد و عقاب آن خواهی رسید. پس خوب متوجه باش! که اموال دیگران از مال خودت نزد تو محبوب تر نباشد؛ یعنی برای حفظ و نگهداری حقیقی مال خود مراقبت کن چنان که در نگهداری اموال دیگران مراقب هستی. و هنگامی مال خود را حفظ خواهی کرد که طوری رفتار کنی که پس از مرگ از آن مال بهره مند گردی.توضیح: تحصیل مال و استفاده از متاع دنیا اگر برای خداوند و به نیت پاک و صحیح باشد، از عبادات محسوب می شود و از عنوان اشتغال دنیوی بیرون است. و در صورتی که روی نیت فاسد و نادرست و به اغراض باطل صورت گیرد، آن نیز نامطلوب و نامشروع خواهد بود.

حرفها نداریم که کدام رژیم حاکم است، ما زن و بچه داریم، کار می کنیم و پول می گیریم تا زندگی آنان را تأمین کنیم؛ اما دیگری می گوید: هدف من از این شغل، خدمت به نظام اسلامی است.

هر دو از نظر عمل بدنی یک کار را انجام می دهند؛ ولی چون هدفشان فرق می کند و غایت متفاوت است، میان این دوعمل هم تفاوت بسیاری وجود دارد؛ چرا که ارزش هر عملی به غایت و هدف آن بستگی دارد و تنها عملی ارزشمند است که برای خداوند متعال صورت گیرد.

قضاوت شما دربارۀ افرادی که با شما مرتبط هستند نیز چنین است؛ کسی را فرض کنید که به شما سلام می کند - خصوصاً در این زمان که روحانیان در حکومت نقش دارند - اما شما می دانید که سلام او برای این است که می خواهد در آینده از شما - مثلاً - تأییدیه ای بگیرد، این سلام نه تنها او را نزد شما محبوب نمی کند، بلکه او را مبغوض می کند؛ اما شخص دیگری به شما سلام می کند به این عنوان که شما هستید که این نظام اسلامی را به پا کرده اید و ما را از قید کفر و استکبار بیرون آورده اید، این هم سلام است؛ ولی این سلام چقدر ارزشمند است! در مورد اعمال نیز در رابطه با خدای تبارک و تعالی عیناً مسأله همین است.

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ص:128

درس شانزدهم : مراقبت و غنیمت شمردن عمر

درس شانزدهم(1) [1] مراقبت و غنیمت شمردن عمر

قِیلَ لَأبی الحسن الرضا (علیه السلام):

کَیْفَ أَصْبَحْتَ؟ فَقَالَ (علیه السلام): «أَصْبَحْتُ بِأَجَلٍ مَنْقُوصٍ وَ عَمَلٍ مَحْفُوظٍ وَ الْمَوْتُ فِی رِقَابِنَا وَ النَّارُ مِنْ وَرَائِنَا وَ لَانَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِنَا؟».(2)

اگرچه سلسله سند این روایت مشخص نیست، ولی کلمات ائمۀ معصومین:

- خصوصاً در این نوع مطالب حکیمانه اخلاقی و اجتماعی - خود گواه بر خودشان هستند.

به حضرت رضا (علیه السلام) گفته شد: شما چگونه شب را به صبح آوردید؟ حالِ شما هنگام ورود به روز جدید چطور است؟ ایشان در جواب فرمود: در حالی صبح کردم که عمرم کوتاه شده، عملم ضبط شده، مرگ چون طوقی به گردنمان افتاده، آتش را پشت سر داریم و نمی دانیم با ما چه می کنند.

رسول گرامی اسلام 6 مشابه این سؤال را از جوانی(3) می پرسند، او در پاسخ، معارف بسیار بالایی را مطرح می کند: «

أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً »؛ روز را آغاز کردم در حالی که همه چیز برای من روشن است و به همه چیز یقین دارم،

ص:129


1- (1) - این درس در جلسۀ «چهارصد و هفتاد و سوم» و «هفتصد و پانزدهم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است.
2- (2) . تحف العقول، ص 442.
3- (3) . نام آن جوان حارثۀ بن مالک و بنا بر قول اهل سنت زید بن حارثه بوده است.

ناله های اهل دوزخ را می شنوم و... که روایت جالبی است و خود عزیزان می توانند مراجعه کنند.(1) تفاوت آن روایت با آن حدیث این است که مخاطب در آن روایت، رسول اکرم 6 بوده و همه چیز برای او قابل فهم است؛ ولی در اینجا مخاطب فردی عادی و از عامۀ مردم است و حضرت واقعیات را به گونه ای متناسب با حال او بیان

ص:130


1- (1) . قَالَ أَبَوعَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) صَلَّی بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَی شَابٍّ فِی الْمَسْجِدِ وَ هُوَ یَخْفِقُ وَ یَهْوِی بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَیْنَاهُ فِی رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلَانُ؟ قَالَ: أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً. فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ: إِنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَۀً، فَمَا حَقِیقَۀُ یَقِینِکَ؟ فَقَالَ: إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ الْجَنَّۀِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّۀِ وَ یَتَعَارَفُونَ وَ عَلَی الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی الْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ 9 لِأَصْحَابِهِ: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ فَقَالَ الشَّابُّ: ادْعُ اللَّهَ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَۀَ مَعَکَ، فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَۀِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِر. (کافی، ج 2، باب حقیقۀ الإیمان و الیقین، ص: 52) حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) پس از این که نماز صبح را ادا کرد متوجه شد جوانی لاغر اندام و زرد چهره در مسجد نشسته که چرت می زد و سرش را بالا و پایین می برد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و دیده هایش به گودی فرو رفته بود، رسول اکرم فرمود: ای حارث [زید]! چه گونه شب را به روز آوردی؟ عرض کرد: یا رسول اللَّه! در حال یقین صبح کردم. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از سخنان او در شگفت شدند و فرمودند: هر یقین حقیقتی دارد، حقیقت یقین تو در چیست؟ عرض کرد: یا رسول اللَّه! همان یقین مرا به غم و اندوه کشانیده و شب ها خواب را از دیدگان من ربوده و روز گرمم را به تحمل تشنگی (روزه) وادار ساخته و دلم از دنیا و آنچه در آن است به تنگ آمده و رو گردان است تا آنجا که گویا می بینم عرش پروردگارم برای رسیدن به حساب برپا است و همۀ مردم برای آن محشور شدند و من در میان آنان هستم، گویی به اهل بهشت می نگرم که در نعمت اند و در بهشت با هم تعارف می کنند و بر پشتی ها تکیه زده اند و گویی به دوزخیان نگاه می کنم که در آن زیر شکنجه اند و فریاد می کشند، گویی من هم اکنون نعرۀ آتش دوزخ را می شنوم که در گوشم می گردد و می چرخد، رسول خدا به اصحابش فرمود: این بنده ای است که خدا دلش را با ایمان روشن کرده، سپس به او فرمود: ای جوان! با همین عقیده باقی باش، عرض کرد: یا رسول الله! برای من دعا کن که در رکاب تو شربت شهادت بنوشم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برایش دعا کرد و چیزی نگذشت که در یکی از غزوات پیامبر به جبهۀ جهاد رفت و پس از نه تن دیگر شهید شد و او نفر دهم بود.

می فرماید، به طوری که هم برای او قابل فهم باشد و هم موجب تنبّه و موعظه

گردد.(1) از این رو پاسخ حضرت در این روایت بیان حال ما است نه حال ایشان.

قسمت اول: « أَصْبَحْتُ بِأَجَلٍ مَنْقُوصٍ»؛ در حالی صبح کردم که یک روز را پشت سر گذاشتم، یک روز از عمر مقدّرم کاسته شد، آن هم کاسته شدنی که قابل جبران نیست و این یک واقعیت است.

وقتی انسان می بیند کسی در سن پنجاه سالگی از دنیا رفته و کلمۀ «پنجاه سال» را دربارۀ دیگران می شنود، روی آن حساب کرده و با خودش می گوید: خب؛ او آدم مسنّی بوده و در سن کهولت از دنیا رفته است؛ اما هنگامی که خودش به سن پنجاه سال رسید با اندک تأملی نسبت به گذشتۀ خود می بیند این عمر پنجاه ساله در زمانی بسیار کوتاه بر او گذاشته است، مثل این که واقعاً بیشتر از پنج روز یا پنج ماه در این دنیا زندگی نکرده است! چطور پنجاه سال به این سرعت گذشت؟!(2) بنابراین آینده هم، چندان طولانی نخواهد بود، پنج یا ده سال، کمتر یا بیشتر، بالاخره پایان کارِ این زندگی دنیوی بازگشت به سوی خداوند است.

از این رو، یکی از گرفتاریهای انسان، کوتاهیِ مدت اقامت او دراین دنیا است.(3)

ص:131


1- (1) . قَالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله): إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِم. (بحار الأنوار، ج 74، باب 7، ص 139) ما پیامبران مأمور شدیم که با مردم به اندازۀ عقل و خردشان سخن بگوییم.
2- (2) . عن امیرالمومنین (علیه السلام): الْفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ. فرصتها مانند گذشتن ابر می گذرد. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 473)
3- (3) . قالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): مَکْتُوبٌ فِی التَّوْرَاۀ... أَبْنَاءَ الْأَرْبَعِینَ أَوْفُوا لِلْحِسَابِ أَبْنَاءَ الْخَمْسِینَ زَرْعٌ قَدْ دَنَا حَصَادُهُ أَبْنَاءَ السِّتِّینَ مَا ذَا قَدَّمْتُمْ وَ مَا ذَا أَخَّرْتُمْ أَبْنَاءَ السَّبْعِینَ عُدُّوا أَنْفُسَکُمْ فِی الْمَوْتَی أَبْنَاءَ الثَّمَانِینَ یُکْتَبُ لَکُمُ الْحَسَنَاتُ وَ لَا یُکْتَبُ عَلَیْکُمُ السَّیِّئَاتُ أَبْنَاءَ التِّسْعِینَ أَنْتُمْ أُسَرَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ ثُمَّ یَقُولُ: مَا تَقُولُ فِی رَجُلٍ کَرِیمٍ أَسَرَ رَجُلًا مَا ذَا یَصْنَعُ بِهِ؟ قُلْتُ: یُطْعِمُهُ وَ یَسْقِیهِ وَ یَفْعَلُ بِهِ فَقَالَ: فَمَا تَرَی اللَّهَ صَانِعاً بِأَسِی؟ (روضۀ الواعظین و بصیرۀ المتعظین، ج 2، ص: 486) امام صادق (علیه السلام) فرمودند در تورات نوشته است:... ای چهل سالگان! برای بررسی حساب آماده شوید. ای پنجاه سالگان! کاشته و زراعتی هستید که هنگام درو کردنش فرا رسیده است. ای شصت سالگان! بنگرید چه پیش فرستاده اید و چه به جا گذاشته اید. ای هفتاد سالگان! خویش را در شمار مردگان بشمارید. ای هشتاد سالگان! حسنات شما برای شما نوشته می شود و خطاهای شما نوشته نمی شود. ای نود سالگان! شما اسیران خدا در زمین خدایید. امام صادق (علیه السلام) در این هنگام فرمودند: در مورد مرد کریمی که اسیری داشته باشد، چه گفته می شود؟ راوی می گوید: گفتم: به او خوراک و آشامیدنی می دهد و نسبت به او نکوکاری می کند. فرمودند: خیال می کنی خداوند با اسیر خود چگونه رفتار می کند؟

حضرت می فرماید: در حالی صبح کردم که می دانم مدت اقامت من در این دنیا بسیار اندک است؛ به طوری که اصلاً قابل ملاحظه نیست.

نکتۀ قابل توجه آن است که هر چیزی در دنیا؛ حتی کسالت های شدید؛ قابل جبران است؛ امّا آن چیزی که دیگر قابل جبران و بازگشت نیست، عمر است. یک لحظه از عمر هم قابلیت بازگشت ندارد. - البته مواردی که در قرآن کریم بیان شده، اعجاز بوده از مسألۀ عمومی و عادی خارج است. -(1)

ص:132


1- (1) .(أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَۀٍ وَ هِی خاوِیَۀٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَۀَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَۀَ عامٍ فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَۀً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ). (بقره، آیه 259). مانند آن کسی (ارمیای پیغمبر، یا عزیر) که از آبادی ای (بیت المقدّس) می گذشت در حالی که [دیوارهای] آن ده بر سقفهایش فروریخته بود (عزیر چون استخوانهای از هم جدا گشته و پوسیدۀ مردم آن آبادی ویران را دید و دوست داشت خدا زنده کردن آنان را به او نشان دهد «نه از روی تعجّب یا انکار یا شکّ») گفت: چگونه خداوند [اهل] این آبادی را پس از مردن زنده می کند؟ پس خداوند او را میرانید و بعد از صد سال زنده اش کرد و به او گفت: چه مدّت است [در اینجا] استراحت و توقف کردی؟ (عزیر چون در اوّل روز هنگامی که به خواب رفته بود مرده و پس از صد سال در آخر روز زنده شده بود به این جهت) گفت: یک روز درنگ کردم (و چون دید هنوز آفتاب است و خورشید پنهان نشده گفت:) یا پاره ای از یک روز، خداوند فرمود: (چنین نیست) بلکه صد سال است که [در این جا] توقف کرده ای (اگر می خواهی بدانی) پس به طعام و خوردنی و شراب و نوشیدنی خود (که در زنبیل نهاده بودی) نگاه کن که (در این مدّت) تغییر نیافته و بدبو نشده است (عزیر دید انجیر و انگوری که در سبد داشته مانند آن است که از درخت چیده و آب انگور او چنان است که تازه فشرده) و به الاغ خود نگاه کن (که چگونه استخوانهایش پوسیده و اجزائش پراکنده شده است) و چنین کردیم (پس از صد سال زنده ات ساختیم) تا تو را آیت و نشانه ای [از قدرت و توانایی خود] برای مردم قرار دهیم، و به استخوانها نگاه کن چگونه آنها را به هم ترکیب و می پیوندیم سپس باگوشت می پوشانیم، پس چون این حال و چگونگی [آثار و نشانه های قدرت خداوند در زنده کردن مردگان] برای او واضح و هویدا شد گفت: [اکنون] می دانم [وآشکارا می بینم] به راستی خداوند بر هر چیز توانا است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این باره فرمود: هنگامی که عزیر از خانه بیرون رفت پنجاه سال داشت و زن او آبستن بود. خدای متعال او را میراند و پس از صد سال زنده اش گردانید چون به خانه بازگشت پنجاه ساله بود و پسرش صد ساله و آن از آیات و نشانه های «قدرت» خداوند است.

پس باید از این سرمایه ای که پیوسته رو به پایان است کمال استفاده را ببریم(1) ؛ به

عنوان مثال، اگر تاجری سرمایه ای دارد و می داند که این سرمایه نه تنها تا آخر عمر افزایش نخواهد یافت، بلکه هر روز ناچار است مقداری از آن را برای گذران زندگی خود خرج کند، این شخص برای چنین سرمایه ای چقدر ارزش قائل است؟!

سرمایۀ عمر نیز چنین است، بلکه به مراتب بالاتر و ارزشمندتر است؛ بنابراین باید این موقعیتها، امکانات، فرصتها و این نیروی جوانی را غنیمت بشمارید.(2) یک انسان مخصوصاً اگر اهل علم بوده و علاقه مند به علم، تبلیغ و ترویج و معارف دین باشد، می تواند استفادۀ بسیاری از عمرش بکند.

مگر صاحب جواهر(3) بیشتر از یک انسان بود؟! ببینید چه موفقیت بزرگی به

ص:133


1- (1) . إِنَّ الْفُرَصَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوهَا إِذَا أَمْکَنَتْ فِی أَبْوَابِ الْخَیْرِ وَ إِلَّا عَادَتْ نَدَماً. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 473) به درستی که فرصتها مانند گذشتن ابر می گذرند، پس آنها را هرگاه ممکن شوند در بابهای خیر غنیمت بدانید وگرنه پشیمانی به بار می آورد.
2- (2) . قال رسول الله علیه وآله السلام: یَا أَبَاذَرٍّ! اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ: شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَ صِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَ غِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَ فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغُلِکَ وَ حَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ. (بحار الأنوار، ج 74، باب 4، ص 77) ای اباذر! پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت شمار: جوانی ات را پیش از پیری، تندرستی ات را پیش از بیماری، توانگری ات را پیش از ناتوانی، آسودگی ات را پیش از سرگرمی، زندگی ات را پیش از مردن.- عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: اصْبِرُوا عَلَی الدُّنْیَا فَإِنَّمَا هِی سَاعَۀٌ فَمَا مَضَی مِنْهُ فَلَا تَجِدُ لَهُ أَلَماً وَ لَا سُرُوراً وَ مَا لَمْ یَجِئْ فَلَا تَدْرِی مَا هُوَ وَ إِنَّمَا هِی سَاعَتُکَ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا فَاصْبِرْ فِیهَا عَلَی طَاعَۀِ اللَّهِ وَ اصْبِرْ فِیهَا عَنْ مَعْصِیَۀِ اللَّه. (کافی، ج 2، باب محاسبۀ العمل، ص: 453) مجموع عمر آدمی در دنیا ساعتی بیش نیست، آنچه از این ساعت گذشته است معدوم شده و لذّت و رنجی از آن احساس نمی کنید و آنچه از آن هنوز نیامده است نمی دانید چیست، سرمایۀ موجود و پر ارزش عمر، تنها همان لحظات نقدی است که اینک در اختیار شما است و در آن به سر می برید. مالک نفس خود باشید و در حال حاضر برای اصلاح و رستگاری خود بکوشید، در مشکلات وظیفه شناسی و اطاعت از اوامر الهی پایداری و از آلودگی به گناه و نافرمانی خداوند، خودداری کنید.- قَالَ النَّبِی (صلی الله علیه و آله): بَلْ رَأْسُ مَالِ الْعَبْدِ أَوْقَاتُه. سرمایۀ بندۀ خدا اوقات عمر او است. (مجموعۀ ورام، ج 1، ص 106)
3- (3) . آیت الله محمدحسن نجفی، از بزرگ ترین فقهای شیعه در قرن 13 هجری است که به نام کتاب فقهی خود «جواهر الکلام» به «صاحب جواهر» مشهور شده، وی به سال 1267 هجری قمری. در نجف درگذشته است. آن طور که نقل می کنند آن وقتی که ایشان این کتاب را نوشته اند سرداب در نجف نبوده است، ایشان یک منزل محقر داشتند و درب یک اتاقشان به یک دالانی باز بوده که در آن هوای گرم نجف یک نسیم داغی می آمده و ایشان مشغول تحریر «جواهر» بودند.

دست آورد آن هم در شرایط سختی که نجف آن روز داشت! نجفِ امروز با تمام امکاناتی که برای آن فراهم است، بیشتر از هفت ماه از سال، قابل سکونت نیست. صاحب جواهر در نجفِ آن روز با نبودن وسیلۀ آسایش - نه آب در حدّ کفایت، نه امکانات و نه وسایل خنک کننده و... - جواهری نوشت که اهل علم - حتی فقهای بزرگ ما - در هیچ مسأله ای خود را از آن بی نیاز نمی بینند، و حتی برای حصول و مزید اطمینان از مطالبی که در کتاب هایی هم که بعد از جواهر تألیف شده باید به جواهر مراجعه کرد. او هم یک انسان بود، اما از وقت و سرمایۀ عمرش کاملاً استفاده کرد. و همین طور - بحمد الله تعالی - بزرگان و علمای شیعه در طول تاریخ - از شیخ طوسی (ره) گرفته تا علمای زمانهای بعد - جداً از این سرمایه استفاده کرده اند و این برای ما درس است.

خود شما دیده اید که حتّی در این زمان چه بزرگان موفّقی داشته ایم؛ به طوری که می بینیم چه طلاّب فاضلی را تربیت کرده اند، ده ها تألیف، مؤسسات، تبلیغات و خدمات گوناگون به عالَم اسلام از ایشان باقی مانده است.(1) اینها همه برای این است که ارزش فرصتهای خود را درک کرده اند و از این سرمایۀ عمر حداکثر استفاده را کرده اند.(2)

ص:134


1- (1) . مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی از جمله بزرگانی است که بعد از حیات پربرکتشان هم منشا برکات عظیمی از جهت تالیفات، مرکز فقهی ائمه اطهار و شاگردان و... - بوده اند وخدمات شایانی به عالم اسلام و انقلاب کرده اند. حشره الله تعالی مع النبیین و الائمۀ و الصالحین.
2- (2) . قَالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله): یَاأَبَاذَراغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ: شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَ صِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَ غِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَ فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ وَ حَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِک. (مجموعه ورام، ج 1، ص: 279) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به ابوذر غفاری فرمود: پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت بشمار، جوانی ات را قبل از پیری، سلامتی و تندرستی ات را قبل از بیماری، تمکّن و توانگری ات را قبل از تهیدستی، آسایش و فراغتت را قبل از گرفتاری و زندگانی ات را قبل از مرگ.- عن الحسن (علیه السلام) کان یقول: یَا ابْنَ آدَمَ إِنَّکَ لَمْ تَزَلْ فِی هَدْمِ عُمُرِکَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ أُمِّکَ فَخُذْ مِمَّا فِی یَدَیْکَ لِمَا بَیْنَ یَدَیْکَ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ یَتَزَوَّدُ وَ الْکَافِرَ یَتَمَتَّع. (بحار الأنوار، ج 75، باب 19، ص 101) امام حسن مجتبی (علیه السلام) می فرمود: ای فرزند آدم! تو از روزی که شکم مادر را ترک گفته و به زمین قدم گذاشتی پیوسته سرگرم نابود ساختن عمر خویشتن هستی. از فرصت زندگی استفاده کن و از آنچه اکنون در دست داری برای منازلی که در پیش داری بهره برداری کن چراکه افراد با ایمان از دنیا برای فردای خود زاد و توشه تهیه می کنند و افراد بی ایمان تنها از آن لذّت و کامروایی می خواهند.

مبادا با خود بگویید: من به تنهایی چه نقشی می توانم داشته باشم؟! توجه داشته باشید که شما نیز مانند آن بزرگواران می توانید هزاران نقش داشته باشید؛ به شرط این که برای فکر، عمر، جوانی و امکانات خود، ارزش قائل شوید و بدانید که این سرمایه، روز به روز از دست انسان گرفته و کم می شود و هرگز چیزی جای آن را پر نمی کند.

این بیان امام رضا (علیه السلام) باید خیلی مورد توجه و اهتمام قرار بگیرد، خصوصاً برای ما اهل علم.

حضرت در قسمت دوم روایت می فرماید: «

وَعَمَلٍ مَحْفُوظٍ »؛ در حالی صبح کردم که عمل من ضبط شده و تحت کنترل است.

انسان در این دنیا از یک زندانی بسیار خطرناک بین المللی، که تمام جزئیات اعمال و رفتارش تحت کنترل است، به مراتب بیشتر تحت کنترل است.

دوستان ما قبل از پیروزی انقلاب - خصوصاً کسانی که حکومت در مورد حساسیت بیشتری داشت - وقتی از زندان بیرون می آمدند، رژیم نسبت به تمام حرکات آنان، حتی نسبت به یک سرفۀ آنان، حساسیت داشت، تصور می کرد که این سرفه اشاره به یک مطلبی است و می خواهند یک پیامی را به دیگری برسانند، روی نگاهشان حساب می شد، روی همۀ حرکات و سکناتشان حساب می شد.

اما آن همه مراقبت و حساسیت، در برابر نظارت الهی و مراقبت مأموران و فرشتگانی اعمال انسان را ثبت و ضبط می کنند، صفر است. دیگر هیچ مجالی برای آزادی - به معنایی که ما فکر می کنیم - نیست(1) ، حتی یک نظر خائنانه که کسی اصلاً نمی تواند آن را تشخیص دهد، نیز از قلم او نمی افتد ( یَعْلَمُ خائِنَۀَ الْأَعْیُن)؛(2) به عنوان

ص:135


1- (1) . عن امیرالمومنین (علیه السلام):... و لا یمکن الفرار من حکومتک... («فرازی از دعای کمیل» دعاؤه (علیه السلام) فی لیلۀ النصف من شعبان و لیلۀ الجمعۀ و هو دعاء الخضر)... و گریزی از حکومت تو ممکن نیست....
2- (2) . چشمهایی را که به خیانت گردش می کند از علم خداوند مخفی نیست. (غافر، آیه 19).البته خیانت چشمها صورتهای مختلفی دارد: گاه به صورت نگاههای دزدکی، نگاه تحقیرآمیز، نگاه برای تشویق به فساد، و نگاه به نامحرم، استراق بصر نسبت به زنان بیگانه است و گاه به صورت اشاراتی با چشم به منظور تحقیر یا عیبجویی از دیگران و یا اشاراتی که مقدمۀ توطئه ها و نقشه های شیطانی است.عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ مَسْلَمَۀَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام):... فَقَالَ: أَلَمْ تَرَ إِلَی الرَّجُلِ یَنْظُرُ إِلَی الشَّیْ ءِ وَکَأَنَّهُ لَا یَنْظُرُ إِلَیْهِ فَذَلِکَ خَائِنَۀُ الْأَعْیُن. (معانی الأخبار، باب معنی خائنۀ الأعین، ص 147) جریری از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ این آیۀ مذکور در متن سؤال کرد، حضرت فرمود: آیا ندیده ای که گاهی شخصی چیزی را طوری نگاه می کند که گویا به آن نظر نمی کند؟ این نگاههای خیانت آلود است. آری! این نگاهها خواه به نوامیس مردم باشد یا امور دیگری که نگاه کردن به آن ممنوع است بر خداوندی که ذره ای از آنچه در آسمانها و زمین است از علم او مخفی نیست پنهان نمی ماند، (لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّۀٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ). (سبأ، آیۀ 3) خداوند متعال از حرکات مخفیانۀ چشمها و اسرار درون سینه ها آگاه است در آن روز با این علم و آگاهی دقیق دربارۀ خلایق دادرسی و قضاوت می کند؛ بنابراین روز گنهکاران سیاه و تاریک است.

مثال، وقتی شخصی در مسیر خود با زن نامحرمی روبه رو می شود، قصد، کیفیت و چگونگی نگاه او را کسی نمی فهمد ولی خداوند تبارک و تعالی و آنهایی که از طرف او مأموریت دارند همه را ثبت و ضبط می کنند.

( وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ) ؛(1) تمام آنچه را که سینه ها و دلها از بغض، کینه، حسد و سایر رذایل اخلاقی، پنهان کرده اند تحت نظارت الهی قرار دارد.(2)

ص:136


1- (1) . و آنچه را سینه ها و قلبها پنهان می دارند، می داند. (همان)
2- (2) . (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نحَْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ. إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ. مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ). (ق، آیه 16-18) همانا انسان را آفریدیم و همواره آنچه را که باطنش [نسبت به معاد و دیگر حقایق] به او وسوسه می کند، می دانیم و ما به او از رگ گردن نزدیک تریم. [یاد کن] دو فرشته ای را که همواره از ناحیۀ خیر و شر، ملازم انسان هستند و همۀ اعمالش را دریافت و ضبط می کنند. هیچ سخنی را به زبان نمی گوید جز این که نزد آن [برای نوشتن و حفظش] نگهبانی آماده است.خداوند متعال خالق است و ما در جمیع حالات به وجود او وابسته ایم؛ به همین جهت ممکن نیست او در حالی که از رگ قلب نیز به ما نزدیک تر است از ظاهر و باطن ما بی خبر باشد. خداوند متعال در این خصوص می فرماید: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ)؛ بدانید خداوند میان انسان و قلب او حائل می شود، و همۀ شما نزد او در قیامت جمع خواهید شد. (انفال، آیۀ 24) با این احاطۀ علمی خداوند و این که ما در قبضۀ قدرت او هستیم، تکلیف ما روشن می کند که نه افعال و گفتار ما از او پنهان است و نه اندیشه ها و نیات و حتی وسوسه هایی که از قلب ما می گذرد. توجه به این واقعیت انسان را بیدار می کند و به مسئولیت سنگین و پروندۀ دقیق او در دادگاه عدل الهی آشنا می سازد و از انسان بی خبر و بی تفاوت، موجودی هوشیار و سر به راه و متعهد و با تقوا به وجود می آورد.خداوند می افزاید: (إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ)؛ به خاطر بیاورید هنگامی را که دو فرشتۀ سمت راست و چپ انسان که مراقب و ملازم او هستند اعمال او را گرفته، ضبط می کنند؛ یعنی علاوه بر احاطۀ علمی خداوند به ظاهر و باطن انسان، دو فرشته نیز مأمور حفظ و نگاهداری حساب اعمال اوهستند که از سمت راست و چپ از او مراقبت می کنند، پیوسته با او هستند و لحظه ای جدا نمی شوند تا از این طریق اتمام حجت بیشتری شود و بر مسألۀ نگاهداری حساب اعمال، تأکیدی باشد. «تلقی» به معنای دریافت و اخذ و ضبط است و «متلقیان» دو فرشته ای هستند که مأمور ثبت اعمال انسان هستند. «قعید» به معنی نشسته است و در اینجا مقصود ملازم و مراقب است. و به تعبیر دیگر مفهوم آیه این نیست که این دو فرشته در سمت راست و چپ انسان نشسته اند؛ زیرا انسان گاه نشسته است و گاه در حال راه رفتن، بلکه این تعبیر کنایه از آن است که این دو همواره با انسانند و مترصد اعمال او هستند.در روایات اسلامی آمده است که فرشتۀ سمت راست، نویسندۀ حسنات است و فرشتۀ سمت چپ نویسندۀ سیئات. و فرشتۀ اول فرمانده فرشتۀ دوم است، هنگامی که انسان عمل نیکی انجام دهد، فرشته سمت راست ده برابر می نویسد و هنگامی که عمل بدی از او سر زند و فرشته سمت چپ می خواهد آن را بنویسد، فرشتۀ سمت راست می گوید: عجله مکن لذا او هفت ساعت به تأخیر می اندازد، اگر پشیمان شد و توبه کرد چیزی نمی نویسد و اگر توبه نکرد تنها یک گناه برای او می نویسد. خداوند می فرماید: (ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ)؛ هیچ سخنی را انسان به زبان نمی آورد مگر این که نزد آن فرشته ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت استدوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم!چه کنم با که توان گفت که دوست در کنار من و من مهجورم!

حضرت در قسمت سوم روایت می فرماید: «

وَالْمَوْتُ فِی رِقَابِنَا »؛ درحالی صبح کردم که مرگ همانند طوق در گردن های ما است.

یعنی هیچ فاصله ای بین ما و مرگ وجود ندارد. مرگ گریبان انسان را گرفته و هیچ علت و سبب ظاهری هم لازم ندارد.

بسیاری از افراد را دیده ایم که از سلامتی کاملی برخوردار بودند؛ شب با سلامت کامل خوابیدند ولی در یک لحظه زندگی آنان به پایان رسیده؛ و دیگر از خواب برنخاستند.(1)

ص:137


1- (1) . قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): فَبَادِرُوا الْعَمَلَ وَ خَافُوا بَغْتَۀَ الْأَجَلِ فَإِنَّهُ لَا یُرْجَی مِنْ رَجْعَۀِ الْعُمُرِ مَا یُرْجَی مِنْ رَجْعَۀِ الرِّزْقِ مَا فَاتَ الْیَوْمَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِی غَداً زِیَادَتُهُ وَ مَا فَاتَ أَمْسِ مِنَ الْعُمُرِ لَمْ یُرْجَ الْیَوْمَ رَجْعَتُهُ الرَّجَاءُ مَعَ الْجَائِی وَ الْیَأْسُ مَعَ الْمَاضِی (فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون). (نهج البلاغۀ، خ 114، ص: 169) پس در اعمال نیکو شتاب کنید و از فرارسیدن مرگ ناگهانی بترسید؛ زیرا آنچه از رزق که از دست رفته، امید بازگشت آن وجود دارد؛ اما عمر گذشته را نمی شود باز گرداند، آنچه را امروز از بهره دنیا کم شده می توان فردا به دست آورد؛ امّا آنچه دیروز از عمر گذشته، امید به بازگشت آن نیست، به آینده امیدوار و از گذشته نا امید باشید از عذاب خدا بترسید و جز بر حالت مسلمانی نمیرید.قَالَ أمیرالمؤمنین (علیه السلام): خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ! الْمَوْتَۀَ الْمَوْتَۀَ الْوَحِیَّۀَ الْوَحِیَّۀَ لَاتَرُدُّهَا سَعَادَۀٌ أَوْ شَقَاوَۀٌ جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِیهِ بِالرَّوْحِ وَ الرَّاحَۀِ لِأَهْلِ دَارِ الْحَیَوَانِ الَّذِی کَانَ لَهَا سَعْیُهُمْ وَ فِیهَا جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِیهِ بِالْوَیْلِ وَ الْحَسْرَۀِ وَ الْکَرَّۀِ الْخَاسِرَۀِ لِأَهْلِ دَارِ الْغُرُورِ الَّذِینَ کَانَ لَهَا سَعْیُهُمْ وَ فِیهَا رَغْبَتُهُم. (بحار الأنوار، ج 74، باب 6، ص: 112) امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای ما خطبه خواندند و در خطبۀ خود فرمودند: ای مردم! مرگ با سرعت می رسد و کسی را یارای آن نیست که با خوشبختی و بدبختی آن را از آمدن باز دارد، بعد از مرگ یا سعادت یا شقاوت است، مرگ با آن چه همراه دارد رسیده، مرگ مژدۀ بشارت و آسایش برای اهل آخرت می باشد. کسانی که در دنیا برای آخرت که خانۀ زندگی و جاودانی است کار کرده و برای آن جهان زاد و توشه تهیه کردند، ولی برای کسانی که برای دنیا کار کردند و سعی و کوشش خود را برای زندگی در جهان فانی به کار بردند زیان کاری و خسران و وبال می آورد و آن ها در روز قیامت سودی نخواهند داشت و گرفتار خسران و عذاب خواهند شد.

حضرت در قسمت چهارم می فرماید: « وَالنَّارُ مِنْ وَرَائِنَا وَلَا نَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِنَا؟»؛ در حالی صبح کردم که آتش پشت سرما است. نمی دانیم سرنوشت ما چگونه رقم خواهد خورد و با ما چه خواهد شد؟

اگر کسی به این مسایل توجه داشته باشد و این فرصت ها را از دست ندهد و کاملاً مراقب باشد، سر نوشت خوبی در انتظار او خواهد بود - ان شاء الله تعالی -.

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ص:138

درس هفدهم : عاقل کیست ؟

درس هفدهم(1) 1 عاقل کیست ؟

قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام):

«مَنْ لَمْ یُهَذِّبْ نَفْسَهُ لَمْ یَنْتَفِعْ بِالْعَقْلِ».(2)

کسی که روح و جان خود را تهذیب و پاکیزه نکرده باشد از عقلش استفاده نکرده است.

این جملۀ کوتاه معنای بسیار لطیف و ظریفی دارد

« لَمْ یَنْتَفِعْ» با «لا یَنْفَع» تفاوت دارد؛ چراکه اگرحضرت فرموده بودند: «لا یَنْفَع» معنا این می شد که اثر وضعیِ عدم تهذیب نفس، استفاده نکردن از عقل است؛ اما کلمۀ « لَمْ یَنْتَفِعْ» دلالت بالاتری دارد، به این معنا که عدم تهذیبِ نفس نشان دهندۀ این است که این شخص از عقل خود استفاده نکرده است.

انسانی، که نفس خودش را تهذیب کرده است، از عقل خودش استفاده کرده و منتفع شده است؛ بنابراین می توان گفت: میان تهذیب نفس و استفاده از عقل ملازمه وجود دارد. در مقابل، انسانی که در مقام تهذیب نفس برنیامده است، از عقل خودش بهره نگرفته و از آن استفاده نکرده است؛ چراکه نتیجۀ استفاده از عقل، تحقّق تهذیب نفس است.

ص:139


1- (1) - این درس در جلسۀ چهارصد و شصت و یکم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . غرر الحکم، ص 293.

وقتی زندگی افراد و شخصیتها را - چه شخصیتهای ارزنده و مورد احترام و قابل تقدیس و چه افرادی که عمری را به عیش و نوش و در مسایل مادی گذرانده اند - بررسی می کنیم، دو دیدگاه برای ما بوجود می آید:

با ملاحظۀ مجموعۀ زندگی انسان شایسته ای که عمرخود را در تقوا، پاکی، طهارت، خدمت به خلق، تبلیغ، ترویج تألیف، تدریس و خدمت به اسلام و مسلمانان صرف کرده، می گوییم: عجب انسان عاقلی بوده است!

اما اگر شخصی به خاطر عدم تهذیب نفس، عمر محدود خود را در لذتهای مادی زودگذر - که هرکدام از آنها با ناراحتی هایی نیز همراه است - سپری کرد، می گوییم: عجب انسان بی توجّهی بوده است، به جای این که عمرش را در مسایل معنوی صرف کند و خودش را وقف خدمت به اسلام و مسلمانان کند، با روی آوردن به دنیا بدون این که به هدف مورد نظرش رسیده و لذّت مورد انتظارش را برده باشد بار سنگین بسیاری از گناهان را به دوش کشیده است.

بنابراین طبیعت عقل، اقتضا می کند که انسان نفس خود را تهذیب کند و دچار انحرافات و گرفتار مسایل مادی نشود و خودش را بالاتر از این امور بداند.(1) بالأخره روزگار سپری شده و زندگی به آخر می رسد. از نظر زندگی دنیوی نمی توان میان کسانی که غرق در شهوات و لذّات بوده اند و کسانی که با قناعت و تهذیب نفس زندگی کرده اند فرق زیادی قائل شد؛ اما در پایان زندگی و ماحَصَل عمر، میان این دو گروه هزاران فرسنگ فاصله وجود دارد.(2)

در حقیقت این روایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مؤیّد همان روایت معروف است که راوی از حضرت امام صادق (علیه السلام) سوال می کند که «عقل» چیست؟ حضرت می فرماید:

ص:140


1- (1) . رُوِی أَنَّ النَّبِی علیه و آله السلام: قِیلَ لَهُ مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: الْعَمَلُ بِطَاعَۀِ اللَّهِ وَ إِنَّ الْعُمَّالَ بِطَاعَۀِ اللَّهِ هُمُ الْعُقَلَاء. (بحار الأنوار، ج 1، باب 4، ص 131) از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) پرسیدند: عقل چیست؟ حضرت فرمود: عمل به طاعت و فرمان خداوند. محقّقاً عمل کنندگان به طاعت و فرمان خدای متعال همان عقلا و خردمندانند.
2- (2) . (أَفَمَن کاَنَ مُؤْمِنًا کَمَن کاَنَ فَاسِقًا لَّا یَسْتَوُن). (سجده: آیه 18) با این حال، آیا کسانی که مؤمن اند مانند کسانی هستند که فاسق اند؟ [نه هرگز این دو گروه] مساوی و یکسان نیستند.

«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»(1)

عقل آن است که بدان وسیله خدای رحمان پرستش شود و بهشت به دست آید.

با دید ظاهری میان این وضوع و محمول(2) ، تناسب زیادی وجود ندارد؛ اما پس از تأمل و تفکر به نتیجه می رسیم که عاقل کسی است که به عاقبت کار می اندیشد و زندگی واقعی و دائمی را که به فرمودۀ قرآن ( وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَۀَ لَهِیَ الْحَیَوان)»(3) است ملاحظه می کند؛ اما اگر چشم خود را بر حقایق بست و عاقبت کار را در نظر نگرفت و تنها زندگی زودگذر مادّی خود را ملاحظه کرد، مانند تاجری است که یک روز سود بسیار زیادی نصیبش شود ولی تصور کند که زندگی فقط امروز است و تمام دارایی خود را همین امروز مصرف کند، بدون این که آینده را در نظر بگیرد؛ خب پر واضح است که چنین فردی عاقل نیست.

با توجه به این که عاقل را در امور دنیوی چنین تعریف می کنیم: کسی است که به نتیجه و عاقبت کار بیندیشد و فکرکند؛ باید همین محاسبه را، نسبت به مسایل دینی تطبیق دهیم. نتیجه این می شود که عاقل آن کسی نیست که فقط زندگی شصت ساله، هفتاد و هشتاد ساله را ببیند، بلکه عاقل آن است که زندگی نامتناهی آن جهان را ملاحظه کند و بداند زندگی و سعادت در آخرت، به تهذیب نفس و به استفاده از موقعیت فعلیِ او بستگی دارد.

تعبیرات ائمه (علیه السلام) عامّ است و همۀ مردم را شامل می شود و در خصوص ما روحانیت وارد نشده است؛ اما تطبیقش نسبت به ما، بسیار مهم خواهد بود؛ چراکه مسألۀ تهذیب نفس، نه تنها روی خود ما اثر دارد، بلکه روی مردم نیز اثرگذار است و

ص:141


1- (1) . قُلْتُ لَأَبِی عَبْدِاللَّهِ: مَاالْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ. قَالَ: قُلْتُ: فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَۀَ. قَالَ: تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَۀُ وَ هِی شَبِیهَۀٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِعَقْلٍ. (الکافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ص 11) به آن حضرت عرض کردم: عقل چیست؟ فرمود: چیزی است که با آن خدای بخشنده پرستش می شود و بهشت به دست می آید، آن شخص گفت: عرض کردم: پس آنچه معاویه داشت چیست؟ فرمود: آن زیرکی در نیرنگ، رندی و بداندیشی است، همانند خرد است؛ ولی خرد نیست.
2- (2) . عقل و عبودیت خداوند متعال.
3- (3) . و زندگی واقعی سرای آخرت است. (عنکبوت، آیه 64)

دیگران هم به

دنبال ما نفس خود را تهذیب می کنند(1) ؛ بنابراین، به دلیل همین اولویّتی که وجود دارد، ما باید به این بیان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) بیشتر توجه داشته باشیم.

روحانیت نقش مهمی در جامعه می تواند داشته باشد؛ نه تنها نقش گفتاری، بلکه بیش از آن، نقش رفتاری او مطرح است، به ویژه دراین زمان که روحانیت زیر ذرّه بین دوست و دشمن قرار گرفته است.

ای دوستان! روحانیت را زیر ذرّه بین نگاه های خود قرار داده اند تا ببینند رفتارمان با گفتارمان مطابق است یا خیر. این که می گوییم: توجه ویژه به مسایل دنیوی نداشته باشید و این تحریص و ترغیب هایی که دربارۀ دیگران می کنیم، آیا خود ما عمل می کنیم یا این که تنها در سخنرانی هایمان خلاصه می شود و خدای ناکرده آثاری از آن مطالب در رفتارمان مشاهده نمی شود!(2)

دشمنان نیز درپی این هستند که نقطۀ ضعفی پیدا کنند و چند دروغ هم کنار آن بگذارند و از آن سوء استفاده کنند.

«عاقل» یعنی انسان مآل اندیش وآخرت اندیش. هرکس در مورد آخرت فکر کرد و خودش را برای آخرت آماده کرد او عاقل است؛ اما اگر کسی مآل اندیش نبود و آن دار نامتناهی را نادیده گرفت، از عقل خودش استفاده نکرده و از آن متنفع نشده است.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:142


1- (1) . قَالَ امیرالمؤمنین: زَلَّۀُ الْعَالِمِ کَانْکِسَارِ السَّفِینَۀِ تَغْرَقُ وَ تُغْرِق. (بحار الأنوار، ج 2، باب 11، ص: 58) لغزش و گناه دانشمند مانند شکستن کشتی است که [در آن هنگام کسانی را که در آن هستند] غرق می کند و خود هم غرق شده و در آب فرو می رود.
2- (2) . قال الصَّادِقِ (علیه السلام): إِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکَانِکَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِیحَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٌ وَإِنَّهُ مِنْکَ أَقْبَح. (بحارالأنوار، ج 47، باب 11، ص: 334) کار خوب را هر کس انجام دهد خوب است و از تو خوب تر؛ زیرا به ما بستگی داری و کار بد از هر کس باشد بد است و از تو بدتر.

درس هجدهم : رابطۀ علم و عمل با نفس

درس هجدهم(1) 1 رابطۀ علم و عمل با نفس

قَالَ امیرالمؤمنین (علیه السلام):

«الْعِلْمُ قَائِدٌ وَ الْعَمَلُ سَائِقٌ وَ النَّفْسُ حَرُون».(2)

حضرت می فرماید: علم همچون چراغ و راهنما است که راه را به انسان می نمایاند و در حقیقت مانند یک راهبر، صراط مستقیم را برای انسان مشخص می کند(3) و عمل همچون راننده و حرکت دهنده است؛ یعنی مانند کسی است که

ص:143


1- (1) - این درس در جلسۀ چهاردهم بحث قطع خارج اصول معظم له ایراد گردیده است- (سیری کامل در اصول فقه، چاپ اول، ج 9، ص 267)
2- (2) . دانش رهبر است و کردار راننده و محرک و نفس مرکبی لجوج و خیره سر. (تحف العقول، ص 229)
3- (3) . قَالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله): تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنَۀٌ وَ مُدَارَسَتَهُ تَسْبِیحٌ وَ الْبَحْثَ عَنْهُ جِهَادٌ وَ تَعْلِیمَهُ مَنْ لَا یَعْلَمُهُ صَدَقَۀٌ وَ بَذْلَهُ لِأَهْلِهِ قُرْبَۀٌ لِأَنَّهُ مَعَالِمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ سَالِکٌ بِطَالِبِهِ سُبُلَ الْجَنَّۀِ وَ مُونِسٌ فِی الْوَحْدَۀِ وَ صَاحِبٌ فِی الْغُرْبَۀِ وَ دَلِیلٌ عَلَی السَّرَّاءِ وَ سِلَاحٌ عَلَی الْأَعْدَاءِ وَ زَیْنُ الْأَخِلَّاءِ یَرْفَعُ اللَّهُ بِهِ أَقْوَاماً یَجْعَلُهُمْ فِی الْخَیْرِ أَئِمَّۀً یُقْتَدَی بِهِمْ تُرْمَقُ أَعْمَالُهُمْ وَ تُقْتَبَسُ آثَارُهُمْ وَ تَرْغَبُ الْمَلَائِکَۀُ فِی خَلَّتِهِمْ لِأَنَّ الْعِلْمَ حَیَاۀُ الْقُلُوبِ وَ نُورُ الْأَبْصَارِ مِنَ الْعَمَی وَ قُوَّۀُ الْأَبْدَانِ مِنَ الضَّعْفِ وَ یُنْزِلُ اللَّهُ حَامِلَهُ مَنَازِلَ الْأَحِبَّاءِ وَ یَمْنَحُهُ مُجَالَسَۀَ الْأَبْرَارِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَۀِ بِالْعِلْمِ یُطَاعُ اللَّهُ وَ یُعْبَدُ وَ بِالْعِلْمِ یُعْرَفُ اللَّهُ وَ یُوَحَّدُ وَ بِهِ تُوصَلُ الْأَرْحَامُ وَ یُعْرَفُ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ وَ الْعِلْمُ إِمَامُ الْعَقْلِ وَ الْعَقْلُ یُلْهِمُهُ اللَّهُ السُّعَدَاءَ وَ یَحْرِمُهُ الْأَشْقِیَاءَ وَ صِفَۀُ الْعَاقِلِ أَنْ یَحْلُمَ عَمَّنْ جَهِلَ عَلَیْهِ وَ یَتَجَاوَزَ عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ یَتَوَاضَعَ لِمَنْ هُوَ دُونَهُ وَ یُسَابِقَ مَنْ فَوْقَهُ فِی طَلَبِ الْبِرِّ وَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ تَدَبَّرَ فَإِنْ کَانَ خَیْراً تَکَلَّمَ فَغَنِمَ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً سَکَتَ فَسَلِمَ وَ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ فِتْنَۀٌ اسْتَعْصَمَ بِاللَّهِ وَ أَمْسَکَ یَدَهُ وَ لِسَانَهُ وَ إِذَا رَأَی فَضِیلَۀً انْتَهَزَ بِهَا لَا یُفَارِقُهُ الْحَیَاءُ وَ لَا یَبْدُو مِنْهُ الْحِرْصُ فَتِلْکَ عَشْرُ خِصَالٍ یُعْرَفُ بِهَا الْعَاقِلُ وَ صِفَۀُ الْجَاهِلِ أَنْ یَظْلِمَ مَنْ خَالَطَهُ وَ یَتَعَدَّی عَلَی مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ یَتَطَاوَلَ عَلَی مَنْ هُوَ فَوْقَهُ کَلَامُهُ بِغَیْرِ تَدَبُّرٍ إِنْ تَکَلَّمَ أَثِمَ وَ إِنْ سَکَتَ سَهَا وَإِنْ عَرَضَتْ لَهُ فِتْنَۀٌ سَارَعَ إِلَیْهَا فَأَرْدَتْهُ وَإِنْ رَأَی فَضِیلۀً أَعْرَضَ وَأَبْطَأَ عَنْهَا لَا َخَافُ ذُنُوبَهُ الْقَدِیمَۀَ وَ لَا یَرْتَدِعُ فِیمَا بَقِی مِنْ عُمُرِهِ مِنَ الذُّنُوبِ یَتَوَانَی عَنِ الْبِرِّ وَیُبْطِئُ عَنْهُ غَیْرَمُکْتَرِثٍ لِمَافَاتَهُ مِنْ ذَلِکَ أَوْضَیَّعَهُ فَتِلْکَ عَشْرُ خِصَالٍ مِنْ صِفَۀِ الْجَاهِلِ الَّذِی حُرِمَ الْعَقْل. (تحف العقول، ص 28) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: در تحصیل علم بکوشید که فرا گرفتن آن حسنه، گفتگویش تسبیح، کاوش و تحقیق در آن جهاد، تعلیم وآموختن آن به جاهل صدقه و نشرش موجب قرب الهی است؛ زیرا علم راهنمای حلال و حرام است، طالب خود را به بهشت می کشد، در تنهایی مونس، در غربت یار، در سختی راهنما، در برابر دشمن حربه و برای دوست زینت و زیور است. به وسیلۀ علم خدا گروهی را رفعت می بخشد وآنان را در راه خیر، پیشرو قرار می دهد و اعمالشان چشم انداز، آثارشان مورد تقلید و اقتباس می گردد، فرشتگان به دوستی آنان رغبت دارند؛ چرا که علم حیاتبخش دلها و نور دیدگان و نیروی بدنها است. خداوند حامل علم را در منزل دوستانش جای می دهد و در دنیا و آخرت همنشینی با نیکان را نصیبش می فرماید. علم وسیلۀ طاعت و عبادت و معرفت خداوند است، با علم به یگانگی خداوند پی می برند، به خویشاوندان احسان می کنند، حلال و حرام را باز می شناسند و بالأخره علم چراغ راه عقل است. خداوند عقل را به سعادتمندان عطا می کند و از تیره بختان دریغ می فرماید؛ نشان عاقل این است که خطای نادان را ببخشد، از ظالم بگذرد، برای زیردست تواضع کند، در تحصیل نیکی از بالا دست خود سبقت گیرد، هنگام سخن گفتن در گفتۀ خود بیندیشد اگر نیک است بگوید و غنیمت به دست آورد و اگر بد است از آن لب فرو بندد و سالم بماند. هنگامی که فتنه ای پیش آید به خداوند پناه ببرد و از دست و زبان محافظت کند، چون فضیلتی بیند غنیمت شمارد، حیا را از دست ندهد و حرص و آزمندی از او بروز نکند. این ده صفت است که عاقل را می توان بدان وسیله شناخت. نشان جاهل این است که همنشین را آزار می دهد، به زیردست تجاوز می کند، برای بالادست گردن فرازی می کند، نسنجیده لب می گشاید، سخنش ناشایست و سکوتش غفلت است. هنگامی که فتنه ای پیش می آید، شتاب کرده و در مهلکه می افتد و چون فضیلتی بیند رو برمی گرداند. نه از گناه گذشته می هراسد، نه در آینده دست از گناه می کشد. در کار خیر تنبلی می کند و به آنچه از دست داده اهمیت نمی دهد. این ده صفت از صفات جاهلی است که از نعمت عقل محروم مانده است.

انسان را برای رسیدن به هدف و مقصود واقعی حرکت می دهد.

ولی میان این علم و عمل چیزی به نام «نفس» وجود دارد که حضرت امیر (علیه السلام) آن را این چنین توصیف کرده و می فرماید:

«النَّفْسُ حَرُون ».

آن گونه که در لغت آمده است، «حرون» به معنای چهار پای چموش است که نمی خواهد از راکب خود اطاعت کرده و تمکین کند؛(1) از این رو معنا چنین می شود:

ص:144


1- (1) . قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَیْنِ 8: الْعَقْلُ دَلِیلُ الْخَیْرِ وَ الْهَوَی مَرْکَبُ الْمَعَاصِی. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 13، ص 49) عقل راهنمای خیر و خوبی است و هوای نفس مرکب گناهان است.قَالَ أَبُوالْحَسَنِ الهادی (علیه السلام): الرَّاکِبُ الْحَرُونِ أَسِیرُ نَفْسِهِ. (بحارالأنوار، ج 75، باب 28، ص: 365) هر کس اسیر نفس باشد سوار بر مرکب چموش است.

در حقیقت ما گرفتار نفس حرون و چموش هستیم که حاضر به اطاعت نیست.

قرآن کریم نیز دربارۀ این موضوع هشدار داده و با تعبیر بسیار جالبی تنبّه می دهد:

(إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَۀٌ بِالسُّوء).(1)

این آیۀ شریفه اهمّیت مطلب را با سه نوع تأکید بیان می کند: «إِنَّ»، «لام تأکید» و «صیغۀ مبالغه».

با این حال آنچه می تواند بشر را در مقابل نفس اماره به عنوان قائد و سائق نجات دهد، همراهی علم و عمل است. علم به تنهایی نمی تواند انسان را به جایی برساند.

چه بسا همین علوم - هرچند علوم اسلامی و معارف دینی بوده و در مراتب و سطوح عالی باشند - یک نوع خودخواهی و منیّت و غرور را برای انسان ایجاد می کند؛ به طوری که انسان به ترک تقوا و عمل صحیح وادار شود!(2) از این رو خیلی

ص:145


1- (1) . نفس سرکش بسیار به بدی ها امر می کند. (یوسف، آیه 53)علمای اخلاق برای نفس انسان که شامل احساسات و غرائز و عواطف است بنابر آنچه در قرآن مجید به آنها اشاره شده است، سه مرحله ذکر می کنندکه نفس امّاره اولین آنها است. نفس اماره نفس سر کش است که انسان را به گناه فرمان داده و به هر سو می کشاند و آنقدر خواهش خود را تکرار می کند تا انسان را گرفتار کند؛ لذا به آن امّاره می گویند. در این مرحله هنوز عقل و ایمان آن قدرت را نیافته که نفس سرکش را مهار کرده و آن را رام کند؛ بلکه در بسیاری از موارد در برابر او تسلیم می گردد یا اگر بخواهد با اوگلاویز شود، نفس سرکش او را به زمین می زند و شکست می دهد و همۀ بدبختیهای انسان از آن است. نفس امّاره انسان را به سوی زشتی ها سوق می دهد و اگر با عقل و ایمان مهار نشود، انسان یکباره سقوط می کند.
2- (2) . العلم نور یقذفه اللَّه فی قلب من یشاء، حقیقت علم با مقدمات عادی و تحصیل، مطالعه و درس و بحث حاصل نخواهد شد، بلکه به تربیت نفس، تهذیب، صفا و اخلاص احتیاج دارد تا نور معرفت با عنایت خداوند وارد قلب شود. یکی از اشتباهات بزرگ مردم عادی این است که مقداری از اصطلاحات و ظواهر و الفاظ علوم را یاد گرفته و این ظواهر و الفاظ برای آنان بزرگ ترین حجاب و مانع می شود و تصور می کنند که به معرفت و علم رسیده اند، در صورتی که قدمی از مرحلۀ جهل فراتر نگذاشته اند و تنها محجوبیّت شان بیشتر شده است. این است که برخی از بزرگان گفته اند: علم حجاب اکبر است. پس حصول علوم رسمی و مباحث مربوط به موضوعات مادی یا به دست آوردن علوم عقلی، هیچ گونه مربوط به حقیقت معارف الهی نخواهد بود، بلکه این علوم موجب اشتباه، تحیر و گمراهی بوده و مانع از حقیقت معارف نیز خواهد شد. آری، اگر این علوم به نیت خالص و با تهذیب نفس تحصیل شود، بهترین کمک و قوی ترین مؤید برای رسیدن به کمال است.

باید مراقب بود.

جدّاً دلبستگی به این دنیا چه ارزشی دارد؟! آیا بهتر نیست که به معنویّات توجه کنیم، به جایی توجه کنیم که عاقبت همۀ ما به آنجا منتهی می شود. ببینید در طول این چند سال چه بزرگانی را با آن همه شخصیت و موقعیتی که از نظر دنیایی و کمالات معنوی پیدا کردند از دست دادیم. آنان با یک عمر زحمت و تلاش وکسب علم و تقوا به مراتبی از فضیلت و مقامات معنوی رسیدند و با دست پر از این دنیا رفتند، ما نیز باید سعی کنیم که به هنگام رفتن دست خالی نباشیم. هرکس خود را بهتر از دیگران می شناسد و موقعیّت خود را به خوبی درک می کند، ( بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَۀٌ)(1) در مواقعی که تنها می شود و دربارۀ خود می اندیشد، باید توجه کند که تا چه حدّی پیش رفته است. بنابراین، نباید خوش بینی و حسن ظنِّ دیگران او را فریب دهد. نباید با آن دیدی که مردم، طبق لطف الهی و وظیفۀ شرعی با حسن ظن به او نظاره می کنند به خودش نگاه کند. احترامی که مردم به انسان می گذارند، دست بوسی ها، تجلیلها و تکریم ها، واقعیّات را عوض نمی کند.(2) اگر

خدای ناکرده

ص:146


1- (1) . بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است. (قیامت، آیه 14)عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَاسِینَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) یَقُولُ: مَا یَنْفَعُ الْعَبْدَ یُظْهِرُ حَسَناً وَ یُسِرُّ سَیِّئاً أَ لَیْسَ إِذَا رَجَعَ إِلَی نَفْسِهِ عَلِمَ أَنَّهُ لَیْسَ کَذَلِکَ وَ اللَّهُ تَعَالَی یَقُولُ: (بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَۀٌ). إِنَّ السَّرِیرَۀَ إِذَا صَلَحَتْ قَوِیَتِ الْعَلَانِیَۀ. (أمالی المفید، ص 214، المجلس الرابع و العشرون) محمد بن یاسین می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم فرمود: این که انسان کار نیک خود را ظاهر و آشکار می سازد [و آن عمل را به مردم نشان می دهد] و عمل زشت و بد خویش را پنهان می کند چه سودی برای او دارد؟ در حالی که خدای متعال می فرماید: بلکه انسان بر نفس خویش آگاه و بینا است (و از قصد و نیت خود مطلع است) همانا هر گاه باطن از معایب سالم و نیت خالص باشد ظاهر اعمال هم قوی و سالم از عیب خواهد بود.
2- (2) . عن ابی عبدالله (علیه السلام): َیا هِشَامُ؛ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ جَوْزَۀٌ وَ قَالَ النَّاسُ: لُؤْلُؤَۀٌ مَا کَانَ یَنْفَعُکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَۀٌ وَ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ لُؤْلُؤَۀٌ وَ قَالَ النَّاسُ: إِنَّهَا جَوْزَۀٌ مَا ضَرَّکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا لُؤْلُؤَۀ. (بحار الأنوار، ج 1، باب 4، ص 136) ای هشام! اگر در دست تو گردویی باشد و مردم بگویند: مروارید است به تو نفع و سودی نمی رساند در حالی که می دانی آن گردو است و اگر در دستت مروارید باشد و مردم بگویند: گردو است، ضرر و زیانی به تو نمی رسد در حالی که می دانی آن مروارید است (خلاصه، عاقل به مدح و ستودن مردم مغرور نشده، فریب نمی خورد، و به ثنا و ستایش ایشان افتخار نمی کند؛ زیرا مدح و ثنای آنان در بیشتر مواقع از روی حقیقت و درستی نبوده و نیست).

صلاحیّت نداشته باشد، باید شرمندۀ وجدان خود باشد؛ باید ببیند با آن همه احترامی که نزد مردم دارد در پیشگاه خداوند متعال چقدر قرب و منزلت پیدا کرده است؟! آیا به وظایفش عمل کرده است؟! آیا شئون روحانیت را مراعات کرده است؟!

نکند هنگام محاسبه، نزد وجدان سلیم خود شرمنده باشیم. به همین جهت باید سعی کنیم، حداقل در آن حدی باشیم که مردم به ما می نگرند و از ما توقّع دارند.

مردم از ما چه انتظاری دارند؟! آنان ما را تبلور رسول گرامی اسلام و ائمۀ معصومین: می دانند؛ البته با فاصلۀ صد درجه یا صدها درجه.(1) آن نگرشی که مردم به ما دارند، همان چیزی است که خداوند از من و شما انتظار دارد؛ از این رو سعی کنیم این معنا واقعیّت و حقیقت داشته باشد و خودمان را بر همان انتظاری که مردم از ما دارند، تطبیق دهیم.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:147


1- (1) . قال الصَّادِقِ (علیه السلام): إِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکَانِکَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِیحَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٌ وَإِنَّهُ مِنْکَ أَقْبَح. (بحار الأنوار، ج 47، باب 11، ص 334) کار خوب را هر کس انجام دهد خوب است و از تو خوب تر؛ زیرا به ما بستگی داری و کار بد از هر کس باشد بد است و از تو بدتر.

درس نوزدهم : زهد

درس نوزدهم(1) 1 زهد

عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام):

«إِنَّ عَلَامَۀَ الرَّاغِبِ فِی ثَوَابِ الْآخِرَۀِ زُهْدُهُ فِی عَاجِلِ زَهْرَۀِ الدُّنْیَا، أَمَا إِنَّ زُهْدَ الزَّاهِدِ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَا یَنْقُصُهُ مِمَّا قَسَمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ فِیهَا وَ إِنْ زَهِدَ وَ إِنَّ حِرْصَ الْحَرِیصِ عَلَی عَاجِلِ زَهْرَۀِ الْحَیَاۀِ الدُّنْیَا لَا یَزِیدُهُ فِیهَا وَ إِنْ حَرَصَ فَالْمَغْبُونُ مَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الْآخِرَۀ».(2)

مرحوم کلینی (ره) این روایت را به سند صحیح از حضرت صادق (علیه السلام) نقل می کند که جدّم امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: عدم دلبستگی و بی توجهی به بوستان خرم و بی ثبات و زود گذر دنیا، نشانۀ مهر و شیفتگی به ثواب و پاداشهای الهی است. این را بدانید که: بی توجهی زاهدان به جاذبه های دنیا از روزی مقدّر آنان نمی کاهد و حرص و ولع آزمندان به شکوفایی زندگی، روزی مقدّر آنان را نمی افزاید. از این رو باید گفت: فریب خورده و مغبون کسی است که بهرۀ آخرت خود را از کف بدهد.

دنیا چهره های مختلفی دارد که بسیار فریبنده و جذاب است و در این روایات از

ص:148


1- (1) - این درس در جلسۀ چهل و دوم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . عَلِی عَنْ أَبِیهِ عَن ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام)... (کافی، ج 2، باب ذم الدنیا والزهد فیها، ص 128)

آن به «گلستان و باغستان» تعبیر شده است.

انواع و اقسام آنچه که حیات انسانی به آن مرتبط است، در دنیا وجود دارد. تمام این زینت ها مانند پول زیاد، مقام و شهوات دیگر مانند خوردن و استراحت و... در دنیا وجود دارد. دلبستگی انسان به این زینتها نشان دهندۀ بی رغبتی او نسبت به ثواب آخرت است و زهد ورزیدن او نشانگر کمال رغبت و علاقۀ او به ثواب آخرت است.(1)

از این روایت شریف استفاده می شود که چه بسا برخی افراد در تصورات و محاسبات خود، دچار اشتباه شده باشند؛ چراکه آنان گمان می کنند کسانی که در دنیا زهد می ورزند، بهره و نصیب کمی از دنیا دارند و به آنچه که خداوند برای آنان مقدّر کرده نمی رسند؛ اما در مقابل، کسانی که نسبت به دنیا حرص می ورزند، بیش از آن مقداری که خداوند برایشان مقدّرکرده، به دست می آورند؛ به همین جهت، این افزایش و کاهش ثروت و بهرۀ دنیا را مربوط به تلاش خودشان می دانند.(2)

ص:149


1- (1) . قَالَ الْحَسَنُ (علیه السلام): مَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا ذَهَبَ خَوْفُ الْآخِرَۀِ مِنْ قَلْبِهِ وَ مَنِ ازْدَادَ حِرْصاً عَلَی الدُّنْیَا لَمْ یَزْدَدْ مِنْهَا إِلَّا بُعْداً وَ ازْدَادَ هُوَ مِنَ اللَّهِ بُغْضاً وَ الْحَرِیصُ الْجَاهِدُ وَ الزَّاهِدُ الْقَانِعُ کِلَاهُمَا مُسْتَوْفٍ أُکُلَهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مِنْ رِزْقِهِ شَیْئاً فَعَلَامَ التَّهَافُتُ فِی النَّارِ وَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی صَبْرِ سَاعَۀٍ وَاحِدَۀٍ تُورِثُ رَاحَۀً طَوِیلَۀً وَ سَعَادَۀً کَثِیرَۀً وَ النَّاسُ طَالِبَانِ: طَالِبٌ یَطْلُبُ الدُّنْیَا حَتَّی إِذَا أَدْرَکَهَا هَلَکَ وَ طَالِبٌ یَطْلُبُ الْآخِرَۀَ حَتَّی إِذَا أَدْرَکَهَا فَهُوَ نَاجٍ فَائِزٌ وَ اعْلَمْ أَیُّهَا الرَّجُلُ! أَنَّهُ لَا یَضُرُّکَ مَا فَاتَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ أَصَابَکَ مِنْ شَدَائِدِهَا إِذَا ظَفِرْتَ بِالْآخِرَۀِ وَ مَا یَنْفَعُکَ مَا أَصَبْتَ مِنَ الدُّنْیَا إِذَا حُرِمْتَ الْآخِرَۀ. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 4، ص 23) هر کس دنیا را دوست داشته باشد، ترس آخرت از دلش رخت می بندد و هر کس بر آن حرص بورزد، جز دوری از آن سودی نمی برد و خشم خدا را به جان می خرد، در صورتی که حریص و زاهد، به یک اندازه می خورند و از روزی شان چیزی کاسته نمی شود، پس چرا آتش را برای خود بخرد و حال آن که همۀ خوبی ها با اندکی شکیبایی به دست می آید و راحتی دراز و سعادت بسیار در پی دارد و مردم دو دسته اند: کسانی که دنیا را می طلبند تا به آن برسند و هلاک می شوند، و کسانی که آخرت را می خواهند و به آن می رسند و نجات می یابند، ای انسان! بدان در صورتی که آخرت را به دست آوری، محرومیت ها و سختی های دنیا برایت نگران کننده و زیان بار نیست و اگر از آخرت بهره ای نداشته باشی، مال و ثروت دنیا به تو سودی نمی رساند.- أمیرالمؤمنین (علیه السلام): أَصْلُ الزُّهْدِ حُسْنُ الرَّغْبَۀِ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، حقیقۀ الزهد، ص 275) اصل زهد و بی رغبتی در دنیا، رغبت به آن چیزی است که نزد خداوند است.
2- (2) . عن أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): الرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاک. (بحار الأنوار، ج 74، باب 8، ص 198) رزق و روزی بر دو قسم است: رزقی که آن را میجویی و رزقی که تورا می جوید که اگر به سوی آن نروی باز هم به تو خواهد رسید.

این افراد می پندارند زاهد مانند کسی است که سر سفره نشسته؛ ولی غذا نمی خورد؛ یعنی خودش را از غذای آماده محروم می کند و در مقابل، شخص حریص ده برابر زاهد از آن سفره بهره می برد؛ ولی این یک محاسبۀ اشتباه و باطلی است؛ زیرا انسان هر چه زهد بورزد، کمتر از آن مقداری که خداوند تقسیم کرده، از این دنیا بهره نمی برد بلکه همان مقدار مقدّر نصیبش خواهد شد.

اگر خداوند متعال برای او مقدّر کرده که مثلاً زندگی متوسطی داشته باشد، هرچه زهد بورزد، نمی تواند کمتر از آنچه مقدّر است برای خود ایجاد کند و در مقابل، اگر خداوند زندگی متوسطی را برای شخص حریص مقدرکرده باشد، هر چه او حرص بورزد و تلاش و کوشش کند نمی تواند به بالاتر از آن مقدارِ مقدّر برسد.(1)

ص:150


1- (1) . قَال الرِّضَا (علیه السلام):... رَبِّ الْعالَمِینَ مَالِکُهُمْ وَ خَالِقُهُمْ وَ سَائِقُ أَرْزَاقِهِمْ إِلَیْهِمْ مِنْ حَیْثُ هُمْ یَعْلَمُونَ وَ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ وَ الرِّزْقُ مَقْسُومٌ وَ هُوَ یَأْتِی ابْنَ آدَمَ عَلَی أَی سِیرَۀٍ سَارَهَا مِنَ الدُّنْیَا لَیْسَ تَقْوَی مُتَّقٍ بِزَائِدِهِ وَ لَا فُجُورُ فَاجِرٍ بِنَاقِصِهِ وَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ سِتْرٌ وَ هُوَ طَالِبُهُ وَ لَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ یَفِرُّ مِنْ رِزْقِهِ لَطَلَبَهُ رِزْقُهُ کَمَا یَطْلُبُهُ الْمَوْت. (علل الشرائع، ج 2، ص 416) ربّ العالمین یعنی مالک و خالق عالمیان، کسی است که ارزاقشان را به طریقی که خود می دانند و نیز از طریقی که خود متوجّه نمی شوند به سویشان سوق می دهد، رزق و روزی بندگان بینشان تقسیم شده است و تمام انسانها از آن بهره مند هستند و فرقی نمی کند که انسان در زندگی چه روشی داشته باشد. نه تقوای افراد متّقی و پرهیزکار روزی شان را زیاد می کند و نه فسق و فجور افراد نابکار و معصیت کار موجب نقصان در رزقشان می گردد. میان انسان و رزقش حجاب و پرده ای است و او در پی روزی خویش است. اگر کسی از شما بخواهد از رزقش فرار کند، رزق و روزی به دنبالش خواهد آمد، همان گونه که مرگ به دنبالش خواهد آمد.- قال الامام المجتبی (علیه السلام): إِنَّ الرِّزْقَ مَقْسُومٌ وَ اسْتِعْمَالَ الْحِرْصِ اسْتِعْمَالُ الْمَأْثَم. (تحف العقول، ص 233) رزق و روزی تقسیم شده است و زیاده جویی گناه است.- عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): إِنَّ مِنَ الْیَقِینِ أَنْ لَاتُرْضُوا النَّاسَ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ لَا تَلُومُوهُمْ عَلَی مَا لَمْ یُؤْتِکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنَّ الرِّزْقَ لَا یَسُوقُهُ حِرْصُ حَرِیصٍ وَ لَا یَرُدُّهُ کُرْهُ کَارِهٍ وَ لَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ کَمَا یَفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لَأَدْرَکَهُ کَمَا یُدْرِکُهُ الْمَوْت. (بحار الأنوار، ج 67، باب 52، ص: 130) یکی از آثار یقین این است که با عملی که موجب خشم خدا است رضایت و خشنودی مردم را به خود جلب نکنی و اگر خداوند متعال از روی حکمت و مصلحت چیزی را به تو نداده است دیگران را ملامت و توبیخ نکنی که حرص و ولع، موجب رزق و گشایش در زندگی نخواهد شد و بی تفاوت بودن و نخواستن، علت نرسیدن روزی نمی شود و اگر کسی بخواهد - همان گونه که از مرگ فرار می کند - از روزی خود فرار کند به طور قطع روزی او خواهد رسید همچنان که مرگش قطعاً می رسد.یعنی رزقی که برای انسان مقدر شده رسیدنش احتیاج به حرص و ولع ندارد، همان کوشش مختصر و انجام وظیفه ای که خداوند دستور داده کافی است و اگر کسی هم از لحاظ کم بودن و ناچیز شمردن این مقدار و یا از لحاظ زهد و پشت پا زدن به دنیا احساس کراهت و بی میلی کند یا کسی از لحاظ حسد و رشک بخواهد مانع رسیدن آن شود نمی تواند او را باز گرداند.

زهد، محرومیت دنیایی نمی آورد و حرص لذّت بیش از مقدّر را نصیب انسان نمی کند، همه چیز به دست خداوند و مقدّرات او است و زهد و حرص نه دست انسان را کوتاه می کند و نه بهرۀ بیشتری به او می رساند؛ در نتیجه کسی که به خاطرحرص به دنیا خود را از حظ معنویت و آخرت محروم می کند ضرر کرده و مغبون است.(1)

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:151


1- (1) . «مغبون» به کسی گویند که فریب خورده باشد. چنان که می گویند: فلان شخص در خرید یا فروش مغبون است؛ یعنی فریب خورده و زیادتر از قیمت واقعی خریده یا کمتر از قیمت واقعی فروخته است و عمده در غبن آن است که کسی کاری کند که ضرری به دین او برساند، هر چند به نفع دنیای او باشد.- قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): الْمَغْرُورُ فِی الدُّنْیَا مِسْکِینٌ وَ فِی الْآخِرَۀِ مَغْبُونٌ لِأَنَّهُ بَاعَ الْأَفْضَلَ بِالْأَدْنَی. (بحارالأنوار، ج 69، باب 117، ص 306) زیان دیدۀ در امور دنیا مسکین است و زیان دیدۀ در امور آخرت مغبون است؛ زیرا او متاع خوب را ارزان فروخته است.- أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): الدُّنْیَا صَفْقَۀُ مَغْبُونٍ وَ الْإِنْسَانُ مَغْبُونٌ بِهَا. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 135) دنیا به کسی فروخته شده که در خرید آن زیان کرده باشد و انسان است که آن را خریده و زیان کرده است.

درس بیستم : زهد و ترس از شبیخون

عَن عَلِی بنِ الحُسَین (علیه السلام):

«وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّهُ مَنْ خَافَ الْبَیَاتَ،(1) تَجَافَی عَنِ الْوِسَادِ وَ امْتَنَعَ مِنَ الرُّقَادِ وَ أَمْسَکَ عَنْ بَعْضِ الطَّعَامِ وَالشَّرَابِ مِنْ خَوْفِ سُلْطَانِ أَهْلِ الدُّنْیَا فَکَیْفَ وَیْحَکَ یَا ابْنَ آدَمَ مِنْ خَوْفِ بَیَاتِ سُلْطَانِ رَبِّ الْعِزَّۀِ وَأَخْذِهِ الْأَلِیمِ وَبَیَاتِهِ لِأَهْلِ الْمَعَاصِی وَالذُّنُوبِ مَعَ طَوَارِقِ الْمَنَایَا بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ فَذَلِکَ الْبَیَاتُ الَّذِی لَیْسَ مِنْهُ مَنْجًی وَلَا دُونَهُ مُلْتَجَأٌ وَلَا مِنْهُ مَهْرَب فَخَافُوا اللَّهَ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ مِنَ الْبَیَاتِ خَوْفَ أَهْلِ التَّقْوَی فَإِنَّ اللَّهَ یَقُولُ: (ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی وَ خافَ وَعِید)».(2)

ص:152


1- (2) . «بیات» به معنای حملۀ شبانۀ دشمن است که از آن به «شبیخون» تعبیر می شود.
2- (3) . تحف العقول، من کلامه (علیه السلام) فی الزهد، ص 272.ای بندگان خداوند! بدانید هر کس از شبیخون دشمن بترسد سر به بستر گرم نمی گذارد و از خوابیدن خودداری می کند و از ترس سلطۀ دنیاپرستان تا حدّی از خوردن و نوشیدن خودداری می کند. چگونه آرمیده ای؟ وای بر تو ای پسر آدم! از شبیخون پروردگار عزیز و سخت گیری او و شبیخون او بر جماعت نافرمان وگناهکار و فرارسیدنِ بی خبر مرگ در شب و روز، پس این همان شبیخونی است که چاره ای از آن نیست و پناهگاه و محل فراری از آن نیست، پس ای مؤمنان! از شبیخون بترسید چنان که تقواپیشگان می ترسند؛ زیرا خداوند می فرماید: این آرامش برای کسی است که از ایستادن در محشر هنگام حساب، در پیشگاه من بترسد و از هشدار من بهراسد.

در تحف العقول روایتی از حضرت سجاد (علیه السلام) در بارۀ زهد نقل شده است که حضرت می فرماید: اگر کسی در رابطه با مسائل دنیا، از شبیخون قدرتهای حاکم غیر اسلامی یا قدرتهای جائر، همواره بیمناک باشد این حالت بیم و هراس او را در چه شرایطی قرارمی دهد؟! آیا خواب به چشم چنین انسانی می آید؟! و آیا می تواند به استراحت بپردازد؟! آیا می تواند از غذاها و آشامیدنی ها به اندازۀ کافی با میل و رغبت استفاده کند؟ یا این که همواره پریشان بوده و فکرش آشفته است؟!

گاه پیش می آید که انسان مشغول غذا خوردن است اما فکرش صد در صد مشغول جای دیگر است و اصلاً متوجه نیست که چه می کند! اگرچه طبق عادت دست به طرف سفره دراز کرده، لقمه ای برمی دارد و در دهان گذاشته و مشغول جویدن می شود، اما همۀ این کارها با اراده های ارتکازی تحقق پیدا می کند بدون این که توجّهی به آن داشته باشد. کسی که در حالت خوف از شبیخون دشمن باشد واقعاً چنین حالتی دارد.

من به یاد دارم که در همین شهر قم، در ایامی که مبارزه شدت پیدا کرده بود، من و دوستانم همه در خوف و مخاطره بودیم، من به یاد ندارم که در آن ایام، شبی را تا صبح بدون اضطراب خوابیده باشم، برای این که هر لحظه احتمال می دادیم مأمورین ساواک از دیوار منزل بالا آمده و ما را دستگیر کنند، حتّی اگر صدای مختصری را می شنیدیم، تصور می کردیم مأموران وارد منزل شده اند و برای دستگیری من یا امثال من آماده هستند.

حضرت سجاد (علیه السلام) می فرماید: کسی که در خوف از شبیخون قدرت جائر، چنین حالتی دارد، چرا از شبیخون خداوند متعال خوف و وحشت ندارد؟! شبیخونِ دشمن، راه فرار و مبارزه دارد و احتمال عدم موفقیت دشمن در آن داده می شود. ممکن است وقتی می خواهد از پشت بام پایین بیاید، بیفتد و پایش بشکند؛ اما شبیخون الهی که راه فرار ندارد، اگر خداوند مأمور خود «عزرائیل» را برای قبض

ص:153

روح انسان فرستاد، چگونه و به کجا می توان فرار کرد(1) و با چه نیرو و قدرتی می توان در برابر مأمور الهی ایستاد و مقاومت کرد؟!(2) آیا انسان می تواند خود رااز این شبیخون در امان بداند؟!

چه بسیار افرادی بودند که شب با کمال صحت و سلامت به بستر رفتند؛ ولی صبح، جنازۀ آنان از بستر برداشته شد، آیا ما اینها را ندیده ایم؟! آیا اینها واقعیت

ص:154


1- (1) . و لا یمکن الفرار من حکومتک. خدایا! گریز از حکومت تو ممکن نیست. (فرازی از دعای کمیل)
2- (2) قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه السلام):... کَأَنَّ الْمَوْتَ قَدْ دَهَمَکُمْ وَ السَّاعَۀَ قَدْ غَشِیَتْکُمْ فَإِنَّ الْحَادِی قَدْ حَدَا بِکُمْ یحدی لَا یَلْوِی دُونَ غَایَتِکُمْ فَاحْذَرُوا نَدَامَۀَ التَّفْرِیطِ حَیْثُ لَا یَنْفَعُ النَّدَامَۀُ إِذَا زَلَّتِ الْأَقْدَام. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 21، ص 82) بدانید، مرگ روزگار شما را تاریک می کند و قیامت شما علی التحقیق خواهد آمد (چه بخواهید و چه نخواهید) همانا رئیس کاروان بر شما شبیخون زده، زمانه شما را به مرگ می رساند، پس بترسید از پشیمانی روزی که پشیمانی سودی نداشته باشد و گام ها بلغزد.- عَنْ عَلِی بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ 8 قَالَ بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) ذَاتَ یَوْمٍ جَالِسٌ مَعَ أَصْحَابِهِ یُعَبِّیهِمْ لِلْحَرْبِ إِذْ أَتَاهُ شَیْخٌ عَلَیْهِ شَحْبَۀُ السَّفَرِفَقَالَ: أَیْنَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ؟ فَقِیلَ: هُوَ ذَا فَسَلَّمَ عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنِّی أَتَیْتُکَ مِنْ نَاحِیَۀِ الشَّامِ وَ أَنَا شَیْخٌ کَبِیرٌ قَدْ سَمِعْتُ فِیکَ مِنَ الْفَضْلِ مَا لَا أُحْصِی وَ إِنِّی أَظُنُّکَ سَتُغْتَالُ فَعَلِّمْنِی مِمَّا عَلَّمَکَ اللَّهُ قَالَ: نَعَمْ یَا شَیْخُ مَنْ خَافَ الْبَیَاتَ قَلَّ نَوْمُهُ مَا أَسْرَعَ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامَ فِی عُمُرِ الْعَبْد. (بحارالأنوار، ج 74، باب 15، ص 378) روزی امیرمؤمنان (علیه السلام) با اصحابش نشسته بود و آنان را برای نبرد صف بندی می کرد پیرمردی که رنج سفر در او نمودار بود خدمت حضرت آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من از سوی شام نزد تو آمده ام، پیری سالخورده ام و فضل تو را بی شمار شنیده ام و گمان می کنم تو را به قتل برسانند، از آنچه خدا به تو آموخته به من بیاموز، فرمود: آری، ای شیخ! هر کس از شبیخون بترسد خوابش نمی برد، گردش شب و روز، عمر آدمیان را به سرعت پایان می دهد.- قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): بَخْ بَخْ لِعَالِمٍ عَمِلَ فَجَدَّ وَ خَافَ الْبَیَاتَ فَأَعَدَّ وَ اسْتَعَدَّ، إِنْ سُئِلَ نَصَحَ وَ إِنْ تُرِکَ صَمَتَ، کَلَامُهُ صَوَابٌ وَ سُکُوتُهُ مِنْ غَیْرِ عِی جَوَاب. (تحف العقول، وصیته لابنه الحسین (علیه السلام)، ص 88) آفرین بر دانشمندی که عمل کرده و تلاش کند، و از شبیخون مرگ بر حذر بوده و آماده و مهیّا گردد. اگر مورد سؤال قرار گیرد اندرز می دهد و اگر رهایش کنند سکوت می کند، گفتارش درست است و سکوتش به خاطر درماندگی در جواب نیست.- أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ الْبَیَاتَ فَلَمْ یَکُف! (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 162) تعجب می کنم از کسی که از شبیخون می ترسد؛ ولی از گناهان خودداری نمی کند.- أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): کَیْفَ لَا یُوقِظُکَ بَیَاتُ نِقَمِ اللَّهِ وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِیهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِه. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 101) چگونه شبیخون انتقامهای خدا تو را بیدار نمی کند در حالی که به سبب نافرمانی های او در ورطه قهر و غضب او قرار گرفته ای؟

ندارد؟! اگر درست فکر کنیم متوجه می شویم که در برابر شبیخون الهی باید بیشتر وحشت و خوف داشته باشیم و نسبت به مسائل دنیوی بیشتر زهد بورزیم؟!

حضرت در ادامۀ این روایت می فرماید: این همان است که خداوند در قرآن می فرماید: ( ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی وَخافَ وَعِید)؛(1) که در اصل «خافَ وعیدی» بوده و آن کسره در وعید، دلالت بر یای متکلم محذوف دارد.

برادران! چه کسی سزاوارتر است به این که دستورات، راهنماییها و بیانات الهی را - که هر کدام در نوع خودش بهترین بیان و رهنمود و راهنمایی است - رعایت کند؟

ما روحانیان که مدعی هستیم راه حضرت سجاد (علیه السلام) را می پیماییم و خود را نمایندۀ ائمه معصومین: می دانیم به انجام این فرامین سزاوارتریم؛ اگرچه همۀ مردم موظف هستند. امیدوارم که خداوند تبارک و تعالی ما را به اخلاق اسلامی متخلق بفرماید، و رفتار ما در داخل و خارج منزل به گونه ای نباشد که موجب تنفر مردم از روحانیت شود.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:155


1- (1) . إبراهیم، آیۀ 14. پیروزی بر ظالمان و حکومت بر زمین به دنبال نابودی آنان، از آن کسانی است که از «مقام خداوند» بترسند.در این که منظور از کلمۀ «مقام» در اینجا چیست؟ احتمالات متعددی داده شده که ممکن است همۀ آنها صحیح و مراد از آیه باشد «یعنی آنان که خدا را بر خود ناظر می بینند، از حساب و اجرای عدالت او در بیم و هراسند، ترسی سازنده که آنان را به احساس مسئولیت در هر کار دعوت می کند و از هر گونه بیدادگری و ستم و آلودگی به گناه باز می دارد، پیروزی و حکومت روی زمین سرانجام از آن ایشان است.

درس بیست و یکم : آثار زهد

درس بیست و یکم(1) 1 آثار زهد

عَن أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ:

مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِکْمَۀَ فِی قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُیُوبَ الدُّنْیَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْیَا سَالِماً إِلَی دَارِ السَّلَام.(2)

در اصول کافی روایتی از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که حضرت می فرماید: هرکس نسبت به دنیا زاهد و بی رغبت باشد، خداوند متعال حکمت را در قلب او مستقر می سازد و زبانش را به حکمت گویا می کند و او را به عیبهای دنیا بینا می سازد، تا آنجا که هم درد را بشناسد و هم درمان را. و بالاخره با سلامت جسم و جان از دنیا خارج شود و به بهشت دار السلام واردش کند.

حضرت در این کلامِ زیبا اثر وضعی زهد در دنیا(3) - اعم ازآثار وضعیه و برکات

ص:156


1- (1) - این درس در جلسۀ یکصد و چهل و یکم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ الْحَرِیرِی عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ:.... (کافی، ج 2، باب ذم الدنیا و الزهد فیها، ص 128)
3- (3) . سَأَلَ النَّبِی (صلی الله علیه و آله) جَبْرَئِیلَ (علیه السلام) عَنْ تَفْسِیرِ الزُّهْدِ، قَالَ: الزَّاهِدُ یُحِبُّ مَنْ یُحِبُّ خَالِقُهُ وَ یُبْغِضُ مَنْ یُبْغِضُ خَالِقُهُ وَ یَتَحَرَّجُ مِنْ حَلَالِ الدُّنْیَا وَ لَا یَلْتَفِتُ إِلَی حَرَامِهَا فَإِنَّ حَلَالَهَا حِسَابٌ وَ حَرَامَهَا عِقَابٌ وَ یَرْحَمُ جَمِیعَ الْمُسْلِمِینَ کَمَا یَرْحَمُ نَفْسَهُ وَ یَتَحَرَّجُ مِنَ الْکَلَامِ کَمَا یَتَحَرَّجُ مِنَ الْمَیْتَۀِ الَّتِی قَدِ اشْتَدَّ نَتْنُهَا وَ یَتَحَرَّجُ عَنْ حُطَامِ الدُّنْیَا وَ زِینَتِهَا کَمَا یَتَجَنَّبُ النَّارَ أَنْ یَغْشَاهَا وَ أَنْ یُقَصِّرَ أَمَلَهُ کَأَنَّ بَیْنَ عَیْنَیْهِ أَجَلَه. (بحارالأنوار، ج 67، باب 58، ص 309) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل (علیه السلام) از تفسیر و توضیح زهد سؤال کردند. جبرئیل گفت: زاهد آنچه را دوست می دارد که خداوند آن را دوست می دارد و دشمن می دارد آنچه را که خداوند آن را دشمن می دارد، او از حلال دنیا گریزان است و از آن خودداری می کند و به حرام آن اصلاً توجهی ندارد؛ زیرا در حلال آن حساب و در حرامش عقاب هست، او به همۀ مسلمانان ترحم می کند همان گونه که بر خود رحم می کند، از سخن گفتن بی مورد پرهیز می کند همان گونه که از مردار متعفن بیزار است، خود را از مال دنیا و زر و زیور آن نگه می دارد همان گونه که از آتش شعله ور دوری می کند، آرزوهایش را کوتاه می کند و مرگ را همیشه در برابر خود می بیند.

آن - را بیان می فرماید؛ برکاتی که فکر و درک ما از فهم ارتباط میان آن برکات و زهد عاجز است. لذا این مسائل باید توسط ائمۀ معصومین: - که با حقایق وحی آشنا هستند - برای ما بیان شود.

اولین برکت و اثر زهد در دنیا این است: « أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِکْمَۀَ فِی قَلْبِهِ»؛ خداوند حکمت(1) را در قلب شخص زاهد ثبات می بخشد(2).

و آن به این صورت است که زاهد با بینشی کامل در امور وارد می شود و در نفس او تزلزل و اضطرابی احساس نمی شود؛ مانند این که خداوند تبارک و تعالی چراغی را در قلب او روشن ساخته و او با آن چراغ، واقعیات را می بیند؛ البته مقصود از دیدن واقعیات این نیست که غیب را می بیند؛ بلکه مقصود این است که بین حق و باطل، راه درست را از راه نادرست تشخیص می دهد.

انسان در امور زندگی - حتی در امور جزئی آن - دچار تزلزل و اضطراب است به طوری که نمی داند نوع اقدامی به مصلحت او است؟ چه بسا فکر او به جایی

ص:157


1- (1) . «حکمت» یعنی با علم و عقل به حقّ رسیدن، پس حکمت از ناحیۀ خداوند متعال شناسایی اشیا و ایجاد آنها از سوی او در نهایت استواری است. و حکمت از ناحیۀ انسان شناختن موجودات و انجام نیکی ها و خیرات است و این همان چیزی است که قرآن لقمان را با آن توصیف کرده است. (مفردات راغب، ص 249)
2- (2) . مَعَ الزُّهْدِ تُثْمِرُ الْحِکْمَۀُ. با بی رغبتی و زهد در دنیا است که حکمت به ثمر می نشیند و میوه می دهد. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 276) به این معنا که حکمت تا با زهد نباشد ثمره ای بر آن مترتّب نمی شود و هر گاه با آن همراه باشد سعادت دنیا و آخرت را در پی دارد.- قَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): إِذَا رَأَیْتُمُ الرَّجُلَ قَدْ أُعْطِی الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا فَاقْتَرِبُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ یُلْقِی الْحِکْمَۀ. (بحارالأنوار، ج 67، باب 58، ص 309) وقتی دیدید کسی حالت زهد و پارسایی در دنیا را دارد به او نزدیک شده، از علمش استفاده کنید؛ زیرا او حکمت را ارائه می دهد.

نمی رسد و همان تزلزل و اضطراب فکری برای او باقی می ماند.

امام (علیه السلام) می فرماید: نتیجۀ زهد در دنیا این است که خداوند متعال، حکمت را در قلب او استوار می سازد. یعنی آنچه را که به صلاح او است به راحتی می بیند و متوجّه می شود که باید چه کند.

کدام اثر وضعی مهم تر و بهتر از این که انسان در رابطه با زندگی و سرنوشت خود گرفتار سردرگمی نباشد و در هر قضیه ای که وارد می شود، مانند کسی که بارها این مسیر را طی کرده و مکرر با آن روبرو شده است، تمام جهات آن کاملاً برایش روشن باشد و بتواند در مورد انجام یا ترک آن تصمیمی درست بگیرد؟(1) دومین اثر زهد این است: « وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ». نه تنها حکمت در قلب انسان جای می گیرد، که زبان را نیز فرا می گیرد، به طوری که بیانش حکمت آمیز و منطبق با حکمت خواهد بود؛ سخنان بی اساس و حرفهای خلاف واقع از دهان او خارج نمی شود.

اثر سوم عبارت است از: « وَبَصَّرَهُ عُیُوبَ الدُّنْیَا دَاءَهَا وَدَوَاءَهَا»؛ خداوند متعال عیب های دنیا را از دو جهت برای او روشن می کند: 1 - فساد و بیماری آن عیوب را به بندۀ زاهد می نمایاند و آن را مشخص می کند، که این خود اولین گام و شرط دور شدن از عیوب است. بدیهی است که بیمار، زمانی به فکر درمان خود می افتد که بداند بیمار است. برخی از افراد مدت ها دچار بیماری هستند؛ ولی چون به بیماری خویش پی نبرده اند موفق به درمان خود نمی شوند حتی به فکر آن نیز نمی افتند، زیرا که خود را بیمار نمی دانند.

2. راه معالجه و درمان و رهایی از آب عیوب را نیز به او می نمایاند.

در نتیجه، چنین انسانی قدرت پیشگیری و مقابله با ضرر و زیان هایی که آدمی را از پای در می آورد دارد، چون هم دردها برای او مشخص است و هم راه درمان را می داند.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:158


1- (1) . (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً). (أنفال، آیه 29) ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر از [مخالفت فرمان] خدا بپرهیزید، او برای شما روشن بینی خاصّی قرار می دهد که در پرتو آن، حق را از باطل خواهید شناخت.

درس بیست و دوم : ماه رجب و امور معنوی

درس بیست و دوم(1) [1] ماه رجب و امور معنوی

ماه رجب ماهی است که از لحاظ دعا کامل ترین امتیاز را میان ماهها دارد. افرادی بوده و هستند که از دعاها و عبادتهایی که در این ماه وارد شده، حداکثر استفاده را برده و می برند.

شب های این ماه - به ویژه شبهای سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم که به «ایام البیض»(2) معروف است - امتیاز خاصی از نظر دعا دارد و موقعیت خوبی برای

ص:159


1- (1) - این درس در جلسۀ سیصد و پانزدهم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است.
2- (2) . عَنْ زِرِّ بْنِ حُبَیْشٍ قَالَ: سَأَلْتُ ابْنَ مَسْعُودٍ عَنِ الْأَیَّامِ الْبِیضِ مَا سَبَبُهَا وَ کَیْفَ سَمِعْتَ؟ قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: إِنَّ آدَمَ لَمَّا عَصَی رَبَّهُ تَعَالَی نَادَاهُ مُنَادٍ مِنْ لَدُنِ الْعَرْشِ: یَا آدَمُ! اخْرُجْ مِنْ جِوَارِی فَإِنَّهُ لَا یُجَاوِرُنِی أَحَدٌ عَصَانِی، فَبَکَی وَ بَکَتِ الْمَلَائِکَۀُ فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ جَبْرَئِیلَ فَأَهْبَطَهُ إِلَی الْأَرْضِ مُسْوَدّاً فَلَمَّا رَأَتْهُ الْمَلَائِکَۀُ ضَجَّتْ وَ بَکَتْ وَ انْتَحَبَتْ وَ قَالَتْ: یَا رَبِّ خَلْقاً خَلَقْتَهُ وَ نَفَخْتَ فِیهِ مِنْ رُوْحِکَ وَ أَسْجَدْتَ لَهُ مَلَائِکَتَکَ بِذَنْبٍ وَاحِدٍ حَوَّلْتَ بَیَاضَهُ سَوَاداً، فَنَادَی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: أَنْ صُمْ لِرَبِّکَ الْیَوْمَ فَصَامَ فَوَافَقَ یَوْمَ الثَّالِثَ عَشَرَ مِنَ الشَّهْرِ فَذَهَبَ ثُلُثُ السَّوَادِ ثُمَّ نُودِی یَوْمَ الرَّابِعَ عَشَرَ: أَنْ صُمْ لِرَبِّکَ الْیَوْمَ فَصَامَ فَذَهَبَ ثُلُثَا السَّوَادِ ثُمَّ نُودِی یَوْمَ الْخَامِسَ عَشَرَ بِالصِّیَامِ فَصَامَ فَأَصْبَحَ وَ قَدْ ذَهَبَ السَّوَادُ کُلُّهُ فَسُمِّیَتْ أَیَّامَ الْبِیضِ لِلَّذِی رَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ عَلَی آدَمَ مِنْ بَیَاضِهِ. ثُمَّ نَادَی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: یَا آدَمُ! هَذِهِ الثَّلَاثَۀُ أَیَّامٍ جَعَلْتُهَا لَکَ وَ لِوُلْدِکَ مَنْ صَامَهَا فِی کُلِّ شَهْرٍ فَکَأَنَّمَا صَامَ الدَّهْرَ. (علل الشرائع، ج 2، ص 379) زر بن حبیش می گوید: از ابن مسعود راجع به ایّام البیض سؤال کردم و گفتم: سبب نامیدن این ایّام به «ایام البیض» چیست و چگونه شنیده ای؟ ابن مسعود گفت: از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمودند: هنگامی که جناب آدم (علیه السلام) به پروردگارش عصیان ورزید منادی از عرش ندا داد: ای آدم! از جوار رحمت من بیرون شو؛ زیرا کسی که مرا عصیان کند در جوار من نیست. آدم گریست و فرشتگان نیز گریستند، پس خداوند متعال جبرئیل را نزد آدم فرستاد. جبرئیل آدم را در حالی که سر تا پا سیاه شده بود به زمین فرود آورد، فرشتگان وقتی آدم (علیه السلام) را بدان وضع دیدند به ضجّه در آمدند و گریستند و سخت نالیدند و به درگاه حق تعالی عرضه داشتند: پروردگارا! مخلوقی را آفریدی و از روح خود در او دمیدی و فرشتگانت را به سجده بر او وادار ساختی، حال با یک گناه رنگ سفیدش را به سیاهی مبدّل فرمودی!؟ منادی از آسمان ندا کرد: ای آدم! امروز را برای پروردگارت روزه بگیر، آدم (علیه السلام) آن روز را که موافق با روز سیزدهم از ماه بود روزه گرفت، پس ثلث سیاهی از حضرت محو و زایل گشت، سپس منادی در روز چهاردهم ندا کرد: امروز را برای پروردگارت روزه بگیر، جناب آدم (علیه السلام) آن روز را هم روزه گرفت و ثلث دیگر از سیاهی زایل شد، روز پانزدهم باز منادی ندا کرد و حضرتش را به گرفتن روزه دعوت کرد، حضرت آن روز را هم روزه گرفت، ثلث دیگرش نیز سفید گشت و به این ترتیب تمام سیاهی او از بین رفت و به همین خاطر این ایّام به «ایّام البیض» موسوم شد چه آنکه در همین ایّام حق تعالی سفیدی آدم را به وی بازگرداند، پس منادی از آسمان ندا کرد: ای آدم! این سه روز را برای تو و فرزندانت قرار دادم، کسی که این ایّام را در هر ماه روزه بدارد گویا تمام دهر را روزه گرفته است.البته نکتۀ قابل توجه این است که اکثر مردم معتقدند که وجه تسمیه این ایّام به «ایام البیض» آن است که شب های این سه روز از اوّل تا آخر درخشان و روشن است و حال آنکه وجه تسمیه این نیست بلکه همان است که در حدیث بیان گردیده علاوه بر این که شب های این سه روز از اوّل تا آخر درخشان نیست زیرا شب سیزدهم مانند شب چهاردهم و پانزدهم نیست.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): دَخَلْتُ الْجَنَّۀَ وَ رَأَیْتُ أَکْثَرَ أَهْلِهَا الَّذِینَ یَصُومُونَ أَیَّامَ الْبِیض. (النوادر للراوندی، ص 19) داخل بهشت شدم و مشاهده کردم، اهل بهشت «ایّام البیض» (سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه) را روزه می گیرند.

استفاده است.(1)

ص:160


1- (1) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) رَجَبٌ شَهْرُ الِاسْتِغْفَارِ لِأُمَّتِی أَکْثِرُوا فِیهِ مِنَ الِاسْتِغْفَارِ فَإِنَّهُ غَفُورٌ رَحِیم وَ سُمِّی شَهْرُ رَجَبٍ الْأَصَبَّ لِأَنَّ الرَّحْمَۀَ تُصَبُّ عَلَی أُمَّتِی فِیهِ صَبّاً وَ یُقَالُ الْأَصَمُّ لِأَنَّهُ نُهِی فِیهِ عَنْ قِتَالِ الْمُشْرِکِینَ وَ هُوَ مِنَ الشُّهُورِ الْحُرُمِ. (وسائل الشیعۀ، ج 10، ص 512) رجب ماه استغفار امت من است. در این ماه زیاد استغفار کنید، به درستی که خداوند بسیار بخشنده و مهربان است.- عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) إِذَا جَاءَ شَهْرُ رَجَبٍ جَمَعَ الْمُسْلِمِینَ حَوْلَهُ وَ قَامَ فِیهِمْ خَطِیباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ مَنْ کَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ فَصَلَّی عَلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ: أَیُّهَا الْمُسْلِمُونَ! قَدْ أَظَلَّکُمْ شَهْرٌ عَظِیمٌ مُبَارَکٌ وَ هُوَ شَهْرُ الْأَصَبِّ یُصِیبُ فِیهِ الرَّحْمَۀَ عَلَی مَنْ عَبَدَهُ إِلَّا عَبْداً مُشْرِکاً أَوْ مُظْهِرَ بِدْعَۀٍ فِی الْإِسْلَامِ أَلَا إِنَّ فِی شَهْرِ رَجَبٍ لَیْلَۀً مَنْ حَرَّمَ النَّوْمَ عَلَی نَفْسِهِ قَامَ فِیهَا حَرَّمَ اللَّهُ تَعَالَی جَسَدَهُ عَلَی النَّارِ وَ صَافَحَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ یَسْتَغْفِرُونَ [لَهُ] إِلَی یَوْمٍ مِثْلِهِ فَإِنْ عَادَ عَادَتِ الْمَلَائِکَۀُ. ثُمَّ قَالَ: مَنْ صَامَ یَوْماً وَاحِداً مِنْ رَجَبٍ أُومِنَ الْفَزَعَ الْأَکْبَرَ وَ أُجِیرَ مِنَ النَّارِ. (مستدرک الوسائل، ج 7، ص 531) هنگامی که ماه رجب فرا می رسید رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مسلمانان را گردخود جمع می فرمود و در میان آنان می ایستاد و خطبه می خواند، پس از حمد و ثنای خدا، انبیای قبل از خود را یاد کرده بر آنان درود می فرستاد، سپس می فرمود: ای مسلمانان! ماه بزرگ و مبارکی بر شما سایه انداخته است و او ماه اصب، است یعنی در این ماه رحمت خدا به هر کس که خدا را عبادت کند می رسد مگر مشرک یا کسی که بدعتی در اسلام ظاهر کند. به راستی در این ماه شبی است که هر کس خواب را در این شب بر خود حرام کند و آن را به عبادت و شب زنده داری بگذراند خداوند متعال جسم او را بر آتش حرام می کند و هفتاد هزار فرشته با او مصافحه کرده، برای او تا همان روز در سال آینده استغفار می کنند و اگر در سال آینده هم همین کار را تکرار کرد فرشتگان باز به سوی او مراجعت می کنند، سپس حضرت فرمودند: هر کسی یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد از فزع و ناراحتی روز قیامت در امان خواهد بود و از آتش دوزخ دور خواهد شد.قَالَ النَّبِی (صلی الله علیه و آله): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی نَصَبَ فِی السَّمَاءِ السَّابِعَۀِ مَلَکاً یُقَالُ لَهُ الدَّاعِی فَإِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَجَبٍ یُنَادِی ذَلِکَ الْمَلَکُ کُلَّ لَیْلَۀٍ مِنْهُ إِلَی الصَّبَاحِ: طُوبَی لِلذَّاکِرِینَ طُوبَی لِلطَّائِعِینَ. وَ یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَی: أَنَا جَلِیسُ مَنْ جَالَسَنِی وَ مُطِیعُ مَنْ أَطَاعَنِی وَ غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِی الشَّهْرُ شَهْرِی وَ الْعَبْدُ عَبْدِی وَ الرَّحْمَۀُ رَحْمَتِی فَمَنْ دَعَانِی فِی هَذَا الشَّهْرِ أَجَبْتُهُ وَ مَنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَنِ اسْتَهْدَانِی هَدَیْتُهُ وَ جَعَلْتُ هَذَا الشَّهْرَ حَبْلًا بَیْنِی وَ بَیْنَ عِبَادِی فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إِلَی. (مستدرک الوسائل، ج 7، ص 535) خداوند متعال در آسمان هفتم ملکی را گماشته است که او را دعوت کننده می گویند، پس هنگامی که ماه رجب رسید این ملک هر شب تا صبح ندا می کند: خوشا به حال ذاکران، خوشا به حال فرمانبرداران! خداوند متعال می فرماید: من همنشین کسی هستم که همنشینم باشد و مطیع کسی هستم که فرمانبردار من باشد و کسی را که از من طلب بخشش کند می بخشم. این ماه، ماه من است، پس هر کس در این ماه مرا بخواند جواب او را می دهم و هر کس در این ماه از من حاجتی بخواهد به او عطا می کنم و هر کس در این ماه از من هدایت بخواهد او را هدایت خواهم کرد و این ماه را دستگیره ای بین خودم و بندگانم قرار دادم، پس هرکس به آن پناهنده شود به [مقام قرب] من خواهد رسید.

از این رو، به چند مورد از مستحباتی که لازم است در این ماه، بلکه تمامی ایّام سال، به آنها توجه بیشتری شود اشاره می کنم:

1. قرائت قرآن مجید(1) به ویژه توسط کودکان و نوجوانان که متأسفانه مورد

ص:161


1- (1) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): مَنْ عَلَّمَ وَلَدَهُ الْقُرْآنَ فَکَأَنَّمَا حَجَّ الْبَیْتَ عَشَرَۀَ آلَافِ حِجَّۀٍ وَ اعْتَمَرَ عَشَرَۀَ آلَافِ عُمْرَۀٍ وَ أَعْتَقَ عَشَرَۀَ آلَافِ رَقَبَۀٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ (علیه السلام). (جامع الأخبار، فصل 23، ص 49) هرکس به فرزندش قرآن کریم بیاموزد گویی ده هزارحج و ده هزار عمره انجام داده و ده هزار بنده از نسل اسماعیل (علیه السلام) آزاد کرده است....- َقَالَ النَّبِی (صلی الله علیه و آله): إِذَا قَالَ الْمُعَلِّمُ لِلصَّبِیِّ: قُلْ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فَقَالَ الصَّبِیُّ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» کَتَبَ اللَّهُ بَرَاءَۀً لِلصَّبِی وَ بَرَاءَۀً لِأَبَوَیْهِ وَ بَرَاءَۀً لِلْمُعَلِّمِ مِنَ النَّار. (جامع الأخبار، فصل 25، ص 42) هر گاه معلّم به کودک بگوید: بگو: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، و کودک بگوید: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، خداوند برای کودک و پدر و مادر او و برای معلّم برائتی [از آتش] خواهد نوشت.- قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیَهُمُّ بِعَذَابِ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِیعاً حَتَّی لَا یُحَاشِی مِنْهُمْ أَحَداً إِذَا عَمِلُوا بِالْمَعَاصِی وَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَی الشِّیبِ نَاقِلِی أَقْدَامِهِمْ إِلَی الصَّلَاۀِ وَ الْوِلْدَانِ یَتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ رَحِمَهُمْ فَأَخَّرَ ذَلِکَ عَنْهُم. (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 39) هنگامی که اهل زمین مرتکب گناهان و نافرمانی ها می شوند خداوند اراده می کند همگی آنان را عذاب کند به طوری که هیچ یک از ایشان را [سالم و] بیرون نگذارد؛ ولی وقتی پیرمردانی را که به سوی نمازها قدم برمی دارند واطفالی را که قرآن یاد می گیرند مشاهده می فرماید به ایشان رحم می کند، پس عذاب را به تأخیر می اندازد.

غفلت واقع شده و کم کم اهمیت خود را از دست می دهد.

2. اعتکاف در مساجد جامع؛ که بحمد الله تعالی سالها است که به عنوان یک سنّت حسنه برگزار می شود و واقعاً موقعیت خوبی است. توصیۀ من به همه این است که از این موقعیت، خوب استفاده کنید.

3. روزه؛ درکتاب الصوم، در موارد روزۀ مستحب در جمله ای کوتاه آمده است: «ورجب کله وشعبان کله»(1) و با همین دو کلمۀ کوتاه، مجموعۀ روزه های ماه رجب و شعبان را به عنوان روزه های مستحبی اعلام کرده اند.(2)

ص:162


1- (1) . یستحب من الصوم... و رجب کله و شعبان کله. (الروضۀ البهیۀ فی شرح اللمعۀ الدمشقیۀ، ج 1، ص 152 و دیگر کتب فقها)
2- (2) . قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): إِنَّ فِی الْجَنَّۀِ نَهَراً یُقَالُ لَهُ رَجَبٌ أَشَدَّ بَیَاضاً مِنَ الثَّلْجِ وَ أَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ فَمَنْ صَامَ یَوْماً مِنْ رَجَبٍ سَقَاهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ النَّهَر. (روضۀ الواعظین و بصیرۀ المتعظین، ج 2، ص 395) در بهشت نهری است که نام آن رجب است. آب آن سپیدتر و شفاف تر از برف و یخ، و شیرین تر از عسل است. هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد، خداوند از آب آن نهر به او می نوشاند.- عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ نُوحاً رَکِبَ السَّفِینَۀَ أَوَّلَ یَوْمٍ مِنْ رَجَبٍ فَأَمَرَ مَنْ مَعَهُ أَنْ یَصُومُوا ذَلِکَ الْیَوْمَ وَ قَالَ: مَنْ صَامَ ذَلِکَ الْیَوْمَ تَبَاعَدَتْ عَنْهُ النَّارُ مَسِیرَۀَ سَنَۀٍ وَ مَنْ صَامَ سَبْعَۀَ أَیَّامٍ أُغْلِقَتْ عَنْهُ أَبْوَابُ النِّیرَانِ السَّبْعَۀُ وَ مَنْ صَامَ ثَمَانِیَۀَ أَیَّامٍ فُتِّحَتْ لَهُ أَبْوَابُ الْجَنَّۀِ الثَّمَانِیَۀُ وَ مَنْ صَامَ خَمْسَۀَ عَشَرَ یَوْماً أُعْطِی مَسْأَلَتَهُ وَ مَنْ زَادَ زَادَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَ. (ثواب الأعمال، ثواب صوم رجب، ص 53) حضرت نوح (علیه السلام) در روز اول ماه رجب بر کشتی سوار شد و به همراهان خود فرمان داد که آن روز را روزه بگیرند و فرمود: هر کس این روز را روزه بدارد، آتش جهنّم به فاصلۀ یک سال از او دور می شود و هر کس هفت روز را روزه بگیرد، درهای هفتگانه جهنّم به روی او بسته می شود و کسی که هشت روز را روزه بدارد، درهای هشتگانه بهشت به روی او باز می گردد و هر کسی که پانزده روز، روزه بگیرد، حاجتی که دارد برآورده می شود و کسی که بیشتر [از این] روزه بدارد، خداوند پاداش او را افزون تر خواهد کرد.- قَالَ أَبِوالْحَسَنِ الکاظم (علیه السلام): رَجَبٌ نَهَرٌ فِی الْجَنَّۀِ أَشَدُّ بَیَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ أَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ مَنْ صَامَ یَوْماً مِنْ رَجَبٍ سَقَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِکَ النَّهَرِ. (همان) رجب، نام نهری است در بهشت که ازشیر سپیدتر و از عسل شیرین تر است کسی که یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد خداوند متعال از [زلال جاری] آن رود به او می نوشاند.- قَالَ أَبُوالْحَسَنِ الکاظم (علیه السلام): رَجَبٌ شَهْرٌ عَظِیمٌ یُضَاعِفُ اللَّهُ فِیهِ الْحَسَنَاتِ وَ یَمْحُو فِیهِ السَّیِّئَاتِ مَنْ صَامَ یَوْماً مِنْ رَجَبٍ تَبَاعَدَتْ عَنْهُ النَّارُ مَسِیرَۀَ مِائَۀِ سَنَۀٍ وَ مَنْ صَامَ ثَلَاثَۀَ أَیَّامٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّۀ. (همان) ماه رجب، ماه بزرگی است که در آن [پاداش] حسنات چند برابر است و گناهان [آدمی] در آن آمرزیده می شود. کسی که یک روز در ماه رجب روزه بگیرد، آتش جهنّم به اندازۀ یک صد سال از او فاصله می گیرد و کسی که سه روز [در این ماه] روزه بگیرد، بهشت برای او واجب می شود.

4. انجام اعمال مستحب، خصوصاً در ماه رجب؛ دین داران و شب زنده داران - خصوصاً در ماههای خاص - توجه بسیاری به این امور معنوی داشته و از این فرصتها، به خوبی استفاده کرده اند.

کسانی که اهل عبادت و دعا بودند، حلول این ماه را به عنوان موقعیتی برای استفاده های معنوی می دانستند؛ به همین دلیل وضعیت آنان دگرگون می شد و خود را به دعاها و روزه های ماه رجب و استغفار و طلب مغفرت از خداوند تبارک و تعالی - که بنابر روایات در ماه رجب اهمیت بسیاری دارد - ملتزم می دانستند.(1) شاید کسی بگوید که شما طبق مزاج خود، طبابت می کنی و بین ماه رجب و ماه جمادی الثانی مثلاً، هیچ فرقی وجود ندارد و هر دو مانند یکدیگرند.

در پاسخ می گوییم: این چنین نیست، ائمۀ هدی: در لسان روایات نسبت به

ص:163


1- (1) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): أَلَا إِنَّ رَجَباً شَهْرُ اللَّهِ الْأَصَمُّ وَ هُوَ شَهْرٌ عَظِیمٌ وَ إِنَّمَا سُمِّی الْأَصَمَّ لِأَنَّهُ لَا یُقَارِبُهُ شَهْرٌ مِنَ الشُّهُورِ حُرْمَۀً وَ فَضْلًا عِنْدَ اللَّهِ وَ کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّۀِ یُعَظِّمُونَهُ فِی جَاهِلِیَّتِهَا فَلَمَّا جَاءَ الْإِسْلَامُ لَمْ یَزْدَدْ إِلَّا تَعْظِیماً وَ فَضْلًا أَلَا إِنَّ رَجَباً شَهْرُ اللَّهِ وَ شَعْبَانَ شَهْرِی وَ رَمَضَانَ شَهْرُ أُمَّتِی. (همان) آگاه باشید! که ماه رجب ماه ساکت خداوند است و آن ماه بزرگی است و به این خاطر «اصمّ» نامیده شده است که هیچ یک از ماهها نزد خداوند در حرمت و فضیلت به آن نمی رسد و مردم جاهلیت نیز آن را در دوران خود بزرگ می شمردند و هنگامی که اسلام آمد، تنها بر عظمت و فضیلت آن افزود. آگاه باشید! رجب ماه خدا و شعبان ماه من و رمضان ماه امّت من است.

برخی از ایام، عنایت ویژه ای دشته اند؛ از این رو باید از این موقعیت ها، در جنبۀ

تکامل و رشد معنوی خود خیلی استفاده کنیم.

5. دعا به درگاه الهی؛ دعا از پشتوان بسیار محکم قرآنی و روایات ائم معصومین: برخوردار است(1) و ما نباید این معنا را فراموش کنیم. همیشه و در همه حال - خصوصاً در آن حالاتی که انسان احساس می کند حال معنوی خوبی برایش پیدا شده است - امور مهمی را از خداوند متعال بخواهد.

یکی از دعاهایی که لازم است آن را در رأس دعاهای خود قراردهید، این است که از خداوند متعال بخواهید، این جمهوری اسلامیِ نو پا را از شرّ ابرقدرتها حفظ کند، مخصوصاً با این شرایط حساس کنونی که درآن قرار داریم؛ ابرقدرت های دنیا برای کوبیدن ما، بلکه کوبیدن اسلام تصمیم قاطعی گرفته اند؛ چرا که متوجه شده اند، ایران و انقلاب ریشۀ بیداری دیگر مسلمانان و فریاد حق خواهی ایشان است و تصمیم دارند به هر وسیله ای که شده جلوی رشد ما را بگیرند و نگذارند صدای انقلاب از این مملکت خارج شود؛ به تصور باطل خودشان قصد دارند جلوی آب را از سرچشمه بگیرند و شجرۀ طیبه را از ریشه قطع کنند.

ص:164


1- (1) . (وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم). (غافر، آیه 60) پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا [دعای] شما را بپذیرم!- عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام): أَی الْعِبَادَۀِ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ: مَا مِنْ شَیْ ءٍ أَفْضَلَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَنْ یُسْئَلَ وَ یُطْلَبَ مِمَّا عِنْدَهُ وَ مَا أَحَدٌ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّنْ یَسْتَکْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لَا یَسْأَلُ مَا عِنْدَه. (کافی، ج 2، ص 466) سدیر گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: کدام عبادت بهتر است؟ فرمود: چیزی نزد خدای عز و جل بهتر از آن نیست که از او درخواست شود و از آنچه نزد او است خواسته شود و کسی نزد خدای عز و جل مبغوض تر نیست از آن کس که از عبادت او سرپیچی کند و آنچه نزد او است درخواست نکند.عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: ادْعُ وَ لَا تَقُلْ قَدْ فُرِغَ مِنَ الْأَمْرِ فَإِنَّ الدُّعَاءَ هُوَ الْعِبَادَۀُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَقُولُ: (إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ). وَ قَالَ: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُم). (همان) حماد بن عیسی می گوید: شنیدم از حضرت صادق (علیه السلام) که می فرمود: دعا کن و مگو کار از کار گذشته است؛ زیرا دعا همان عبادت است و خدای عزوجل می فرماید: «آنان که از عبادت من تکبر ورزند زود است که سرافکنده به دوزخ درآیند» (مؤمن، 60 آیه) و نیز فرموده است: «مرا بخوانید تا اجابت کنم» (این آیه نیز ابتدای همان آیۀ پیشین است).

شما دیده و شنیده اید که صهیونیست چه شکنجه هایی را بر مردم بیچاره و

مسلمان فلسطین اعمال می کند که تاریخ کمتر نظیرش را دیده است و فلسطینیان هم مبارزه کرده، از خودشان مقاومت نشان می دهند.

بحمدالله تعالی به برکت انقلاب اسلامی، توفیقات بزرگی نسبت به مسائل اساسی اسلام به دست آورده ایم و خداوند متعال پیروزی های چشم گیری نصیب ما کرده است؛ که امیددارم با عنایت الهی این توفیقات، تکامل پیدا کند و به حدّ کافی و لازم برسد.

امّا برخی افراد به خاطر این پیروزی ها مغرور شده اند و می گویند: نظام ما که نظام اسلام است، دیگر ضرورتی ندارد به مستحبات بپردازیم!

این طرز فکر باعث شده است مقداری از مسائل فرعی اسلامی - که اهمیت زیادی نیز دارد - (1) فاصله بگیریم. و شاید بتوان گفت که متأسفانه خانواده ها از امور

ص:165


1- (1) . قال الصادق (علیه السلام): داوم علی تخلیص المفروضات (المفترضات) و السنن، فإنهما الاصل، فمن أصابهما و أداهما بحقهما فقد أصاب الکل. (مصباح الشریعۀ، ص 111) پیوسته برای بجا آوردن واجبات و وظایف دینی و مستحبات آن اهتمام کرده وکاملا مراقبت نما که عبادات تو صحیح و خالص و بی عیب باشد ومتوجه باش که پایۀ بندگی و اساس سلوک به سوی خداوند همان انجام وظایف واجب و مستحب دینی است و اگر کسی بتواند آن گونه که باید و شاید این وظایف و سنن را به جا آورد؛ البته به حقیقت بندگی و به تمام وظایف و آداب عبودیت عمل کرده است.- عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ: کَانَ فِیمَا وَعَظَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بِهِ عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ 7 أَنْ قَالَ لَه یَا عِیسَی... وَ اجْعَلْ ذِکْرِی لِمَعَادِکَ وَ تَقَرَّبْ إِلَی بِالنَّوَافِلِ. (أمالی الصدوق، المجلس الثامن و السبعون، ص 514) خداوند در پندهای خود به عیسی بن مریم 8 می فرماید: ای عیسی!... یادم را ذخیرۀ معادت کن و با نوافل به من تقرب بجوی.- قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ الْقَلْبَ یَحْیَا وَ یَمُوتُ فَإِذَا حَیِی فَأَدِّبْهُ بِالتَّطَوُّع. (بحارالأنوار، ج 75، باب 23، ص 190) دل می میرد و زنده می شود، وقتی زنده است آن را با عبادت های مستحب تأدیب کن.- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): قَالَ اللَّهُ: مَا تَحَبَّبَ إِلَی عَبْدِی بِشَیْ ءٍ أَحَبَّ إِلَی مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَحَبَّبُ إِلَی بِالنَّافِلَۀِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا إِذَا دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِذَا سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْ ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ. (بحارالأنوار، ج 67، باب 43، ص 13) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند متعال می فرماید: بندگان می توانند با انجام واجبات، خود را نزد من محبوب کنند و هر کس واجبات را انجام دهد نزد من از همگان محبوب تر است. بنده من می خواهد با انجام مستحبات خود را نزد من محبوب کند و هر گاه من او را محبوب خود قرار دهم در این هنگام گوش او خواهم شد که با آن می شنود و دیدگان او می شوم که با آن خواهد دید و زبان او خواهم شد که با آن سخن خواهد گفت. من دست او خواهم شد که با آن هر چیزی را برمی دارد و پاهایش می شوم که به هر جا می رود هر گاه مرا بخواند اجابت می کنم و اگر از من چیزی بخواهد عطا می کنم و در قبض روح مؤمن همواره مردد هستم، او از مرگ کراهت دارد و من هم نمی خواهم او ناراحت گردد.

معنوی و مستحبات، در حال دور شدن هستند؛ در حالی که این امور در زمان طاغوت، از طرف خانواده ها رعایت می شد.

پشتوانۀ حقیقی جوانهای متعهد و نیروهای ارزشمند ما، قدرت خداوند تبارک و تعالی است و آن کسی که ما را به اینجا رسانده، او است؛ به همین جهت مبادا هرگز فکر کنیم که دیگر نیاز ما برطرف شده و به لطف و عنایت خدای متعال وکمک او نیاز نداریم.

ما همواره باید به این پشتوانۀ الهی توجه داشته باشیم. باید بدانیم که تنها قدرت خداوند تبارک و تعالی است که از ما پشتیبانی می کند و قدرت او ما فوق همۀ قدرتها است.(1) به همین دلیل از سروران مکرم تقاضای جدی دارم که از این موقعیت چند روزه کاملاً استفاده کنید، به این امید که با عنایت خداوند تبارک و تعالی و با استمداد از قدرت مطلقۀ او، بتوانیم با ابرقدرت هایی که برابر اسلام ایستاده اند مقابله کنیم و اسلام را در سطح جهان گسترش و توسعه بدهیم.

به حق این ایّام و این ماه پر ارزش، به حق موالید آن که در دعای رجبیّه می خوانیم «اللهم انی اسئلک بحق مولودین فی رجب»، به حق امیرالمؤمنین (علیه السلام) و به حق مبعث که در این ماه واقع می شود، از خداوند متعال که قدرت مطلقه و ما فوق همه قدرتها است، بخواهیم که این جمهوری اسلامی را و همۀ مسلمان ها را به ویژه کسانی را که گرفتار جاه طلبی شده اند از شرّ این توطئه ها، نقشه ها و

ص:166


1- (1) . (یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم). (فتح، آیه 10) دست خداوند بالای دست آنان است.

قدرت ها حفظ فرماید.

از خداوند بخواهید به قدرت کاملۀ خودش، تمام قدرت هایی را که بر ضد مسلمانان و منافع ایشان است نابود کرده و از بین ببرد ان شاءالله تعالی.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:167

درس بیست و سوّم : رابطۀ معرفت و تقوا

درس بیست و سوّم(1) 1 رابطۀ معرفت و تقوا

قال أمیرالمومنین (علیه السلام):

«مَنْ سَکَنَ قَلْبَهُ الْعِلْمُ بِاللَّهِ سَکَنَهُ الْغِنَی عَنْ خَلْقِ اللَّه».(2)

حضرت امیر مؤمنان علی (علیه السلام) در این روایت، که ریشۀ قرآنی دارد می فرماید: کسی که قلب خود را ظرف و جایگاه معرفت خداوند متعال که اساس همۀ امور است قرار دهد، آرامش پیدا می کند.

(أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب).(3)

خداوند متعال برای تبیین این معرفت الهی می فرماید: ( وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون)(4) أی لیعرفون؛(5) یعنی اساس و غایت خلقت، معرفت و شناسایی خداوند

ص:168


1- (1) - این درس در جلسۀ ششصد و چهل و یکم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . هر کس علم و معرفت به خداوند در دلش جای گیرد، در آن قلب، بی نیازی از خلق خداوند جای خواهد گرفت. (غررالحکم، ص 82)
3- (3) . تنها با یاد خداوند است که دل ها آرامش می یابد. (رعد، آیه 28)
4- (4) . من جنّ و انس را نیافریدم جز برای این که مرا عبادت کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند). (ذاریات، آیه 56)
5- (5) . عَنْ أَبِی عَبْداللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی فَضْلِ مَعْرِفَۀِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَا مَدُّوا أَعْیُنَهُمْ إِلَی مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَۀِ الْحَیَاۀِ الدُّنْیَا وَ نَعِیمِهَا وَ کَانَتْ دُنْیَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا یَطَئُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ وَ لَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَۀِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ یَزَلْ فِی رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ إِنَّ مَعْرِفَۀَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ آنِسٌ مِنْ کُلِّ وَحْشَۀٍ وَ صَاحِبٌ مِنْ کُلِّ وَحْدَۀٍ وَ نُورٌ مِنْ کُلِّ ظُلْمَۀٍ وَ قُوَّۀٌ مِنْ کُلِّ ضَعْفٍ وَ شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ سُقْمٍ ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): وَ قَدْ کَانَ قَبْلَکُمْ قَوْمٌ یُقْتَلُونَ وَ یُحْرَقُونَ وَ یُنْشَرُونَ بِالْمَنَاشِیرِ وَ تَضِیقُ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِرُحْبِهَا فَمَا یَرُدُّهُمْ عَمَّا هُمْ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ مِمَّا هُمْ فِیهِ مِنْ غَیْرِ تِرَۀٍ وَتَرُوا مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ بِهِمْ وَ لَا أَذًی بَلْ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فَاسْأَلُوا رَبَّکُمْ دَرَجَاتِهِمْ وَ اصْبِرُوا عَلَی نَوَائِبِ دَهْرِکُمْ تُدْرِکُوا سَعْیَهُم. (کافی، ج 8، ص 231) اگر مردم می دانستند در معرفت و شناخت خداوند چه فضیلتی نهفته است هرگز به رونق زندگی دنیا و نعمتهای دنیوی که خداوند به دشمنان خود داده نظر نمی کردند و دنیای دشمنان در نگاه ایشان زبون تر از چیزی بود که اینان زیر پای خود لگد می کنند. این مردم به معرفت و شناخت خدای عزّ و جلّ بهره مند هستند و به آن شادکام می باشند مانند شادکامی کسانی که همیشه در باغهای بهشت با اولیای خدای متعال به سر می برند. بدرستی که شناخت خدای عزّ و جلّ، انیس هر وحشت، و یار و همدم هر گونه تنهایی و روشنایی بخش هر ظلمتی و نیرو رسان هر ناتوان و درمان هر دردی است، سپس فرمود: همانا پیش از شما مردمی بودند که کشته شده و به آتش کشیده می شدند و با ارّه تکه تکه شده و زمین با تمام پهناوری اش بر ایشان تنگ می شد و تمام این شرایط آنان را از باوری که داشتند بر نمی گرداند و کسانی که بر سر آن مؤمنان چنین بلاهایی می آوردند به سبب مطالبۀ خون یا آزاری که از آنان می دیدند نبود، بلکه تنها از آن جهت از ایشان انتقام می کشیدند که به خداوند ایمان داشتند. پس، از پروردگارتان درجات ایشان را طلب کنید و بر ناگواریهای روزگار خود شکیبا باشید تا به پیامدهای تلاش آنان دست یابید.قَالَ ابْنِ عَبَّاسٍ: جَاءَ أَعْرَابِی إِلَی النَّبِی (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! عَلِّمْنِی مِنْ غَرَائِبِ الْعِلْمِ. قَالَ: مَا صَنَعْتَ فِی رَأْسِ الْعِلْمِ حَتَّی تَسْأَلَ عَنْ غَرَائِبِهِ؟ قَالَ الْأَعْرَابِیُّ: وَ مَا رَأْسُ الْعِلْمِ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: مَعْرِفَۀُ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ. فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ: مَا مَعْرِفَۀُ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ؟ قَالَ: أَنْ تَعْرِفَهُ بِلَا مِثْلٍ وَ لَا شِبْهٍ وَ لَا نِدٍّ وَ أَنَّهُ وَاحِدٌ أَحَدٌ ظَاهِرٌ بَاطِنٌ أَوَّلٌ آخِرٌ لَا کُفْوَ لَهُ وَ لَا نَظِیرَ لَهُ فَذَلِکَ حَقُّ مَعْرِفَتِه. (التوحید للصدوق، باب 40، ص 285)از ابن عباس نقل شده که یکی از اعراب خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد: یا رسول اللَّه! از نوادر علم چیزی به من بیاموز، حضرت فرمود: از اصل علم چه فرا گرفته ای که اکنون از نوادر آن می پرسی؟ اعرابی پرسید: اصل علم چیست؟ رسول اکرم فرمود: معرفت خداوند و شناختن صفات او. مرد عرب پرسید: معرفت واقعی و حقیقی خداوند چیست؟ فرمود: شناخت واقعی خداوند این است که برای او مانند و همتایی معتقد نباشی و این که خداوند یکی است و شریکی ندارد، برای او ابتدا و پایانی نیست، در ظاهر و باطن وجود دارد، مانند و همتایی ندارد، هر کس خداوند را اینچنین بشناسد خداوند را به حقیقت شناخته است.یا رب سببی که آب حسرت نخورم در جام هوا شراب غفلت نخورماز نعمت معرفت غنی ساز مرا تا نان خسان به زهر منت نخورمیک لحظه اگر نفس تو محکوم شود علم همه انبیات معلوم شودآن صورت غیبی که جهان طالب اوست در آینه فهم تومفهوم شود

ص:169

تبارک و تعالی است.

بدون شک، این معرفت، تأثیر بسزایی روی اعمال انسان خواهد داشت. ریشۀ هر معصیت و تخلف از فرامین الهی در نقصان معرفت است؛ چراکه ممکن نیست شخصی معرفت کامل داشته باشد، ولی در عین حال از دستورات خداوند تبارک و تعالی سرپیچی کند.

معرفت کامل با تقوا و اطاعت کامل توأم خواهد بود؛ به عنوان مثال، ائمۀ اطهارعلیهم السلام، که از مقامات بسیار بلندی در معرفت خداوند متعال برخوردارند، با دنیا به صورتی برخورد می کردند که گویی

«لَوْ لَا الْآجَالُ الَّتِی کُتِبَتْ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ»(1)، اگر مهلت هایی که خداوند برای آنان نوشته است نبود، روحشان حاضر نبود لحظه ای در این جسم باقی بماند، آنان به عالَم دیگری توجه داشتند و در جملات خود مکرر می فرمودند: «خدایا! کی از این تن خاکی جدا می شویم و به تو ملحق شده و به لقای تو می رسیم».

معرفت خداوند یک امر اساسی است که همه به ویژه روحانیت باید در این رابطه سعی و تلاش بیشتری داشته باشیم. مبادا اعمال ما حاکی از این باشد که مبدء

ص:170


1- (1) . رُوِی أَنَّ صَاحِباً لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) یُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ کَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! صِفْ لِی الْمُتَّقِینَ حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِم... ثُمَّ قَالَ (علیه السلام) أَمَّا بَعْد:.... (نهج البلاغۀ، 193، ص 303) یکی از یاران پرهیزکار حضرت به نام همّام گفت: ای امیرمؤمنان! پرهیزکاران را برای من آنچنان وصف کن که گویی آنان را با چشم می نگرم...، سپس حضرت فرمودند:...قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): مَنْ عَرَفَ اللَّهَ وَ عَظَّمَهُ مَنَعَ فَاهُ مِنَ الْکَلَامِ وَ بَطْنَهُ مِنَ الطَّعَامِ وَ عَنَّی نَفْسَهُ بِالصِّیَامِ وَ الْقِیَامِ قَالُوا: بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ هَؤُلَاءِ أَوْلِیَاءُ اللَّهِ قَالَ: إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ سَکَتُوا فَکَانَ سُکُوتُهُمْ ذِکْراً وَ نَظَرُوا فَکَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَۀً وَ نَطَقُوا فَکَانَ نُطْقُهُمْ حِکْمَۀً وَ مَشَوْا فَکَانَ مَشْیُهُمْ بَیْنَ النَّاسِ بَرَکَۀً لَوْ لَا الْآجَالُ الَّتِی کُتِبَتْ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ خَوْفاً مِنَ الْعَذَابِ وَ شَوْقاً إِلَی الثَّوَاب. (أمالی الصدوق، المجلس الثانی و الثمانون، ص 553) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس خداوند را شناخت و او را بزرگ دانست زبان خود را از سخن و شکمش را از طعام نگه می دارد و به روزه و نماز و پرستش روی می آورد. گفتند: یا رسول اللَّه! پدران و مادرانمان به فدایت این ها اولیای خداوند هستند. فرمود: اولیای خداوند سکوت می کنند؛ اما سکوتشان تفکر است و سخن می گویند در حالی که سخنشان ذکر خداوند است، نظر آنان از روی عبرت و پند و سخنشان حکمت و دانش است میان مردم راه می روند؛ ولی مردم از ایشان برکت می جویند، اگر نه این بود که برای آنان سرآمدی معیّن شده بود، هر آینه روح آنان از ترس عذاب و شوق ثواب از بدن مفارقت می کرد.

و معاد را کما هو حقه نشناخته و به آن معتقد نشده ایم.

اگر معاد را به صورت صحیح و درست بشناسیم، حالت آن جوان را پیدا می کنیم که رسول مکرم اسلام صلی الله علیه وآله بعد از نماز صبح از او پرسیدند: چه گونه شب را به روز آوردی؟ عرض کرد: « أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً»، در حال یقین صبح کردم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: علامت یقین تو چیست؟ عرض کرد: علامت من این است که گویا الآن بهشت و جهنم را می بینیم و نالۀ افراد معذب در جهنم را می شنوم.(1)

ص:171


1- (1) . قَالَ أَبَوعَبْدِاللَّهِ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) صَلَّی بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَی شَابٍّ فِی الْمَسْجِدِ وَ هُوَ یَخْفِقُ وَ یَهْوِی بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَیْنَاهُ فِی رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلَانُ؟. قَالَ: أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً. فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ: إِنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَۀً فَمَا حَقِیقَۀُ یَقِینِکَ؟ فَقَالَ: إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ الْجَنَّۀِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّۀِ وَ یَتَعَارَفُونَ وَ عَلَی الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی الْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِأَصْحَابِهِ: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ: الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ. فَقَالَ الشَّابُّ: ادْعُ اللَّهَ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَۀَ مَعَکَ. فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِی فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَۀِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِر. (کافی، ج 2، باب حقیقۀ الإیمان و الیقین، ص 52) حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) پس از این که نماز صبح را ادا کرد متوجه شد جوانی لاغر اندام و زرد چهره در مسجد نشسته و چرت می زد و سرش را بالا و پایین می برد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و دیده هایش به گودی فرو رفته بود، رسول اکرم فرمود: ای حارث! چه گونه شب را به روز آوردی؟ عرض کرد: یا رسول اللَّه! در حال یقین صبح کردم. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از سخنان او در شگفت شدند و فرمودند: هر یقینی حقیقتی دارد، حقیقت یقین تو در چیست؟ عرض کرد: یا رسول اللَّه! همان یقین مرا به غم و اندوه کشانده و شب ها خواب را از دیدگان من ربوده و روز گرم مرا به تحمل تشنگی (روزه) واداشته و دلم از دنیا و آنچه در آن است به تنگ آمده و روی گردان است تا آنجا که گویی می بینم عرش پروردگارم برای رسیدن به حساب برپا است و همۀ مردم برای آن محشور شدند و من در میان آنان هستم، گویی به اهل بهشت می نگرم که در نعمت اند و در بهشت با هم تعارف می کنند و بر پشتیها تکیه زده اند و گویی به دوزخیان می نگرم که در آن زیر شکنجه اند و فریاد می کشند، گویی هم اکنون نعرۀ آتش دوزخ را می شنوم که در گوشم می چرخد. رسول خدا به اصحابش فرمود: این بنده ای است که خدا دلش را با نور ایمان روشن کرده است، سپس به او فرمود: ای جوان! با همین عقیده باقی باش. عرض کرد: یا رسول الله برای من دعا کن که به همراه تو شربت شهادت بنوشم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برایش دعا کرد و چیزی نگذشت که در یکی از غزوات پیامبر به جبهۀ جهاد رفت و پس از نه تن دیگر شهید شد، و او نفر دهم بود.

البته خداوند متعال هم در مقابلِ این معرفت و شناخت صحیح، عنایت بزرگی به انسان کرده و نیاز او را به مردم کم ساخته و باعث آرامش او می شود.

بیان امیر المؤمنین (علیه السلام) برگرفته از این آیۀ شریفه است:

(وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب).(1)

بی شک؛ تقوا بدون معرفت محقق نمی شود و معرفت کامل ملازم تقوا است. این مطلب مضمون دعایی نیست که مناقشه ای در صدور آن باشد، بلکه مفاد آیۀ شریفۀ قرآن کریم است که می فرماید: اثر تقوا علاوه بر آن پاداشهایی که در آخرت دارد این است که خداوند ( یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا) راه را برای انسان می گشاید ( وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب) و از جاهایی که به خواب هم نمی بیند و ذهنش به آنجاها توجّه پیدا نمی کند، عنایت کرده و او را به سر حدّ بی نیازی می رساند.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:172


1- (1) . و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد. (طلاق، آیه 2)هر کس از محرمات الهی به خاطر خداوند و ترس از او بپرهیزد و حدود او را نشکند و حرمت شرایعش را هتک نکرده و به آن عمل کند (یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً)؛ خدای متعال برایش راه نجاتی از تنگنای مشکلات زندگی فراهم می کند؛ چون شریعت او فطری است و خداوند بشر را به وسیلۀ شرایع به چیزی دعوت می کند که فطرت او اقتضای آن را دارد و نیاز فطرتش را بر آورده می کند و سعادت دنیایی و آخرتی اش را تأمین می کند و از همسر و مال و هر چیز دیگری که مایۀ خوشی و پاکی زندگی او باشد، از راهی که خودش هم احتمال آن را نمی دهد و انتظارش را ندارد روزی می فرماید، پس مؤمن این ترس را به خود راه نمی دهد که اگر از خداوند بترسد و حدود او را محترم بشمارد و از محرمات کام نگیرد، خوشی زندگی او تأمین نشود و به تنگی معیشت دچار گردد، خیر، چنین نیست، چرا که رزق از ناحیۀ خداوند ضمانت شده و خدای متعال قادر است که از عهدۀ ضمانت خود برآید. (المیزان، ج 19، ص 313)

درس بیست وچهارم : نتیجۀ اعتماد به خداوند

درس بیست وچهارم(1) 1 نتیجۀ اعتماد به خداوند

روی عن الإمام أبی محمد الحسن بن علی صلوات اللّه تعالی علیهما: «

مَنِ اتَّکَلَ عَلَی حُسْنِ الِاخْتِیَار مِنَ اللَّهِ لَهُ لَمْ یَتَمَنَّ أَنَّهُ فِی غَیْرِ الْحَالِ الَّتِی اخْتَارَهَا اللَّهُ لَه».(2)

امام حسن مجتبی (علیه السلام) می فرماید: کسی که کار خود را به خداوند واگذارکند و تسلیم خواست او باشد، هرگز آرزویی غیر از وضعیتی که خدای متعال برایش انتخاب کرده، نخواهد داشت.

شرایط، وضعیت و جهات مختلف زندگی انسان؛ رزق، سلامتی و نعمتهایی که خداوند متعال به او عنایت کرده؛ همه طبق مصلحت اندازه گیری شده است.

ولی گاهی اوقات انسان با خود می گوید: ای کاش در برخی از این شرایط قرار نگرفته بود! ای کاش در وضع دیگری غیر از وضع فعلی قرار می گرفت! ای کاش شرایط و امکانات بهتری - چه در جنبه های فردی و چه در جنبه های اجتماعی - برای او به وجود می آمد! ولی او از این نکته غافل است که شرایط زندگی از سوی خداوند متعال اختیار و تعیین شده است.

ص:173


1- (1) - این درس در جلسۀ بیست وچهارم بحث قطع درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است- (سیری کامل در اصول فقه، ج 9، ص 337، چاپ اول)
2- (2) . تحف العقول، ص 233.

خداوند متعال در بعضی از آیات قرآن به این مطلب اشاره می فرماید: «وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ فِی الرِّزْق».(1)

خداوند برخی را نسبت به برخی دیگر در رزق برتری داده است.

این عمل منسوب به خداوند متعال و اراده و اختیار او است. ما در رابطه با اختیار خداوند تبارک و تعالی چه حسابی باز کرده ایم؟! آیا این اختیار را مطابق با مصلحت و خالی از هر گونه عیب و نقص می دانیم یا - خدای ناکرده - در این رابطه شک و تردید داریم؟! که در این صورت وای به حال ما!

اگر بنابر روایات اهل بیت علیهم السلام و برهان عقلی، معتقدیم که اختیار خداوند متعال مطابق با مصلحت واقعی و متصف به حُسْن است، دیگر چرا غیر از وضعیت موجود زندگیمان چیزی را تمنا کنیم؟!(2) انسان گاهی از اوقات با دیدن زندگی دیگران تصور می کند که آنان در شرایط

ص:174


1- (1) . نحل، آیه 71.
2- (2) . عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ:: الْإِیمَانُ لَهُ أَرْکَانٌ أَرْبَعَۀٌ: التَّوَکُّلُ عَلَی اللَّهِ وَ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَی اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ. (بحار الأنوار، ج 65، باب 27، ص 340) ایمان چهار رکن دارد: توکل بر خداوند، واگذاری امور به او، خشنودی به قضای پروردگار و تسلیم امر او بودن.توضیح علامۀ مجلسی: ایمان، پایدار نشود، مگر به آن چهار چیز: «التوکّل علی اللَّه» یعنی اعتماد به خدا در تمام امور و مهمات و صرف نظر از وسایل ظاهری، اگر چه در ظاهر باید از آن وسایل استفاده کرد، ولی کسی که یقینش کامل باشد و خداوند را بر همه چیز قادر و سبب ساز بداند بر اسباب ظاهری اعتماد نکند بلکه بر سبب آنها یعنی خدای متعال تکیه دارد. «وتفویض الامر الی اللَّه» یعنی واگذاری امور به پروردگار عالم در پیشگیری از دشمنهای ظاهری و باطنی، همانند مؤمن آل فرعون که امور خویش را به خداوند واگذاشت و خداوند نیز او را از شرّ گناهان و نیرنگهای فرعونیان محفوظ داشت و شکی نیست که توکل به خدا، و تفویض امر به خدا، نتیجۀ ایمان قوی و نیز موجب یقین زیاد است. «والرضا بقضاء اللَّه» یعنی راضی بودن به قضای الهی در سختی و راحتی و گرفتاری و سلامتی، و این خوی نیز نتیجۀ ایمان به خدای متعال می باشد چرا که او مالک سود و زیان بندگان است، و در مورد بندگانش جز آنچه بیشتر به صلاح آنان است انجام ندهد، و همچنین موجب یقین کامل است. «والتسلیم لأمر اللَّه» یعنی سر به فرمان او بودن در هر چه فرمان داده و نهی کرده است و همچنین اطاعت از پیامبر او و جانشینانش در گفتار و رفتاری که از آن بزرگواران سر زند و دخالت این خوی در ایمان و تکمیل آن، روشن تر از آن است که نیازمند بیان باشد. و اللَّه المستعان.

بسیار مطلوبی زندگی می کنند! در حالی که اگر به عمق زندگی و مشکلات واقعی آنان پی ببرد، خواهد گفت: چه بهتر که ما دارای چنین زندگی سخت و طاقت فرسایی نیستیم.

انسان ظاهر و باطن زندگی خودش را با هم ملاحظه می کند؛ امّا در مورد دیگران فقط ظاهر را می بیند و نمی داند که پشت این ظاهر و در عمق و باطن این چهرۀ شاداب و با نشاط که هیچ اثری از گرفتاریها در آن پیدا نیست، چه مشکلاتی گریبان آن بیچاره ها را گرفته است.

این حوادث و مرگهای ناگهانی که برای جوانان پیش می آید، کسالتها و بیماریهای صعب العلاج یا خدای ناکرده غیر قابل درمان؛ که حتّی برای ثروتمندان - که از نظر امکانات مادی دستشان باز است - پیش می آید؛ باید ما را به این نکته رهنمون سازد که حقیقت، آن چیزی نیست که او دربارۀ دیگران تصور می کند!

از این رو فرمایش حضرت امام مجتبی (علیه السلام) اشاره به این داردکه وقتی خداوند حکیم شرایط و وضعیتی را برای کسی انتخاب کرد و از طرفی هم او را بر خلاف مصالح، تحت فشار قرار نمی دهد، انسان باید به شرایط موجود زندگی فردی اش کاملاً راضی باشد.(1)

سیرۀ بزرگان دین نیز چنین بوده است، کسی که در آستانۀ شهادت و در قتلگاه است و با شهادت جز زمان اندکی فاصله ندارد می فرماید:

«صبراً علی قضائک لا اله سواک یا غیاث المستغیثین مالی رب سواک و لا معبود غیرک صبراً علی حلمک ...»(2) با

ص:175


1- (1) . عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) فِی قَوْلِ اللَّهِ: (فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً). قَالَ: التَّسْلِیمُ الرِّضَا وَ الْقُنُوعُ بِقَضَائِه. (بحار الأنوار، ج 2، باب 26، ص 204) حضرت باقر (علیه السلام) در تفسیر آیۀ 65 سوره نسا می فرماید: مراد از: (وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً) تسلیم و فرمانبری در شئون زندگی و کارها است.قَالَ رَسُولُ اللَّهِ علیه و آله التحیۀ و التسلیم: الْإِیمَانُ فِی عَشَرَۀٍ: الْمَعْرِفَۀِ وَ الطَّاعَۀِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَالْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ فَأَیَّهَا فَقَدَ صَاحِبُهُ بَطَلَ نِظَامُه (بحارالأنوار، ج 66، باب 32، ص 175) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ایمان ده بخش است: شناخت، اطاعت، علم، عمل، پرهیزکاری، عبادت، صبر، یقین، رضا و تسلیم هر کدام از آنها نباشد رشته از هم گسیخته می گردد.
2- (2) . مقتل الحسین (علیه السلام) مقرّم، ص 283.

تمامی مشکلات، به آنچه برایش پیش آمده راضی است و تسلیم امر خداوند است. درست است که آنان امام معصومند و مقایسۀ خود با امام معصوم صحیح نیست،(1) ولی با یک درجه تنزل از معصومین:، ما نیز باید این چنین باشیم.

وقتی ابن زیاد به حضرت زینب 3 می گوید:

«کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَأَهْلِ بَیْتِکِ؟ !»؛ دیدی که خداوند با شما چه معامله ای کرد؟! آن حضرت در جواب فرمود: « مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» .(2) آیا این بانوی بزرگ اسلام فقط برای این که پاسخی داده باشد این جواب را بیان کرد یا اعتقاد حقیقی خود را اظهار کرده است؟!

این انسان های بلند مرتبه با این نگاه به ارادۀ خداوند تبارک و تعالی می نگریستند!

بنابراین، ما نباید با یک گرفتاری مختصر - خدای ناکرده - به مبدء أعلا دهن کجی کرده و تصور کنیم به ما جفا شده است! باید بدانیم مصالحی هست و انتخاب خداوند متعال هم انتخاب حَسَن و نیکویی است و به این انتخاب نیکو اعتماد داشته باشیم. اگر اعتماد پیدا کردیم، به شرایط موجود و وضعیت خود کاملاً راضی خواهیم بود و دیگر تمنّای تغییر آن حالت در ما به وجود نخواهد آمد.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:176


1- (1) . قال امیرالمومنین (علیه السلام): أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَاد. (إرشاد القلوب، ج 2، ص 214) بدانید که شما قدرت و نیرو ندارید که مانند ما باشید ولی مرا با پرهیزکاری و کوشش و... یاری کنید.عَنْ جَابِرٍ قَال زَیْن الْعَابِدِینَ (علیه السلام):... یا جَابِرُ لَا یُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ.... (بحار الأنوار، ج 46، باب 5، ص 274) هیچ کس با ما اهل بیت سنجیده و مقایسه نمی شود.وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): نَحْنُ أَهْلُ بَیْتٍ لَا یُقَاسُ بِنَا أَحَد. (علل الشرائع، ج 1، ص 177 و کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین (علیه السلام)، ص 191)
2- (2) . لهوف، المسلک الثالث، ص 160.

درس بیست و پنجم : روش موعظه

درس بیست و پنجم(1) 1 روش موعظه

قَالَ الامامُ العَسکَری (ع

): «مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِیَۀً فَقَدْ شَانَه».(2)

در فرهنگ اسلامی مانند قرآن و روایات بر موضوع پند و نصیحت و موعظه سفارش شده است. و برای آن قیود و شرایطی نیز قرار داده شده است.

حضرت امام عسکری (علیه السلام) در این روایت می فرماید: هرکس برادر مؤمن خود را در خلوت و به دور از دید دیگران موعظه کند او را وزین ساخته و از سبک شدن او جلوگیری کرده است؛ اما اگر او را در حضور دیگران و به صورت آشکار موعظه و نصیحت کند به او اهانت کرده و مقام او را پایین آورده و چهرۀ بدی به او پوشانده است.

بنابراین، تبلیغ، هدایت، موعظه و نصیحت نیز باید در شرایطی انجام گیرد که نه تنها شخصیت ها حفظ شود و هیچ اهانتی از آن برداشت نشود؛ بلکه به عکس، ضمن این که هدایت و موعظه و نصیحت تحقق پیدا می کند به طرف مقابل شخصیت ببخشد؛ یعنی هم موعظه شود و هم به او ارزش داده شود؛ امّا اگر در کنار موعظه، شخصیت طرف خرد شود، چنین موعظه ای علاوه بر این که مذموم است، معلوم نیست نقش و اثری هم

ص:177


1- (1) - این درس در جلسۀ نهم خارج اصول بحث قطع ایراد گردیده است-
2- (2) . تحف العقول، ص 486.

داشته باشد و اگر اثری هم بر آن مترتب شود به یقین اثری اندک خواهد بود.

نه تنها موعظه بلکه بسیاری از امور خیر دیگر نیز اثر آشکار و پنهانش متفاوت است. توجه کنید که اسلام به چه میزان به این امور و نکات ریز دقت دارد.

مثلاً گاهی انسان در حضور دیگران به نیازمندی کمک می کند، اگرچه آن نیاز او را برطرف کرده ولی در کنار آن موجب تحقیر او شده و آبروی او از بین رفته است. به همین منظور نوع کمک ها و مساعدت های ائمۀ معصومین ما علیهم السلام در تاریکی شب بوده؛ به گونه ای که نه تنها دیگران متوجه نمی شدند بلکه خود آن نیازمند هم متوجه نمی شد که این مساعدت از کجا و از سوی چه کسی انجام گرفته است. از این رو، پس از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود که عدۀ زیادی از فقرا فهمیدند که این مساعدت ها از ناحیه آن حضرت بوده است.

از این جا معلوم می شود که حفظ حیثیت مؤمن در اسلام چقدر مورد اهتمام بوده(1) و با نظر اهمیت به آن نگاه شده است؛ ولی متأسفانه گاهی مشاهده می شود که به حیثیت افراد توجه نمی شود، حتی شنیده هایی، که روی آن بررسی و تحقیق نشده، را اشاعه داده و برای دیگران نقل می کند و این شرعاً مسئولیت دارد، حتی به همین مقدار که انسان به رفیقش بگوید: شنیدم فلانی سوء استفادۀ مالی کرده است و لو این که به طور قطع و به صورت خبر مطرح نشده است؛ امّا همین مقدار در لکه دار شدن حیثیت و آبروی یک مسلمان می تواند نقش مؤثری داشته باشد.

حفظ حیثیت مؤمن امر بسیار مهمی است که باید حتی المقدور برای آن تلاش کرد مگر در مواردی که با مصلحت مهمتری مصادف باشد.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:178


1- (1) . عَنْ أَبِی عَبْداللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی بِلَادِهِ خَمْسُ حُرَمٍ: حُرْمَۀُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ حُرْمَۀُ آلِ رَسُولِ اللَّهِ علیهم السلام وَ حُرْمَۀُ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حُرْمَۀُ کَعْبَۀِ اللَّهِ وَ حُرْمَۀُ الْمُؤْمِن. (الکافی، ج 8، ص 107) برای خداوند در زمین پنج مورد دارای حرمت است: حرمت پیامبر و حرمت آل او و حرمت کتاب خداوند و حرمت کعبه و حرمت مؤمن.- عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی حُرُمَاتٍ - حُرْمَۀَ کِتَابِ اللَّهِ وَ حُرْمَۀَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) - وَ حُرْمَۀَ بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ حُرْمَۀَ الْمُؤْمِن. (بحارالأنوار، ج 71، باب 15، ص 232) برای خدای تعالی حرمتهایی وجود دارد: حرمت قرآن، حرمت رسول الله، حرمت بیت المقدس و حرمت مؤمن.

درس بیست و ششم : انگیزه های تعلّم

درس بیست و ششم(1) 1 انگیزه های تعلّم

قال رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله): «من تعلّم العلم للتّکبّر مات جاهلاً ومن تعلّم القول دون العمل مات منافقاً ومن تعلّم العلم للمناظرۀ مات فاسقاً ومن تعلّم العلم لکثرۀ المال مات زندیقاً ومن تعلّم العلم للعمل مات عارفاً (مؤمناً)».(2) نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) می فرماید: هرکس دانش را به خاطر برتری جویی نسبت به دیگران فراگیرد، نادان می میرد و هرکس گفتاری را بدون عمل کردن یادگیرد، منافق می میرد و هرکس دانش را برای جدال و بحث بیاموزد، گناهکار می میرد و هرکس دانش را برای افزونی مال فرا گیرد، زندیق

ص:179


1- (1) - این درس در جلسۀ «چهارصد و بیستم» و «چهارصد و بیست و پنجم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . (الحکم الزاهرۀ، فضل طالب العلم، ص 54؛ الدرۀ الباهرۀ من الأصداف الطاهرۀ، ص 14)قریب به این مضمون روایت دیگری از آن حضرت نقل شده است: «من کلام النّبی (صلی الله علیه و آله): من تعلّم العلم للتّکبّر فمات، مات جاهلاً، و من تعلّم العلم للقول دون العمل فمات، مات منافقاً، و من تعلّم العلم للعمل فمات، مات عارفاً. (الدرۀ الباهرۀ من الأصداف الطاهرۀ، ص 14) هر کس دانش را به خاطر برتری جویی بیاموزد نادان می میرد و هر کس دانش را به خاطر گفتن بدون عمل یاد گیرد منافق می میرد و هر کس دانش را برای مناظره بیاموزد گناهکار می میرد و هر کس برای عمل، علم بیاموزد مؤمن خواهد مرد.

می میرد و هرکس علم را برای عمل بیاموزد، عارف (مؤمن) خواهد مُرد.

این روایت شریف، که برخی از تعبیرات آن هم خیلی غلیظ و شدید است، انگیزه های تعلّم را تقسیم می کند، از این رو کاملاً متناسب با نیاز روحانیت است.

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) پنج انگیزه و غایت و هدف برای یادگیری علم بیان می کند و تنها یکی از این هدفها را مفید و مؤثر می داند و آن یادگیری علم صرفاً به منظور عمل کردن به آن است.(1) یعنی انسان علم را در راه عمل به احکام خداوند و تقوا به کار گیرد.

ص:180


1- (1) . عن النَّبِی (صلی الله علیه و آله) قَالَ: إِنَّ الْعِلْمَ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه. (بحارالأنوار، ج 2، باب 9، ص 33) علم و دانش عمل را صدا می زند، پس اگر عمل آن را پاسخ داده و پذیرفت فهو المطلوب وگرنه علم کوچ کرده و از آن جدا می شود.مرحوم مجلسی می فرماید: این که حضرت می فرماید: علم عمل را صدا می زند یعنی علم طالب و خواهان عمل است و آدمی را به سوی خود می خواند، پس اگر آدمی به آنچه علم و مقتضای آن خواسته است عمل نکرده است, علم از او جدا می شود.- عن النَّبِی (صلی الله علیه و آله): یَا ابْنَ مَسْعُودٍ! مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ لَمْ یَعْمَلْ بِمَا فِیهِ حَشَرَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَۀِ أَعْمَی وَ مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ رِیَاءً وَ سُمْعَۀً یُرِیدُ بِهِ الدُّنْیَا نَزَعَ اللَّهُ بَرَکَتَهُ وَ ضَیَّقَ عَلَیْهِ مَعِیشَتَهُ وَ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَی نَفْسِهِ وَ مَنْ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَی نَفْسِهِ فَقَدْ هَلَکَ. قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: (فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَۀِ رَبِّهِ أَحَدا) (کهف، آیه 110). (بحارالأنوار، ج 74، باب 5، ص 102) ای پسر مسعود! هر کس علم را یاد بگیرد و به آنچه در آن است عمل نکند، خدا او را در روز قیامت کور برانگیزد و هر کس علم را برای خودنمایی بیاموزد و بدان وسیله ارادۀ دنیا کند، خداوند برکتش را بر می دارد و زندگی او را تنگ و محدود می کند و او را به خودش واگذارد می کند و هر کس به خودش واگذاشته شود نابود می گردد، خداوند متعال فرمود: هر کس به لقای پروردگارش امید دارد باید کاری شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند! (کهف: آیه 110)- قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): مَنْ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِی فِی مَلَکُوتِ السَّمَوَاتِ عَظِیما. فَقِیلَ: تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّه. (الکافی، ج 1، ص 36) هر کس برای خدای بزرگ علم بیاموزد و برای خدا عمل کند و برای خدا به آموختن علم به دیگران بپردازد، در ملکوت آسمانها بزرگ خوانده می شود در آنجا می گویند: او برای خدا آموخت، و برای خدا عمل کرد، و برای خدا به آموختن آن به دیگران پرداخت.- وَقَالَ النَّبِی (صلی الله علیه و آله): إِنَّ مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ لِیُمَارِی بِهِ السُّفَهَاءَ أَوْ یُبَاهِی بِهِ الْعُلَمَاءَ أَوْ یَصْرِفَ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَیْهِ لِیُعَظِّمُوهُ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. (بحارالأنوار، ج 74، باب 7، ص 149) هر کس دانشی بیاموزد تا با سفیهان مجادله کند یا بر علما مباهات کند یا مردم را به سوی خود متوجه سازد، جایگاهش در آتش است.- عن عِیسَی بن مریم 8: لَیْسَ بِنَافِعِکَ أَنْ تَعْلَمَ مَا لَمْ تَعْمَلْ إِنَّ کَثْرَۀَ الْعِلْمِ لَا یَزِیدُکَ إِلَّا جَهْلًا إِذَا لَمْ تَعْمَلْ بِه. (مجموعۀ ورام (تنبیه الخواطر)، ج 1، باب العتاب، ص 64) اگر به علمی که می آموزی عمل نکنی فایده ای به حال تو ندارد؛ زیرا زیادی علم تا وقتی که عمل نکنی چیزی جز نادانی بر تو نمی افزاید.- عن النَّبِی (صلی الله علیه و آله): تَعَلَّمُوا مَا شِئْتُمْ أَنْ تَعْلَمُوا فَلَنْ یَنْفَعَکُمُ اللَّهُ بِالْعِلْمِ حَتَّی تَعْمَلُوا بِهِ فَإِنَّ الْعُلَمَاءَ هِمَّتُهُمُ الرِّعَایَۀُ وَ السُّفَهَاءَ هِمَّتُهُمُ الرِّوَایَۀ. (همان) هرچه می خواهید بیاموزید؛ امّا اگر چیزی آموختید، خداوند هرگز تنها به علم و دانش به شما سودی نمی دهد تا زمانی که به آن علم عمل کنید؛ زیرا دانشمندان بر عمل و دقت همّت می گمارند؛ امّا همّت نادان تنها به نقل و روایت محدود است.- عن أمیرالمومنین (علیه السلام): عَلَی الْعَالِمِ أَنْ یَعْمَلَ بِمَا عَلِمَ ثُمَّ یَطْلُبَ تَعَلُّمَ مَا لَمْ یَعْلَم. (تصنیف غررالحکم و درر الکلم، ص 45) بر عالم است که به آن چه می داند عمل کند، بعد آموختن آنچه را نمی داند طلب کند.- عن أمیرالمومنین (علیه السلام): إِنَّکُمْ إِلَی الْعَمَلِ بِمَا عَلِمْتُمْ أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلَی تَعَلُّمِ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون. (تصنیف غرر الحکم ودرر الکلم، ص 152) به درستی که شما به عمل کردن به آنچه می دانید محتاج ترید تا یاد گرفتن آنچه نمی دانید.- عن أمیرالمومنین (علیه السلام): مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ لِلْعَمَلِ بِهِ لَمْ یُوحِشْهُ کَسَادُه. (همان) هر که علم را برای عمل بیاموزد کسادی آن او را غمناک نمی کند.

اما اگر کسی - خدای ناکرده - انگیزه های دیگری داشته باشد و آن علم را برای تکبر و این که موقعیت و سطح خودش را بالاتر از دیگران ببیند و به آنان عظمت و بزرگی بفروشد یاد بگیرد، حضرت می فرماید: « ... مات جاهلاً»؛ این شخص در حقیقت جاهل است.

چنین شخصی که خودنمایی می کند و برای خودش موقعیت ممتازی قائل است، راه جهالت را - که نقطۀ مقابلِ علم است - پیموده است؛ چراکه علم وسیله ای برای متخلق شدن به فضائلِ اخلاقی است نه این که زمینه ای برای ایجاد یک رذیلۀ اخلاقی به نام «تکبّر» باشد.(1) تکبر به قدری مذموم است(2) که به نظر من بهترین دلیل برای

ص:181


1- (1) . عن أمیرالمومنین (علیه السلام): التَّوَاضُعُ رَأْسُ الْعَقْلِ وَ التَّکَبُّرُ رَأْسُ الْجَهْل. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، فضیلۀ التواضع، 248) فروتنی رأس عقل است و تکبّر رأس جهل و نادانی است؛ زیرا فروتنی باعث خشنودی خدا و خلق می شود و تکبّر نفعی ندارد و سبب خشم خدا و دشمنی خلق می گردد؛ بنابراین، عاقل باید فروتنی کند و آدمی تا جاهل نباشد تکبّر نخواهد کرد.
2- (2) . وَصِیَّۀ موسی بن جعفر 8 لِهِشَامٍ:... یَا هِشَامُ! إِنَّ الزَّرْعَ یَنْبُتُ فِی السَّهْلِ وَ لَا یَنْبُتُ فِی الصَّفَا فَکَذَلِکَ الْحِکْمَۀُ تَعْمَرُ فِی قَلْبِ الْمُتَوَاضِعِ وَلَا تَعْمَرُ فِی قَلْبِ الْمُتَکَبِّرِ الْجَبَّارِ لِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَۀَ الْعَقْلِ وَجَعَلَ التَّکَبُّرَ مِنْ آلَۀِ الْجَهْلِ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ مَنْ شَمَخَ إِلَی السَّقْفِ بِرَأْسِهِ شَجَّهُ وَ مَنْ خَفَضَ رَأْسَهُ اسْتَظَلَّ تَحْتَهُ وَ أَکَنَّه وَ کَذَلِکَ مَنْ لَمْ یَتَوَاضَعْ لِلَّهِ خَفَضَهُ اللَّهُ وَ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ. (تحف العقول عن آل الرسول، ص 396) حضرت کاظم (علیه السلام) در وصیتی به هشام فرمودند که:... ای هشام! همان گونه که کشت و زراعت بر روی خاک می روید نه بر روی سنگ سخت، حکمت هم در قلب متواضع قرار می گیرد و در دل متکبَر ستمگر جای نمی گیرد؛ زیرا خداوند تواضع را ابزار عقل قرار داده و تکبَر را ابزار جهل. آیا نمی دانی کسی که سر را تا سقف بلند کند مجروح می شود و هرکه سر بزیر باشد در سایۀ آن سقف قرار گرفته و جای می گیرد، همچنین هرکس برای خداوند تواضع نداشته باشد خدای متعال او را به زمین میزند و هر که تواضع داشته باشد خداوند بلندش می کند.عن أمیرالمومنین (علیه السلام): التَّکَبُّرُ یُظْهِرُ الرَّذِیلَۀَ. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، آثار التکبر، ص 310) تکبّر کردن فرومایگی انسان متکبر را ظاهر می سازد.عن أمیرالمومنین (علیه السلام): الْکِبْرُ دَاعٍ إِلَی التَّقَحُّمِ فِی الذُّنُوب. (همان) تکبّر باعث می شود که صاحب آن در گناهان زیاد بیفتد.

مذمومیت آن، عبارت معروف

«التکبّر مع المتکبّرین عبادۀ »(1) است.

گاهی برخی افراد خودشان را از یک نژاد برتر و بالاتر می دانند، خصوصاً با چند کلمه درس خواندن و یادگرفتن تعدادی اصطلاح، فکر می کنند که دیگر به قول فرعون: ( أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی)(2) هستند به همین دلیل است که حضرت می فرماید: «هذا لیس بعالم و اذا مات علی هذه الحاله، مات جاهلاً»

نکتۀ دیگر: «من تعلّم القول دون العمل مات منافقاً».

تعبیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این است که اگر کسی علم را فقط برای این که بتواند خوب منبر برود و سخنرانی کند، خوب اصطلاحات را به کار ببرد و مطالب علمی را ابراز کند؛ اما خودش از دایرۀ عمل به آن علم بیرون باشد، غیر واقعیت را به جای واقعیت به دیگران ارائه کرده است.

زیرا برداشت مردم از روحانی این است که او به احکام خداوند عمل می کند و

ص:182


1- (1) . قال النبی (صلی الله علیه و آله): تواضعوا مع المتواضعین؛ فإنّ التواضع مع المتواضعین صدقۀ و تکبّروا مع المتکبّرین؛ فإنّ التکبّر مع المتکبّرین عبادۀ. (الحکم الزاهرۀ، آثار الکبر، ص 578) با اهل تواضع متواضع باشید که این فروتنی صدقه است و با گردنکشان بزرگی کنید که این تکبر عبادت است.قال أمیرالمومنین (علیه السلام): التّکبّر علی المتکبّرین هو التّواضع بعینه. (بحارالانوار، ج 17، ص 216) تکبّر کردن با افراد متکبّر، خود عین تواضع است.
2- (2) . و فرعون گفت: من پروردگار برتر شما هستم! (نازعات: 24)

خودسازی اش تمام شده و اینک در مقام ساختن دیگران است. ظاهر روحانی و راه و بیان او این چنین شهادت می دهند. اگر واقعیت غیر از این باشد؛ این همان نفاق و مغایرتِ ظاهر با باطن است.

فراز بعدی روایت این است که:

«ومن تعلّم العلم للمناظرۀ مات فاسقاً».

حضرت از کسی که علم را صرفاً برای مناظره(1) و کوبیدن دیگران یاد بگیرد و قصدش این باشد که در بحثِ با دیگری او را محکوم کند و خدای ناکرده در مقابل دیگران حیثیت و آبرویی برای او باقی نگذارد، فاسق می میرد؛ چراکه هدف چنین شخصی، از بین بردنِ حیثیت دیگران و محکوم کردن یک مسلمان در انظار دیگران است و چه فسقی از این بالاتر که انسان در صددِ مخدوش و لکه دار کردن حیثیت و آبروی دیگران باشد.

یک غیبتِ کوچک - با این که واقعیت هم دارد - به دلیل این که به حیثیت و آبروی شخصِ غیبت شونده لطمه زده، موجب فسق می شود. این همه روایات که در مذمّت غیبت وارد شده و آیۀ شریفه قرآن(2) - که تشبیه بسیار مهمّی هم کرده - در حالی است که آن مطلب واقعیت داشته و آن صفتی که ذکر می شود در شخص غیبت شونده وجود دارد.

حال؛ انسان علم را یاد بگیرد تا در حضورِ عده ای آن رفیقِ بیچاره اش را از صحنه بیرون کند و با مناظره و مباحثه ثابت کند که او بی سواد است، درست درس نخوانده و عمرش را به بطالت گذرانده به طوری که دیگر حیثیتی برای او باقی نماند - حتی اگر هم واقعیت داشته باشد - موجب فسق است و فرمایش حضرت:

«و مات فاسقا » در اینجا محقق می شود.

ص:183


1- (1) . معنای مناظره در این روایت کوبیدن دیگران است. (این حاشیه از متن بیانات آیت الله العظمی فاضل لنکرانی می باشد.)
2- (2) . (وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ). (حجرات، آیه 12) و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ [به یقین] همۀ شما از این امر کراهت دارید؛ تقوای الهی پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است.

حضرت در ادامه می فرماید: «

من تعلّم العلم لکثرۀ المال مات زندیقاً».

البته در این جهت مقصود از این علم، علم دین است، نه سایر علوم؛ مانند تجارت، کسب، صنعت، زراعت و امثال آن؛ چرا که در این علوم این امور مطرح نبوده و بحثی در آنها نیست.(1) حضرت می فرماید: اگر کسی علم را صرفاً برای ارتزاق و گردآوری مال فرا گیرد و آن را وسیله ای برای رسیدن به مسائل رفاهی بیشتر قرار دهد، « مات زندیقا».(2) در واقع این تعبیر از عبارات گذشته مانند: «مات جاهلاً» و «مات منافقاً» هم بالاتر است؛ زیرا کسی که علم دین را برای مال اندوزی، یاد می گیرد دو نکته در او وجود دارد:

1 - توهم می کند ارتزاق او در گرو تحصیل علوم دینی است. یعنی در قدرتِ خداوند و رزاقیّت او خدشه داشته و در نتیجه توحید فعلی خداوند را باور ندارد.

2 - باتوجه به این که مراد از این علم، علم دین است نه سایر علوم، اگر کسی علم دین را وسیله گردآوری مال قرار داد، در حقیقت مسائل و علم الهی را بازیچه و ملعبۀ خود قرار داده و این اهانتی بسیار بزرگ به علم دین و در حقیقت اهانت به قوانین الهی است.

این اهانت و آن تردید در توحید، عنوان «زندیق»(3) را تحقق می بخشد؛ به همین

ص:184


1- (1) . عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الکاظم (علیه السلام): دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ علیه وآله السلام الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَۀٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ: مَا هَذَا؟ فَقِیلَ: عَلَّامَۀٌ فَقَالَ: وَ مَا الْعَلَّامَۀُ؟ فَقَالُوا لَهُ: أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَیَّامِ الْجَاهِلِیَّۀِ وَ الْأَشْعَارِ الْعَرَبِیَّۀِ قَالَ: فَقَالَ النَّبِی علیه وآله السلام: ذَاکَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ، ثُمَّ قَالَ النَّبِی علیه وآله السلام: إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَۀٌ: آیَۀٌ مُحْکَمَۀٌ أَوْ فَرِیضَۀٌ عَادِلَۀٌ أَوْ سُنَّۀٌ قَائِمَۀٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل. (الکافی، ج 1، ص 32) رسول خدا علیه وآله السلام وارد مسجد شدند و مشاهده کردند که جماعتی اطراف مردی را گرفته اند، فرمود: چه خبر است؟ گفتند: او علَامه است. فرمود: علَامه یعنی چه؟ گفتند: داناترین مردم به دودمان عرب و حوادث ایشان و به روزگار جاهلیت و اشعار عربی است. حضرت فرمود: این ها علمی است که نادانش زیان نمی بیند و عالمش سودی نمی برد، همانا علم سه چیز است: علم اصول عقاید، آموزه های اخلاقی و احکام شریعت (مسائل حلال و حرام) و غیر این ها فضل است.
2- (2) . زندیق: کسی است که به توحید و ربوبیت خداوند و آخرت ایمان ندارد. (العین، ج 5، ص 255؛ لسان العرب، ج 10، ص 147، مصباح المنیر، المتن، ص 256)
3- (3) . قَالَ النَّبِی علیه وآله السلام: مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُصِبْ مِنْهُ بَاباً إِلَّا ازْدَادَ فِی نَفْسِهِ ذُلًّا وَ لِلنَّاسِ تَوَاضُعاً وَ لِلَّهِ خَوْفاً وَ فِی الدِّینِ اجْتِهَاداً فَذَلِکَ الَّذِی یَنْتَفِعُ بِالْعِلْمِ فَیَتَعَلَّمُهُ وَ مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِلدُّنْیَا وَ الْمَنْزِلَۀِ عِنْدَ النَّاسِ وَ الْخُطْوَۀِ عِنْدَ السُّلْطَانِ لَمْ یُصِبْ مِنْهُ بَاباً إِلَّا ازْدَادَ فِی نَفْسِهِ عَظَمَۀً وَ عَلَی النَّاسِ اسْتِطَالَۀً وَ بِاللَّهِ اغْتِرَاراً وَ فِی الدِّینِ جَفَاءً فَذَلِکَ الَّذِی لَا یَنْتَفِعُ بِالْعِلْمِ فَلْیَکُفَّ وَ لْیُمْسِکْ عَنِ الْحُجَّۀِ عَلَی نَفْسِهِ وَ النَّدَامَۀِ وَ الْخِزْی یَوْمَ الْقِیَامَۀ. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 52، ص 187) هرکس برای خشنودی خداوند به تحصیل علم بپردازد، برای هر بابی که فرا می گیرد، فروتنی در دلش زیاد می شود و مردم برایش تواضع می کنند و خوف و کوشش او برای خداوند و در دین زیاد می شود، پس این عالم است که خود بهره می برد و به مردم بهره می رساند و هر کس برای مال دنیا و کسب مقام در نزد سلطان درپی دانش باشد، هر بابی که فرا گیرد، بر تکبّرش می افزاید و خواری او نزد مردم زیاد می گردد و در مقابل خداوند مغرور می شود و طغیان می کند و به دین جفا می کند و چنین کسی نفعی از علم نمی برد و در قیامت جز ندامت نصیبی ندارد و علمش بر ضدّ او حجّت می شود.و من کلام أمیرالمومنین (علیه السلام) لکمیل بن زیاد بعد أشیاء ذکرها:... یَا کُمَیْلُ! الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تُفْنِیهِ النَّفَقَۀُ وَ الْعِلْمُ یَزْکُو عَلَی الْإِنْفَاقِ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْه.... (تحف العقول، ص 169) کمیل! علم از مال بهتر است، زیرا علم نگهبان تو است ولی تو نگهبان مال هستی. هزینه کردن مال، از آن می کاهد ولی نشر علم، بر آن می افزاید. علم حاکم است و مال محکوم (با علم دربارۀ مال قضاوت می کنند).وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: کَانَ لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ (علیه السلام) جَلِیسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ قَدْ وَعَی عِلْماً کَثِیراً فَاسْتَأْذَنَ مُوسَی فِی زِیَارَۀِ أَقَارِبَ لَهُ فَقَالَ لَهُ مُوسَی: إِنَّ لِصِلَۀِ الْقَرَابَۀِ لَحَقّاً وَ لَکِنْ إِیَّاکَ أَنْ تَرْکَنَ إِلَی الدُّنْیَا فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَمَّلَکَ عِلْماً فَلَا تُضَیِّعْهُ وَ تَرْکَنْ إِلَی غَیْرِه.... (بحار الأنوار، ج 2، باب 9، ص 40) حضرت موسی بن عمران علی نبینا و آله و (علیه السلام) همنشین دانشمندی داشت، روزی از حضرت اجازه خواست که به دیدار نزدیکان خود برود. حضرت به او فرمود: همانا برای خویشاوندان، حقی هست؛ ولی بپرهیز از این که به دنیا اعتماد کنی؛ زیرا خدای تعالی تو را حامل علم قرار داده؛ مبادا آن را ضایع کنی و به دیگران تکیه کنی.

جهت این تعبیر از تمامی تعبیرات گذشته مهم تر و بدتر است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پایان می فرماید: اگر کسی علم را به منظور عمل و اجرا کردن احکام الهی در خود و دیگران یاد بگیرد چنین کسی در حالی که عارف به خداوند و حق علم است می میرد؛ چرا که علم را در جایگاه خودش شناخته است.

این به آن معنا است که علم موضوعیت ندارد، بلکه راهی برای عمل و اجرای احکام الهی است. اگر کسی با چنین انگیزه ای درپی تحصیل علم باشد، در حالی از دنیا می رود که خداوند متعال را شناخته و به جایگاه علم آگاه است، آگاه به آن هدفی است که علم برای آن هدف وضع شده و برای رسیدن به آن هدف مقرَر شده است.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:185

درس بیست و هفتم : فضایل علم

درس بیست و هفتم(1) 1 فضایل علم

کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) یَقُولُ:

«یَا طَالِبَ الْعِلْمِ! إِنَّ الْعِلْمَ ذُو فَضَائِلَ کَثِیرَۀٍ: فَرَأْسُهُ التَّوَاضُعُ وَ عَیْنُهُ الْبَرَاءَۀُ مِنَ الْحَسَدِ وَ أُذُنُهُ الْفَهْمُ وَ لِسَانُهُ الصِّدْقُ وَ حِفْظُهُ الْفَحْصُ وَ قَلْبُهُ حُسْنُ النِّیَّۀِ وَ عَقْلُهُ مَعْرِفَۀُ الْأَشْیَاءِ وَ الْأُمُورِ وَ یَدُهُ الرَّحْمَۀُ وَ رِجْلُهُ زِیَارَۀُ الْعُلَمَاءِ وَ هِمَّتُهُ السَّلَامَۀُ وَ حِکْمَتُهُ الْوَرَعُ وَ مُسْتَقَرُّهُ النَّجَاۀُ وَ قَائِدُهُ الْعَافِیَۀُ وَ مَرْکَبُهُ الْوَفَاءُ وَ سِلَاحُهُ لِینُ الْکَلِمَۀِ وَ سَیْفُهُ الرِّضَا وَ قَوْسُهُ الْمُدَارَاۀُ وَ جَیْشُهُ مُحَاوَرَۀُ الْعُلَمَاءِ وَ مَالُهُ الْأَدَبُ وَ ذَخِیرَتُهُ اجْتِنَابُ الذُّنُوبِ وَ زَادُهُ الْمَعْرُوفُ وَ مَاؤُهُ الْمُوَادَعَۀُ وَ دَلِیلُهُ الْهُدَی وَ رَفِیقُهُ مَحَبَّۀُ الْأَخْیَار».(2)

امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: ای دانش پژوه! همانا علم و دانش امتیازات بسیاری دارد، که اگر آن را به انسان کاملی تشبیه کنیم، تواضع سر او است، بی رشکی و دوری از حسد چشم، فهمیدن گوش، راست گفتن زبان،

ص:186


1- (1) - این درس در جلسۀ «دویست و بیست و چهارم» و «دویست و بیست و هشتم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . عِدَّۀٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ النَّیْسَابُورِی عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ عَنْ عُرْوَۀَ ابْنِ أَخِی شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِی عَنْ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) یَقُولُ:.... (کافی، ج 1، باب النوادر، ص 48)

کنجکاوی و بررسی حافظه، حسن نیّت قلب، معرفت امور عقل و خرد، مهرورزی و رحمت دست، دیدار علما و دانشمندان پا، سلامت همّت، ورع و پرهیزکاری حکمت، نجات و رستگاری قرارگاه، عافیت جلودار، وفا مَرکب، نرمش سخن اسلحه، رضا شمشیر، مدارا کمان، گفتگوی با علما لشکر، ادب ثروت، دوری از گناهان پس انداز، احسان و نیکی توشه، سازگاری آشامیدنی، هدایت رهبر و رهنما و دوستیِ نیکان رفیق او می باشد.

این حدیث حقیقتاً یک اعجاز و کرامت است، چنین معارفی باید از بیت مرتبط با وحی صادر شود وگرنه امکان ندارد افراد عادی بتوانند چنین مطالبی را به این زیبایی بیان کنند.

چند جمله از این روایت مفصل و جالب را توضیح می دهم:

از کلمۀ « کَانَ»، حالت استمرار و تعدّد استفاده می شود، از این رو معلوم می شود این مطلب مورد عنایت امیرالمؤمنین بوده که حضرت آن را مکرر بیان کرده اند.

حضرت می فرماید: جویندۀ علم با یادگرفتن تعدادی اصطلاح به حقیقت آن دست پیدا نمی کند بلکه علم با فضیلتهای زیادی همراه است و زمانی که آن فضایل محقق شد می توان گفت که شخص با تلاش و کوشش آن را به دست آورده است.

حضرت امیر (علیه السلام) با لطافت خاصی، علم را به بدن انسان تشبیه کرده است و با تعبیرهای جالبی، سر، چشم، گوش، زبان، دست، پا و سایر اعضای این بدن را مشخص می کند.

انسان در جسم مادی از نعمتهای زیادی برخوردار است، به طوری که اگر در هر یک از این نعمتهای الهی کمی اختلال پیدا شود چه بسا زندگی او مختل شود و گاهی - خدای ناکرده - به دلیل از بین رفتن حتی یک عضو، خصوصاً اعضای مهم و حساس، خطرات بزرگی او را تهدید خواهد کرد.

به همین دلیل نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) در دعای معروفی که منسوب به ایشان است می فرماید: خدایا! چشم و گوش من را - که اعضای مهم بدن من هستند وارث من قرار بده!(1)

ص:187


1- (1) . عن الباقر (علیه السلام) قال: کان النبی (صلی الله علیه و آله) إذا رمد هو، أو أحد من أهله؛ أو من أصحابه؛ دعا بهذه الدعوات: اللّهمّ متعنی بسمعی، و بصری، و اجعلهما الوارثین منّی، و انصرنی علی من ظلمنی، و أرنی فیه ثأری. (سنن النبی (صلی الله علیه و آله)، ملحقات فی الاموات و ما یتعلق بها، ص 207) هنگامی که رسول خدا یا یکی از کسان یا اصحابش به درد چشم مبتلا می شد، آن حضرت برای استشفا این دعا را می خواندند: خدایا مرا از گوش و چشم بهره مند گردان و آن دو را وارث من قرار ده و مرا بر کسی که به من ستم کند نصرت ده و انتقامم را از او بگیر.أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِی الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِی عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَدِمْتُ الرَّبَذَۀَ فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی ذَرٍّ جُنْدَبُ بْنُ جُنَادَۀَ فَحَدَّثَنِی أَبُوذَر فَقَالَ: دَخَلْتُ ذَاتَ یَوْمٍ فِی صَدْرِ نَهَارِهِ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فِی مَسْجِدِهِ فَلَمْ أَرَ فِی الْمَسْجِدِ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا رَسُولَ اللَّهِ وَ عَلِی إِلَی جَانِبِهِ جَالِسٌ فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَۀَ الْمَسْجِدِ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَوْصِنِی بِوَصِیَّۀٍ یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهَا فَقَالَ: نَعَمْ وَ أَکْرِمْ بِکَ یَا أَبَاذَرٍّ! إِنَّکَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ إِنِّی مُوصِیکَ بِوَصِیَّۀٍ فَاحْفَظْهَا فَإِنَّهَا جَامِعَۀٌ لِطُرُقِ الْخَیْرِ وَ سُبُلِهِ فَإِنَّکَ إِنْ تَحْفَظْهَا کَانَ لَکَ بِهَا کِفْل... یَا أَبَاذَر! نِعْمَتَانِ مَغْبُونٌ فِیهِمَا کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ الصِّحَّۀُ وَ الْفَرَاغُ یَا أَبَاذَرٍّ! اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ: شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَ صِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَ غِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَ فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ وَ حَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِک. (مجموعۀ ورام، ج 2، الجزء الثانی، ص 52) ابوالاسود گوید: در ربذه بر ابوذر وارد شدم، ابوذر برایم نقل کرد که روزی اول وقت در مسجد خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شرفیاب شدم که هیچ کس جز رسول اکرم و علی 8 که در کنار او نشسته بود در مسجد دیده نمی شد، از خلوت مسجد استفاده کردم و عرضه داشتم: یا رسول اللَّه! پدر و مادرم فدایت ممکن است مرا وصیّت سودمندی بفرمایید فرمود: ای اباذر! - که در نزد ما محترم و از اهل بیتی - من اینک تو را وصیتی می کنم که این وصیت جامع همۀ راههای خیر و سعادت است و اگر آن را به کار بندی کفیل تو خواهد بود، پس نگهبان آن باش. ای اباذر! دو نعمت است که بسیاری از مردم در آن مغبون می شوند: سلامت و فراغت. ای ابا ذر! پنج چیز را قبل از پنج چیز مغتنم شمار: جوانی را قبل از پیری و سلامت را قبل از بیماری و ثروت را قبل از نداری و فراغت را قبل از گرفتاری و زندگی را پیش از مرگ.

در آن دعا از خداوند می خواهد که خودش وارث چشمش نباشد، بلکه چشم وارث او باشد؛ مقصود حضرت آن است که تا من هستم، از این نعمتها محروم نشوم - به ویژه چشم - این نعمت بزرگ الهی که برای اهل علم، نقش حیاتی دارد تا انسان حیات دارد، وجود داشته باشد.

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در روایت معروف می فرماید: «

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ » .(1)

ص:188


1- (1) . قَالَ النَّبِی علیه وآله السلام: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ثُمَّ عَلَیْکَ مِنَ الْعِلْمِ بِمَا لَا یَصِحُّ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ وَ هُوَ الْإِخْلَاص. (بحارالأنوار، ج 2، باب 9، ص 32) هر کس خود را شناخت پروردگارش را شناخته است، پس [از شناختن پروردگار از روی علم و دانش] بر تو باد به علم و دانشی که جز به وسیلۀ آن، عمل و کار درست نمی شود، و آن اخلاص و پاکدلی است [عمل از روی علم و دانش؛ یعنی از روی اخلاص به جا آورده شود، نه از روی ریا و خودنمایی].

لازم نیست که «نفْس» به «روح» تفسیر شود که به وسیلۀ روح، خداوند شناخته شود؛ بلکه هر کدام از این نعمتهایِ جسمیِ ظاهری، دلیل و راهنمای خوبی برای معرفت خداوند تبارک و تعالی است و انسان زمانی که این نعمتها را از دست داد ارزش آنها را درک می کند.(1)

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در این روایت می فرماید: علم همانند بدن انسان است، همان گونه که انسان اعضا و جوارحی دارد و هر کدام از آنها نقشی را ایفا می کند و نیازی از او را بر طرف می کند، علم نیز ملزوماتی دارد که هر کدام از آنها برای وجود علم ضروری است.

« فَرأسُهُ التَّوَاضُعُ»؛ سر علم تواضع است.

حضرت می فرماید: ارزش و حقیقت علم به این است که همراه با تواضع باشد.

این نکتۀ بسیار مهمی است؛ چراکه سر نسبت به بقیۀ اعضا از اهمیت بیشتری برخوردار است و رکن بدن محسوب می شود. در حقیقت اگر بدن سر نداشته باشد دیگر چه ارزشی می تواند داشته باشد؟!(2)

از این تعبیر مشخص می شود که علم بدون تواضع؛ مانند بدن بی سر ارزشی ندارد. کسانی که بهره ای از دانش برده اند ولی به جای تواضع، تکبر می ورزند و چون چند کلمه و اصطلاح یاد گرفته اند توهم می کنند که حسابشان از دیگران جدا شده و باید از خط ویژه عبور کنند نه از مسیر عمومی، بی شک تصور این افراد صحیح

ص:189


1- (1) . عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِی علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ علیه وآله السلام: نِعْمَتَانِ مَکْفُورَتَانِ الْأَمْنُ وَ الْعَافِیَۀ. (الخصال، ج 1، ص 34) ارزش دو نعمت از نظر مردم پوشیده است: امنیت و تندرستی.عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: النَّعِیمُ فِی الدُّنْیَا الْأَمْنُ وَ صِحَّۀُ الْجِسْمِ وَ تَمَامُ النِّعْمَۀِ فِی الْآخِرَۀِ دُخُولُ الْجَنَّۀِ وَ مَا تَمَّتِ النِّعْمَۀُ عَلَی عَبْدٍ قَطُّ لَمْ یَدْخُلِ الْجَنَّۀ. (معانی الأخبار، باب نوادر المعانی، ص 379) نعمت در دنیا امنیّت و سلامت جسم است و تمام نعمت در آخرت ورود به بهشت است و تا بنده ای داخل بهشت نشود هرگز نعمتی بر او کامل نمی گردد.
2- (2) . قَالَ امیرالمومنین (علیه السلام):... وَ لَا خَیْرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأسَ لَه (بحار الأنوار، ج 2، باب 16، ص 115)... و بدنی که سر نداشته باشد هیچ استفاده ای در آن نخواهد بود. این تشبیه ائمه معصومین علیهم السلام نسبت به صبر، تقیه و... می باشد.

نیست؛ چرا که این تکبّر باعث می شود که ارزش علم از دست برود و دارندۀ چنین علمی از دیدۀ و احترام مردم بیافتد؛ چراکه تکبّر موجب تنفر مردم می شود.(1) هیچ کس حاضر نیست زیر بار متکبر برود اگرچه فضایل زیادی هم داشته باشد.

علم به تنهایی و به عنوان گنجینه ای در نهاد انسان ارزش چندانی ندارد. این علم، درست به آن می ماند که مبلغ زیادی اسکناس در گاوصندوق باشد و هرگز از آن استفاده نشود، در این صورت این علم و ثروت چه فایده ای خواهد داشت؟!

ارزش علم در به کارگیری آن و بهره برداری از آن است به طوری که در خدمت جامعه قرار گیرد؛ همان گونه که امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «

زَکَاۀُ الْعِلْمِ نَشْرهُ »(2) ی عنی چیزی که علم را تزکیه کرده و آلودگی آن را می زداید انتشار آن در جامعه و بهره مند کردن مردم از آن است. و این زکات علم است.

به همین جهت علم را باید در اختیار جامعه گذاشت تا جامعه از آن استفاده کند. این استفادۀ مردم است که به علم ارزش می دهد. از طرفی هم استحکام علم بر مبنای تواضع است و اگر عالم تواضع نداشته باشد جامعه زیر بار تکبّر او نمی رود، به همین جهت از او بهره نمی برد و در نتیجه علم او ارزش خود را از دست می دهد.

حضرت در فراز بعد می فرماید: «

عَیْنُهُ الْبَرَاءَۀُ مِنَ الْحَسَدِ » ؛ چشمِ علم، دوری از

ص:190


1- (1) . عن أمیرالمومنین (علیه السلام): بکثرۀ التّکبّر یکون التّلف. تکبّر بسیار، نابودی به همراه دارد. (غرر الحکم، ص 334)عن أمیرالمومنین (علیه السلام): التَّکَبُّرُ عَیْنُ الْحَمَاقَۀ. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، الکبر و ذمّه، ص 309)تکبّر کردن بر مردم عین حماقت و کم خردی است.ظاهرا وجه آن این است که تکبر از صفاتی است که نزد خداوند و خلق او مذموم است و اصلاً نفع و لذّتی در آن قابل تصوّر نیست.
2- (2) . عن امیرالمومنین (علیه السلام): زَکَاۀُ الْعِلْمِ نشره و بَذْلُهُ لِمُسْتَحِقِّهِ وَ إِجْهَادُ النَّفْسِ فِی الْعَمَلِ بِهِ. (الحیاۀ، ج 6، ص 410) زکات علم نشر و یاد دادن آن به شایستگان، و وادار کردن خود به عمل به آن است.وَ قَالَ النبی (صلی الله علیه و آله): «زَکَاۀُ الْعِلْمِ تَعْلِیمُهُ مَنْ لَا یَعْلَمُه» زکات علم تعلیم آن به نادان است. (بحارالأنوار، ج 2، باب 8، ص 25)عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ 8 قَالَ: زَکَاۀُ الْعِلْمِ أَنْ تُعَلِّمَهُ عِبَادَ اللَّه (الکافی، ج 1، باب بذل العلم...، ص: 41) زکات علم این است که آن را به بندگان خداوند بیاموزی.

حسد(1) است.

یعنی اگر عالِم بخواهد در مسیر علمش حرکت کند، به چشم نیاز دارد؛ چراکه انسان کور نمی تواند راه را از چاه تشخیص بدهد. اگر خدای ناکرده علم با حسد توأم شد به گمراهی و انحطاط ختم می شود. و بر حسب روایاتِ زیاد و با توجه به واقع، متأسفانه جایگاه حسد در میان علما - با این که مقام و رتبۀ علمی بالایی دارند - بیش از دیگران است(2).

این روایت به مطلب مهمی اشاره می کند که: اگر عالمی بخواهد بصیرت داشته باشد و واقعیات و حقایق را ببیند، باید از حسد دور باشد. در غیر این صورت این شخص چشم ندارد که واقعیات را ببیند از این رو دچار انحطاط و گمراهی می شود؛ چون نتوانسته حسد را از خودش دور کند و خالی از این رذیلۀ اخلاقی نیست. تعبیراتی که در باب حسد وارد شده، بسیار عجیب است:

عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّه (علیه السلام) قَالَ: «إِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب».(3)

وقتی که آتش با چوب روبه رو شود، چوب را می بلعد و چیزی باقی نمی گذارد،

ص:191


1- (1) . حسد آن است که کسی آرزو کند نعمت شخص دیگری از بین برود، ولی اگر مثل آن نعمت را برای خود آرزو کند دیگر به آن حسد گفته نمی شود بلکه آن غبطه است. و اگر آن نعمتی که آرزو کرده امری باشد که - مانند علم - رجحان دینی دارد، غبطۀ آن پسندیده است، از این رو است که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در روایت فضیل بن عیاض فرموده است: به درستی که مؤمن غبطه می خورد و حسد نمی برد و منافق حسد می برد و غبطه ندارد.
2- (2) . قال النبی (صلی الله علیه و آله): ستّۀ تدخل النار بستّۀ أشیاء؛ السلطان بالجور، و العرب بالعصبیّۀ، و الدهاقین بالکذب، و التاجر بالخیانۀ، و أهل القری بالجهل، و العلماء بالحسد. (تحریر المواعظ العددیۀ، فصل 2، ص 427) شش گروه به خاطر شش گناه به دوزخ می روند: پادشاهان به خاطر ستم، بیابانی ها به خاطر تعصب، دهقانان به خاطر دروغ، بازرگانان به خاطر خیانت، ده نشینان به خاطر نادانی، و دانشمندان به خاطر حسد.قَالَ الباقر (علیه السلام): لَا یَکُونُ الْعَبْدُ عَالِماً حَتَّی لَا یَکُونَ حَاسِداً لِمَنْ فَوْقَهُ وَ لَا مُحَقِّراً لِمَنْ دُونَه. (بحارالأنوار، ج 75، باب 22، ص 162) هیچ بنده ای عالم [کامل و حقیقی] نمی باشد تا آن که نسبت به کسی که برتر از اوست حسد نورزد و آن را که عقب مانده و هنوز به مقام او نرسیده تحقیر نکند و او را کوچک نشمارد.
3- (3) . رشک بردن و حسد، ایمان آدمی را می سوزاند و می خورد، چونان که شعله آتش، هیزم خشک را می سوزاند و خاکستر می کند. (کافی، ج 2، باب الحسد، ص 306)

حضرت می فرماید: حسد همین کار را با ایمان می کند.

عنوان «أکل» در روایت آمده، نمی خواهد بگوید: اینها با هم ضدیّت دارند بلکه آکل و مأکولند. حسد عنوان خورنده دارد و ایمان عنوان معدوم شونده، به طوری که بعد از تحقق أکل از مأکول - که ایمان است - اثری باقی نخواهد ماند.

این که از یک سو حسد، خورندۀ ایمان است و از سوی دیگر بیشترین جایگاه را در اهل علم دارد، به ما هشدار می دهد که باید سعی کنیم در کنار تحصیل علم هرچه بیشتر از این رذیلۀ اخلاقی و این خورندۀ ایمان دور شویم، به ویژه افرادی که در مراتب و مدارج علمی بالایی هستند؛ چرا که اگر این رذیلۀ اخلاقی را از خود دور نکنند به کارهای عجیب و غریبی دست می زنند که مسلّماً مورد نهی و تحریم الهی است.

حسد یکی از خطرات عظیم و مهلکات است.(1) حسد انسان را راحت نمی گذارد، همواره سعی می کند از راههای گوناگون موجبات سقوط و انحطاط رقیبش را فراهم کند.

اهل علمی که حسد را از خودش دور نکرده باشد، نمی تواند موقعیت اجتماعی و علمی دیگران را تحمل کند. بر او گران می آید که مثلاً در نظام جمهوری اسلامی افرادی به مقامهای شامخی رسیده اند، در حالی که واقعیت مسأله چیز دیگری است و او به خاطر حسد نمی تواند واقعیت را ببیند.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:192


1- (1) . عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ: لَمَّا هَبَطَ نُوحٌ (علیه السلام) مِنَ السَّفِینَۀِ أَتَاهُ إِبْلِیسُ فَقَالَ لَهُ: مَا فِی الْأَرْضِ رَجُلٌ أَعْظَمُ مِنَّۀً عَلَی مِنْکَ دَعَوْتَ اللَّهَ عَلَی هَؤُلَاءِ الْفُسَّاقِ فَأَرَحْتَنِی مِنْهُمْ أَ لَا أُعَلِّمُکَ خَصْلَتَیْنِ؟ إِیَّاکَ وَ الْحَسَدَ فَهُوَ الَّذِی عَمِلَ بِی مَا عَمِلَ وَ إِیَّاکَ وَ الْحِرْصَ فَهُوَ الَّذِی عَمِلَ بِآدَمَ مَا عَمِل. (الخصال، ج 1، ص 50) چون نوح از کشتی فرود آمد، شیطان نزد او آمد و گفت: در روی زمین کسی که منّت او بر من بیشتر از تو باشد نیست، از خداوند خواستی که این فاسقان را هلاک کند و مرا از آنان راحت کردی. آیا می خواهی دو خصلت را به تو یاد بدهم؟ از حسد کردن بپرهیز که آن همان چیزی است که بر سر من آن بلا را آورد (مرا به این ذلت رسانید) و از حرص نیز بپرهیز که آن همان چیزی است که بر سر آدم آن بلا را آورد.قال أمیرالمومنین (علیه السلام): إِیَّاکَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّهُ شَرُّ شِیمَۀٍ وَ أَقْبَحُ سَجِیَّۀٍ وَ خَلِیقَۀُ إِبْلِیس. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 299) از حسد دوری کن، به درستی که آن بدترین خصلت و زشت ترین خلق و خوی شیطان است.قَالَ أبی الحسن الثالث (علیه السلام): إِیَّاکَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّهُ یَبِینُ فِیکَ وَ لَا یَعْمَلُ فِی عَدُوِّک. (بحار الأنوار، ج 75، باب 28، ص 365) از حسد بپرهیز که این خوی زشت در تو آشکارا دیده می شود بی آن که اثری در دشمنت بگذارد.

درس بیست و هشتم : جمع قرآن در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)

درس بیست و هشتم(1) 1 جمع قرآن در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)

قرآن خودش را به عنوان کتاب معرفی کرده است(2) و لازمه اش این است که ترتیب آیات آن به دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و برخواسته از وحی الهی باشد.

اگر کسی بخواهد کتابی تألیف کند، ولی تمام مطالب آن را به صورت یادداشت تهیه کرده باشد، تا زمانی که این یادداشتها تنظیم نشده باشد و تقدیم و تأخیر مطالب به دست خود نویسنده مشخص نشده باشد، خود نویسنده هم نمی گوید: من کتابی تألیف کرده ام؛ بلکه می گوید: من یادداشتهایی دارم و می خواهم آنها را به صورت کتاب درآورم. وقتی این یادداشتها تنظیم شد و تقدیم و تأخیر مطالب محقق شد، عنوان کتاب برای او صحیح است و «یصدق علیه الکتاب».

ص:193


1- (1) - این درس در جلسۀ پانصد و نود و دوم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . (ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدی لِلْمُتَّقینَ). (بقره، آیه 2) آن کتاب با عظمتی است که در [حقانیت] آن تردیدی نیست؛ و مایۀ هدایت پرهیزکاران است (نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراۀَ وَ الْإِنْجیلَ) (آل عمران، آیه 3) (همان کسی که) کتاب را به حق بر تو نازل کرد، که با نشانه های کتب پیشین، منطبق است؛ و «تورات» و «انجیل» را نیز نازل کرد.(إِنَّ وَلِیِّی اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحینَ) (اعراف، 196) ولی و سرپرست من، خدایی است که این کتاب را نازل کرده؛ و او همۀ صالحان را سرپرستی می کند.

با توجه به این نکته، آیا می توان ادعا کرد که از سویی قرآن، خود را به عنوان کتاب معرفی کرده باشد و از سوی دیگر - همان طور که مفسر بزرگ، علامه طباطبایی ره به آن ملتزم شده است(1) - آیات قرآن که بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نازل شده به صورت متفرق نوشته شده، امَا جمع، تنظیم، تقدیم و تأخیر این آیات هیچ ارتباطی به ایشان و وحی نداشته است؟

ظاهراً این چنین نیست، بلکه همین عنوان قرآنیّت و کتاب بودن با قطع نظر از شواهد و ادلّه دیگری که در این رابطه وجود دارد، بر این دلالت دارد که جمع آوری قرآن و به صورت کتاب درآمدن آن به دستور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و آن هم برخواسته از وحی الهی بوده است.

البته جمع آن قرآنی که شامل مواردی از قبیل: شأن نزول آیات و تفسیر و تأویل آنها است، منحصر به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است و ایشان تنها کسی است که همۀ مسائل مربوط به قرآن را - در جمیع ابواب و جوانبش - نوشته و ثبت کرده است؛ امّا به هیچ ملاکی نمی توان جمعی را که مربوط به اصل قرآن به عنوان کتاب الله تعالی است - با قطع نظر از شأن نزول، تأویل و تفسیر - به غیر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داد.

طبق ظاهر آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در خطبۀ «حجه الوداع» و دیگر بیاناتشان فرموده اند ایشان تمامی احکام را - از اول تا آخر، تمامی عمومات با تمامی مخصّصات، تمامی مطلقات با تمامی مقیّداتش و حتّی أرش خدش را - بیان فرمودند(2) و حضرت علی (علیه السلام)

تمام آن را نوشتند و ثبت و ضبط کردند و بعد از

ص:194


1- (1) . مرحوم علامۀ طباطبایی می فرماید: وضعیت قرآن کریم در عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به این صورت بوده است که هنوز تألیف و جمع آوری نشده بود، آیات و سوره های آن در دست مردم متفرق بود. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 77)
2- (2) . عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ: خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ فِی حَجَّۀِ الْوَدَاعِ فَقَالَ: یَا أَیُّهَا النَّاسُ وَ اللَّهِ مَا مِنْ شَیْ ءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّۀِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَیْ ءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ النَّارِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ الْجَنَّۀِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْه. (الکافی، ج 2، باب الطاعه و التقوی، ص 73) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درحجۀ الوداع سخنرانی کرد و فرمود: ای مردم! به خدا قسم چیزی نبود که شما را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور کند، جز آن که شما را به آن دستور دادم و چیزی نبود که شما را از بهشت دور و به دوزخ نزدیک کند، جز آن که از آن نهیتان کردم.

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به مردم ارائه دادند(1) ولی حکومت وقت با شعار

«حسبنا کتاب الله»(2)

ص:195


1- (1) . عن أمیرالمومنین (علیه السلام):.... فَمَا نَزَلَتْ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ آیَۀٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِیهَا وَ أَمْلَاهَا عَلَی فَکَتَبْتُهَا بِخَطِّی وَ عَلَّمَنِی تَأْوِیلَهَا وَ تَفْسِیرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْکَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا وَ دَعَا اللَّهَ أَنْ یُعْطِیَنِی فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا فَمَا نَسِیتُ آیَۀً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ لَا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَی وَ کَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللَّهَ لِی بِمَا دَعَا وَ مَا تَرَکَ شَیْئاً عَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ وَ لَا أَمْرٍ وَ لَا نَهْی کَانَ أَوْ یَکُونُ وَ لَا کِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلَی أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَۀٍ أَوْ مَعْصِیَۀٍ إِلَّا عَلَّمَنِیهِ وَ حَفِظْتُهُ فَلَمْ أَنْسَ حَرْفاً وَاحِداً ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَی صَدْرِی وَ دَعَا اللَّهَ لِی أَنْ یَمْلَأَ قَلْبِی عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُکْماً وَ نُوراً فَقُلْتُ: یَا نَبِی اللَّهِ! بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی مُنْذُ دَعَوْتَ اللَّهَ لِی بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَیْئاً وَ لَمْ یَفُتْنِی شَیْ ءٌ لَمْ أَکْتُبْهُ أَ فَتَتَخَوَّفُ عَلَی النِّسْیَانَ فِیمَا بَعْدُ؟ فَقَالَ: لَا لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَیْکَ النِّسْیَانَ وَ الْجَهْل. (الکافی، ج 1، باب اختلاف الحدیث، ص 62).... و بر رسول خدا هیچ آیۀ قرآنی نازل نمی شد جز این که برایم می خواند و املا می کرد و به خط خود می نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من می آموخت و از خدا خواست که به من فهم و نیروی حفظ عطا کند، آیه ای از قرآن را که به من آموخت و علمی را که به من املا کرد و نوشتم فراموش نکردم، از آن گاه که برای من این درخواست را از خدا کرد، هیچ علمی نماند که دربارۀ حلال و حرام و امر و نهی که باشد و هیچ کتاب نازل بر یکی از پیامبران پیش از خود دربارۀ طاعت و معصیت نماند که به من نیاموزد، همه را به من آموخت و من حفظ کردم و یک حرفش را از یاد نبردم، سپس دست بر سینه من نهاد و از خدا خواست که دلم را پر از علم و فهم و حکمت و نور سازد، من گفتم: ای پیامبر خدا! پدر و مادرم به فدایت! از آن وقت که دربارۀ من دعا کردی چیزی را فراموش نمی کنم و آنچه را که ننویسم هم از دستم نمی رود، آیا پس از این بیم از فراموشی برایم داری؟ فرمود: خیر، من از فراموشی و نادانی نسبت به تو بیمی ندارم.
2- (2) . عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) الْوَفَاۀُ وَ فِی الْبَیْتِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): هَلُمُّوا أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً. فَقَالَ عُمَرُ: لَا تَأْتُوهُ بِشَیْ ءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: قُومُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا کَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): قُومُوا عَنِّی. قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَۀَ: وَ کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ یَقُولُ: الرَّزِیَّۀُ کُلُّ الرَّزِیَّۀِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَیْنَ أَنْ یَکْتُبَ لَنَا ذَلِکَ الْکِتَابَ مِنْ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِم. (أمالی المفید، المجلس الخامس، ص 37) عبد اللَّه بن عبّاس چنین می گوید: چون زمان رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرا رسید گروهی - که عمر بن خطّاب نیز میان آنان بود - در خانه حضور داشتند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: بیایید نامه ای برای شما بنویسم تا پس از آن هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: چیزی نیاورید که درد بر او غلبه کرده و قرآن نزد شما هست و کتاب خدا ما را کافی است. میان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند، عدّه ای می گفتند: برخیزید [کاغذ بیاورید] تا رسول خدا برایتان بنویسد و عدّه ای دیگر سخن عمر را می گفتند. چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: از نزد من برخیزید و مرا تنها بگذارید. عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن عتبه گوید: ابن عبّاس همیشه می گفت: تمام مصیبت ها از همان وقتی آغاز شد که با اختلاف و شلوغ کاری خود مانع از آن شدند که رسول خدا آن مطالب را برایمان بنویسد.

- آن هم به آن مقداری که نزد آنان بود - نگذاشت مردم به آن معارف بلند دسترسی پیدا کنند و بپذیرند.

آنان برای این که حقّ مشروع حضرت علی (علیه السلام) را در خلافت غصب کنند باید به چیزی تمسّک می کردند؛ لذا حدیث «

أنَّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) قَالَ لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی خَطَإ»(1) را مطرح کردند و در مورد احکام و معارف «

حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ » را مطرح کردند تا فکر مردم را از مسیر صحیح منحرف کنند، با این که همۀ صحابه و مردم می دانستند که علم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و احکام خداوند متعال نه تنها در سینۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) بلکه در صحیفۀ او مضبوط و ثبت است.(2) والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:196


1- (1) . از نبی مکرم اسلام نقل شده است که فرمود: امت من بر خطایی اتفاق نمی کنند.رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی ضَلَالَۀٍ فَأَخْبَرَ أَنَّ جَمِیعَ مَا اجْتَمَعَتْ عَلَیْهِ الْأُمَّۀُ کُلُّهَا حَقٌّ هَذَا إِذَا لَمْ یُخَالِفْ بَعْضُهَا بَعْضاً. (تحف العقول، ص 458) امت من همه با هم گمراه نمی شوند و خبر داده که آنچه مورد اجماع امت باشد حق است، به شرط این که هیچ اختلافی در میان نباشد.
2- (2) . ثم قد رووا أهل العلم و التواریخ بلا خلاف بینهم أن أبا بکر قام علی المنبر و قال: أقیلونی فلست بخیرکم. و فعل ذلک من غیر إکراه أحد له علی الخلع و لا خوف من القتل. (الطوائف، ج 2، ص: 496 درّ بحر مناقب، ص 76) اهل علم و مورخان بدون هیچ اختلافی (غیر از آنچه در روایت ابن حسنویه حنفی موصلی آمده است) نقل کرده اند که ابوبکر خطاب به حضرت علی (علیه السلام) کرد و گفت: یا کاشف الکربات انت یا علی فارج الهم آن گاه بدون هیچ اکراه و ترس از قتل و خوفی بر بالای منبر رفت و گفت: ای مردم! بیعت خود را از من بردارید و مرا از خلافت عزل کنید؛ زیرا تا علی در میان شما است من بهترین شما نیستم.زین الفتی در تفسیر سورۀ هل اتی: عاصمی از عمر نقل می کند که چنین اعتراف کرده است: هذا اعلم بنبینا و بکتاب نبینا. علی بن ابی طالب اعلم و آگاه تر از صحابه به پیامبر ما و به کتاب پیامبر ما است. همچنین از عثمان نقل می کند که چنین گفت: «لولا علی لهلک عثمان» اگر علی نبود عثمان هلاک می شد.کان معاویۀ یکتب فیما ینزل به لیسأل له علی بن أبی طالب (علیه السلام) عن ذلک فلما بلغه قتله قال: ذهب الفقه و العلم بموت ابن أبی طالب، فقال له أخوه عتبۀ: لا یسمع هذا منک أهل الشام فقال له: دعنی عنک. (فضائل الخمسۀ من الصحاح الستۀ، ج 2، ص 306)ابن عبدالبرّ در «استیعاب» روایت می کند که عادت معاویه آن بود که هرگاه پیشامدی برای او اتفاق می افتاد، نامه ای به یکی از همدستانش می نوشت و غیر مستقیم پاسخ آن را از حضرت علی (علیه السلام) می گرفت! هنگامی که حضرت علی (علیه السلام) شهید شد و او اطلاع یافت - با همه عداوتهایی که نسبت به آن حضرت ابراز می داشت - گفت: «ذهب الفقه و العلم بموت ابن ابی طالب»؛ فقه و علم با مرگ پسر ابو طالب از میان رفت. به دنبال این اظهار تأسف، برادرش عتبه گفت: مواظب باش که سخن تو و اظهار تأسفی که نسبت به مرگ پسر ابو طالب می داری به گوش شامی ها نرسد! معاویه گفت: دست از این یاوه گویی ها بردار مرا به حال خود واگذار. (امام امیرالمومنین علی (علیه السلام) از دیدگاه خلفا، مهدی فقیه ایمانی، ص 8، 70، 131 و 182)

ص:197

درس بیست و نهم : حافظ راست گفتار در نقل حدیث و جمع قرآن

درس بیست و نهم(1) 1 حافظ راست گفتار در نقل حدیث و جمع قرآن

«سلیم بن قیس هلالی» یکی از اصحاب و شاگردان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) بوده و در علم رجال هیچ گونه خدشه ای در مورد عظمت او و صحت کتابش از کسی ذکر نشده است؛ به طور مثال «کشّی» در رجالش روایاتی از او نقل کرده(2) و علامه در

ص:198


1- (1) - این درس در جلسۀ پانصد و سی و چهارم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . سلیم بن قیس الهلالی: حدثنی محمد بن الحسن البرانی قال: حدثنا الحسن بن علی بن کیسان عن إسحاق بن إبراهیم بن عمر الیمانی عن ابن أذینۀ عن أبان بن أبی عیاش قال: هذا نسخۀ کتاب سلیم بن قیس العامری ثم الهلالی دفعه إلی أبان بن أبی عیاش و قرأه و زعم أبان أنه قرأه علی علی بن الحسین 8 قال: صدق سلیم (ره) هذا حدیث نعرفه. محمد بن الحسن قال: حدثنا الحسن بن علی بن کیسان عن إسحاق بن إبراهیم عن ابن أذینۀ عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی قال قلت لأمیر المؤمنین: إنی سمعت من سلمان و من مقداد و من أبی ذر أشیاء فی تفسیر القرآن و من الروایۀ عن النبی و سمعت منک بصدق ما سمعت منهم و رأیت فی أیدی الناس أشیاء کثیرۀ من تفسیر القرآن و من الأحادیث عن نبی الله أنتم تخالفونهم و ذکر الحدیث بطوله قال أبان: فقدر لی بعد موت علی بن الحسین إنی حججت فلقیت أبا جعفر محمد بن علی 8 فحدثت بهذا الحدیث کله لم أحط منه حرفاً فاغرورقت عیناه ثم قال: صدق سلیم قد أتی أبی بعد قتل جدی الحسین و أنا قاعد عنده فحدثه بهذا الحدیث بعینه فقال له أبی: صدقت قد حدثنی أبی وعمی الحسن بهذا الحدیث عن أمیرالمؤمنین فقالا لک: صدقت قد حدثک بذلک و نحن شهود ثم حدثاه أنهما سمعا ذلک من رسول الله ثم ذکر الحدیث بتمامه. (رجال الکشی، ص 104)

«خلاصه» به عدالت او تصریح کرده است.(1)

چنین شخصیتی روایتی را در باب موقعیت وکیفیت نقل روایاتِ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نقل می کند(2) که آثار صدق آن از مفادش آشکار و هویدا

ص:199


1- (1) . سلیم - بضم السین - بن قیس الهلالی: روی الکشی أحادیث تشهد بشکره و صحۀ کتابه و فی الطریق قول و قد ذکرناها فی کتابنا الکبیر. و قال النجاشی: سلیم بن قیس الهلالی یکنی أبا صادق، له کتاب أخبرنی علی بن أحمد القمی قال: حدثنا محمد بن الحسن بن الولید قال: حدثنا محمد بن أبی القاسم ماجیلویه عن محمد بن علی الصیرفی عن حماد بن عیسی و عثمان بن عیسی قال حماد بن عیسی و حدثنا إبراهیم بن عمر الیمانی عن سلیم بن قیس: بالکتاب. و قال السید علی بن أحمد العقبقی: کان سلیم بن قیس من أصحاب أمیر المؤمنین (علیه السلام) طلبه الحجاج لیقتله فهرب و آوی إلی أبان بن أبی عیاش. فلما حضرته الوفاۀ قال لأبان: إن لک علیّ حقاً و قد حضرنی الموت یا ابن أخی إنه کان من الأمر بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) کیت و کیت و أعطاه کتاباً فلم یرو عن سلیم بن قیس أحد من الناس سوی أبان بن أبی عیاش. و ذکر أبان فی حدیثه قال: کان شیخاً متعبداً له نور یعلوه. و قال ابن الغضائری: سلیم بن قیس الهلالی العامری روی عن أبی عبد الله و الحسن و الحسین و علی بن الحسین: و ینسب إلیه هذا الکتاب المشهور و کان أصحابنا یقولون: إن سلیماً لا یعرف و لا ذکر فی خبر و قد وجدت ذکره فی مواضع من غیر جهۀ کتابه و لا روایۀ أبان بن أبی عیاش. و قد ذکر له ابن عقدۀ فی رجال أمیر المؤمنین (علیه السلام) أحادیث عنه و الکتاب موضوع لا مریۀ فیه و علی ذلک علامات تدل علی ما ذکرنا. [منها] ما ذکر أن محمد بن أبی بکر وعظ أباه عند الموت. [و منها] أن الأئمۀ ثلاثۀ عشر و غیر ذلک و أسانید هذا الکتاب تختلف تارۀ بروایۀ عمر بن أذینۀ عن إبراهیم بن عمر الصنعانی عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم و تارۀ یروی عن عمر عن أبان بلا واسطۀ. و الوجه عندی: الحکم بتعدیل المشار إلیه و التوقف فی الفاسد من کتابه. (الخلاصۀ للحلی، ص 83.)
2- (2) . عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِی قَالَ: قُلْتُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ: إِنِّی سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ الْمِقْدَادِ وَ أَبِی ذَرٍّ شَیْئاً مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ وَ أَحَادِیثَ عَنْ نَبِی اللَّهِ غَیْرَ مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْکَ تَصْدِیقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ رَأَیْتُ فِی أَیْدِی النَّاسِ أَشْیَاءَ کَثِیرَۀً مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ وَ مِنَ الْأَحَادِیثِ عَنْ نَبِی اللَّهِ أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِیهَا وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِکَ کُلَّهُ بَاطِلٌ أَ فَتَرَی النَّاسَ یَکْذِبُونَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ مُتَعَمِّدِینَ وَ یُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلَی فَقَالَ: قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ: إِنَّ فِی أَیْدِی النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ کَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْکَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً وَ قَدْ کُذِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ عَلَی عَهْدِهِ حَتَّی قَامَ خَطِیباً فَقَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ کَثُرَتْ عَلَی الْکَذَّابَۀُ فَمَنْ کَذَبَ عَلَی مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ ثُمَّ کُذِبَ عَلَیْهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ إِنَّمَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ مِنْ أَرْبَعَۀٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِسٌ: رَجُلٍ مُنَافِقٍ یُظْهِرُ الْإِیمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ لَا یَتَأَثَّمُ وَ لَا یَتَحَرَّجُ أَنْ یَکْذِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَذَّابٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ یُصَدِّقُوهُ وَ لَکِنَّهُمْ قَالُوا: هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَ حَالَهُ - وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِمَا أَخْبَرَهُ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا

است؛ علاوه بر این که سلیم بن قیس و کتابش مورد اعتماد است.

روزی سلیم از حضرت امیر (علیه السلام) سؤال جالبی می پرسد که حضرت در پاسخ راه های گوناگونی را باز می کند. سلیم می گوید: از حضرت سؤال کردم: چرا وقتی ما از سلمان و ابوذر و مقداد روایات یا مطالبی در مورد تفسیر قرآن می شنویم و بعد به

ص:200

شما مراجعه می کنیم، می بینیم همۀ اخبارِ آنان روایاتی است که شما از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اید و مطالب تفسیری شان همان مطالب تفسیری شما است؛ ولی وقتی به مردم مراجعه می کنیم می بینیم که مردم روایات بسیاری را از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و مطالبی را در مورد تفسیر قرآن نقل می کنند که با آن مطالبی که سلمان و مقداد و ابوذر و شما نقل می کنید مخالف است؟! سرّ این اختلاف چیست؟

در حقیقت سؤال ایشان این است که آیا مردم در این کار تعمّد دارند و با توجه و التفات، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) افترا و دروغ می ببندند؟!

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: سلیم! سؤال نیکویی کردی پس جواب را پذیرا باش.

اوّلاً؛ بدان که در زمان حیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) عدّۀ زیادی بر حضرت دروغ می بستند و کثرت آن دروغ ها در حدّی بود که عنوان «کذّابه» پیدا کردند؛ یعنی کسانی که زیاد به حضرت دروغ می بندند.

به همین جهت روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر منبر رفتند و فرمودند: افرادی که بر من دروغ می بندند فراوان شده اند. هر کسی بر من دروغ ببندد، جایگاه خودش را از آتش انتخاب می کند و هیچ راه فراری ندارد و جایش حتماً در آتش است.

ولی این بیان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) موجب نشد این باب مسدود شود. حتی بعد از آن نیز افرادی بودند که دروغ گفته و مسائلی را به ایشان نسبت می دادند. پس از ایشان افرادی که در مقام نقل حدیث برآمدند، چهار طایفه بودند که پنجمی هم ندارند:

طایفۀ اوّل: منافقانِ نفوذی

آنهایی که اظهار ایمان می کردند و خود را مسلمان جلوه می دادند و از این که به رسول خدا دروغ ببندند هیچ باکی نداشتند؛ ولی مردم نمی دانستند و می گفتند: اینان صحابۀ رسول الله (صلی الله علیه و آله) هستند و محضر آن بزرگوار را درک کرده اند؛ مگر می شود کسی صحابۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باشد و به او دروغ ببندد؟!

بعد حضرت «آیۀ چهارم سورۀ مبارکۀ منافقون»(1) را تلاوت فرمودند؛ یعنی این

ص:201


1- (1) . (وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ). (منافقون: آیه 4) هنگامی که آنان را می بینی، جسم و قیافه ایشان تو را در شگفتی فرو می برد.

افراد خودشان را به صورتی نشان می دهند و به گونه ای صحنه سازی می کنند که وقتی حرف می زنند، شما باور می کنید و نمی توانید در آن خدشه وارد کنید.

مهم تر این که آنان به علّتِ نفاقشان با زعمای ضلال و پیشوایان دوزخیان، تبانی و زد و بند کردند، و قدرت را به دست گرفته و برگُردۀ مردم سوار شدند؛ لذا هم قدرت پیدا کردند و هم به خاطر این که در هیأت صحابۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند، مردم حرفشان را قبول و به روایاتشان اعتماد می کردند.

البته اگر مردم می دانستند که آنان منافقند و به خداوند متعال و رسول او دروغ می بندند، روایات شان را باور نمی کردند و حرف های آنان را نمی شنیدند؛ امّا مردم از کجا بفهمند که آنان منافقند.

طایفه دوّم: اشتباه کاران

عدّه ای قصدشان دروغ بستن به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نبود و از این کار اجتناب می ورزیدند؛ امّا اشکالشان این بود که نمی توانستند بیان حضرت را حفظ و به طور صحیح نقل کنند. مطالبی دست و پا شکسته در ذهن آنان باقی می ماند، علاوه بر عدم تحفّظ، وهم و خیالِ خودشان، به اشتباه فکر می کردند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مسأله را آن گونه که خودشان تصور کرده اند بیان می فرمود و همان را به صورت روایت در اختیار مردم می گذاشتند؛ در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) طور دیگری فرموده بود. مردم بیچاره هم ندانسته قبول می کردند.

البته این عدّه چون انسانهای بدی نبودند اگر می فهمیدند که اشتباه کرده اند و بیان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چیز دیگری بوده است به روایات خود ترتیب اثر نداده و آن را رها می کردند.

طایفۀ سوم: ناآگاهان حدیث ناشناس

عدّه ای که دروغگو و منافق نبودند و حافظۀ خوبی هم داشتند ولی از طرفی به دلیل این که کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همانند قرآن دارای عموم و خصوص، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه بود، اینان روایاتِ منسوخِ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را می شنیدند و ضبط می کردند؛ امّا ناسخش را که مثلاً شش ماه بعد توسطِ حضرت، در جلسه ای بیان می شد نمی شنیدند؛ چون در آن جلسه حضور نداشتند؛ به همین دلیل در مقام

ص:202

روایت، همان منسوخ را بیان می کردند.

یا این که مثلاً دلیل عامّی را از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) می شنیدند، خوب هم حفظ می کردند؛ ولی بدون این که بدانند این عامّ مخصّصاتی داشته بدون کم و زیاد آن را نقل می کنند؛ چرا که آنان مخصّصات را از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نشنیده بودند تا آن را نقل کنند.

اشکال این گروه این بود که در تمامی اوقات که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) معارف و احکام را بیان می فرمود، در محضر ایشان حاضر نبودند.

طایفۀ چهارم: حافظان راست گفتار

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) عنوان این گروه را به صورت عام نقل می کند؛ ولی از قسمت آخر روایت معلوم می شود که مصداق منحصر به فرد آن عنوان، خودِ حضرت است.

حافظ راست گفتار کسی است که تحفّظ کامل دارد، منافق نیست، تمامی احکام و ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، عام و خاصّ را به همان کیفیّتی که از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیده، بیان کرده است.

سپس امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: برنامه ای که من در تمامی ایّام با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) داشتم این بود که روز و شب با حضرت ملاقات خصوصی داشتم. تمام اصحاب از این مطلب خبر داشتند و می دانستند که ایشان این امتیاز را فقط برای من قرار داده و احدی از آنان دارای چنین مزیّتی نبود. ترتیب ملاقات ما هم به این کیفیت بود که اکثراً من به خانۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می رفتم و وقتی وارد می شدم دیگر هیچ یک از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) حق نشستن در آن جلسه را نداشت و می بایست از جلسه خارج می شد و گاهی از اوقات هم این ملاقات در منزل ما واقع می شد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به منزل ما تشریف می آوردند؛ در حالی که زهرای مرضیهسلام الله تعالی علیها و حسنین (علیه السلام) در مجلس شرکت داشتند و هیچ گونه منعی برای شرکت در این جلسه نداشتند.

مطالبی که در این جلسات مطرح می شد این بود که حضرت هر آیه ای را که نازل شده بود برای من قرآن قرائت می کرد و بعد املا می کردند و من تمام خصوصیات مربوط به آن آیه را می نوشتم. علاوه بر آن، سؤالاتی را مطرح می کردم و ایشان پاسخ می دادند و اگر سؤالاتم تمام می شد، خود ایشان مطالبی را طرح می کردند.

ص:203

نکتۀ جالبی را که حضرت امیر (علیه السلام) می فرماید این است: هر آیه ای را که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به من تعلیم می دادند و من یادداشت می کردم، دعا می فرمود که: خداوند این آیه را به من تفهیم کند و علاوه بر آن در حافظه ام باقی بماند و بر اثر دعای ایشان جمیع آیات از آن زمان تاکنون در حافظه ام باقی مانده و هیچ نکته ای از آن ها فراموش نشده و همه نزد من حاضر است.

در این جا امیرالمؤمنین (علیه السلام) قضیه را به صورت کلّی مطرح کرده و می فرماید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این ملاقاتها آنچه را که خداوند متعال از حلال و حرامش تا روز قیامت به او تعلیم کرده، ایشان نیز به من تعلیم کرد و من همۀ آنها را حفظ کردم و مورد توجّه من است.

آنچه در بحث «جمع قرآن» به آن رسیدیم این است که قرآنِ مکتوب امیرالمؤمنین (علیه السلام) امتیاز خاصّ و مهمی دارد که احدی از صحابه در این امتیاز با ایشان شریک نیستند. در قرآن أمیرالمؤمنین (علیه السلام) جمیع خصوصّیاتِ مربوط به هر آیه ای از آغاز تا پایان و از «باء» «بسم الله» سورۀ فاتحه تا آخر قرآن ثبت و ضبط بوده است.

سؤالی که این جا مطرح می شود آن است که آنچه امیرالمؤمنین (علیه السلام) می نوشته اند، آیا صحیفه ای جدای از قرآنِ مکتوب ایشان است و یا این که مطالب در ذیل همین آیات بوده است؟

در پاسخ باید گفت: هر دو احتمال وجود دارد.

بعضی از صحابه مانند ابن مسعود و... قسمتی از این خصوصیّات را در ذیل قرآن ثبت کرده اند؛ ولی تنها کسی که تمامی این خصوصیات را یادداشت کرده، امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است.

در عین حال، اصل قرآن و آنچه به عنوان وحی نازل شده است بدون این که کم و کاست یا اضافه ای نسبت به این قرآن موجود داشته باشد همین قرآنی است که الآن می بینیم و در دست ما است و با آن سر و کار داریم.(1)

ص:204


1- (1) . (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ). (حجر: آیه 9) ما قرآن را نازل کردیم و ما به طور قطع نگهدار آن هستیم.برای توضیح بیشتر نسبت به بحث تحریف قرآن به فرمایشات محققان بزرگوار حضرات آیات مرحوم امام، محقق خویی، علامۀ طباطبایی، علامۀ امینی و... مراجعه کنید. (تهذیب الاصول، ج 2، ص 165؛ البیان، ص 215-254؛ المیزان، ج 12، ص 106-137؛ الغدیر، ج 3، ص 101)

البته شاید از یک جهت تفاوتی داشته باشد و آن ترتیب در سوره ها است؛ مثلاً شاید سورۀ بقره در قرآن نوشته شدۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) سورۀ پنجم قرار گرفته باشد؛ امّا سوره همین سورۀ موجود است و سورۀ آل عمران همین سورۀ آل عمران است بدون اندکی کم یا زیاد حتی یک «واو».

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:205

درس سی ام : قرآن معجزۀ جاودانی

درس سی ام(1) 1 قرآن معجزۀ جاودانی

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً).(2)

این آیه و امثال آن(3) هنوز هم پشتوانۀ قرآن است؛ یعنی دعوتی که از جنّ و انس

ص:206


1- (1) - این درس در جلسۀ ششصد و هفتاد و پنجم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . [ای پیامبر!] بگو: اگر همۀ جن و انس گرد آیند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند یکدیگر را کمک کنند. (اسراء: آیه 88)
3- (3) . سؤال: آیا قرآن به مقابله دعوت کرده است؟پاسخ: قرآن در چند سوره به مقابله به مثل فراخوانده است از جمله:(وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَۀٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ). (البقره: آیه 23) و اگر دربارۀ آنچه بر بندۀ خود (پیامبر) نازل کرده ایم شک و تردید دارید، [دست کم] یک سوره همانند آن بیاورید و گواهانتان - از غیر خدا - را [برای این کار] فرا خوانید؛ اگر راست می گویید.(قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین). (هود، آیه 13) بگو: «اگر راست می گویید، شما هم ده سوره ساختگی همانند این قرآن بیاورید؛ و تمام کسانی را که می توانید - از غیر خدا - [برای این کار] دعوت کنید!»(أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَۀٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ). (یونس: آیه 38) می گویند بر خداوند افترا بسته، بگو سوره ای همانند آن بیاورید و هر کس - از غیر از خدا را می توانید [به یاری] بخوانید، اگر راست می گویید.همان طور که ملاحظه می شود قرآن با صراحت و قاطعیت بی نظیری دعوت به مبارزه کرده است، صراحت و قاطعیتی که نشانۀ زندۀ حقانیت قرآن است. قرآن با بیان بسیار قاطع و صریح تمام جهانیان را که در پیوند قرآن با مبدأ جهان آفرینش تردید داشتند نه تنها به مقابله به مثل فراخوانده است، بلکه آنها را به مبارزه تشویق و تحریک نیز کرده است و کلماتی در این آیات به کار برده که به اصطلاح به غیرت آنها برخورد کند. این کلمات عبارت اند از:(إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ)؛ اگر راست می گویید.(فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ)؛ ده سورۀ ساختگی مثل آن بیاورید.(قُلْ فَأْتُوا بِسُورَۀٍ من مِثْلِهِ... إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ)؛ اگر راست می گویید یک سوره مانند آن بیاورید.(وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ)؛ از غیر خداوند هر کس را می توانید فرا بخوانید.(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ)؛ اگر همۀ جهانیان دست به دست هم بدهند....(لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ)؛ نمی توانند مانند آن را بیاورند....(فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَۀُ)؛ از آتشی بترسید که هیزم آن بدنهای مردم [گنهکار] و سنگها است.(فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا)؛ اگر مثل آن را نیاوردید، و حال آن که هرگز نخواهید توانست....با این تحریکها و تشویقها و با این که می دانیم این مبارزه تنها یک مبارزه ادبی یا مذهبی نبود بلکه یک مبارزۀ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود، مبارزه ای بود که همه چیز حتی موجودیت آنان در گرو آن بود و به عبارت دیگر: یک مبارزۀ حیاتی محسوب می شد که مسیر و سرنوشت زندگی و مرگ آنان را روشن می ساخت اگر پیروز می شدند همه چیز داشتند و اگر مغلوب می شدند، باید از همه چیز خود دست بشویند. با این حال می بینیم که آنان در مقابل قرآن زانو زده اند و نتوانستند همانند آن را بیاورند و این معجزه بودن قرآن را می رساند. قابل توجه این که این آیات منحصر به زمان و مکان خاصی نیست و تمام جهانیان و مراکز علمی دنیا را به این مبارزه فرا می خواند و هیچ گونه استثنایی در آن وجود ندارد و هم اکنون نیز به تحدی خود ادامه می دهد.

برای آوردنِ مثل قرآن شده است فقط مخصوص زمان نزول آن نبوده، بلکه آن تحدّی قرآنی هم اکنون نیز به قوّت خود باقی است و همواره فریاد قرآن بلند است که اگر می توانید یک سوره مانند آن بیاورید.

آنجا که می فرماید: اگر در مورد حقّانیت و اعجاز این کتاب شک و تردید دارید ( فَأْتُوا بِسُورَۀٍ مِنْ مِثْلِهِ)(1)

ص:207


1- (1) . [دست کم] یک سوره همانند آن بیاورید. (بقره: آیه 23)

این تحدّی حتّی سورۀ کوثر را - که کوچک ترین سورۀ قرآن بوده و آیاتش بسیار کوتاه است - در بر می گیرد و ( لَنْ تَفْعَلُوا) ؛(1) یک سورۀ کوچک مانند سورۀ کوثر هم نمی توانید بیاورید.

هم اکنون نیز این ندای قرآن بلند است و بشر با رشد و کمالی که در مسائل علمی، ادبی، فصاحت و بلاغت داشته و خواهد داشت برای همیشه از ارائۀ آن عاجز و ناتوان است.(2)

کسانی هم که در مقام تعارض بر آمده اند و به ادّعای خودشان چیزهایی به هم بافته اند فقط مورد ریشخندِ متخصّصان قرار گرفته اند(3) و پاسخشان چیزی جز

ص:208


1- (1) . و هرگز نخواهید کرد. (بقره: آیه 24)
2- (2) . اقوالی در دلایل اعجاز قرآن:متکلّمان در چگونگی اعجاز قرآن هفت گروه شده اند:- نخستین سخن از «سید مرتضی» است که گفته است: وجه اعجاز قرآن در این است که خداوند مردم را از معارضه با آن باز داشته و علم به چگونگی نظم و فصاحت آن را از مردم گرفته است و اگر خداوند آنان را باز نمی داشت می توانستند با آن معارضه کنند.- شیخ مفید فرموده است: مردم به این جهت نتوانستند با قرآن معارضه کنند که قرآن در مرتبه خارق العاده فصاحت بوده و مراتب بلاغت حد و مرزی دارد، و سخنی که از آن حد گذشت، معجزه و خارق العاده می شود.- عده ای گفته اند: اعجاز قرآن از جهت معنای صحیح و پیوسته و موافق عقل بودن آن است.- جماعتی هم آن را از جهت عدم اختلال و تناقض در قرآن که هیچ کتابی عادتاً نمی تواند خالی از آن باشد، معجزه دانسته اند.- عده ای هم آن را از جهت این که شامل اخبار از غیب است معجزه می دانند.- برخی دیگر نیز گفته اند: قرآن معجزه است؛ چون نظم مخصوص به خود را دارد که مخالف معهود است.- اکثر معتزله گفته اند: تألیف و نظم قرآن معجزه است نه به جهت این که خدا خلقش را از آوردن مثل آن عاجز کرده که در این صورت ممکن بود خداوند این را برطرف کند و مردم بر آن قادر می شدند، بلکه محال بودن وقوع آن از آنان است، مانند محال بودن ایجاد اجسام و رنگها و مانند درمان کسی که به مرض پیسی و برص گرفتار است، بدون دارو و دوا.اگر بگوییم که همۀ این وجوه هفتگانه هر کدام یک وجه قرآن است، بهتر است.
3- (3) . گواهی دیگران دربارۀ قرآن: در اینجا لازم است چند جمله از گفته های بزرگان و حتی کسانی را که متهم به مبارزه با قرآن هستند دربارۀ عظمت قرآن نقل کنیم:- ابوالعلای معری - متهم به مبارزه با قرآن - می گوید: «این سخن میان همۀ مردم - اعم از مسلمان غیر مسلمان - مورد اتفاق است که کتابی که محمد (صلی الله علیه و آله) آورده است، عقلها را در برابر خود مغلوب ساخته و تا کنون کسی نتوانسته است مانند آن را بیاورد، سبک این کتاب با هیچ یک از سبکهای معمول میان عرب، اعم از خطابه، رجز، شعر و سجع کاهنان شباهت ندارد.امتیاز و جاذبۀ این کتاب به قدری است که اگر یک آیه از آن، میان کلمات دیگران قرار گیرد همچون ستاره ای فروزان در شب تاریک می درخشد!»- ولید بن مغیرۀ مخزوم مردی که به حسن تدبیر میان عرب شهرت داشت و برای حل مشکلات اجتماعی از فکر و تدبیر او در زمان جاهلیت استفاده می کردند و به همین جهت او را «ریحانه قریش» (گل سر سبد آنان!) می نامیدند. پس از این که چند آیه از اول سورۀ «غافر» را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنید در محفلی از طایفۀ بنی مخزوم حاضر شد و چنین گفت: به خدا سوگند! از محمد سخنی شنیدم که نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پریان: «إن له لحلاوۀ وإن علیه لطلاوۀ وإن اعلاه لمثمر وإن اسفله لمغدق وإنه یعلو و لا یعلی علیه»؛ گفتار او شیرینی خاص و زیبایی مخصوصی دارد، بالای آن (همچون شاخه های درختان برومند) پر ثمر، و پایین آن (مانند ریشه های درختان کهن) پرمایه است، گفتاری است که بر همه چیز پیروز می شود و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد.- کارلایل، مورخ و دانشمند معروف انگلیسی دربارۀ قرآن می گوید: «اگر یک بار به این کتاب مقدس نظر افکنیم حقایق برجسته و خصائص اسرار وجود به گونه ای در مضامین جوهرۀ آن پرورش یافته است که عظمت و حقیقت قرآن به خوبی از آنها نمایان است و این خود مزیّت بزرگی است که تنها به قرآن اختصاص یافته و در هیچ کتاب علمی و سیاسی و اقتصادی دیگر دیده نمی شود. آری! خواندن برخی از کتابها تأثیر عمیقی در ذهن انسان می گذارد؛ ولی هرگز با تأثیر قرآن قابل مقایسه نیست، از این جهت باید گفت: مزایای اولیۀ قرآن و ارکان اساسی آن مربوط به حقیقت و احساسات پاک و عناوین برجستۀ مسایل و مضامین مهم آن است که هیچ گونه شک و تردید در آن راه نیافته و پایان تمام فضایل را که موجد تکامل و سعادت بشری است در بر داشته و آنها را به خوبی نشان می دهد.- جان دیون پورت مؤلف کتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن می نویسد:«قرآن به اندازه ای از نقائص مبرا و منزه است که نیازمند کوچک ترین تصحیح و اصلاحی نیست و ممکن است از اول تا آخر آن خوانده شود بدون آن که انسان کمترین ملالتی از آن احساس کند. و باز می نویسد: همه این را قبول دارند که قرآن با بلیغ ترین و فصیح ترین لسان و به لهجۀ قبیلۀ قریش که نجیب ترین و مؤدب ترین عربها هستند نازل شده... و مملو از درخشنده ترین اشکال و محکم ترین تشبیهات است...».- گوته، شاعر و دانشمند آلمانی می گوید: قرآن اثری است که [احیاناً] به دلیل سنگینی عبارت آن، خواننده در ابتدا رمیده و سپس شیفتۀ جاذبۀ آن می گردد و بالاخره بی اختیار مجذوب زیباییهای متعدد آن می شود.و در جای دیگر می نویسد: سالیانی دراز کشیشان از خدا بی خبر، ما را از پی بردن به حقایق قرآن مقدس و عظمتِ آورندۀ آن محمد (صلی الله علیه و آله) دور نگاه داشته بودند؛ اما هر قدر که ما قدم در جادۀ علم و دانش گذارده ایم پرده های جهل و تعصب نابجا از بین می رود و به زودی این کتاب توصیف ناپذیر، جهان را به خود جلب کرده و تأثیر عمیقی در علم و دانش جهان گذاشته است. و سرانجام محور افکار مردم جهان می گردد! هم او می گوید: «ما در ابتدا از قرآن روی گردان بودیم؛ اما طولی نکشید که این کتاب توجه ما را به خود جلب کرد و ما را دچار حیرت ساخت تا آن جا که در برابر اصول و قوانین علمی و بزرگ آن سر تسلیم فرود آوریم».- ویل دورانت مورخ معروف می گوید: قرآن در مسلمانان آن چنان عزت نفس وعدالت وتقوایی به وجودآورده که در هیچ یک از مناطق جهان... شبیه و نظیر نداشته است.- ژول لابوم اندیشمند و نویسندۀ فرانسوی در کتاب تفصیل الآیات می گوید: دانش و علم برای جهانیان از سوی مسلمانان به دست آمد و مسلمانان علوم را از قرآنی که دریای دانش است گرفتند و نهرها از آن برای بشریت در جهان جاری ساختند....- دینورت مستشرق دیگری می نویسد: واجب است اعتراف کنیم که علوم طبیعی و فلکی و فلسفه و ریاضیات که در اروپا رواج گرفت عموماً از برکت تعلیمات قرآنی است و ما مدیون مسلمانان هستیم؛ بلکه اروپا از این جهت شهری از اسلام است.- بانو دکتر لوراواکسیا واگلیری استاد دانشگاه ناپل در کتاب پیشرفت سریع اسلام می نویسد: کتاب آسمانی اسلام نمونه ای از اعجاز است.... قرآن کتابی است که نمی توان از آن تقلید کرد، نمونۀ سبک و اسلوب قرآن در ادبیات سابقه ندارد، تأثیری که این سبک در روح انسان ایجاد می کند ناشی از امتیازات و برتریهای آن است... چطور ممکن است این کتاب اعجاز آمیز ساختۀ محمد (صلی الله علیه و آله) باشد؛ در صورتی که او یک نفر عرب درس نخوانده ای بود؟... ما در این کتاب گنجینه هایی از علوم می بینیم که فوق استعداد و ظرفیت باهوش ترین اشخاص و بزرگ ترین فیلسوفان و قوی ترین رجال سیاست و قانون است. به همین دلیل است که قرآن نمی تواند کار یک فرد تحصیل کرده و دانشمند باشد. (تفسیر نمونه، ج 1، ص 125)

ص:209

پوزخند نبوده است.(1)

ص:210


1- (1) . سؤال: از کجا معلوم که دیگران سوره ای مانند قرآن نیاورده اند؟پاسخ: نظری به تاریخ اسلام پاسخ این سؤال را روشن می سازد؛ زیرا در داخل کشورهای اسلامی در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پس از او حتی در خود مکه و مدینه مسیحیان و یهودیان سر سخت و متعصبی می زیسته اند که برای تضعیف مسلمانان از هر فرصتی استفاده می کردند. به علاوه در میان مسلمانان جمعی مسلمان نما که قرآن مجید آنان را منافق نامیده زندگی می کردند که نقش جاسوسی بیگانگان را داشتند (مانند آنچه دربارۀ ابو عامر راهب و همدستان او از منافقان مدینه و چگونگی ارتباط آنان با امپراطور روم در تواریخ نقل شده که به ساختن مسجد ضرار در مدینه انجامید و آن صحنۀ عجیبی را که قرآن در سورۀ توبه به آن اشاره کرده است به وجود آورد). مسلماً این دسته از منافقان و آن عده از دشمنان متعصب و سرسخت که به دقت مراقب اوضاع مسلمانان بودند و از هر جریانی که به زیان مسلمانان بود استقبال می کردند اگر به سوره ای که ساختۀ بشر یا سایر مخلوقات است دست یافته بودند برای درهم شکستن مسلمانان تا آنجا که می توانستند آن را نشر می دادند یا لا اقل در حفظ و نگهداری اش می کوشیدند. لذا می بینیم حتی افرادی که به احتمال ضعیفی ممکن است به معارضه با قرآن برخاسته باشند، تاریخ نام آنها را ضبط کرده است، از جمله:نام عبد اللَّه بن مقفع را برده اند که او کتاب «الدرۀ الیتیمۀ» را به همین منظور نوشته است. در صورتی که کتاب مزبور هم اکنون در اختیار ما است و چندین بار چاپ شده و کوچک ترین اشاره ای در آن کتاب به این مطلب نشده است و نمی دانیم چطور این نسبت را به او داده اند؟نام متنبی احمد بن حسین کوفی شاعر را نیز در این زمره ذکر کرده اند که ادعای نبوت کرده است؛ در صورتی که قرائن زیادی نشان می دهد که انگیزۀ او بیشتر بلندپروازی، محرومیت های خانوادگی و حس جاه طلبی بوده است.ابو العلای معری نیز متهم به این امر شده است، گر چه از او سخنان زننده ای نسبت به اسلام نقل شده اما هیچ وقت داعیۀ مبارزه با قرآن را نداشته است بلکه جملات جالبی دربارۀ عظمت قرآن گفته است.ولی مسیلمه کذاب از مردم یمامه مسلماً از کسانی است که به مبارزه با قرآن برخاسته و به اصطلاح آیاتی آورده است که جنبۀ تفریحی آن بیشتر است. ذکر چند جمله از آنها در اینجا جالب است:در برابر سورۀ ذاریات، این جمله ها را آورده است:و المبذرات بذرا و الحاصدات حصدا و الذاریات قمحا و الطاحنات طحنا و العاجنات عجنا و الخابزات خبزا و الثاردات ثردا و اللاقمات لقما اهالۀ و سمنا؛ قسم به دهقانان و کشاورزان، قسم به درو کنندگان، قسم به جدا کنندگان کاه از گندم، قسم به جدا کنندگان گندم از کاه، قسم به خمیر کنندگان، قسم به نان پزندگان، قسم به ترید کنندگان، قسم به آن کسانی که لقمه های چرب و نرم بر می دارند!- یا ضفدع بنت ضفدع، نقی ما تنقین، نصفک فی الماء و نصفک فی الطین، لا الماء تکدرین و لا الشارب تمنعین.ای قورباغه دختر قورباغه! آنچه می خواهی صدا کن! نیمی از تو در آب و نیمی دیگر در گل است، نه آب را گل آلود می کنی و نه کسی را از آب خوردن جلوگیری می کنی.. (إعلام الوری بأعلام الهدی، فصل فی ما ظهر بعد بعثته، ص: 19)

بنابراین، نه تاکنون کسی توانسته است در مقابل فریاد مبارزطلبی قرآن به مبارزه برخیزد، و نه از این پس خواهد توانست.(1)

ص:211


1- (1) . سؤال: حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) از معاصران خود فصیح تر بوده و دیگران چون فصاحت و بلاغتشان به اندازۀ او نبوده است، از این جهت نتوانستند مانند کلام او را بیاورند یا این که چون پیامبر (صلی الله علیه و آله) مدت کمی در دنیا زندگی کرد، لذا فرصت پیدا نشد تا با او معارضه نمایند.پاسخ: دو نظریۀ فوق مردود است و توسل به عدم فصاحت مخالفان و تنگی وقت موردی ندارد.الف - نبی اکرم با تمام فصحای عرب که در حجاز و نجد و سایر نواحی شبه جزیرۀ عربستان زندگی می کردند تحدّی کرده و آنان را به معارضه با قرآن دعوت فرموده است ممکن است فصحای زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) در تمام موارد نمی توانستند با قرآن معارضه کنند و مانند آن را بیاورند؛ اما در یک مورد خاص که می توانستند با آن معارضه کنند. پیامبر با زبان و لغت قومش با آنان سخن می گفت و مخالفان خود را به آوردن یک سوره مانند قرآن دعوت می کرد و می فرمود: اگر یک سوره مانند قرآن بیاورید من از دعوت خود دست برمی دارم، قاعدۀ طبیعی این است که با شخص فصیح در همۀ موارد فصاحت نمی توان معارضه کرد ولی در یک مورد به خصوص این قاعده مستثنا است. ما می گوییم فلان شاعر در قرن چهارم از همۀ شاعران فصیح تر است و کسی مانند آن شعر نسروده است؛ ولی در قرن پنجم شاعر دیگری به ظهور رسیده که در یک مورد خاص از آن شاعر بهتر شعر سروده است. مخالفان پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز اگر قدرت داشتند لااقل در یک مورد می توانستند با آن جناب معارضه کنند؛ بنا بر این معلوم است که قرآن در تمام موارد معجزه است و کسی را یارای آوردن مانند آن نیست.ب - اما در مورد دوم که می گویند: پیامبر (صلی الله علیه و آله) مدت کمی در دنیا زندگی کرد و مخالفان فرصت نکردند با قرآن معارضه کنند، جواب این است که مخالفان می توانستند در زمان های بعد با قرآن معارضه کنند، قرآن هنوز هم فریاد می زند که یک سوره مانند من بیاورید، پس هرگاه ثابت شد که قرآن خرق عادت کرده است این از دو جهت بیرون نیست: یا قرآن با فصاحت خود فصحای عرب را از آوردن مانند آن ناتوان ساخته است یا این که خداوند آنان را از معارضه آن باز داشته است.در هر دو صورت، صحت نبوت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و اعجاز قرآن ثابت است؛ زیرا خداوند هیچ دروغگویی را تصدیق نمی کند و برای مدعیان به باطل خرق عادت نمی فرماید.

معجزه هایی(1) از قبیل: اژدها شدن عصا، زنده کردن مرده ها، نجات دادنِ ( الْأَکْمَهَ وَ

ص:212


1- (1) . چرا پیامبران به معجزه نیاز دارند؟منصب نبوت و پیامبری بزرگ ترین منصبی است که به عده ای از پاکان عطا شده است؛ زیرا مناصب و مقام های دیگر معمولاً بر جسم افراد جامعه حکومت می کنند؛ ولی منصب نبوت منصبی است که بر جان و دل جامعه ها حکومت می کند؛ لذا به همان نسبت که ارزش بیشتری دارد مدعیان کاذب و افراد شیاد بیشتری، ادعای داشتن چنین منصبی را می کنند و از آن سوء استفاده می کنند. در این جا مردم یا باید ادعای هر کس را که چنین ادعایی می کند بپذیرند و یا دعوت همه را رد کنند، اگر همه را بپذیرند، پیدا است که چه هرج و مرجی به وجود می آید و دین خدا به چه صورت جلوه خواهد کرد. و اگر هیچ کدام را نپذیرند آن هم نتیجه اش گمراهی و عقب ماندگی است؛ بنابراین همان دلیلی که اصل بعثت پیامبران را الزامی می شمارد می گوید پیامبران راستین باید نشانه ای همراه خود داشته باشند که علامت امتیاز آنان از مدعیان دروغین و سند حقانیت آنان باشد. به خاطر همین اصل، لازم است هر پیامبری معجزه ای بیاورد تا گواه صدق رسالت او باشد و همان گونه که از لفظ «معجزه» پیدا است، پیامبر باید قدرت بر انجام اعمال خارق العاده ای داشته باشد که دیگران از انجام آن عاجز باشند.

الْأَبْرَص)(1) و... که در زمان دیگر انبیای عظام مانند حضرت موسی و حضرت عیسی علی نبینا وآله وعلیهم السلام بوده، قابلیت بقا و ماندگاری را ندارد. امکان تحقق و دوام این معجزات تا زمانی است که آن پیامبر و صاحب معجزه، زنده است؛ امَا پس از رحلت آن پیامبر، معجزات او نیز به اتمام خواهد رسید و دیگر امکان بقا نخواهد داشت.

ولی اسلام دین همیشگی و جاودانه است و باید تا روز قیامت باقی بماند و دینی که هدفش دوام و بقا است، می بایست معجزه ای همیشگی داشته باشد. از این رو، چیزی جز کتاب این خصوصیت را ندارد.(2)

ص:213


1- (1) . کورِ مادرزاد و مبتلایان به برص [پیسی]. (آل عمران: آیه 49)
2- (2) . فلسفۀ گوناگون بودن معجزات پیامبران::می گویند: خداوند متعال معجزۀ هر پیامبری را از جنس چیزی که قومش در آن پیشرفت کرده اند قرار می دهد؛ چنانچه در زمان حضرت موسی علی نبینا و (علیه السلام) «سحر» مورد توجه غالب مردم بود و خداوند هم معجزۀ او را از این قبیل قرار داد و در دست آن حضرت «عصا» را به «مار» تبدیل کرد و برای او «ید بیضاء» و معجزات دیگری قرار داد، پس مردم آن زمان فهمیدند که این سحر نیست و به او ایمان آوردند و همچنین در زمان حضرت عیسی (علیه السلام) «طب» رایج بود و معجزۀ او نیز از این قبیل بود و خداوند به دست او مرده را زنده کرد و کور و مرض پیسی را شفا داد؛ از این رو، مردم آن زمان فهمیدند که با طبّ رایج نمی شود به این کارها دست یافت؛ لذا به حضرت عیسی (علیه السلام) ایمان آوردند.و در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فصاحت و بلاغت رواج داشت. در حدّی که تنها بدان وسیله به یکدیگر فخر فروشی می کردند، خداوند متعال هم معجزۀ پیامبر را در فصاحت و بلاغت قرار داد و قرآنی بر او فرستاد که فصیحان فهمیدند که این کلام از جنس کلام بشر نیست و به آن ایمان آوردند؛ از این رو، فصیحان و شاعرانی مانند قیس بن زهیر و کعب بن زهیر به قرآن ایمان آوردند و «اعشی» هم آمد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به قصیدۀ معروفش مدح کرد و خواست ایمان بیاورد؛ ولی قریش نگذاشتند و بدترین چیزها را که می توانستند در حق او روا می داشتند و می گفتند: «اسلام»، زنا و شرابخواری را برای تو حرام و ممنوع می کند. او گفت: من پیر شدم و به زنا نیازی ندارم. آن گاه از او خواستند شعری را که در مدح پیامبر سروده است برای آنان بخواند، او هم خواند. قریشیان گفتند: اگر این شعر را بخوانی پیامبر از تو نمی پذیرد، کوشیدند تا این که مانعش شدند. اعشی گفت: به یمامه می روم و امسال را در آنجا می مانم، رفت و مدت کمی زندگی کرد و از دنیا رفت. «لبید» نیز آمد و به پیامبر ایمان آورد و برای احترام به قرآن، شعر گفتن را ترک کرد. به او گفتند: دو بیت قصیده ای که گفته ای چه شد؟ در پاسخ گفت: خداوند به عوض آن سورۀ بقره و آل عمران را به من داده است.علت این که قرآن به عنوان سند زندۀ حقانیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و معجزۀ بزرگ او از میان تمام معجزاتش برگزیده شده این است که قرآن معجزه ای گویا، جامع، جاودانی، جهانی و روحانی است. پیامبران پیشین می بایست همراه معجزات خود باشند و برای اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل کنند؛ در حقیقت معجزات آنان زبان نداشت و گفتار پیامبران آن را تکمیل می کرد، این گفته در مورد معجزات دیگر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) غیر از قرآن نیز صادق است؛ ولی قرآن معجزه ای گویا است و نیازی به معرفی ندارد، خودش به سوی خود دعوت می کند، مخالفان را به مبارزه می خواند، محکوم می سازد و پیروز میدان مبارزه، می شود. به همین، دلیل پس از گذشت قرنها از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) - همانند زمان حیات او - به دعوت خود ادامه می دهد، هم دین است و هم معجزه، هم قانون است و هم سند قانون. قرآن مرز زمان و مکان را در هم شکسته و ما فوق زمان و مکان قرار گرفته است، به خاطر این که معجزات پیامبران گذشته و حتی معجزات خود پیامبر اسلام - غیر از قرآن - در برهه ای از زمان، و در نقطۀ مشخصی از مکان و در برابر عدۀ خاصی صورت گرفته است، سخن گفتن نوزاد مریم (علیه السلام) و زنده کردن مردگان و مانند آن توسط عیسی مسیح (علیه السلام) در زمان و مکانی خاص و در برابر اشخاص معینی بوده و چنان که می دانیم، اموری که رنگ زمان و مکان به خود گرفته باشند، به همان نسبت که از آنها دورتر شویم، کمرنگ تر جلوه می کنند و این از خواص امور زمانی است؛ ولی قرآن، بستگی به زمان و مکان ندارد و هم چنان به همان قیافه ای که 1400 سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلی کرد، امروز بر ما تجلی می کند بلکه گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش به ما امکاناتی داده که بتوانیم استفاده بیشتری از آن ببریم. پیدا است هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت، بدیهی است که پیامبر خاتم که رسالتش جهانی و شریعتش جاودانی است باید یک سند حقانیت جهانی و جاودانی هم در اختیار داشته باشد.

کتاب است که می تواند باقی باشد، خصوصاً کتابی که معجزه است وتحدّی(1) آن

ص:214


1- (1) . «تحدّی» به معنای تعجیز عمومی و جهانی و دعوت به مبارزه برای آوردن همانندی برای چیزی می باشد. پیامبری که دارای معجزه است لازم است مردم را به مقابله به مثل دعوت کند، او باید معجزۀ خویش را علامت و نشانۀ درستی ادعای نبوّت خود معرفی کند تا اگر دیگران می توانند همانند آن را بیاورند، این کار را در اصطلاح «تحدی» می گویند. معجزات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) که پس از بعثت و اظهار نبوت ایشان به ظهور رسیده بر دو نوع است: اول قرآن کریم است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بدان وسیله تحدّی کرده است. دوم معجزات دیگری است که از ایشان به معرض بروز و ظهور رسیده است. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) به وسیلۀ این قرآن با عرب تحدّی کرد و در تمام دوران زندگانی خود مردم را به آوردن مانند آن فراخواند. اعراب نتوانستند با قرآن معارضه کنند؛ زیرا از معارضه و آوردن مثل آیات شریفۀ قرآن عاجز بودند، این عدم معارضه و عجز آنان بزرگ ترین دلیل بر اعجاز قرآن است، مقصود از تحدّی به قرآن این است که آن حضرت می فرمود: جبرئیل بر من نازل می شود و کلماتی را از طرف خداوند بر من قرائت می کند، اینک اگر شما قادرید، مانند آن را بیاورید. و همچنین آیات قرآن صراحت دارند که آن حضرت به قرآن تحدّی کرده است،... دلیل عدم معارضه از این جا معلوم است که در این مورد چیزی نقل نشده است، اگر اعراب با قرآن معارضه کرده بودند، گفته های آنان برای ما نقل می شد و چون نقل نگردیده پیدا است که معارضه ای در کار نبوده است. (إعلام الوری بأعلام الهدی، فصل فی ما ظهر بعد بعثته، ص 19)

اختصاص به یک برهه از زمان ندارد بلکه تا همیشۀ تاریخ خواهد بود. (1) والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:215


1- (1) . امور خارق العاده ای که از پیامبران پیشین به عنوان گواه صدق ادعای نبوّت آنان دیده شده معمولاً جنبۀ جسمانی دارد؛ از جمله شفای بیماران غیر قابل علاج، زنده کردن مردگان، سخن گفتن کودک نوزاد در گاهواره و... که همگی جنبۀ جسمی دارند و چشم و گوش انسان را تسخیر می کنند؛ ولی الفاظ قرآن که از همین حروف و کلمات معمولی ترکیب یافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ می کند، روح او را مملو از اعجاب و تحسین می سازد، افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم می کند و معجزه ای است که تنها با مغزها و اندیشه ها و ارواح انسانها سر و کار دارد. به یقین برتری چنین معجزه ای بر معجزات جسمانی احتیاج به توضیح ندارد.

درس سی و یکم : مطالعه و بحث قرآن

درس سی و یکم(1) 1 مطالعه و بحث قرآن

ائمۀ معصومین: برای قرآن مقامی رفیع و ارجمند قائل اند و به همین دلیل است که در مسائل فقهیّه، فراوان به قرآن استناد و استشهاد کرده اند؛(2) بنابراین، نمی شود با کتابی که به این مقدار مورد توجه اهل بیت: است نا آشنا و یا کم آشنا بود.(3) از این رو، یکی از سفارشات بسیار مهم و همیشگی بنده، آشنا شدن کامل با قرآن مجید است؛ ولی متأسفانه این امر مهم، هنوز به طور شایسته و بایسته، جامۀ عمل نپوشیده است.

ص:216


1- (1) - این درس در جلسۀ «پانصد وپنجاه» و «چهار صد و سوم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . عَنْ عَبْدِالْأَعْلَی قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ: عَثَرْتُ فَانْقَطَعَ ظُفُرِی فَجَعَلْتُ عَلَی إِصْبَعِی مَرَارَۀً فَکَیْفَ أَصْنَعُ بِالْوُضُوءِ؟ قَالَ: یُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ - ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ امْسَحْ عَلَیْه. (الکافی، ج 3، باب الجبائر و...، ص 32) عبدالاعلی چنین نقل می کند که به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم: پایم به سنگ برخورد و ناخنم شکست. روی آن مرحم گذاشتم. برای وضو چه کنم؟ حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: پاسخ این مسأله و امثال آن، از کتاب خدا روشن می شود: خداوند در مقررات دین بر شما سخت نمی گیرد، روی همان مرحم مسح بکش.
3- (3) . عن أمیرالمومنین (علیه السلام): وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ علی أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَۀٍ وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًی. (نهج البلاغه، ص 252)... و بدانید کسی که با قرآن کریم است بی نیاز است و کسی که بی قرآن است بی نیاز نیست....

مطالعۀ قرآن نورانیت و برکت زیادی دارد. یکی از خصوصیّات قرآن این است که

حتی قرائتش به تنهایی باعث نورانیّت است حتّی اگر قاری به معنای آن هم آگاهی پیدا نکند؛(1) تا چه رسد به این که انسان در قرآن دقّت، تدبّر و تفکّر کرده و بحث قرآنی داشته باشد که بی شک عامل نورانیّت و معنویّت خاصّی برای او خواهد بود.

کسانی که روی قرآن کار کرده اند و با آن سر و کار دارند ادعا می کنند: برای ما روشن است که کار با قرآن نه تنها برای ما معنویت و نورانیت ایجاد کرده است، بلکه مشکلات زندگی و مادی ما هم در سایۀ ارتباط با قرآن یا کاسته شده و یا به کلی برطرف شده است. و واقعیت همین است.(2)

ص:217


1- (1) . عن أنس: قال لی رسول الله (صلی الله علیه و آله): یا ابن ام سلیم! لا تغفل عن قراءۀ القرآن صباحاً و مساءً فإن القرآن یحیی القلب المیت و ینهی عن الفحشاء و المنکر. (شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید، ج 10، ص 22؛ میزان الحکمه، ح 16497) ای پسرام سلیم! از خواندن قرآن غافل مشو؛ زیرا قرآن دل را زنده می کند و از فحشا و کارهای زشت و ستم باز می دارد.
2- (2) . اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ احْطُطْ بِالْقُرْآنِ عَنَّا ثِقْلَ الْأَوْزَارِ، وَ هَبْ لَنَا حُسْنَ شَمَائِلِ الْأَبْرَارِ، وَ اقْفُ بِنَا آثَارَ الَّذِینَ قَامُوا لَکَ بِهِ آنَاءَ اللَّیْلِ وَ أَطْرَافَ النَّهَارِ حَتَّی تُطَهِّرَنَا مِنْ کُلِّ دَنَسٍ بِتَطْهِیرِهِ، وَ تَقْفُوَ بِنَا آثَارَ الَّذِینَ اسْتَضَاءُوا بِنُورِهِ، وَ لَمْ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ عَنِ الْعَمَلِ فَیَقْطَعَهُمْ بِخُدَعِ غُرُورِهِ. (صحیفۀ السجادیۀ، وکان من دعائه (علیه السلام) عند ختم القرآن) خدایا! بر محمد و خاندان او درود فرست و به برکت قرآن بار سنگین گناهان را از دوش ما بردار و صفات و خصال نیکوی نیکوکاران را به ما ارزانی دار و ما را پیرو نشانه ها و راه های کسانی گردان که در بامدادان و شامگاهان قرآن را برای تو به پا داشتند و در خواندن و عمل به آن می کوشیدند. تا بدان وسیله ما را از هر پلیدی پاک سازی و پیرو نشانه های کسانی گردانی که راه خود را با روشنایی و راهنمایی قرآن روشن کردند و آرزوی طول عمر و جمع مال و مانند آن، آنان را از کار و بندگی باز نداشته که به فریب های گوناگونش آنان را فرا گرفته، تباه و بدبخت گرداند.علامۀ افندی در شرح حال مرحوم طبرسی می گوید: از شگفتی های روزگار بلکه از کرامت های مرحوم طبرسی - قدّس اللَّه روحه - داستانی است که نزد همۀ مردم شهرت یافته است و آن این که: وی سکته کرد و مردم تصور کردند او از دنیا رفته است؛ و او را دفن کردند. پس از دفن در قبر به هوش آمد و چون هیچ چاره ای نداشت و نمی توانست از کسی کمک بجوید، در آن حالت نذر می کند که اگر خداوند او را نجات دهد کتابی در تفسیر قرآن بنویسد. اتفاقاً دزدی برای دزدیدن کفن او می آید و شروع به نبش قبر می کند، ناگهان طبرسی از داخل قبر دست دزد را می گیرد، ترس و وحشت، دزد را فرا می گیرد. طبرسی می گوید: نترس! من سکته کردم و اطرافیان چون تصور کردند مرده ام، مرا دفن کردند، سپس برخاست و دزد او را کمک کرده و به دوش گرفت و به منزل آورد، در آن هنگام مرحوم طبرسی کفن را به همراه اموال زیادی به دزد داد و او نیز به دست مرحوم طبرسی توبه کرد و از افراد صالح گردید، سپس مرحوم طبرسی برای وفای به نذر خود، تفسیر «مجمع البیان» را تألیف نمود و خداوند او را موفق به اتمام آن گرداند. مرحوم خوانساری این داستان را از کتاب «ریاض العلماء» نقل کرده است و سپس می گوید: برخی این داستان را به ملا فتح اللَّه کاشانی نسبت داده و گفته اند: وی تفسیر «منهج الصادقین» را پس از نجات از چنین مهلکه ای نوشت. به هر حال اگر این داستان دربارۀ مرحوم طبرسی صحیح باشد، باید مرحوم طبرسی هنگام آن سکته، حدود شصت سال داشته باشد که خداوند به برکت قرآن کریم او را نجات داده و پس از آن حدود سی سال دیگر در خدمت قرآن و زیر پرچم تفسیر زندگی کرد.. (الآداب الدینیۀ للخزانۀ المعینیۀ، ص 210)

عنایت به این کتاب عزیز تنها در رشد معنوی انسان اثر ندارد، بلکه نیازهای زندگی انسان را هم تأمین می کند.(1) البته سفارش بنده در مورد بطن قرآن کریم نیست. بطن قرآن را اهل آن، - که ائمه اطهار: هستند - می فهمند؛ بلکه مقصودم درک ظواهر و دستورات و معارف ظاهری قرآن است.

قرآن کلامی است که بسیاری از بحثها و تحقیق ها در آن راه ندارد؛ از این قبیل: راوی این روایت ثقه است یا غیر ثقه، معتبر است یا غیر معتبر،(2) این واوی که راوی

ص:218


1- (1) . قَالَ النبی (صلی الله علیه و آله): عَلَیْکَ بِتِلَاوَۀِ الْقُرْآنِ وَ ذِکْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ ذِکْرٌ لَکَ فِی السَّمَاءِ وَ نُورٌ فِی الْأَرْض. (مکارم الأخلاق، فصل 5، ص 458) تلاوت قرآن را از دست مده و خداوند را بسیار یاد کن که تو را در آسمان یاد کنند و در زمین نورانی باشی.عن أمیرالمومنین (علیه السلام): تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ وَ أَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَص. (نهج البلاغۀ، خ 110، ص 164)قرآن بیاموزید که بهترین گفتار است و آن را نیک بفهمید که بهار دل ها است. از نور آن شفا و بهبودی بخواهید که شفای دل ها است و قرآن را نیکو تلاوت کنید که سود بخش ترین داستان ها است.قرآن به این اعتبار بهار دلها است که بهار باعث نشو و نمای گیاهان و شکفتگی و خرمی می شود، خواندن قرآن نیز باعث شکفتگی و خرّمی دل ها می شود و این که قرآن شفای دل ها است به این دلیل است که تدبّر و تفکر در معانی آیات قرآن و بهره مندی از آن باعث پاک شدن روح و روان از آلودگی ها و رذایل اخلاقی می شود و همچنین انس با قرآن باعث می شود انسان از بسیاری از وسوسه ها نجات پیدا کند.
2- (2) . القرآن قطعی السند، و قطعی المتن. (الرسائل الفقهیۀ «للوحید البهبهانی»، ج 1، ص 210)هکذا الکتاب قطعی السند کالمتواتر. (مجمع الأفکار و مطرح الأنظار، ص 10)ولکن القرآن الکریم قطعی السند و ظنّی الدلالۀ، و فیه محکمات و أخر متشابهات. (القصاص علی ضوء القرآن و السنۀ، ج 1، ص 451)

نقل کرده، امام فرموده یا راوی آن را به روایت افزوده است. الحمد لله تعالی این مسائل در مورد قرآن روشن است، آنچه در قرآن مطلوب می باشد، دقت در فهم و استنباط معارف و حکم خداوند از آیات آن است. باید در استدلالات فقهی نسبت به آیات الاحکام توجه بیشتری داشته باشیم، همچنین در مسائلی که می توان از آیات قرآنی استفاده شود و دلیل آن را از آیات قرآن بیان کرد، بیشتر تأمل کنیم، که روشن است این مهم جز با توجه و تمرین حاصل نمی شود.

هر زمان که به تلاوت قرآن موفّق می شوم، این فکر به ذهنم خطور می کند:

اگر کسی از طلبه ای که چندین سال در حوزه علمیّه است در صورتی که تمام وقت خود را صرف درس و بحث کرده و وقت خود را به بطالت نگذرانده باشد بپرسد که: شما پس از این همه سال تعلّمِ ادبیات عرب، مسائل فقهی و اصولی و امثال آن، آیا مجموعۀ فرمایشات خداوند متعال در قرآن کریم را درک کرده ای؟! قرآن کریم از اوّل تا آخر می گوید؟!(1) ؛ پاسخ این طلبه چیست؟!

برخی از ما ممکن است سرمان را با شرمندگی پایین بیندازیم و بگوییم: هنوز حتی ترجمۀ الفاظ برخی از آیات قرآن کریم را هم نمی دانیم! مجموعۀ قرآن را که نفهمیده ایم هیچ، شاید بخشی از آن را هم درک نکرده ایم! ما حقیقتاً از این کتاب نورانی فاصله گرفته ایم!

طلبه ای که سالیان زیادی از عمرش گذشته با قرآن و کتاب خداوند آشنایی نداشته باشد، چگونه می تواند، به تعبیر امام بزرگوار، ادعا کند یک روحانی است و به اسلام ناب محمدی علیه و آله السلام خدمت می کند؟!

حال؛ آیا ما مجموعۀ قرآن مجید را در همین سطحِ فهممان ملاحظه کرده ایم؟!

آیا قرآن را از اول تا آخر - مانند بعضی از کتاب هایی که به آنها علاقه مندیم و چه بسا از اوّل تا آخرآن را مطالعه می کنیم یا یک دورۀ فقهی را که به صورت کامل

ص:219


1- (1) . عن أَبُی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ رَسُولُ اللَّه علیه وآله السّلام: أَنَا أَوَّلُ وَافِدٍ عَلَی الْعَزِیزِ الْجَبَّارِیَوْمَ الْقِیَامَۀِ وَکِتَابُهُ وَأَهْلُ بَیْتِی ثُمَّ أُمَّتِی ثُمَّ أَسْأَلُهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ بِأَهْلِ بَیْتِی. (الکافی، ج 2، کتاب فضل القرآن، ص 596) من نخستین کسی هستم که در روز قیامت با کتاب خداوند و اهل بیتم بر خدای عزیز جبار وارد می شوم، سپس امتم [وارد می شوند]، سپس از ایشان می بپرسم که با کتاب خدای متعال و اهل بیت من چه کردید؟!

ملاحظه می کنیم - مورد دقت نظر و بررسی و مطالعه قرار داده ایم یا این که هنوز برای روشن شدن معنای لغات و مقصود جملات قرآن باید به کتب تفسیر و لغت رجوع کنیم؟!

مدتی پیش یک بحث فقهی راجع به این که اشعار یکی از راههای احرام در حج قِران است، داشتیم. آنجا به «بُدْنه» (شتر) تعبیر شد، و در بعضی از عبارات به صورت جمع آمده است. مردد بودم که جمع آن، «بُدوُن» است یا «بُدْن»؛ ناگهان متوجه شدم که این مطلب در قرآن وجود دارد آنجا می فرماید: ( وَالْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه).(1) من به عنوان پدر، شما را به مباحثه های قرآنی سفارش و وصیت می کنم؛ اگرچه در شبانه روز یک یا دو ساعت باشد. برای قرآن وقت بگذارید، بحثهای قرآنی را رها نکنید؛ یک ساعت به مطالعه، یک ساعت هم به مباحثۀ قرآن بپردازید و بقیۀ اوقات را در علوم مختلف دیگر مانند: فقه، اصول، فلسفه و... صرف کنید؛ ولی برای قرآن حساب خاصی باز کنید. مگر درس خارج، فقط مخصوص فقه و اصول است؟! مگر قرآن که مقامش بالاتر از این علوم است، احتیاج به درس خارج ندارد؟!

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:220


1- (1) . و شترهای چاق و فربه را [در مراسم حج] برای شما از شعائر الهی قرار دادیم. (حج: آیه 36)

درس سی و دوم : تدبّر در قرآن

درس سی و دوم(1) 1 تدبّر در قرآن

در تفسیر آیات قرآن، همانند مسائل فقهیّه، اختلاف اقوال زیاد است.

مفسّران بزرگ روی حجیّت ظواهر و معانی ظاهر قرآن بسیار تکیه می کنند؛ ولی با این حال در ظهور یک آیه در فلان مطلب و معنا، اختلاف دارند؛ به عنوان مثال در مجمع البیان نسبت به برخی آیات، تا ده قول مختلف نقل می شود و این یکی از مؤیّدات قوی برای سفارشات لزوم تدبّر در قرآن است.(2)

باید در آیات قرآن بسیار تدبّر کنیم تا بتوانیم به اندازۀ فهم خود از آن استفاده کنیم. این درست نیست که آیات قرآن به طور سطحی مورد بررسی قرار گیرد. نتیجۀ همین ساده انگاری و سطحی نگری است که موجب فهم نادرست از قرآن می شود.

به عنوان مثال، بعضی به اشتباه، در مورد آیۀ تطهیر می گویند: به دلیل این که

ص:221


1- (1) - این درس در جلسۀ «پانصد و نود و دوم» و «چهار صد و سوم» درس خارج اصول معظم له ایراد شده است-
2- (2) . قَالَ ابو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): لِلْقُرْآنِ تَأْوِیلٌ یَجْرِی کَمَا یَجْرِی اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ فَإِذَا جَاءَ تَأْوِیلُ شَیْ ءٍ مِنْهُ وَقَعَ فَمِنْهُ مَا قَدْ جَاءَ وَ مِنْهُ مَا یَجِیء. (بحار الأنوار، ج 23، باب 4، ص، 76) قرآن دارای تأویلهایی است که مانند شب و روز و حرکت خورشید و ماه در حال جریان است، وقتی زمان هریک از آنها فرابرسد، اتفاق خواهد افتاد که برخی از آنها به وقوع پیوسته و برخی در آینده به وقوع خواهد پیوست.

نصف آیۀ تطهیر وآیۀ بعد از آن، در مورد زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) است(1) ، پس این آیۀ شریفه دربارۀ ایشان است؛ و به همین دلیل، کلام فخرالدین رازی را که در تفسیرش می گوید: « هذِهِ الآیَه مَربوُط بِأَزواجِ النَّبی»(2) صحیح می دانند.

و انصافاً هم اگر کسی بخواهد با آیات قرآن سطحی برخورد کند آن سخن را درست می پندارد؛ زیرا با توجه به این که چند آیۀ قبل و چند آیۀ بعد و حتی قسمت اول آیۀ تطهیر مربوط به زن های پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، نتیجه می گیرد که این نصف آیه هم باید در مورد آنان باشد؛ لذا یکی از مفسّران بزرگ، که دارای مقام ارجمندی هم هست، ناچار شده در کتاب تفسیرش بگوید:(3) آیۀ تطهیر متعلق به اینجا نیست و به

ص:222


1- (1) . (وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّۀِ الْأُولی وَ أَقِمْنَ الصَّلاۀَ وَ آتینَ الزَّکاۀَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً وَ اذْکُرْنَ مَا یُتْلی فی بُیُوتِکُنَّ مِنْ ءَایَتِ اللَّهِ وَ الحِْکْمَۀِ إِنَّ اللَّهَ کاَنَ لَطِیفًا خَبِیرًا). (الأحزاب: آیه 33-34) و در خانه های خود بمانید و همچون دوران جاهلیّت نخستین [در میان مردم] ظاهر نشوید و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد و آنچه را در خانه هایتان از آیات خدا و حکمت تلاوت می شود، یاد کنید که خدا باریک بین و آگاه است.
2- (2) . ثم إن اللّه تعالی ترک خطاب المؤنثات و خاطب بخطاب المذکرین بقوله: (لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ) لیدخل فیه نساء أهل بیته و رجالهم، و اختلفت الأقوال فی أهل البیت، و الأولی أن یقال: هم أولاده و أزواجه و الحسن و الحسین منهم و علی منهم لأنه کان من أهل بیته بسبب معاشرته ببنت النبی (علیه السلام) و ملازمته للنبی. (مفاتیح الغیب، فخر رازی، ج 25، ص 168)
3- (3) . شاید منظور معظم له، استاد بزرگوارشان مرحوم علامه طباطبایی است که فرموده اند:... فإن قیل: هذا مدفوع بنص الکتاب علی شمولها لهن کوقوع الآیۀ فی سیاق خطابهن. قلنا: إنما الشأن کل الشأن فی اتصال الآیۀ بما قبلها من الآیات فهذه الأحادیث علی کثرتها البالغۀ ناصۀ فی نزول الآیۀ وحدها، و لم یرد حتی فی روایۀ واحدۀ نزول هذه الآیۀ فی ضمن آیات نساء النبی و لا ذکره أحد حتی القائل باختصاص الآیۀ بأزواج النبی کما ینسب إلی عکرمۀ و عروۀ، فالآیۀ لم تکن بحسب النزول جزءاً من آیات نساء النبی و لا متصلۀ بها و إنما وضعت بینها إما بأمر من النبی (صلی الله علیه و آله) أو عند التألیف بعد الرحلۀ. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 311) و اگر کسی بگوید: آن روایات باید به خاطر ناسازگاری اش با صریح قرآن طرح شود، چون روایت هر قدر هم صحیح باشد، وقتی پذیرفته است که با نص صریح قرآن منافات نداشته باشد و روایات مذکور مخالف قرآن است، برای این که آیۀ مورد بحث دنبال آیاتی قرار دارد که خطاب در همه آنها به همسران رسول خدا است، پس باید خطاب در این آیه نیز به ایشان باشد. در پاسخ می گوییم: همۀ حرفها در همین است که آیا آیۀ مورد بحث متصل به آن آیات و تتمۀ آنها است یا خیر؟ چون روایاتی که به آنها اشاره شد، همین را منکر است و می فرماید: آیۀ مورد بحث به تنهایی و در یک واقعۀ جداگانه نازل شده است. و حتی در میان این هفتاد روایت، یک روایت هم وجود ندارد، که بگوید آیۀ شریفه دنبال آیات مربوط به همسران رسول خدا نازل شده است، و حتی احدی از مفسران هم این حرف را نزده اند، حتی کسانی هم که گفته اند آیۀ مورد بحث مخصوص همسران رسول خدا است، مانند عکرمه و عروه، نگفته اند که آیه در ضمن آیات نازل شده است، پس آیۀ مورد بحث از جهت نزول جزو آیات مربوط به همسران رسول خدا و متصل به آن نیست، حال یا به دستور رسول خدا دنبال آن آیات قرارش داده اند یا بعد از رحلت آن حضرت اصحاب هنگام تألیف آیات قرآنی در آنجا نوشته اند.

جای دیگری تعلّق دارد و به اشتباه اینجا قرار داده شده است؛ یعنی با عوض شدن جای آیه، یک تحریف صورت گرفته است!

ولی ما به توفیق الهی در بحثی که دربارۀ آیۀ تطهیر داشتیم، به این نتیجه رسیدیم که این آیۀ شریفه به خمسۀ طیّبه اختصاص دارد و سیاق و چینش آیات هم به همین صورت صحیح است و حتی اگر این قسمت از آیه در جای دیگر قرآن ذکر شده بود، دیگر آن هدف اصلی خداوند تبارک وتعالی در مسألۀ تطهیر خمسۀ طیبه حاصل نمی شد.(1) یا در این آیۀ شریفۀ ( إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه)(2) خداوند متعال می فرماید: سخن و حرف خوب که واقعیت داشته باشد، به سوی خدای تبارک وتعالی بالا می رود.

در نگاه اوّل تصور می شود بالا رفتن برای کلام و سخن طیب مزیّت و امتیاز خاصی محسوب می شود، درحالی که با توجه به فراز بعد که می فرماید: ( وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه) روشن می شود که این، عمل صالح است که موجب رفعت و امتیاز سخن طیّب می شود.

- کلام طیّب و نیکو برای بالا رفتن نیاز به پشتوانه دارد که با وجود این پشتوانه، رفعت یافته و بالا می رود وگرنه علت دیگری برای صعود آن وجود ندارد و در صورت بالا رفتن، این صعود برای سخن نیکو و طیّب فضیلت و امتیاز نیست.

ص:223


1- (1) . مشروح این مطلب در کتاب «چهره های درخشان در آیۀ تطهیر» نوشتۀ معظم له ذکر شده است.
2- (2) . سخنان پاکیزه به سوی او صعود می کند و عمل صالح را بالا می برد. (فاطر: آیه 10)

در حقیقت سخن خوب باید به انتظار بنشیند تا یک عمل صالح آن را تأیید کند و به دنبال کلم طیّب بیاید، درآن صورت است که عمل صالح علاوه بر موقعیّت والای خود، معیار ارزش بوده و به کلمۀ طیّب هم ارزش می بخشد.(1)

ص:224


1- (1) . «الکلم الطیب» به معنای سخنان پاکیزه است و پاکیزگی سخن به پاکیزگی محتوای آن بستگی دارد و پاکیزگی محتوا به خاطر مفاهیمی است که بر واقعیتهای عینی پاک و درخشان تطبیق می کند و چه واقعیتی بالاتر از ذات پاک خداوند و آیین حق و عدالت او و نیکان و پاکانی که در راه نشر آن گام بر می دارند!به همین جهت «الکلم الطیب» را به اعتقادات صحیح در مورد مبدأ و معاد و آیین خداوند تفسیر کرده اند. آری! چنین عقیدۀ پاکی است که به سوی خدا اوج می گیرد و دارنده اش را نیز پرواز می دهد تا در جوار قرب حق تعالی قرار گیرد و غرق در عزت خداوند عزیز شود. مسلماً از این ریشۀ پاک شاخه هایی می روید که میوۀ آن عمل صالح است، هر کار شایسته و مفید و سازنده، چه دعوت به سوی حق باشد، چه حمایت از مظلوم، چه مبارزه با ستمگر، چه خودسازی و عبادت، چه آموزش و پرورش و خلاصه هر چیز که در این مفهوم وسیع و گسترده داخل است اگر برای خدا و به خاطر رضای او انجام شود آن هم اوج می گیرد و به آسمان لطف پروردگار عروج می کند و مایۀ معراج و تکامل صاحب آن و برخورداری از عزت حق می شود. این همان چیزی است که در سورۀ ابراهیم آیه 24 به آن اشاره شده: (أَلَمْ تر کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَۀً طَیِّبَۀً کَشَجَرَۀٍ طَیِّبَۀٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها)؛ آیا ندیدی خداوند چگونه برای سخن پاکیزه، مثالی زده است؟ همانند درختی پاک که ریشۀ آن ثابت و برقرار و شاخه آن در آسمان افراشته است، هر زمان میوه های خود را به اذن پروردگارش به مشتاقان می دهد.عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: الْکَلِمُ الطَّیِّبُ قَوْلُ الْمُؤْمِنِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِی وَلِی اللَّهِ وَ خَلِیفَۀُ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَالَ: وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ الِاعْتِقَادُ بِالْقَلْبِ إِنَّ هَذَا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لَا شَکَّ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِین. (بحار الأنوار، ج 66، باب 30، ص 18) «کلم طیب» گفتار مؤمن است که می گوید: لا اله الا الله محمد رسول اللَّه علی ولی اللَّه و خلیفۀ رسول اللَّه، فرمود: عمل صالح اعتقاد به دل است به این که معتقد باشد این مسأله حق است و از جانب خداوند آمده و شکی در حقانیّت آن نیست.در بعضی از روایات «الکلم الطیب و العمل الصالح» به ولایت اهل بیت علیهم السلام یا مانند آن تفسیر شده است: عنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: (إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ) قَالَ: وَلَایَتُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ أَهْوَی بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ فَمَنْ لَمْ یَتَوَلَّنَا لَمْ یَرْفَعِ اللَّهُ لَهُ عَمَلًا. (بحار الأنوار، ج 24، باب 50، ص 173) عمار بن یقظان اسدی از حضرت صادق (علیه السلام) دربارۀ آیه: (إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ) سؤال کرد. حضرت در جواب فرمود: ولایت ما خانواده است - اشاره به سینۀ خود کردند - هر کس ولایت ما را نداشته باشد عمل صالحی از او پذیرفته نیست. اسدی در آیۀ: «وَ جَعَلَها کَلِمَۀً باقِیَۀً فِی عَقِبِهِ» گفت: یعنی در آل محمّد، منظور این است که دوست آنان و دوستانشان هستیم تا روز قیامت و با دشمنانشان دشمنیم تا قیامت.همه از قبیل بیان مصداقهای روشن برای آن مفهوم وسیع و گسترده است و محدودیتی در مفهوم آن ایجاد نمی کند؛ چرا که هر سخنی که محتوای پاک و عالی داشته باشد همه در این عنوان جمع است. به هر حال همان خداوندی که به مقتضای آیۀ گذشته زمین مرده را با قطره های حیاتبخش باران زنده می کند، کلام طیب وعمل صالح را نیز پرورش می دهد و به جوار قرب و رحمت خود می رساند.تفسیر القمی: (إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ) قَالَ: کَلِمَۀُ الْإِخْلَاصِ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنَ الْفَرَائِضِ وَ الْوَلَایَۀُ یَرْفَعُ الْعَمَلَ الصَّالِحَ إِلَی اللَّه. (بحار الأنوار، ج 66، باب 30، ص 18) امام (علیه السلام) در تفسیر (إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ) فرمود: مقصود کلمۀ اخلاص و اقرار به واجباتی است که از سوی خدا نازل شده است و ولایت عمل صالح را به طرف خداوند می برد.

معنای کلمه «یصعد» با «یرفع» فرق دارد؛ چراکه «إلیه یصعد» مانند صعود به منبر است که به تنهایی موقعیت و ویژگی خاصی ندارد بلکه باید دید محصولش چیست؟!

از این رو، در این آیه نفرمود «یرفع الکلم الطیب»؛ چراکه نگاه به دنباله و نتیجۀ آن است. بنابراین، کلمۀ طیّب به سوی خداوند بالا می رود؛ امَا آنچه به او ارزش می دهد عمل صالح است.

از این رو، باید به این نکته توجه کرد که فهم قرآن به تدبّر بالاتری نسبت به تدبّری که در مورد روایات فقهی صورت می گیرد، نیاز دارد(1).

گاهی برای درک صحیح یک روایتِ فقهی باید در پنج جلسه آن را مورد بررسی قرار داد. مطمئناً اگر آن روایت، آیۀ قرآن بود باید ده جلسه و حتّی بیشتر، مورد دقت و بررسی قرار می گرفت؛ چرا که روایت، کلام معصوم (علیه السلام) بوده و قرآن کلام خداوند متعال است و میان کلام خداوند و کلام امام فاصلۀ زیادی وجود دارد.(2) به

ص:225


1- (1) . (أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ام عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها) (محمد، آیه 24) آیا در قرآن تدبر نمی کنند، یا بر دلهاشان قفل نهاده شده است؟(کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ، لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ، وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ). (ص، آیه 29) کتابی فرخنده بر تو فرو فرستادیم تا در آیات آن تدبر کنند و خردمندان از آن پند گیرند.(وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) (قمر، آیه 17-22-32-40) هر آینه قرآن را برای یاد کردن [خداوند] آسان قرار دادیم آیا کسی هست که یاد کند؟(أَفَلایَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ) (نساء، آیه 82) پس آیا در قرآن نمی اندیشند و تدبر نمی کنند؟...
2- (2) . قَال أَمِیرَالْمُؤْمِنِین (علیه السلام):... وَ کَلَامُ اللَّهِ وَ تَأْوِیلُهُ لَا یُشْبِهُ کَلَامَ الْبَشَرِ کَمَا لَیْسَ شَیْ ءٌ مِنْ خَلْقِهِ یُشْبِهُهُ کَذَلِکَ لَا یُشْبِهُ فِعْلُهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی شَیْئاً مِنْ أَفْعَالِ الْبَشَرِ وَ لَا یُشْبِهُ شَیْ ءٌ مِنْ کَلَامِهِ کَلَامَ الْبِشْرِ فَکَلَامُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی صِفَتُهُ وَ کَلَامُ الْبَشَرِ أَفْعَالُهُمْ فَلَا تُشَبِّهْ کَلَامَ اللَّهِ بِکَلَامِ الْبَشَرِ فَتَهْلِکَ وَ تَضِل. (توحید صدوق، ص 264) قرآن کلام خداوند است و تأویل آن همچون کلام بشر نیست. همان گونه که چیزی از آفریده هایش با او همانند نیست، فعل او نیز به چیزی از افعال بشر شباهت ندارد و هیچ سخن او به سخن بشر شبیه نیست. کلام خدای متعال صفت او است و کلام بشر افعال ایشان. پس سخن خداوند را به سخن بشر تشبیه نکنید که گمراه و هلاک می شوید.

همین

نسبت از نظر اهمیّت و مطلب نیز میان کلماتشان فاصله وجود دارد؛ به همین دلیل، اگر ما در روایات به این مقدار تدبّر می کنیم، باید در قرآن بیشتر تدبّر کنیم.

قرآن خیلی عمیق و دقیق است. اگر شخصی قرآن را با تدبّر مطالعه کند، در هر بار مطالعه، مطلب تازه ای به ذهنش خطور می کند که در نوبت قبل به آن مطلب پی نبرده بود(1) و این نشان از آن است که قرآن بیشترین زمینه را برای تدبّر دارد و چیزی فراتر یا همپای قرآن، موقعیّت و زمینۀ چنین تدبری را ندارد.(2) حیف است و جفای به عمرکه عمری بر انسان بگذرد و تفسیر قرآن را به صورت جامع و با دقّت ملاحظه نکند؛ خصوصاً طلبه و روحانی شیعه که از طریق

ص:226


1- (1) . عن امیرالمؤمنین (علیه السلام): ثمَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ نُوراً لَا تُطْفَأُ مَصَابِیحُه و... وَ بَحْراً لَا یُدْرَکُ قَعْرُهُ و.... (نهج البلاغۀ، ص 315) أمیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:... سپس قرآن را بر نبی مکرم نازل فرمود: قرآنی که نورش خاموشی ندارد... و دریایی است که ژرفای آن درک نشود و...
2- (2) . قَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): أَعْرِبُوا الْقُرْآنَ وَ الْتَمِسُوا غَرَائِبَهُ. (بحارالأنوار، ج 89، ص 107) قرآن را درست بخوانید و در جستجوی شگفتی های آن باشید.وَ قَالَ أمیرالمؤمنین (علیه السلام): الْقُرْآنُ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ فَتَفَکَّرُوا. (إرشاد القلوب، ج 1، ص 8) قرآن ظاهرش شگفت انگیز و باطنش دریایی ژرف و بی پایان از حقایق است، شگفتیهای قرآن تمام شدنی نیست و اسرارش به پایان نمی رسد تاریکی ها برطرف نمی شود مگر به واسطۀ قرآن، پس اندیشه کنید.الامام السجاد (علیه السلام): فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلِ الْقُرْآنَ وَسِیلَۀً لَنَا إِلَی أَشْرَفِ مَنَازِلِ الْکَرَامَۀ... حَتَّی تُوصِلَ إِلَی قُلُوبِنَا فَهْمَ عَجَائِبِهِ. (الصحیفۀ السجادیۀ، ص 178، و کان من دعائه (علیه السلام) عند ختم القرآن) خدایا! بر محمد و آلش درود فرست و قرآن را وسیلۀ رسیدن ما به شریف ترین منزلگاههای کرامت قرار ده... تا فهم شگفتیهای قرآن را نصیب دلهای ما گردانی.قَالَ الامام الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیه السلام): کِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی أَرْبَعَۀِ أَشْیَاءَ عَلَی الْعِبَارَۀِ وَ الْإِشَارَۀِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَۀُ لِلْعَوَامِ وَ الْإِشَارَۀُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِیَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِیَاءِ. (جامع الأخبار، فصل 24، ص 41) کتاب خدای عزوجل (قرآن) دارای چهار خصوصیت است: عبارت ظاهر، اشاره، لطایف و حقایق. عبارت ظاهر برای عوام است و اشاره برای خواص و لطایف برای اولیا و حقایق برای انبیا.

ارشادات اهل بیت علیهم التحیه و السلام می تواند بسیاری از معارف بلند قرآن را به دست آورد.

در مجمع البحرین در مادّۀ «الثوره» روایتی کوتاه را نقل می کند(1) ؛ ولی دریایی از معنا است: « من أراد العلم فلیثوّر القرآن»؛ کسی که طالب علم است قرآن را زیر و رو کرده و در آن تدبَر و دقَت نماید؛ نمی فرماید: «من أراد التقوی» یا «من أراد الهدایه» بلکه کرده می فرماید: « من أراد العلم»؛ چراکه تأمل و تفکر در قرآن، از لحاظ علمی به انسان رشد می دهد، چه رسد به مسائل اعتقادی، اخلاقی و....

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:227


1- (1) . (ثور):.... و فی الخبر «من أراد العلم فلیثوّر القرآن» أی لینقر عنه و یفکّر فی معانیه و تفسیره و قراءته. (مجمع البحرین، ج 3، ص 238)عن أَبَی إِبْرَاهِیم (علیه السلام): مَنِ اسْتَکْفَی بِآیَۀٍ مِنَ الْقُرْآنِ مِنَ الْمَشْرِقِ إِلَی الْمَغْرِبِ کُفِی إِذَا کَانَ لَهُ یَقِینٌ. (عدۀ الداعی و نجاح الساعی، القسم الثانی فی الاستکفاء، ص 293) هرکس قرآن را برای خود کافی بداند وقتی یقین داشته باشد از مشرق و مغرب بی نیاز می شود.

درس سی و سوم : عمل به قرآن

درس سی و سوم(1) [1] عمل به قرآن

قَالَ أَبَوعَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام):

«إِنَّ رُوَاۀَ الْکِتَابِ کَثِیرٌ وَ إِنَّ رُعَاتَهُ قَلِیلٌ وَ کَمْ مِنْ مُسْتَنْصِحٍ لِلْحَدِیثِ مُسْتَغِشُّ لِلْکِتَابِ فَالْعُلَمَاءُ یَحْزُنُهُمْ تَرْکُ الرِّعَایَۀِ وَ الْجُهَّالُ یَحْزُنُهُمْ حِفْظُ الرِّوَایَۀِ فَرَاعٍ یَرْعَی حَیَاتَهُ وَ رَاعٍ یَرْعَی هَلَکَتَهُ فَعِنْدَ ذَلِکَ اخْتَلَفَ الرَّاعِیَانِ وَ تَغَایَرَ الْفَرِیقَان».(2)

مرحوم کلینی در باب فضیلت علمِ کتاب اصول کافی، حدیث شریفی نقل کرده، که از نظر لفظ و معنا، بهترین شاهد و دلیل بر این است که روایت از امام معصوم و حضرت صادق (علیه السلام) صادر شده است.

ص:228


1- (1) - این درس در جلسۀ چهارصد و سی ام درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است.
2- (2) . عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ طَلْحَۀَ بْنِ زَیْدٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام).... (کافی، ج 1، ص 48) همانا روایت کنندگان قرآن بسیارند و رعایت کنندگانش اندک، چه بسا مردمی که نسبت به حدیث خیرخواه بوده و نسبت به قرآن خیانتگرند، علما از رعایت نکردن غمگین و جاهلان از این که نتوانند روایت را حفظ کنند غمگین هستند، یکی در پی حفظ حیات خود و دیگری در پی هلاکت خویش است، اینجا است که دو گروه رعایت کننده اختلاف پیدا می کنند و از هم جدا می شوند. در صورتی که به حسب ظاهر و در نظر مردم جاهل، هر دو دسته ستایش می شوند.توضیح این که: روایت کردن قرآن در اینجا به معنی تصحیح الفاظ و تجوید و قرائت و از برکردن آن است و مراد از خیر خواهی هم همین است و مراد از «رعایت» فهمیدن معنا و تفکر و تدبّر در آن و عمل کردن به مقتضای آن است.

حضرت می فرماید: « إِنَّ رُوَاۀَ الْکِتَابِ کَثِیرٌ وَ إِنَّ رُعَاتَهُ قَلِیلٌ» برخی از مردم روی ظاهر قرآن تکیه دارند و ارتباطشان در محدودۀ قرائت، الفاظ و جهات لفظی آن، مانند تجوید، نصب، رفع و وقف و... می باشد یا یک مقدار بالاتر رفته و حدّاکثر همّت خود را در مسألۀ حفظ قرآن به کار می بندند.

خلاصه این که، تمام تلاش این گروه در مورد کتاب خداوند همین است(1) ، شبیه آن چه در نقل احادیث هم مطرح است؛ چراکه تمام همّت یک راوی و محدّث صرفاً بر چگونگی نقل و ضبط الفاظ معصوم (علیه السلام)، به همان کیفیتی است که از منبع و مصدر آن صادر شده است، حفظ آن چیزی است که از مشایخِ حدیث به او رسیده، و نقل آن برای شاگردان حدیثی خود است.(2) چه بسا سطح علمی بسیاری از محدّثان به این درجه نیست که کاملاً در معانی روایات دقت کنند، به همین جهت راویان همانند فقهای بزرگ که کاملاً در مفهوم احادیث دقّت و تأمّل می کنند - نیستند.

حضرت می فرماید: چه بسیارند کسانی که با قرآن چنین برخوردی داشته؛ ولی کسانی که قرآن را از نظر علمی مورد دقّت، تفکّر و تدبّر قرار داده و از جهت عمل

ص:229


1- (1) . عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): الْقُرَّاءُ ثَلَاثَۀٌ: قَارِئٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ لِیَسْتَدِرَّ بِهِ الْمُلُوکَ وَ یَسْتَطِیلَ بِهِ عَلَی النَّاسِ فَذَاکَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ قَارِئٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَحَفِظَ حُرُوفَهُ وَ ضَیَّعَ حُدُودَهُ فَذَاکَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ قَارِئٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَاسْتَتَرَ بِهِ تَحْتَ بُرْنُسِهِ فَهُوَ یَعْمَلُ بِمُحْکَمِهِ وَ یُؤْمِنُ بِمُتَشَابِهِهِ وَ یُقِیمُ فَرَائِضَهُ وَ یُحِلُّ حَلَالَهُ وَ یُحَرِّمُ حَرَامَهُ فَهَذَا مِمَّنْ یُنْقِذُهُ اللَّهُ مِنْ مَضَلَّاتِ الْفِتَنِ وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّۀِ وَ یَشْفَعُ فِیمَنْ شَاء. (الخصال، ج 1، ص 142) تلاوت کنندگان قرآن مجید سه گروه اند: گروهی آن را برای تقرّب به درگاه بزرگان و سروری بر مردمان فرا گرفته اند که آنان اهل دوزخ اند و گروهی آن را آموخته و الفاظ آن را حفظ کرده اند؛ اما به داوری های آن کاری ندارند اینان نیز اهل دوزخ اند. گروهی دیگر آن را یاد گرفته اند و در مطالب آن تعقل و تدبر می کنند و به محکمات آن عمل می کنند و به متشابهات آن ایمان دارند و به واجبات آن رفتار و از محرمات آن اجتناب می کنند اینان اهل بهشت اند و شفاعت ایشان دربارۀ هرکس که ب خواهند به درگاه خداوند پذیرفته است.
2- (2) . عنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ 8: خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یَوْمَ مِنًی فَقَالَ: نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَکَمْ مِنْ حَامِلِ فِقْهٍ غَیْرُ فَقِیهٍ - وَ کَمْ مِنْ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ. (أمالی المفید، ص 186، المجلس الثالث والعشرون) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در سرزمین منی سخنرانی کرد، فرمود: خداوند روی بنده ای را خرّم و شاد کند که سخن مرا بشنود و خوب فرا گیرد و به آن کس که نشنیده است برساند، چه بسا کسانی که بار فقه با خود می کشند؛ ولی فقیه نیستند و چه بسا کسانی که فقه را به کسانی انتقال می دهند که از خود حاملان بهتر می فهمند.

و پیاده کردن در زندگی مورد عنایت قرار می دهند، اندکند.

طبق فرمایش حضرت صادق (علیه السلام) می توان در رابطه با کتاب خداوند - که به عنوان ثقل اکبر میان امت اسلامی باقی است(1) - ادعا کرد که در بُعد روایتی و مرحلۀ لفظ، قرائت، تجوید و حتی حفظ، دامنۀ توجّه به قرآن گسترده است؛ امَا در مرحلۀ رعایت علمی و عملی متأسفانه راعیان و ناظران قرآن بسیار اندکند! و این یک واقعیت است!

به یاد دارم که استاد بزرگوار ما مرحوم آیت الله بروجردی اعلی الله تعالی مقامه الشریف در مورد ارتباط با قرآن این مثال را بیان می کردند: اگر پزشک متخصّص، مرضِ فرد بیماری را تشخیص دهد و دارو و درمان او را هم بنویسد؛ ولی بیمار به جای این که به محتوای نسخه عمل کند، برای آن نسخه یک قاب بسیارگران قیمت تهیه کرده و نسخه را داخل آن قاب قرار دهد و در اتاقش نصب کند، عُقلا دربارۀ این بیمار چه نظری دارند؟! به او می گویند: آیا تو برای این به دکتر مراجعه کردی که نسخه اش را قاب کنی و هر روز که چشمت به آن افتاد برایش احترام قائل شوی یا هدف عمل به مضمون آن است؟!

این برخوردی که امروز با کتاب الله تعالی انجام می گیرد کاملاً مانند برخورد بیماری است که آن گونه با نسخۀ دکتر برخورد می کند و هیچ عاقلی نمی تواند این را بپذیرد(2).

ص:230


1- (1) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی أَلَا وَ هُمَا الْخَلِیفَتَانِ مِنْ بَعْدِی وَ لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَی الْحَوْض. (أمالی الصدوق، ص 415، المجلس الرابع والستون) من میان شما دو چیز گران بها را - که کتاب خدای عز و جل و خاندانم باشند - به جا می گذارم آگاه باشید! هر دوی آنها خلیفۀ بعد از من هستند و از هم جدا نمی شوند تا بر سر حوض نزد من آیند.
2- (2) . قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: (الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ): یُرَتِّلُونَ آیَاتِهِ وَ یَتَفَقَّهُونَ فِیهِ وَ یَعْمَلُونَ بِأَحْکَامِهِ وَ یَرْجُونَ وَعْدَهُ وَ یَخَافُونَ وَعِیدَهُ وَ یَعْتَبِرُونَ بِقِصَصِهِ وَ یَأْتَمِرُونَ بِأَوَامِرِهِ وَ یَتَنَاهَوْنَ عَنْ نَوَاهِیهِ. مَا هُوَ وَ اللَّهِ حِفْظَ آیَاتِهِ وَ دَرْسَ حُرُوفِهِ وَ تِلَاوَۀَ سُوَرِهِ وَ دَرْسَ أَعْشَارِهِ وَ أَخْمَاسِهِ حَفِظُوا حُرُوفَهُ وَ أَضَاعُوا حُدُودَهُ وَ إِنَّمَا تَدَبُّرُ آیَاتِهِ وَ الْعَمَلُ بِأَحْکَامِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی (کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ....) (إرشاد القلوب، ج 1، باب 19، ص 78) حضرت صادق (علیه السلام) در تفسیر آیۀ: (الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ) فرمود: آیات قرآن را تلاوت می کنند و در آن تفکر می کنند و به احکام آن عمل می کنند و به بشارت های آن امیدوارند و از تهدیدهای آن می ترسند و از مثال ها و قصص [پیشینیان در] آن عبرت می گیرند، و اوامر آن را انجام می دهند و خود را از منهیّاتش بازمی دارند. به خدا قسم! قرآن برای این نیست که آیاتش را حفظ کنند و حروف آن را فراگیرند و سوره های قرآن یا بخشی از آن را بخوانند و حدود آن را ضایع کنند بلکه برای تدبّر در آیات آن و عمل کردن به احکام آن است چنان که حق جل شأنه می فرماید: قرآن مجید کتابی است عظیم الشأن که بر تو نازل کردیم تا امت تو در آیاتش تدبر و تفکر کنند....

این که در روایت آمده است: «

وَإِنَّ رُعَاتَهُ قَلِیلٌ » مراد هم از نظر علمی و هم از نظر عملی است؛ بنابراین، ما به عنوان عالمان دین، علاوه بر این که باید با قرآن و کتاب خدای متعال آشنایی کامل داشته باشیم(1) و روی فهم معانی و معارف آن دقّت لازم و کافی را به کار گیریم،(2) می بایست با قرآن رابطه برقرار کرده، و آن را در صحنۀ عملیِ زندگیِ خود وارد سازیم و در مورد عمل به آن همّت لازم را به کار بندیم.(3)

ص:231


1- (1) . أَقْبَلَ النَّاسُ عَلَی عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالُوا: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! أَنْبِئْنَا بِالْفَقِیهِ قَالَ: نَعَمْ أُنْبِئُکُمْ بِالْفَقِیهِ حَقَّ الْفَقِیهِ... وَ لَمْ یَدَعِ الْقُرْآنَ رَغْبَۀً إِلَی غَیْرِهِ أَلَا لَا خَیْرَ فِی قِرَاءَۀٍ لَا تَدَبُّرَ. (مشکاۀ الأنوار، فصل 8، ص 132) مردم نزد حضرت علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: ای أمیرمؤمنان! فقیه را به ما بشناسان، فرمود: بلی، فقیه حقیقی را به شما می شناسانم، فقیه واقعی کسی است که:... و قرآن را - به خاطر گرایش به غیر قرآن - ترک نمی کند، بدانید که در قرائتی که تدبّر در آن نیست خیری نیست.
2- (2) . عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): الْقُرْآنُ عَهْدُ اللَّهِ إِلَی خَلْقِهِ فَقَدْ یَنْبَغِی لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ یَنْظُرَ فِی عَهْدِهِ وَ أَنْ یَقْرَأَ مِنْهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ خَمْسِینَ آیَۀً. (الکافی، ج 2، باب فی قراءته. ص 609) حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: قرآن مجید سفارشنامه ای است که از سوی خداوند به مردم ابلاغ شده است. پس شایسته است که مسلمان در این نامۀ سفارشی بنگرد و بیندیشد و هر روزه پنجاه آیه از قرآن تلاوت کند.
3- (3) . عن أمیرالمؤمنین (علیه السلام): وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ لَا یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُم. (نهج البلاغه، و من وصیته للحسن و الحسین، ص 421) خدا را! خدا را! دربارۀ قرآن، مبادا دیگران در عمل کردن به دستورات قرآن از شما پیشی گیرند.عن أمیرالمؤمنین (علیه السلام): حْسِنُوا تِلَاوَۀَ الْقُرْآنِ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ وَ اسْتَشْفُوا بِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُور. (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، تلاوۀ القرآن، ص 112) قرآن را نیکو بخوانید و قرائت شما با تأمّل و تدبّر باشد و بر این کار مواظبت شود، به درستی که قرآن سودمندترین حدیث و گفتگو است و از آن طلب شفا کنید و به آن عمل کنید که آن شفای سینه ها است.تلاوت یعنی قرائت همراه با طمأنینه به طوری که حروف و کلمات، واضح و شمرده پشت سر هم ادا گردد. این گونه قرائت هم برای شنونده قابل درک است که می تواند در معنای کلام بیندیشد و هم برای قاری که با تدبر در معانی، قلب خود را صیقلی سازد. این دستور تلاوت - مانند تلاوت ادعیه - به مسلمانانِ عربی زبان صادر شده است که ضمن تلاوت در معانی دعا و قرآن بهتر تدبر کنند و قهراً مسلمانان غیر عرب را شامل نمی شود، بلکه مسلمانان غیر عرب باید علاوه بر تلاوت متن آیات قرآن به تلاوت ترجمه های قرآن و ادعیه نیز بپردازند و گرنه لقلقۀ زبانی بیش نخواهد بود. بدیهی است در مواردی که باید قرآن و دعا در نماز تلاوت شود، متن قرآن و دعا تلاوت می شود نه ترجمۀ آن. منتها افراد غیر عرب باید پیش از تلاوت با معنای قرآن و ترجمۀ آن آشنا شوند.

علاوه بر آن، با ملاحظۀ روایات فقهی، می بینیم که ائمۀ اطهار: به قرآن کریم استشهاد می کرده اند؛(1) بنابراین، غیر از آن دو وظیفه ای که بیان شد، می بایست در مسائل فقهی که آیات قرآن شاهد و دلیل آنها است، از آن آیات استفاده کرد؛ لذا فقها باید در مقام استدلال های فقهیه به آیات الاحکام - که جنبۀ فقهی دارد - تکیه کنند.

جملۀ دوّم حضرت این است: « کَمْ مِنْ مُسْتَنْصِحٍ لِلْحَدِیثِ مُسْتَغِشُّ لِلْکِتَابِ ظاهراً».

در این عبارت، حدیث در مقابل کتاب و قرآن نیست، بلکه حدیث همان حدیث الکتاب است؛ یعنی همان تعبیر قبل: « روایۀ الکتاب».

حضرت می فرماید: چه بسیارند افرادی که وقتی مسألۀ روایت کتاب و ظاهر قرآن مطرح می شود حالت نصیحت، اعتماد و دلسوزی زیادی در آنان احساس می شود و ناصحانه و خیرخواهانه برخورد می کنند؛ امَا وقتی مسألۀ عمل به قرآن مطرح می شود، در کارشان خیانت دیده می شود(2) و از مصادیق ( نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ

ص:232


1- (1) . عَنْ زُرَارَۀَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام): أَلَاتُخْبِرُنِی مِنْ أَیْنَ عَلِمْتَ وَ قُلْتَ إِنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ وَ بَعْضِ الرِّجْلَیْنِ؟ فَضَحِکَ ثُمَّ قَالَ: یَا زُرَارَۀُ! قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ نَزَلَ بِهِ الْکِتَابُ مِنَ اللَّهِ، لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: (فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ) فَعَرَفْنَا أَنَّ الْوَجْهَ کُلَّهُ یَنْبَغِی أَنْ یُغْسَلَ. ثُمَّ قَالَ: (وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ) ثُمَّ فَصَّلَ بَیْنَ الْکَلَامِ فَقَالَ: (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ) فَعَرَفْنَا حِینَ قَالَ: (بِرُؤُسِکُمْ) أَنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأْسِ لِمَکَانِ الْبَاءِ... ثُمَّ فَسَّرَ ذَلِکَ رَسُولُ اللَّهِ لِلنَّاسِ فَضَیَّعُوه. (الکافی، ج 3، باب مسح الرأس، ص 29) زراره نقل می کند که به حضرت باقر (علیه السلام) گفتم: آیا مرا از راز این مطلب با خبر نمی سازید که از کجا دانسته اید مسح کردن قسمتی از سر و قسمتی از پشت پا کفایت می کند؟ حضرت تبسّم کردند وفرمودند: جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین فرموده است و آیۀ قرآن نیز در این باره نازل شده است؛ خداوند عز و جل می گوید: «صورتهای خود را بشویید». از این عبارت دانستیم که تمام صورت باید شسته شود. بعد از آن فرمود: «دستهای خود را تا آرنج بشویید»، ما دانستیم که تمام دست ها تا آرنج باید شسته شود. آن گاه فصل تازه ای گشود و گفت: «و به سرهای خود مسح بکشید». و از آن جا که گفت: «به سرهای خود»، به خاطر همین کلمۀ «باء»، دانستیم که مسح کردن قسمتی از سر کافی است. و این دو فصل را رسول خدا عملاً در سنت خود تفسیر کرد، ولی مردم تفسیر رسول خدا را تباه کرده و ضایع گذاشتند.
2- (2) . قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ فَلَمْ یَعْمَلْ بِهِ وَ آثَرَ عَلَیْهِ حُبَّ الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا اسْتَوْجَبَ سَخَطَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَانَ فِی الدَّرَجَۀِ مَعَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی الَّذِینَ یَنْبِذُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِم. (بحارالأنوار، ج 73، باب 67، ص 328) هر کس قرآن را بیاموزد و به آن عمل نکند و دوستی دنیا و آرایشهای آن را بر عمل به قرآن ترجیح دهد، شایستۀ خشم خدای بزرگ خواهد شد و در درجه همسان یهود و نصارا قرار خواهد گرفت که کتاب خدا را پشت سرافکنده و نادیده گرفتند.

بِبَعْض (1) هستند و به صورت انتخابی به آیات عمل می کنند.

این روایت ناظر به این است که انسان باید جایگاه و موقعیت هر چیزی را بشناسد و آن را درک کند؛ البته نه این که به ظاهر قرآن توجّهی نداشته باشیم، بلکه باید بدانیم هر چیزی جایگاه خاص خود را دارد. جایگاه ظاهر قرآن چیست؟! و جایگاه واقعیت و اهداف آن کجا است؟! وما در قبال هر کدام از این جایگاهها چه وظیفه ای داریم؟!

متأسفانه ما نسبت به شناخت و تعیین جایگاه هرچیز و واکنش شایسته در برابر آن جایگاه، درست عمل نمی کنیم؛ به عنوان مثال، اگر جوانی را ببینیم که خدای ناکرده در کوچه و خیابان به نامحرم نگاه می کند، این عمل در نظر ما واقعاً زشت و زننده است؛ اما اگر دیدیم کسی از صبح تا غروب صد بار غیبت می کند(2) اهمیت

ص:233


1- (1) . به بعضی ایمان می آوریم، و بعضی را انکار می کنیم. (نساء: آیه 150)
2- (2) . قال الصادق (علیه السلام) الْغِیبَۀُ أَنْ تَقُولَ فِی أَخِیکَ مَا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَمَّا الْأَمْرُ الظَّاهِرُ فِیهِ مِثْلُ الْحِدَّۀِ وَ الْعَجَلَۀِ فَلَا وَ الْبُهْتَانُ أَنْ تَقُولَ فِیهِ مَا لَیْسَ فِیه. (کافی، ج 2، باب الغیبۀ، ص 356) «غیبت» آن است که دربارۀ برادر مسلمانت چیزی را بگویی که خداوند پنهان داشته است و اما چیزی که ظاهر است مانند «تندخویی» و «عجله» داخل در غیبت نیست. و «بهتان» آن است که چیزی را بگویی که در برادر مسلمانت وجود ندارد.«غیبت» چنان که از اسمش پیدا است آن است که در غیاب کسی سخنی بگویند، البته سخنی که عیبی از عیوب او را فاش کند، خواه این عیب جسمانی باشد یا اخلاقی، در اعمال او باشد یا در سخنش و حتی در اموری که مربوط به او است مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند آن. بنابراین. اگر کسی صفات ظاهری و آشکار دیگری را بیان کند غیبت نخواهد بود. مگر این که قصد مذمت و عیبجویی داشته باشد که در این صورت حرام است، مثل این که در مقام مذمت بگوید: آن مرد نابینا یا کوتاه قد یا سیاهرنگ یا کوسه است. به این ترتیب ذکر عیوب پنهانی به هر قصد و نیتی که باشد غیبت و حرام است و ذکر عیوب آشکار اگر به قصد مذمت باشد نیز حرام است، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه. همۀ اینها در صورتی است که این صفات واقعاً در آن فرد باشد؛ اما اگر صفتی اصلاً وجود نداشته باشد داخل در عنوان «تهمت» خواهد بود که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است.از اینجا روشن می شود عذرهای عوامانه ای که بعضی برای غیبت کردن می آورند قابل اعتنا نیست؛ مثلاً گاهی غیبت کننده می گوید: این غیبت نیست، بلکه در او هست! در حالی که اگر آن صفت در او نباشد تهمت است نه غیبت. یا این که می گوید: این سخنی است که در حضور او نیز می گویم، در حالی که گفتن آن پیش روی آن فرد نه تنها از گناه غیبت نمی کاهد بلکه به خاطر ایذاء، گناه سنگین تری را به بار می آورد.

نمی دهیم. غیبتی که در تعبیرات قرآنی به اکل میته تشبیه شده است: (أ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُمُوه)؛(1) این در حالی است که آیات تحریم در قرآن زیاد است؛ همانند: ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَۀُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزیر) ؛(2) ولی در رابطه با محرّمات کمتر به تشبیه برمی خوریم؛ از این رو، وقتی قرآن برای حرامی تشبیه بیان می کند علاوه بر کشف حکم حرمت، اهمیّت آن قضیه نیز فهمیده می شود.

اهمیت بحث غیبت به این خاطر است که غیبت از مؤمن و هتک کردن حیثیّت و از بین بردن آبروی او به منزلۀ این است که جزئی از پیکرۀ او قطع و جدا شود.(3)

ص:234


1- (1) . آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردۀ خود را بخورد؟! [به یقین] همۀ شما از این امر کراهت دارید. (الحجرات: آیه 12)مفسران نقل کرده اند: جملۀ (وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً) دربارۀ دو نفر از اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) است که در مورد سلمان غیبت کردند؛ زیرا او را خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرستاده بودند تا غذایی برای آنان بیاورد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) سلمان را سراغ اسامۀ بن زید - که مسئول «بیت المال» بود - فرستاد. اسامه گفت: الآن چیزی ندارم، آن دو نفر غیبت «اسامه» را کردند و گفتند: او بخل ورزیده است، و دربارۀ سلمان گفتند: اگر او را سراغ چاه سمیحه [که چاه پر آبی بود] بفرستیم آب آن فروکش خواهد کرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد اسامه بروند و دربارۀ موضوع کار خود تجسس کنند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من آثار خوردن گوشت را در دهان شما می بینم. عرض کردند: ای رسول خدا! ما امروز مطلقاً گوشت نخورده ایم. فرمود: آری! گوشت سلمان و اسامه را می خوردید. آیه نازل شد و مسلمانان را از غیبت نهی کرد. (تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص 203)
2- (2) . گوشت مردار، خون و گوشت خوک بر شما حرام شده است. (مائده: آیه 3)
3- (3) . غیبت از بزرگ ترین گناهان است. سرمایۀ بزرگ انسان در زندگی حیثیت و آبرو و شخصیت او است و هر چیز این سرمایه را به خطر بیندازد مانند آن است که جان طرف مقابل را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ترور شخصیت از ترور شخص مهم تر خواهد بود و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است. یکی از فلسفه های تحریم غیبت آن است که سرمایۀ بزرگ آبروی مومن بر باد نرود و حرمت اشخاص در هم نشکند و حیثیت آنان را لکه دار نسازد. و این مطلبی است که اسلام آن را بسیار با

ص:235

مهم آن است که انسان جایگاه هر چیزی را بشناسد و تشخیص دهد. آیا مسألۀ غیبت مهم تر است یا یک نظر به نامحرم؟! پس چرا گناهِ نظر به نامحرم این قدر میان ما بزرگ و با اهمیّت است؛ ولی غیبت چنین اهمیتی ندارد؟!

این روایت نیز در حقیقت ناظر به این معنا است و می فرماید: برخی افراد نسبت به نقل و قرائت کتاب خداوند متعال حساسیت خاصی دارند که اگر کسی یک اعراب آن را زیر و رو کند، داد و فریاد می کنند؛ امّا وقتی نوبت به عمل به دستورات قرآن در صحنۀ زندگی می رسد، در تزاحم منافع زندگی با عمل به قرآن، از عمل به آن سرباز می زنند و آن را توجیه می کنند و تا آنجا که بتوانند به کتاب خدای متعال خیانت می کنند. مثل رژیم طاغوت که قرآن را با بهترین خط، بهترین چاپ، بهترین تصحیح و جلد چاپ می کرد؛ اما تیشه به ریشۀ قرآن می زد و می گفت: روح اسلام آن چیزی است که من درک می کنم. اگر طاغوت دو سه سال دیگر مانده بود، یقین داشته باشید که یک رسالۀ عملیه هم می نوشت و می گفت: مردم باید طبق این رساله عمل کنند؛ چراکه من بهتر از روحانیت روح قرآن را درک می کنم.

حضرت در ادامه می فرماید: « فَالْعُلَمَاءُ یَحْزُنُهُمْ تَرْکُ الرِّعَایَۀِ وَالْجُهَّالُ یَحْزُنُهُمْ حِفْظُ الرِّوَایَۀِ»؛ آنچه علما را دچار حزن و اندوه می کند آن است که قرآن کمتر رعایت شده و کمتر به آن عمل می شود؛ امَا وقتی به جهّال مراجعه می کنی ترک « حِفْظُ الرِّوَایَۀِ» موجب ناراحتی شان شده و می گویند: چرا قرآن را حفظ نیستید؟! چرا زیر و زبر آن را درست و آن گونه که باید باشد نمی دانید؟! چرا با قرائت قرآن آن طوری که نازل شده آشنا نیستند؟! اما نسبت به عمل به قرآن و بی اعتنایی به آن هیچ احساس نگرانی و ناراحتی نمی کنند.

در حقیقت این علما هستند که موقعیت قرآن را درک می کنند. آنان می دانند که این کتاب، کتاب عمل است؛ کتابی است که باید در شئون مختلف زندگی از آن استفاده

ص:236

کرد؛ کتابی است که در پرتو آن همۀ گمراهان عالَم، داخل وادی نور می شوند.(1) دشمنان اسلام این مطلب را خوب فهمیده اند؛ به همین دلیل برای مبارزه با اسلام، توجه به ظاهر قرآن را تقویت می کنند و مسلمانان را از توجه به باطن قرآن باز می دارند. آنان با خود می گویند: اگر بخواهیم بر مسلمانان سیطره پیدا کنیم، باید قرآن را از میانشان به حاشیه ببریم، نه این که چاپ آن را متوقف کنیم؛ لذا شما می بینید که تعداد چاپ قرآن واقعاً زیاد است. سعودی، یک میلیون قرآن چاپ می کند و به آذربایجان و شوروی می فرستد؛ ولی در همین زمان، مفتی آنها فتوا می دهد «أَنَ الشیعَۀَ مُرتَدٌّ»؛ جایز نیست کسی از قصاب شیعه گوشت بخرد و ذبیحۀ آنها حلال نیست، بلکه بالاتر از این، بعضی از فضلای عربستان سعودی جزوه ای را برای من آورده اند(2) که در دبیرستانهای آنها تدریس می شد و اسمش را «التوحید» گذاشته بودند. در آن نوشته شده بود: دو جور شرک داریم؛ شرک اکبر و شرک اصغر. شرک اکبر شرکی است که شیعیان به آن مبتلا هستند. که برای علی و اولاد علی: موقعیت خاصّی قائل اند و در نتیجه آنها را در ردیف خداوند قرار داده و در مواقع و مواقف خاصّ و حساس آنها را می خوانند و به درگاهشان التجا و تضرع می کنند.(3)

ص:237


1- (1) . (قَدْ جَاءَکُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتَابٌ مُّبِین یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَمِ وَ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلی صرَِاطٍ مُّسْتَقِیم). (مائده، آیه 15 و 16) همانا از جانب خدا برای (هدایت) شما نوری (عظیم) و کتابی آشکار آمد. کتابی که خدا بوسیلۀ آن پیروان خوشنودی خویش را به راههای سلامت هدایت می کند، و آنان را به اذن خود از ظلمت ها به سوی نور خارج ساخته و به سوی صراط مستقیم هدایت می کند.
2- (2) . عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً فَخَتَمَ بِهِ الْأَنْبِیَاءَ فَلَا نَبِی بَعْدَهُ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ کِتَاباً فَخَتَمَ بِهِ الْکُتُبَ فَلَا کِتَابَ بَعْدَه - إِلَی أَنْ قَالَ -: فَجَعَلَهُ النَّبِی عَلَماً بَاقِیاً فِی أَوْصِیَائِهِ فَتَرَکَهُمُ النَّاسُ وَ هُمُ الشُّهَدَاءُ عَلَی أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ حَتَّی عَانَدُوامَنْ أَظْهَرَ وِلَایَۀَ وُلَاۀِ الْأَمْرِ وَ طَلَبَ عُلُومَهُمْ وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ ضَرَبُوا الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْض... وَ لَمْ یَعْرِفُوا مَوَارِدَهُ وَ مَصَادِرَهُ إِذْ لَمْ یَأْخُذُوهُ عَنْ أَهْلِهِ فَضَلُّوا وَ أَضَلُّوا. (وسائل الشیعه، ج 27، ص 201)
3- (3) . فرقۀ «وهّابیّت» اظهار می دارند که هر کس، غیر خدا را بخواند، مشرک می شود؛ زیرا خداوند فرموده است: «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»، بنا بر این کسانی که در حال توسّل، اولیای خدا را صدا می زنند، مشرکند! امّا این آیه: «وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (قصص: آیه 88) توضیح می دهد که مشرک، کسی است که غیر خدا را به عنوان خدای دیگر بخواند: «لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و ناگفته پیدا است که شیعیان هیچ مقامی را به عنوان خدا صدا نمی زنند، بلکه به عنوان کسی که نزد خداوند آبرو دارد او را صدا می زنند، آن هم آبرویی که از طرف خداوند به او داده شده است، مانند انبیا و اولیای الهی، نه هر شفیع و آبرومند موهومی؛ زیرا بت پرستان نیز در دنیای خیال خود تصوّر می کردند که بت ها در درگاه خداوند آبرومند هستند. در این آیه، شرک زدایی با عبارات مختلفی بیان شده است:الف - خدای دیگری را با «اللَّه» مخوانید. ب - معبودی جز اللَّه نیست. ج - همه چیز جز او نابود شدنی است. د - حاکمیّت، تنها از آن اوست. ه - تنها به سوی او باز می گردید.پادشاه کشور سعودی هر سال روز عید قربان علمای فرقه های اسلامی را میهمان می کند. در یکی از سالها علّامه سیّد شرف الدین جبل عاملی (از علمای برجسته لبنانی) به مهمانی دعوت می شود. علّامه همین که وارد جلسه شد، قرآنی را که جلد چرمی داشت به شاه هدیه کرد. شاه آن را گرفت و بوسید. علّامه گفت: تو مشرک هستی! شاه ناراحت شد که چرا چنین تهمتی می زنی؟ علّامه گفت: چون شما چرمی را بوسیدی که پوست حیوان است و احترام به پوست حیوان شرک است! شاه گفت: من هر پوستی را نمی بوسم، کفش من هم از چرم و پوست حیوان است؛ ولی هرگز آن را نمی بوسم، این قطعه چرم، جلد قرآن قرار گرفته است برای همین آن را بوسیدم. علّامه فرمود: ما نیز هر آهنی را نمی بوسیم، آهنی را می بوسیم که صندوق یا ضریح و درب و پنجرۀ قبر پیامبر یا امامان معصوم: باشد. آری! شرک آن است که ما کسی یا چیزی را در برابر خدا عَلم کنیم و برای او قدرتی مستقلّ قائل شویم، در حالی که شیعه قدرت اولیای خدا را مستقل نمی داند، بلکه قدرتی وابسته به قدرت الهی می داند و اگر گنبد و بارگاهی می سازد به خاطر آن است که به مردم اعلام کند در این جا مردی از اهل توحید دفن شده است. کسی که در اینجا دفن شده در راه خدا شهید گشته و فدا و فنای توحید شده است. پس گنبد و بارگاه، یعنی مرکزی که زیر آن فریاد توحید بلند است، نه مرکزی در برابر مسجد. امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «وجه اللَّه» پیامبر خدا و حجّت های او در زمین هستند که به وسیله آنان به خداوند، دین و معرفت او توجّه می شود. در دعای ندبه درباره امام زمان (علیه السلام) می خوانیم: «أین وجه الله الذی یؤتی» و نیز می خوانیم: «أین وجه الذی یتوجه الاولیاء».

البته چیز دیگری هم اضافه کرده بودند که موقعیت ضعیف علمی آنها را مشخص می کرد؛ نوشته بود: یکی از چیزهایی که انسان را به شرک اکبر مبتلا می کند این است که اگرانسان از مرده وحشت کند همین وحشت موجب شرک اکبر است و در نتیجه مال، جان و عرض شیعیان حلال است.(1)

ص:238


1- (1) . عَنِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله): مَعَاشِرَ النَّاسِ! تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آیَاتِهِ وَ مُحْکَمَاتِهِ وَ لَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهُ فَوَ اللَّهِ لَهُوَ مُبَیِّنٌ لَکُمْ نُوراً وَاحِداً وَ لَا یُوَضِّحُ لَکُمْ تَفْسِیرَهُ إِلَّا الَّذِی أَنَا آخِذٌ بِیَدِهِ وَ مُصْعِدُهُ إِلَی وَ شَائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ مُعْلِمُکُمْ أَنَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلَاهُ وَ هُوَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَخِی وَ وَصِیِّی.... (روضۀ الواعظین، ج 1، مجلس فی ذکر الإمامۀ و إمامۀ علی ابن أبی طالب و أولاده صلوات الله علیهم أجمعین، ص 88) ای گروه مردم! در مورد قرآن تدبر کنید و آیات محکم آن را خوب بفهمید و هرگز از آیات متشابه پیروی نکنید و به خدا سوگند! هرگز کسی دشواریها و تفسیر آن را برای شما روشن نمی کند جز همین کسی که من دست او را می گیرم و به سوی خود می آورم و بازویش را بر می افرازم و به شما اعلام می کنم که هر کس من مولای اویم این علی مولای او است! یعنی علی بن ابی طالب که برادر و وصی من است.

خلاصه این که؛ نمی توان با کتابی که از دیدگاه اهل بیت: دارای مقام رفیعی است ناآشنا یا کم آشنا بود. یکی از بحث های خودتان را به قرآن اختصاص بدهید و در شبانه روز یک ساعت مطالعۀ تفسیر قرآن و یک ساعت هم مباحثۀ قرآنی داشته باشید؛(1) و مهم تر از آن دغدغۀ عمل به این کتاب نورانی را داشته باشید.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:239


1- (1) . قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): أَیُّهَا النَّاسُ! تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ الْمَجِیدَ فَقَدْ دَلَّکُمْ عَلَی الْأَمْرِ الرَّشِید. (إرشاد القلوب، ج 1، باب 20، ص 80) ای گروه مردم! در قرآن مجید بسیار تدبّر و تفکّر کنید؛ زیرا تنها قرآن است که شما را به راه راست راهنمایی می کند.قَالَ عَلِی بْنَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام): آیَاتُ الْقُرْآنِ خَزَائِنُ فَکُلَّمَا فَتَحْتَ خِزَانَۀً یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَنْظُرَ مَا فِیهَا. (کافی، ج 2، ص 609) آیات قرآن گنجینه های علم هستند هر گاه گنجینه ای گشوده شود شایسته است که به آنچه در آن است نظر کنی.

درس سی و چهارم : نیاز به مصلح جهانی

درس سی و چهارم(1) 1 نیاز به مصلح جهانی

ما بر حسب آیات و روایاتِ متعدّد معتقدیم که خداوند متعال موجود پاکی را برای گرایش بشریّت به سوی عدل و داد و رهایی از ظلم و تجاوز، ذخیره کرده است.(2) آیات، روایات و ادلّه ای که در این خصوص وارد شده در جای خود محکم و مسلّم است و - بحمد الله تعالی - هیچ جای شبهه و تردیدی در آنها نیست؛ همانند:

(هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون).(3)

و اگر ما دلیلی هم از آیات و روایات نداشتیم، شرایط و خصوصیّات زمانِ ما

ص:240


1- (1) - این درس در جلسۀ صد و یازدهم خارج فقه (مکاسب محرمه) معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) فِی قَوْلِهِ عَزَّوَجَل (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ) قَالَ: إِذَا قَامَ الْقَائِمُ (علیه السلام) ذَهَبَتْ دَوْلَۀُ الْبَاطِل. (کافی، ج 8، ص 267) امام باقر (علیه السلام) دربارۀ آیه 81 سوره مبارکه اسراء فرمود: هنگامی که حضرت قائم (علیه السلام) قیام کند دولت باطل از میان می رود.عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام): إِذَا قَامَ الْقَائِمُ لَا تَبْقَی أَرْضٌ إِلَّا نُودِی فِیهَا شَهَادَۀُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ. (بحار الأنوار، ج 65، باب 24، ص 225) هنگامی که قائم (علیه السلام) قیام کند، زمینی نمی ماند مگر آن که ندای توحید و شهادت لا اله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) از آن زمین برمی خیزد.
3- (3) . او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همۀ آیین ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند! (توبه: آیه 33؛ صف: آیه 9)

اقتضا می کرد که خداوند تبارک و تعالی یک مصلح جهانی و دادگستر مطلق را برای نجات مردم ذخیره و آماده کرده باشد.

به عبارت دیگر، گویی خود این مقطع زمانی که در آن قرار گرفته ایم، این معنا را ثابت می کند.

جهت این مطلب آن است که جهان امروز از نظر علمی و صنعتی پیشرفت قابل توجهی داشته و روز به روز تکامل بیشتری پیدا می کند تا جایی که گاهی انسان از پیدایش یک صنعت و علم جدید متعجّب می شود، و نمی تواند آن را باور کند؛ ولی پس از مشاهدۀ آن از نزدیک، چاره ای جز اذعان و تصدیق ندارد.

اما تأسف اینجا است که به موازات پیشرفت و ترقّی علوم و صنایع، ظلم و زیاده خواهی در جهان بیشتر می شود و حکومتهای بزرگ تر و قوی تر نسبت به حکومتها و ملّتهای کوچک تر و ضعیف تر ظلم و تعدّی می کنند.

قدرت های بزرگ در پرتو مبارزه با تروریسم به ممالک اسلامی هجوم می برند، آنها را آواره و خانه هایشان را بر سرشان خراب می کنند و جوانان و حتی بچّه ها، پیرزنها و پیرمردهایشان را بدون هیچ واهمه و هراسی به شهادت می رسانند.

جالب این است که ستمگری های خود را در لباسهای فریبنده و در قالب الفاظی زیبا و پرجاذبه انجام می دهند؛ ولی اگر با دقت به باطن و حقیقت آنها توجه شود، چیزی جز ظلم و زیاده خواهی در کار نیست؛ تا جایی که استکبار جهانی با این که داعیه دار قدرت منحصره روی زمین است؛ ولی نسبت به دیگران تهدیدها، تعدّی ها، الفاظ و ادبیاتی به کار می برد که از یک چوپان هم انتظار نمی رود! گویی تابع هیچ منطقی نیستند و اصلاً منطق به گوش آنها نخورده است که هرچه به ذهنشان می رسد در استضعاف و استثمار ملل ضعیف به کار می برند، و دلیلشان این است که جهان تک قطبی است و آنها تنها قدرت منحصره در زمین هستند. از این رو، می بینید که ملّت های کوچک تر را به شیوه های گوناگون تهدید می کنند و حتی وارد عمل شده، در امور داخلی آنها دخالت می کنند.(1)

ص:241


1- (1) .... فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ (ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ) فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتَّی لَا یَظْفَرَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلَّا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ.... (بحار الأنوار، ج 53، باب 29، ص 39) فرازی از دعای عهد:... زیرا خود گفته ای و گفته ات راست است. فساد مردم در دریا و خشکی آشکار گشته است. خداوندا! ولی خود و فرزند دختر پیامبرت را که هم نام پیامبرت می باشد، ظاهر گردان تا به هر باطلی که می رسد آن را به هم زده و از میان بردارد و حق را بر جای خود استوار و آشکار سازد....

بنابراین، توجّه به این جهت ما را به فکر وامی دارد که خداوند باید قدرتی بالاتر از این ابرقدرتها ذخیره کرده باشد تا تمام ملل، زیر چتر این قدرت با عدل و داد او از ظلم و تعدّی مصون و محفوظ باشند. (1) والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:242


1- (1) . عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا (علیه السلام): أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ: أَنَا صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ وَ لَکِنِّی لَسْتُ بِالَّذِی أَمْلَؤُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ کَیْفَ أَکُونُ ذَلِکَ عَلَی مَا تَرَی مِنْ ضَعْفِ بَدَنِی وَ إِنَّ الْقَائِمَ هُوَ الَّذِی إِذَا خَرَجَ کَانَ فِی سِنِّ الشُّیُوخِ وَ مَنْظَرِ الشُّبَّانِ قَوِیّاً فِی بَدَنِهِ حَتَّی لَوْ مَدَّ یَدَهُ إِلَی أَعْظَمِ شَجَرَۀٍ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ لَقَلَعَهَا وَ لَوْ صَاحَ بَیْنَ الْجِبَالِ لَتَدَکْدَکَتْ صُخُورُهَایکُونُ مَعَهُ عَصَا مُوسَی وَخَاتَمُ سُلَیْمَانَ ذَاکَ الرَّابِعُ مِنْ وُلْدِی یُغَیِّبُهُ اللَّهُ فِی سِتْرِهِ مَا شَاءَثُمَّ یُظْهِرُهُ فَیَمْلَأُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراًوَ ظُلْم. (کمال الدین و تمام النعمۀ، ج 2، ص 370) ریان بن صلت می گوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: شما صاحب الامر هستید؟ حضرت فرمود: من هم صاحب الامر هستم؛ ولی آن صاحب الامر که زمین را آن چنان که پر از ستم شده است پر از عدالت می کند نیستم و چگونه او باشم؟ من با این ضعف بدنی هرگز نمی توانم صاحب الامر باشم، هر گاه قائم ظهور کند از نظر سن و سال پیر است، ولی از جهت رخسار جوان است. صاحب الامر از نظر قوای بدنی بسیار نیرومند است تا جایی که می تواند با یک حرکت درختی را از ریشه بکند و اگر میان کوه ها فریاد بکشد سنگ های آنها از هم جدا خواهد شد. عصای موسی و خاتم سلیمان همراه او است او چهارمین فرزند من است. خدا تا وقتی که بخواهد او را پشت پردۀ خود دارد، سپس او را ظاهر می کند تا زمین را آن چنان که پر از جور و ستم شده است پر از عدل و داد کند.قال علی بن موسی الرضا 8: لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّی یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ أَمَّا مَتَی؟ فَإِخْبَارٌ عَنِ الْوَقْتِ. فَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ النَّبِی ص قِیلَ لَهُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! مَتَی یَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ؟ فَقَالَ (علیه السلام): مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَۀِ الَّتِی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَۀ. (همان) اگر از دنیا یک روز باقی بماند خداوند همان روز را طولانی خواهد کرد تا او ظهور کند و آن را پر از عدالت کند چنانچه پر از ستم شده است و اما این که آن روز چه روزی است؟ این خبر دادن از وقت است. و همانا پدرم از پدرش از پدرانش نقل کرد که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سوال شد: قائم از فرزندانت کی خروج می کند؟ فرمود: مثل او مثل ساعت قیامت است که خداوند متعال وقت آن را آشکار نمی کند تا شما ناگهان آن را ببینید.

درس سی و پنجم :خیر کثیر؛ «زهرای اطهر (سلام الله علیها)»

درس سی و پنجم(1) 1 خیر کثیر؛ «زهرای اطهر (سلام الله علیها)»

سورۀ مبارکۀ کوثر - که بر وزن فوعل و به معنای خیر کثیر است - در بارۀ صدیقۀ طاهره، حضرت فاطمه زهرا (س) نازل شده است.

اگرچه احتمالات زیادی در این باره وجود دارد، ولی آیاتی که ذیل آیۀ اوّل آمده است شاهد بر این مطلب است؛ خصوصاً وقتی می فرماید: ( إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ)، آن کسی که تو را در معرض شِیْن و بدگویی قرار می دهد و پشت سر تو می گوید: « هذا رَجلٌ ابتَر» بدان که خودش این چنین است و فرزندی نداشته و اثری از او نخواهد ماند؛ اما ما به تو کوثر عطا کردیم.(2) پس معلوم می شود که کوثر با ( إِنَّ شانِئَکَ هُوَ

ص:243


1- (1) - این درس در جلسۀ چهل و پنج خارج اصول (قطع) معظم له ایراد گردیده است- (سیری کامل دراصول فقه، چاپ اول، ج 9، ص 483)
2- (2) . اعجاز این سوره: این سوره سه پیشگویی بزرگ را در بردارد:- از یک سو اعطای خیر کثیر را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نوید می دهد اگرچه «اعطینا» به صورت فعل ماضی است، ولی ممکن است از قبیل مضارع مسلم باشد که در شکل ماضی بیان شده است. و «خیر کثیر» تمام پیروزیها و موفقیتهایی را که بعداً نصیب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شد و هنگام نزول این سوره در مکه قابل پیش بینی نبود، شامل می شود.- از سوی دیگر، خبر می دهد که پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدون عقبه نخواهد بود، بلکه نسل و دودمان او به طور فراوان در جهان وجود خواهند داشت.- از سوی سوم خبر می دهد که دشمنان او ابتر و بی دنباله خواهند بود، این پیشگویی نیز تحقق یافت،

ص:244

الْأَبْتَرُ) مرتبط است و در رابطه با بقای نسل و ذریّۀ طاهرۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.

همچنان که که ( فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَر) نیز بر همین معنا دلالت می کند، زیرا در مقابل هدیۀ خداوند متعال که اعطای کوثر است دو تکلیف متوجّه شخص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می شود؛ اوّلاً: باید به خاطر این عطیّه الهی، نیایش و سپاس گزاری داشته باشد و ثانیاً: عبادت عملی به تنهایی کفایت نمی کند؛ بلکه بایدگذشت مالی هم داشته باشد.

معمولاً در عبادات یکی از این دو جهت وجود دارد: بعضی از عبادات، منحصر به جنبۀ مالی است؛ مثل: زکات و خمس و مانند اینها، و برخی از عبادات، مرکب از دو جهت است؛ یعنی هم به عمل و هم به بذل مال نیاز دارد؛ مانند: حجّ و....

خصوصیّت این آیه اقتضا می کند با توجه به این که ( إِنَّ شانِئَکَ) مختص به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده و ایشان مورد شِیْن واقع می شده، « فَصَلِّ لِرَبِّکَ» هم چیزی در رابطه با شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در برابر آن هدیۀ الهی باشد که باید هم ستایش و نیایش و هم بذل مال انجام پذیرد.

یکی از احتمالات ضعیفی که دربارۀ «وَ انْحَر» داده شده این است که در نماز دستش را تا محاذی نحر و بالای سینه و پایین گردنش بالا ببردکه این صرفِ احتمال است.

ظاهر این آیه روشن است و اینها قرینه می شود بر این که مسألۀ کوثر دربارۀ شخص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است.

نکتۀ قابل توجهی که در این آیه وجود دارد، تعبیر از صدیقۀ کبری فاطمۀ زهرا (س) به کوثر است.(1)

ص:245


1- (1) . «کوثر» یک معنای جامع و وسیع دارد و آن «خیر کثیر و فراوان» است و مصادیق آن زیاد است؛ ولی بسیاری از بزرگان علمای شیعه روشن ترین مصداق آن را وجود مبارک «فاطمۀ زهرا (س)» دانسته اند؛ چرا که با توجه به شأن نزول آیه که در متن بیان شد، استنباط می شود که این «خیر کثیر» همان فاطمۀ زهرا (س) است؛ زیرا نسل و ذریۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله) به وسیلۀ همین دختر گرامی در جهان انتشار یافت، نسلی که نه تنها فرزندان جسمانی پیامبر بودند، بلکه آیین او و تمام ارزشهای اسلام را حفظ کردند و به آیندگان ابلاغ کردند، نه تنها امامان معصوم: که جایگاهی ویژه دارند، بلکه هزاران هزار از فرزندان فاطمه علیها سلام در سراسر جهان پخش شدند که در میان آنان علمای بزرگ و نویسندگان و فقها و محدثان و مفسران والا مقام و فرماندهان عظیمی بودند که با ایثار و فداکاری در حفظ آیین اسلام کوشیده اند.در اینجا به بحث جالبی از فخر رازی برخورد می کنیم که در ضمن تفسیرهای مختلف «کوثر» می گوید: قول سوم این است که این سوره به عنوان رد بر کسانی نازل شده که عدم وجود اولاد را بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خرده می گرفتند؛ از این رو معنای سوره این است که خداوند به او نسلی می دهد که در طول زمان باقی می ماند، ببینید چه اندازه از اهل بیت را شهید کردند! در عین حال جهان مملو از آنها است، این در حالی است که از بنی امیه که دشمنان اسلام بودند شخص قابل ذکری در دنیا باقی نماند.

کلمات دربارۀ اشخاص خیلی فرق می کند؛ یک وقت دو بقّال دربارۀ این که پول زیاد چه مقدار است با هم صحبت می کنند و یک وقت دو تاجر و یک وقت دو میلیاردر در این خصوص بحث می کنند و یک وقت یک رئیس جمهور می گوید: این پروژه پول زیادی لازم دارد. این «پول زیادی» که او می گوید، غیر از آن پول زیادی است که آن دو بقّال می گویند. مقام هرچه بالاتر رود و عنوانی ممتاز پیدا کند، تعابیر و الفاظ - هرچند یکی باشد - باید متناسب با گوینده معنا شود.

در مورد «عطیّه» هم مطلب همین است. عطیه ها هم از لحاظ دهنده و هم از لحاظ گیرنده فرق می کند، چه مقامی و به چه کسی عطیّه می کند. گاهی انسان می خواهد چیزی را به یک فقیر هدیه کند و گاه می خواهد به یک شخصیت بارز هدیه بدهد، همچنین این که هدیه دهنده چه کسی است نیز در نوع هدیه اثر خواهد داشت.

خداوندی که می فرماید: ( مَتاعُ الدُّنْیا قَلیل)،(1) از این عطیّه به کوثر تعبیر کرده است که به مراتب از کثیر بالاتر است و این تعبیر مفهوم و محتوای زیادی دارد.

در اینجا عطیّه کننده ذات اقدس الهی است که در آن آیه می فرماید: ( وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍإِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ)،(2) طرف مقابل و شخصیتی هم که به او عطیّه می شود، اشرف ممکنات و افضل مخلوقات جهان آفرینش، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است و خداوند متعال نیز از عطیه به کوثر تعبیر کرده است که به نظر من بالاتر از این

نمی توان چیزی تصوّر کرد.

در دوران صدر اسلام، آیندۀ جهان اسلام و ائمۀ معصومین: برای مسلمانان درست روشن نبود؛ ولی بحمد الله تعالی برای ما روشن است. ما دیدیم که از این

ص:246


1- (1) . سرمایه زندگی دنیا، ناچیز است. (نساء: آیه 77)
2- (2) . و گنجینه های همه چیز، تنها نزد ما است. (حجر: آیه 21)

کوثر الهی «سَیِّدَا شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّۀِ»(1) ، امام مجتبی و سالار شهیدان (علیه السلام) که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دربارۀ او فرمود: - «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن»(2) - به وجود آمدند که زنده کنندۀ دین هستند و سرانجام هم منتقم حقیقی از ذریّه همین کوثر و عطیّه الهی است.(3)

ص:247


1- (1) . قَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): إِنَّ عَلِیّاً وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی وَ زَوْجَتُهُ فَاطِمَۀُ سَیِّدَۀُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ ابْنَتِی وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّۀِ. (أمالی الصدوق، 57، المجلس الثالث عشر) علی (علیه السلام) وصی و خلیفۀ من و فاطمه که بانوی زنان جهانیان است دختر من و حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشتند.
2- (2) . عَنْ یَعْلَی بْنِ مُرَّۀَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ. (بحار، ج 43، باب 12، ص 261) حسین از من است و من از حسین ام.
3- (3) . عَنْ مَعْمَرِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ (علیه السلام) یَقُولُ: أَتَی یَهُودِی النَّبِی فَقَامَ بَیْنَ یَدَیْهِ یَحُدُّ النَّظَرَ إِلَیْهِ فَقَالَ: یَا یَهُودِیُّ! مَا حَاجَتُکَ؟ قَالَ: أَنْتَ أَفْضَلُ ام مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ النَّبِی الَّذِی کَلَّمَهُ اللَّهُ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ التَّوْرَاۀَ وَ الْعَصَا وَ فَلَقَ لَهُ الْبَحْرَ وَ أَظَلَّهُ بِالْغَمَامِ؟ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ: إِنَّهُ یُکْرَهُ لِلْعَبْدِ أَنْ یُزَکِّی نَفْسَهُ وَ لَکِنِّی أَقُولُ: إِنَّ آدَمَ لَمَّا أَصَابَ الْخَطِیئَۀَ کَانَتْ تَوْبَتَهُ أَنْ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا غَفَرْتَ لِی فَغَفَرَهَا اللَّهُ لَهُ وَ إِنَّ نُوحاً لَمَّا رَکِبَ فِی السَّفِینَۀِ وَ خَافَ الْغَرَقَ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَیْتَنِی مِنَ الْغَرَقِ فَنَجَّاهُ اللَّهُ عَنْهُ وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَمَّا أُلْقِی فِی النَّارِ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَیْتَنِی مِنْهَا فَجَعَلَهَا اللَّهُ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ إِنَّ مُوسَی لَمَّا أَلْقَی عَصَاهُ وَ أَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَۀً قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا آمَنْتَنِی فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ: لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلی. یَا یَهُودِیُّ! إِنَّ مُوسَی لَوْ أَدْرَکَنِی ثُمَّ لَمْ یُؤْمِنْ بِی وَ بِنُبُوَّتِی مَا نَفَعَهُ إِیمَانُهُ شَیْئاً وَ لَا نَفَعَتْهُ النُّبُوَّۀُ. یَا یَهُودِیُّ! وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی الْمَهْدِی إِذَا خَرَجَ نَزَلَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ (علیه السلام) لِنُصْرَتِهِ فَقَدَّمَهُ وَ صَلَّی خَلْفَه. (بحار الأنوار، ج 26، باب 7، ص 319) یک یهودی خدمت پیامبر رسید و با دقت به آن حضرت نگاه می کرد، پیامبر فرمود: ای یهودی! چه درخواستی داری؟ عرض کرد: شما بهتری یا موسی بن عمران پیامبری که خدا با او سخن گفت و بر او تورات و عصا فرستاد و دریا را برایش شکافت و با ابر بر سرش سایه انداخت؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: خوب نیست کسی از خود تعریف کند؛ ولی من می گویم: وقتی آدم دچار خطا شد توبه اش این بود که گفت: خدایا! از تو درخواست می کنم به حق محمّد و آل محمّد مرا ببخشی و خداوند او را بخشید. نوح وقتی سوار کشتی شد و از غرق شدن ترسید گفت: خدایا! به حق محمّد و آل محمّد مرا از غرق شدن نجات بخش و خداوند او را نجات داد. ابراهیم هنگامی که در آتش افکنده شد گفت: خدایا! درخواست می کنم به حق محمّد و آل محمّد مرا از این آتش نجات بخشی و خدا آن را بر او سرد و سلامت کرد. هنگامی که موسی عصایش را انداخت و در دل ترسید گفت: خدایا! به حق محمّد و آل محمّد مرا در امان قرار ده و خداوند فرمود: نترس تو برتر و پیروزی، ای یهودی! اگر موسی مرا درک می کرد و به من و نبوّتم ایمان نمی آورد، نه ایمانش به او سودی می بخشید و نه نبوّت برایش فایده داشت، ای یهودی! از ذریۀ من مهدی است، هنگامی که ظهور کند عیسی بن مریم برای یاری او می آید و او را امام قرار می دهد و پشت سرش نماز می خواند.عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ قَالَ: سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَنْ مَعْنَی قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ: إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی مِنَ الْعِتْرَۀِ فَقَالَ: أَنَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّۀُ التِّسْعَۀُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ تَاسِعُهُمْ مَهْدِیُّهُمْ وَ قَائِمُهُمْ لَا یُفَارِقُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَ لَا یُفَارِقُهُمْ حَتَّی یَرِدُوا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ حَوْضَهُ. (بحار الأنوار، ج 23، باب 7، ص 104) از امیر المؤمنین (علیه السلام) سؤال کردند: معنای فرمایش پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله): «انی مخلف فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتی» چیست و عترت آن جناب چه کسانی هستند؟ فرمود: من و حسن و حسین و امامان نه گانه از فرزندان حسین که نهمی ایشان مهدی و قائم آنان است از کتاب خدا جدا نمی شوند و کتاب خدا نیز از ایشان جدا نخواهد شد تا وقتی در کنار حوض بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وارد شوند.

از اینجا پی می بریم که چه خیر کثیری - بر اثر عنایت و عطیّه الهی - به اسلام و مسلمانان عنایت شده است. هرچند این لطف در آغاز شامل حال پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) گردید.

و در این دوران دیدیم که یکی از فرزندان فاطمۀ زهرا (س) یعنی امام بزرگوار 1 - که ولادت ایشان مقارن با میلاد پربرکت صدیقۀ طاهره 3 می باشد - معجزۀ قرن را به وجود آورد.

ولی متاسفانه ما نمی دانیم امام بزرگوار در احیای اسلام و ایجاد حکومت اسلامی در دنیای پر آشوب فعلی که تمام زر و زورها در اختیار استعمارگران و مخالفان اسلام است چه نقش اساسی را ایفا نمود شاید آیندگان این فضاها را درست تحلیل کنند و به ژرفای آن پی ببرند!

واقعاً وقتی انسان با گوشه هایی از مبارزات این جوانان آشنا می شود اصلاً باورش نمی شود که اینان بودند که آن شجاعتها، فداکاری ها و ایثارگری ها را از خود نشان دادند.

مدّتی قبل در یکی از برنامه های تلویزیون در شرح حال برخی از آنان می گفت: بعد از این که به طرفِ دیگر اروندرود رسیدند با سیم های خاردار مواجه شدند؛ به همین دلیل کسی نمی توانست از این سیمها عبور کند. جوانی پیش قدم شد و خود

را روی سیم خاردار انداخت تا دیگران از روی او عبور کنند!

هنوز هم تصوّر این کار برای من مشکل است که این قدر زجر بکشد تا دیگران

ص:248

بتوانند از روی او عبور کنند! کجای تاریخ می توان سراغ داشت که کسی برای این که حکومت و انقلاب اسلامی مورد تجاوز و خدشه قرار نگیرد و زحمات امام بزرگوار به نتیجۀ کامل برسد، چنین زجری را تحمل کند! چه کسی این جوان را به این حالت رسانده است؟! کدام نَفَسی او را این چنین دگرگون ساخته است؟ و کدام قدرتی این جوان را از مسائل شهوانی و بهترین لذّات کنار زن و فرزندش جدا ساخته است که در لحظۀ خطر، خودش را کاملاً برای مرگ و شهادت - آن هم چنین شهادتی - آماده سازد؟!

برادران من! به اندازۀ درک و فهم خود از مسائلی که در جریان آنها قرار دارم، بدون تعصّب عرض می کنم: ما این درس، بحث، حوزه ها و امثال آن را به برکت همین انقلابی که امام برای این کشور انجام داد، داریم. بحمدالله تعالی مسئولان - به ویژه مقام بزرگوار رهبری - برای تداوم راه امام کاملاً مشغول فعالیت هستند. شما نیز هرگز بی تفاوت نباشید و تلاش امام را فراموش نکنید. تصور نکنید انقلاب یک حادثه ای بود که گذشت؛ چراکه ما هرلحظه از سوی دشمن در مخاطره هستیم. دشمن همیشه در کمین است و برای رسیدن به اهداف شومش انواع و اقسام توطئه ها و تهاجم ها را دارد. انگلیس و آمریکا تصوّر می کردند که مردم، دیگر از انقلاب بریده اند و مشکلی برای ضربه زدن به انقلاب بر سر راهشان وجود ندارد، ولی متوّجه شدند روحیۀ مردم همان روحیۀ سابق است، جوانها همان جوانها و شجاعتها همان شجاعتها است؛ لذا با کمال شرمندگی عقب نشینی می کنند.

من و شما نباید اجازه دهیم در مجالس و مجتمع های عمومی افرادی علیه انقلاب صحبت کنند، مخصوصاً بعضی از خواصّ - که حمل بر صحّت آن، این است که بگوییم: ناآگاهند -. نگذارید این نغمه ها شیوع پیدا کند که اگر این چنین شد همه چیزمان بر باد خواهد رفت و حوزه ها، حکومت و انقلاب اسلامی متزلزل خواهد شد؛ البته این به آن معنا نیست که هیچ مشکلی در این نظام وجود ندارد؛ به طور قطع مشکلاتی در نظام هست. مگر در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) یا امیرالمؤمنین (علیه السلام)

همۀ مشکلات مردم حل شده بود؟! هر حکومتی به خصوص چنین حکومتی که مانند یک نقطۀ درخشان بر صفحۀ تمامْ سیاه زمین می درخشد با بعضی از مشکلات

ص:249

مواجه است. پیدا است که همۀ قدرتها برای از بین بردن آن سعی و تلاش می کنند.

این من و شماییم که باید در برابر تهاجمات آنها - خصوصاً تهاجم فرهنگی - احساس وظیفه کنیم. این مسئولیت تنها در یک زمان و مخصوص من و شما نیست؛ بلکه به خاطر تهاجم های سنگین و متراکم دشمن، مسئولیت روز به روز سنگین تر و بیشتر می شود تا این اسلام را - که امام بزرگوارمان به دست من و شما داد - با گسترش روزافزون و کیفیت بهتر به نسل آینده برسانیم. ان شاءالله تعالی.

والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:250

درس سی و ششم :مصلحت در بیان احکام

درس سی و ششم(1) 1 مصلحت در بیان احکام

مجموعۀ احکام اسلام در زمان پیامبر مکرم حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) در طول 23 سال به وسیله وحی بر ایشان نازل و تبیین شد(2). و چنین نبود که به مجرّد بعثت آن حضرت همۀ احکام مطرح و مردم به رعایت آن ملزم شوند.

به عنوان مثال، روزه که در ادیان الهی گذشته نیز بر مردم واجب بوده است، پس از گذشت چند سال از بعثت حضرت، واجب شد.

حتی حرمت شرب خمر پس از مقداری فاصله از بعثت حضرت نازل شد؛ در حالی که بر حسب روایات، در هیچ دینی از ادیان الهی، شرب خمر نه تنها حلال نبوده، بلکه حرام بوده است.

این تدریج وتدرّج در ظرف 23 سال در زمان رسالت را چطور تحلیل می کنیم؟

ظاهراً باید این چنین تحلیل کرد که در لوح محفوظ، هم این احکام الهی ثابت و هم آنها به عنوان حکم اسلام مطرح بوده است؛ اما مصالح اقتضا می کرده که اینها به صورت تدریجی مطرح شود.

ص:251


1- (1) - این درس در جلسۀ هفتصد و هشتم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . (یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْر). (بقره: آیه 185) خداوند، راحتی شما را می خواهد، نه زحمت شما را.

در روز اوّل به همان «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» که مربوط به نفی صلاحیّت بت ها برای عبادت و همچنین انحصار این صلاحیت در خداوند تبارک وتعالی است، بسنده شده است و هر زمانی مصلحت اقتضا می کرد که حکمی نازل و اجرا شود، در آن زمان حکم می آمده است.(1)

ص:252


1- (1) . رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای تمامی بشر مبعوث بود، بدون این که دینش انحصاری و دعوتش به قوم یا به مکان و زمان معینی اختصاص داشته باشد. دلیل این عمومیت، آیات قرآن مانند این آیه است که می فرماید:(قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ). بگو: ای مردم! من فرستادۀ خدا به سوی همگی شما هستم، خدایی که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن او است. (اعراف، آیه 158) خدای سبحان به ایشان دستور می دهد برای این که زیر بار سنگین رسالت از پای در نیایند، طریق رفق و مدارا را پیش بگیرد و به تدریج به سوی هدف قدم بر دارد تا هم دعوتش و هم دین خدا که به سویش دعوت می کند بهتر پیش برود و هم مردمی که آنان را دعوت می کند پذیراتر شوند. به همین دلیل پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) راه رفق و مدارا و تدریج را در پیش گرفت. برای این حقیقت، در سیرۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمۀ طاهرین: مظاهر بسیاری دیده می شود و پروردگارش نیز او را به همین روش دستور داده است. ایشان این دستور را از سه جهت صادر فرموده اند:اول؛ از جهت معارف حقیقی و قوانین تشریع شده: مسألۀ زدودن عقاید باطل یک ملت و جایگزین کردن عقاید حقه در میان آنان، از دشوارترین کارها است، مخصوصاً وقتی آن عقاید باطل در اخلاق و اعمال آنان ریشه دوانده و عادات و رسومی بر آن عقاید مستقر شده باشد و مردم - نسل در نسل - قرن ها دارای اخلاق، اعمال، عادات و رسومی باشند که همه از عقایدی باطل منشأ گرفته باشد، خصوصا زمانی که دعوت دین، عمومی باشد و بخواهد در تمامی شئون زندگی آن ملت بروز کند وآنقدر فراگیر باشد که همۀ حرکات و سکنات ظاهر و باطن، شب و روز، فقیر و غنی افراد جامعه را بدون استثنا فرا گیرد، همچنان که دعوت اسلام چنین است و معلوم است که تصور ایجاد چنین انقلابی در آنان چقدر دهشت آور است!دوم؛ از جهت اعمال: انس و عادت بشر به رفتار خود و نیازش به آن، زیادتر و مقدم بر اعتقادات او است، علاوه بر این که عمل برای او محسوس تر است و چنانچه عقاید و اعمالش رو به روی یکدیگر قرار گیرند، اگر اعمالش با شهواتش مطابق باشد، عمل را بر عقاید مقدم می دارد؛ مثلاً فلان زنای لذتبخش را و هر چند با عقایدش سازگار نباشد - مرتکب می شود، به همین جهت است که می بینیم دین اسلام در همان روزهای اول همۀ عقاید حقه را یک جا پیشنهاد کرد و هیچ ترسی به خود راه نداد؛ ولی قوانین و شرایع مربوط به اعمال را یکجا بیان نکرد، بلکه در طول بیست و سه سال نزول وحی، به تدریج بیان فرمود. دشواری این امر و مشقت آن در اعمال بیشتر از اعتقادات است.به عنوان مثال، تحریم می گساری توسط شارع مقدس اسلام تدریجی بوده است: مردم به خاطر

ص:253

وقتی زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از فاصل بعثت تا زمان رحلت ایشان (23 سال) ملاحظه می کنیم، می بینیم چنین نبود که تا حضرت مبعوث شد، مجموع احکام اسلام را به صورت یک قانون مدوّن و لازم الاجرا در همان روز اول برای مسلمانان بیان کرده باشد، حتّی بعضی از احکام در سال آخر مطرح شد؛ مانند حجّ تمتّع که در

ص:254

حجۀ الوداع مطرح شد(1) ، درحالی که فاصل حجۀ الوداع با زمان رحلت رسول

ص:255


1- (1) . عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَقَامَ بِالْمَدِینَۀِ عَشْرَ سِنِینَ لَمْ یَحُجَّ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَیْهِ - (وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ) فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنِینَ أَنْ یُؤَذِّنُوا بِأَعْلَی أَصْوَاتِهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ یَحُجُّ فِی عَامِهِ هَذَا فَعَلِمَ بِهِ مَنْ حَضَرَ الْمَدِینَۀَ وَ أَهْلُ الْعَوَالِی وَ الْأَعْرَابُ وَ اجْتَمَعُوا لِحَجِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ إِنَّمَا کَانُوا تَابِعِینَ یَنْظُرُونَ مَا یُؤْمَرُونَ وَ یَتَّبِعُونَهُ أَوْ یَصْنَعُ شَیْئاً فَیَصْنَعُونَهُ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ فِی أَرْبَعٍ بَقِینَ مِنْ ذِی الْقَعْدَۀِ فَلَمَّا انْتَهَی إِلَی ذِی الْحُلَیْفَۀِ زَالَتِ الشَّمْسُ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ خَرَجَ حَتَّی أَتَی الْمَسْجِدَ الَّذِی عِنْدَ الشَّجَرَۀِ فَصَلَّی فِیهِ الظُّهْرَ وَ عَزَمَ بِالْحَجِّ مُفْرِداً وَ خَرَجَ حَتَّی انْتَهَی إِلَی الْبَیْدَاءِ عِنْدَ الْمِیلِ الْأَوَّلِ فَصُفَّ لَهُ سِمَاطَانِ فَلَبَّی بِالْحَجِّ مُفْرِداً وَ سَاقَ الْهَدْی سِتّاً وَ سِتِّینَ أَوْ أَرْبَعاً وَ سِتِّینَ حَتَّی انْتَهَی إِلَی مَکَّۀَ فِی سَلْخِ أَرْبَعٍ مِنْ ذِی الْحِجَّۀِ فَطَافَ بِالْبَیْتِ سَبْعَۀَ أَشْوَاطٍ ثُمَّ صَلَّی رَکْعَتَیْنِ خَلْفَ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ عَادَ إِلَی الْحَجَرِ فَاسْتَلَمَهُ وَ قَدْ کَانَ اسْتَلَمَهُ فِی أَوَّلِ طَوَافِهِ ثُمَّ قَالَ: (إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَۀَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ) فَأَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ تَعَالَی بِهِ وَ إِنَّ الْمُسْلِمِینَ کَانُوا یَظُنُّونَ أَنَّ السَّعْی بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَۀِ شَیْ ءٌ صَنَعَهُ الْمُشْرِکُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: - «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَۀَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما» ثُمَّ أَتَی الصَّفَا فَصَعِدَ عَلَیْهِ وَ اسْتَقْبَلَ الرُّکْنَ الْیَمَانِی فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ دَعَا مِقْدَارَ مَا یُقْرَأُ سُورَۀُ الْبَقَرَۀِ مُتَرَسِّلًا ثُمَّ انْحَدَرَ إِلَی الْمَرْوَۀِ فَوَقَفَ عَلَیْهَا کَمَا وَقَفَ عَلَی الصَّفَا ثُمَّ انْحَدَرَ وَ عَادَ إِلَی الصَّفَا فَوَقَفَ عَلَیْهَا ثُمَّ انْحَدَرَ إِلَی الْمَرْوَۀِ حَتَّی فَرَغَ مِنْ سَعْیِهِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ سَعْیِهِ وَ هُوَ عَلَی الْمَرْوَۀِ أَقْبَلَ عَلَی النَّاسِ بِوَجْهِهِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ هَذَا جَبْرَئِیلُ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی خَلْفِهِ یَأْمُرُنِی أَنْ آمُرَ مَنْ لَمْ یَسُقْ هَدْیاً أَنْ یُحِلَّ وَ لَوِ اسْتَقْبَلْتُ مِنْ أَمْرِی مَا اسْتَدْبَرْتُ لَصَنَعْتُ مِثْلَ مَا أَمَرْتُکُمْ وَ لَکِنِّی سُقْتُ الْهَدْی وَ لَا یَنْبَغِی لِسَائِقِ الْهَدْی أَنْ یُحِلَّ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْی مَحِلَّهُ قَالَ: فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: لَنَخْرُجَنَّ حُجَّاجاً وَ رُءُوسُنَا وَ شُعُورُنَا تَقْطُرُ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: أَمَا إِنَّکَ لَنْ تُؤْمِنَ بِهَذَا أَبَداً. فَقَالَ لَهُ سُرَاقَۀُ بْنُ مَالِکِ بْنِ جُعْشُمٍ الْکِنَانِیُّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! عُلِّمْنَا دِینَنَا کَأَنَّا خُلِقْنَا الْیَوْمَ فَهَذَا الَّذِی أَمَرْتَنَا بِهِ لِعَامِنَا هَذَاام لِمَا یَسْتَقْبِلُ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: بَلْ هُوَ لِلْأَبَدِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَۀِ ثُمَّ شَبَّکَ أَصَابِعَهُ وَ قَالَ: دَخَلَتِ الْعُمْرَۀُ فِی الْحَجِّ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَۀِ. قَالَ: وَ قَدِمَ عَلِی مِنَ الْیَمَنِ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ وَ هُوَ بِمَکَّۀَ فَدَخَلَ عَلَی فَاطِمَۀَ سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا وَ هِی قَدْ أَحَلَّتْ فَوَجَدَ رِیحاً طَیِّبَۀً وَ وَجَدَ عَلَیْهَا ثِیَاباً مَصْبُوغَۀً فَقَالَ: مَا هَذَا یَا فَاطِمَۀُ؟ فَقَالَتْ: أَمَرَنَا بِهَذَا رَسُولُ اللَّهِ. فَخَرَجَ عَلِی إِلَی رَسُولِ اللَّهِ مُسْتَفْتِیاً فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنِّی رَأَیْتُ فَاطِمَۀَ قَدْ أَحَلَّتْ وَ عَلَیْهَا ثِیَابٌ مَصْبُوغَۀٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: أَنَا أَمَرْتُ النَّاسَ بِذَلِکَ فَأَنْتَ یَا عَلِیُّ! بِمَا أَهْلَلْتَ؟ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! إِهْلَالًا کَإِهْلَالِ النَّبِی فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: قِرَّ عَلَی إِحْرَامِکَ مِثْلِی وَ أَنْتَ شَرِیکِی فِی هَدْیِی. قَالَ: وَ نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ بِمَکَّۀَ بِالْبَطْحَاءِ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ وَ لَمْ یَنْزِلِ الدُّورَ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ التَّرْوِیَۀِ عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ یَغْتَسِلُوا وَ یُهِلُّوا بِالْحَجِّ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَی نَبِیِّهِ: (فَاتَّبِعُوا مِلَّۀَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ) فَخَرَجَ النَّبِی وَ أَصْحَابُهُ مُهِلِّینَ بِالْحَجِّ حَتَّی أَتَی مِنًی فَصَلَّی الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ وَ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَۀَ وَ الْفَجْرَ ثُمَّ غَدَا وَ النَّاسُ مَعَهُ وَ کَانَتْ قُرَیْشٌ تُفِیضُ مِنَ الْمُزْدَلِفَۀِ وَ هِی جَمْعٌ وَ یَمْنَعُونَ النَّاسَ أَنْ یُفِیضُوا مِنْهَا فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ وَ قُرَیْشٌ تَرْجُوا أَنْ تَکُونَ إِفَاضَتُهُ مِنْ حَیْثُ کَانُوا یُفِیضُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی عَلَیْهِ: (ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ

خدا (صلی الله علیه و آله)، دو ماه و اندی بود و حتّی خود حضرت به علّت این که سوق هدی کرده بودند، حجّ ایشان به حجّ تمتّع انتقال پیدا نکرد؛ چراکه دستور تمتّع برای کسانی بود که سوق هدی نکرده بودند؛ زیرا حضرت در طول عمر خود حتّی یک بار هم حجّ تمتّع انجام ندادند؛ ولی به منظور اجرا و پیاده شدن حجّ تمتّع وحی بر ایشان نازل شد و این کار مشروعیّت یافت.(1)

ص:256


1- (1) . اما حضرت زهرا سلام الله تعالی علیها که در خدمت پدر بودند، چون سوق هدی نکرده بودند، حجّشان به حجّ تمتّع تبدیل شد؛ لذا بعد از ورود به مکّه و طواف و سعی وتقصیر، برای ایشان حالت احلال و تحلّل پیدا شد، به طوری که در روایات فراوان چنین آمده است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن سفر از یمن وارد مکه شد، وقتی بر حضرت زهرا سلام الله علیها وارد شد، ملاحظه کرد حضرت زهراسلام الله علیها از حالت احرام بیرون آمده، لباس رنگین پوشیده و طیّب و عطر استعمال کرده است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) متعجّب شده، فرمودند: چه شده است؟ چطور شما از احرام بیرون آمدید؟ ایشان گفتند: جریان از این قرار است که مشروعیّت حجّ تمتّع به وسیلۀ جبرئیل نازل شد و من چون جزو کسانی بودم که سوق هدی نکرده بودم، وظیفۀ شرعی این شد که عمرۀ تمتع را انجام دهم و بعد از عمرۀ تمتع، از احرام بیرون بیایم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسیدند و از ایشان توضیح بیشتری خواستند، حضرت نیز مسأله را بیان کردند. (این حاشیه از متن بیانات آیت الله العضمی فاضل لنکرانی است.)

در همین حجۀ الوداع وقتی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) جریان نزول جبرئیل و مسألۀ مشروعیت حجّ تمتّع و لزوم انتقال به حجّ تمتّع را مطرح کرد، مورد اعتراض بعضی قرار گرفتند: «

فَقَالَ لَهُ (صلی الله علیه و آله) رَجُلٌ (1) مِنَ الْقَوْمِ لَنَخْرُجَنَّ حُجَّاجاً وَ رُءُوسُنَا وَ شُعُورُنَا تَقْطُرُ »؛ ما چطور می توانیم این معنا را بپذیریم که در حال حجّ و عبادت خداوند باشیم، از احرام عمرۀ تمتع بیرون آمده با زنان خودمان مجامعت کنیم و غسل جنابت هم انجام دهیم و قطرات آب غسل جنابت از سر و ریش ما ترشح کند؟! چطور می شود این معنا با عبادت و حجّ جمع شود؟! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در جواب او فرمودند:

«أَمَا إِنَّکَ لَنْ تُؤْمِنَ بِهَذَا أَبَداً »؛ تو هرگز این حکم تمتّع را نخواهی پذیرفت.

از این رو، در عصر خلافت خود با کمال صراحت و وقاحت گفت: «متعتان کانتا محلّلتان فی زمن رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) وأنا أحرّمهما وأعاقب علیهما: متعۀ الحجّ ومتعۀ النساء».(2)

ص:257


1- (1) . با توجه به آخر روایت و دیگر روایات، ظاهراً منظور خلیفۀ دوم عمر بن الخطاب است.
2- (2) . این جمله اشاره به اصول بدعت هایی است که خلیفه های ناحقِ بعد از رحلت پیامبر در دیانت پدید آوردند و بسیاری از قوانین قرآن و مقررات پیامبر اسلام را دگرگون ساختند، و از آن جمله: تصویب نامه ای از شورای اصحاب بود که عمر در دوران خود آن را مقرر کرده بود و برخی احکام و مقررات را به مشورت صحابه می گذاشت و طبق نظر اکثریت آنها اجرا می کرد و اکثریت هم از میل و رغبت او پشتیبانی می کردند، عمر در دوران تصدّی امر خلافت از این گونه مقرّرات بسیار به وجود آورد که جزء سنّت حکومت اسلامی شد، مانند حکم به بریدن دست دزد از مچ دست و پا از مفصل پا، با این که پیامبر فقط انگشتان دست را می برید و انگشتان پا را و خود کف دست و قسمت عقب پاها را بجا می گذاشت، و مانند حکم سه طلاق به یک صیغه، و مانند این که فروش ام الولد را منع کرد. اگر چه فرزند او بمیرد، و خودش گفت: من چنین در نظر گرفتم و این رأی من است و آن را بر مردم اجرا کرد، و مانند حکم به این که گواهی موالی یعنی تازه مسلمانان جز نژاد عرب را در محاکم نپذیرند.و دیگر همین اعلامیۀ عمر است که گفت: دو متعه در زمان پیامبرحلال بودند ومن آنها را حرام کردم و بر آنها کیفر می کنم: حج تمتع و متعه زنان. (نهج الحق و کشف الصدق، ص 282 و 525؛ الإرشاد فی معرفۀ حجج الله علی العباد، ج 1، ص 174؛ الکافی، ج 8، ص 61؛ علی نقل صحیح مسلم، ج 1، ص 395؛ سنن البیهقی، ج 7، ص 206؛ علی ما حکاه الغدیر، ج 6، ص 210؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 182)

حال آیا این مسألۀ مشروعیتِ حجّ تمتّع که در حجۀ الوداع مطرح شد، معنایش این است که در 22 سال قبل، حجّ تمتّع جزو احکام اسلام نبوده است و یا این که مصلحت اقتضا نمی کرده مشروعیت حجّ تمتّع بیان گردد و بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وحی نازل شود؟!

اینها همه گویای این است که مصالحی درکار بوده که اقتضا می کرده احکام الهی به صورت تدریجی پیاده شود.

شاهد دوم ما بر این مطلب، ظهور و بروز بعضی از روایات و احادیث، هنگام ظهور حضرت بقیۀ الله الاعظم روحی له الفداء، و تبیین و معرفی یک سری از احکام واقعی اسلام در آن زمان به مردم و مرحلۀ اجرا و پیاده کردن آنها است.(1) این به آن معنا است که تا پیش از ظهور، جامعه آمادگی درک این مسائل را ندارد و پذیرای پیاده شدن آن نیست؛ ولی زمانی که حضرت بقیۀ الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور کنند، عقول بشر رشد کرده و حقّانیت حضرت کاملاً روشن است و مردم پذیرای همه احکام اسلام هستند.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:258


1- (1) . عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِذَا قَامَ الْقَائِمُ (علیه السلام) دَعَا النَّاسَ إِلَی الْإِسْلَامِ جَدِیداً وَ هَدَاهُمْ إِلَی أَمْرٍ قَدْ دُثِرَ فَضَلَّ عَنْهُ الْجُمْهُورُ وَ إِنَّمَا سُمِّی الْقَائِمُ مَهْدِیّاً لِأَنَّهُ یَهْدِی إِلَی أَمْرٍ قَدْ ضَلُّوا عَنْهُ وَ سُمِّی بِالْقَائِمِ لِقِیَامِهِ بِالْحَق. (الإرشاد، ج 2، فصل سیرۀ الإمام المهدی (علیه السلام)، ص 382) چون قائم آل محمد ظهور کند مردم را به اسلام تازه دعوت می کند و آنها را به آثاری که بر اثر ظلم و بیدادگری از میان رفته و کهنه شده و مردم از آنها بی خبر مانده رهبری می فرماید و قائم را از آن نظر مهدی گفته اند که مردم را به آیینی که مسلمانان از دست داده اند هدایت می کند و او را به آن جهت قائم خوانده اند که برای ابراز حق و ظهور آن قیام می کند.رَوَی أَبُو خَدِیجَۀَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِذَا قَامَ الْقَائِمُ (علیه السلام) جَاءَ بِأَمْرٍ جَدِیدٍ کَمَا دَعَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فِی بُدُوِّ الْإِسْلَامِ إِلَی أَمْرٍ جَدِید. (همان) چون قائم آل محمد ظهور کند دستور تازه می آورد چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درآغاز اسلام، دستور تازه آورد.

درس سی و هفتم : آشنایی و مبارزه با وهابیّت

درس سی و هفتم(1) 1 آشنایی و مبارزه با وهابیّت

طرح مسألۀ وهابیت و نقد آن اهمیّت و ضرورت بسیار زیادی دارد(2) و شاید بتوان

ص:259


1- (1) - این درس در جلسۀ سیصد و بیست و چهارم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . برای شناخت وهابیت و آگاهی از خطرات آنها نسبت به دین اسلام، باید این مسلک انحرافی را از زوایای مختلف مورد مطالعه و بررسی قرار دارد، از جمله: نحوۀ پیدایش و به وجود آمدن این فرقه و طرز تفکر آنها نسبت به دین و اولیای الهی و شعائر اسلامی و عملکرد آنها در حوزۀ اجتماع و سیاست و....الف - مسلک وهابیت، منسوب به محمد بن عبدالوهاب نجدی است و علّت این که آن را به خود شیخ محمد نسبت نداده اند و نگفته اند «محمدیه» به این جهت بوده است که مبادا پیروان این مذهب، نوعی شرکت در نام پیامبر پیدا کنند.محمد بن عبدالوهاب، در سال 1115 هجری قمری در شهر «عیینه» چشم به جهان گشود. از کودکی به کتاب های تفسیر، حدیث و عقاید، علاقه داشت و از همان دوران جوانی، اعمال مذهبی مردم «به خدا» را زشت می شمرد، وی به مدینه رفت و در آن جا توسل مردم به پیامبر را ناپسند شمرد. محمد بن عبدالوهاب، بعد از مرگ پدر، افکار و عقاید خود را - که قبلاً از سوی ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم پی ریزی شده بود - اظهار کرده و به تبلیغ و ترویج و رسمیت دادن آن همت گماشت.ب - وهابیان معتقدند: هیچ انسانی، نه موحد است و نه مسلمان؛ مگر این که اموری را ترک کند. این امور عبارت است از:- به وسیلۀ هیچ یک از و اولیای خدا و رسولان به خدا توسل نجوید و در صورت توسل در راه شرک گام نهاده و مشرک است.- زائران به قصد زیارت به آرامگاه رسول خدا نزدیک نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذارند و در آن جا دعا نخوانند و نماز نگزارند و ساختمان و مسجد روی قبر نسازند.- از پیامبر (صلی الله علیه و آله) طلب شفاعت نکنند.- زیارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه برای آنان، شرک است.- وهابیان بر این باورند که مسلمانان، در گذر روزگار از آیین اسلام منحرف شده اند.6. هر گونه مراسم تشییع جنازه و سوگواری حرام است.این منطق خشک و بی پایه، در تقابل با منطق وحی قرار دارد؛ چرا که قرآن در موارد یاد شده نظراتی صریح و مخالف وهابیّت دارد:- (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّۀَ فِی الْقُرْبی)؛ بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هیچ پاداشی جز مودّت نزدیکان [یعنی اهل بیتم] نمی خواهم. (شوری: آیه 23)یکی از مصادیق ابراز علاقه به خاندان رسالت و اهل بیت و ذوی القربی، قبرهای آنان و تعمیر قبرهای ایشان است. این راه و رسم در میان ملت های جهان وجود دارد و یک نوع سنّت عرفی به حساب می آید.- (فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً)؛ گفتند: ساختمانی روی [جایگاه] آنان بنا کنید [تا از دیده ها پنهان بمانند] البته پروردگارشان به آنان داناتر است.- ولی آنان که بر کارشان [نسبت به اصحاب کهف] پیروز شدند، گفتند: به یقین مسجدی روی [جایگاه] آنان بنا خواهیم کرد. (کهف: آیه 21)هنگامی که وضع اصحاب کهف بر مردم آن زمان روشن شد و مردم به دهانۀ غار آمدند، دربارۀ مدفن آنان دو نظر ابراز داشتند. آیه شریفه متذکر آن می شود و انتقاد یا لحن اعتراضی نسبت به نظر آنان ندارد. با توجه به آیۀ شریفه، هرگز نمی توان تعمیر قبور اولیای الهی و صالحان را عملی حرام یا حتی مکروه قلمداد کرد، بلکه آیۀ شریفه، به نوعی تشویق می کند که برای بزرگداشت اولیا و صالحان و حفظ قبرهای آنان، باید کوشید.- (وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِنات)؛ برای گناه خود و مؤمن و مؤمنان استغفار کن. (محمد، آیه 19)- (صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ)؛ بر آنان دعا کن زیرا دعای تو مایۀ آرامشی برای آنان است. (توبه، آیه 103)- (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً)؛ و اگر آنان هنگامی که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و پیامبر هم برای آنان طلب آمرزش می کرد، به یقین خدا را بسیار توبه پذیر و مهربان می یافتند. (نساء، آیه 64)این آیات بیانگر این است که طلب آمرزش پیامبر در حق افراد، کاملاً مؤثر و مفید است و موضوع شفاعت پیامبر و دعای آن حضرت، نه تنها در آیات صریح، بلکه در احادیث عامه و خاصه و سیرۀ صحابه نیز مشهود است.ج) وهابیان قائل به جنگ با دیگر فرقه ها و مذاهب اسلامی هستند و مدعی اند که یا باید به آیین وهابیت درآیند یا جزیه دهند. آنان مخالف خود را متهم به کفر و شرک می کنند و اموال، نفوس و ناموس آنان را حلال می دانند. خلاصه این که، آیات قرآنی وارده دربارۀ شرک و کفر را بر مسلمانان مخالف خود منطبق می کنند و این بزرگ ترین ضربه به پیکر جامعۀ اسلامی و مسلمانان است.با این تفکر بسته و خشک وهابیت بود که وقتی سعودی ها در سال 1344 هجری قمری بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلّط یافتند، مشاهد متبرکۀ بقیع و آثار خاندان رسالت و صحابۀ پیامبر را در هم شکسته و از بین بردند.برای اطلاع از نحوۀ عملکرد و کارهایی که وهابیت در حوزۀ اجتماع و سیاست انجام داده اند و نگرش آنان نسبت به مسائل اجتماعی، باید به کتاب های تاریخی مراجعه کرد. چهرۀ خشن و متعصب وهابیت، در عرصۀ سیاست، حکومت و مردم داری، همان بود که طالبان در عمر موقت سیاسی خود در کشور افغانستان به منصّۀ ظهور نشاندند. خون مردم مسلمان را بی محابا به زمین ریختند. عرض و ناموس مسلمانان را هتک کردند و از اسلام یک چهرۀ زشت، خشن و عقب مانده برای جهانیان ترسیم کردند.بنابراین وهابیت، هم در نحوۀ پیدایش و انعقاد تفکّر، مبغوض علمای فرقه های مختلف مسلمانان بوده است و هم در نگرش نسبت به مسائل دینی مورد رد عالمان قرار گرفته است. حتی اولین کتابی که در ردّ وهابیت نگاشته شده (الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه) توسط برادر محمد بن الوهاب (سلیمان بن عبدالوهاب) نوشته شده است.این فرقه در عرصۀ سیاست نیز جاده صاف کن دشمنان دین و اسلام بوده اند؛ این آیین و مسلک، ساخته و پرداختۀ انگلیسی ها است و چه ضربه و ضرری محکم تر و بیش از این بر اسلام و مسلمانان می توان تصور کرد.چند عامل را می توان در ارتباط با گسترش این فرقه نام برد:- تشدید فعالیت های تبلیغاتی و فرهنگی وهابیت در داخل ایران و حوزه های مسلمان نشین خارجی (نظیر حوزۀ قفقاز، بالکان و سایر کشورهای مجاور ایران) که آمادگی بیشتری برای تأثیرپذیری از انقلاب اسلامی ایران در آنها مشاهده می شود، وهابیت به عنوان جریانی انحرافی در جهان اسلام و وابسته به استعمارگران، وظیفۀ جلوگیری از تداوم و گسترش جریان اسلام گرایی اصیل را که به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی در سطح جهانی در حال پیشرفت است بر عهده داشته و از این رو تخریب و ایجاد تزلزل در مبانی فکری و اعتقادی شیعیان به عنوان محور اصلی این جریان را دنبال می کند؛ از این رو، در سالهای اخیر در جهت همسویی با تهاجم فرهنگی و نظامی آمریکا علیه کشورهای اسلامی و به خصوص ایران، فعالیت های تبلیغی خود را در ایران توسعه بخشیده است؛ البته در مقابل این تهاجم، حوزه های علمیه و نظام اسلامی، اقدامات و تدابیر امنیتی و فرهنگی مناسبی را - هر چند ناکافی - به کار گرفته اند.- وهابیت به دلیل افکار اعتقادی خاصی که در باب شفاعت، توسل، شرک و مانند آن دارد در تعارض کامل با مذهب شیعه است؛ هر چند اکثریت فرقه های اهل سنت با تفکرات این گروه مخالفند؛ از این رو، گروه یاد شده همواره در تلاش است تا با تبلیغات سازمان یافته (اعم از کتاب، مقاله، سخنرانی و مانند آن) شیعه را بیشتر بکوبد.- خطر بزرگ تر این گروه، روش های دور از منطق اسلامی است که در برخورد با دنیا پیش گرفته است؛ از جمله، ظهور گروه طالبان و القاعده (به رهبری ملاعمر و اسامه بن لادن) - که سبب بهانه جویی غربی ها شد - که مسلمانان را به تروریسم و خشونت و مخالف تمدن معرفی کنند تا جایی که دست قدرت های استعماری غرب به خصوص آمریکا را در منطقه باز گذاشته و زمینۀ دخالت های نظامی و سیاسی آنان در کشورهای اسلامی را فراهم ساخته است؛ افغانستان و عراق دو نمونۀ بارز این دخالت ها به شمار می آیند.

ص:260

ص:261

گفت که در این زمینه مسامحه شده یا مقدّماتش فراهم نبوده است.

به یاد دارم که چند ماه قبل از ارتحال حضرت امام 1 برای ارائۀ گزارش مسائل حوزۀ علمیه خدمت ایشان رسیدم. ایشان، که همیشه پنجاه سال آینده را قبل از دیگران می دید، در آن موقع فرمودند: خوب است بلکه لازم است که مسألۀ وهابیت و نقد افکار و جواب های شافی و کافی به شبهات آنها در حوزه مطرح و تدریس شود و طلبه ها در جریان مسائل آن قرار بگیرند.(1) با قطع نظر از اخباری که از کشورهای مختلف اسلامی خصوصاً از پاکستان - که آیندۀ بسیار خطر ناکی دارد - می رسد که متأسفانه نه تنها میان روحانیت اهل تسنّن بلکه میان روحانیت شیعه نیز دو گروه به نام وهّابی وغیروهّابی ایجاد شده است؛ در حالی که نفس عنوان وهّابی برای یک روحانی شیعه شرم آور است.(2)

ص:262


1- (1) . زمانی که ما در شورای مدیریت بودیم احساس کردیم برای دوستان و طلّاب در سطح عموم و طلّاب خارجی به طور خاصّ باید برنامۀ فشرده ای برای آشنایی با مسائل و شبهات وهّابیت و جواب آنها - مخصوصاً با آن تأکید امام بزرگوار - در دوازده سیزده جلسه داشته باشیم؛ لذا از برادر و دوست عزیزمان آیت الله سبحانی تبریزی، که به نظر ما بیشتر از دیگران در این رابطه مطالعه، تحقیق، مقاله وکتاب داشته و هم در دوره های متعدّد در جاهای مختلف این بحث را مطرح کرده اند، تقاضا کردیم که بحثی را پیرامون این موضوع داشته باشند، ایشان هم پذیرفتند و بحث را شروع کردند. (این حاشیه از متن فرمایشات مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی است.)
2- (2) . سؤال: آیا وهابیت ارتباطی با شیعه و سنی دارد؟ سیر تشکیل آن چیست؟پاسخ: فرقۀ وهابیت ربطی به تشیع ندارد، حتی علمای اهل تسنن نیز این فرقه را قبول ندارند و حتی در رد آن از طرف دانشمندان سنی و شیعی رساله های متعددی نگاشته شده است.وهابی گری بر اساس سلفی گری استوار است که با هر نوع تجدد و دگرگونی حتی در زندگی مخالف است و علاوه بر آن این مکتب جعلی را محمد بن عبدالوهاب به وجود نیاورده است بلکه این تفکر در قرن هشتم توسط احمد بن تیمیه پایه گذاری و توسط او و شاگردش ابن قیم جوزی تقویت گردیده است. و مخالفت هایی که از سوی فرقه های مختلف مسلمانان - خصوصاً نقدها و ردّیه هایی که دانشمندان اهل سنت بر آن کردند - موجب شد که این مکتب مطرود و منزوی شود تا این که در قرن دوازدهم توسط محمد بن عبدالوهاب حنبلی، این فرقه دوباره جان گرفت و از حالت انزوا بیرون آمد؛ اما این بار با زور وقدرت شمشیرمحمدبن سعود (جدآل سعود) همراه گشت.

یکی از دوستان اهل علم که اخیراً به کشور آذربایجان رفته بود نقل می کرد که در بخشی به نام قره باغ در کشوری که تازه می خواهد از زیر بار کمونیست خارج می شود، حوزۀ علمیه ای از شیعه با امکانات بسیار ضعیف، در حدود سیصد طلبه دارد؛ اما در مقابل این مدرسه در همانجا حوزه ای از وهابیّت - با حدود ده هزار طلبه - دایر است.

ببینید وهابیت چقدر توانسته در آنجا نقش پیدا کند، البته درست است که ما فاقد آن امکانات و پولهای گزافی که آنها صرف تبلیغ این مکتبِ سرتاپا سیاسی و استعمارگرانه می کنند، هستیم؛ اما نباید از لحاظ امکانات علمی و تبلیغی و مبارزۀ علمی و تبلیغی محرومیت داشته باشیم.

این خطر بزرگی است که اینها در بسیاری از مرزهای ما - در سیستان و بلوچستان، در استان هرمزگان و بخشی از اطراف گرگان و گنبد - رسماً مشغول تبلیغات سوء هستند و امکانات عجیب و غریبی هم در اختیار مبلّغان خود قرار داده اند.(1)

ص:263


1- (1) . سؤال: چرا عقاید وهابیت در جامعۀ ما به راحتی گسترش می یابد و هیچ مسئول یا ارگانی برای جلوگیری از پیشرفت آن اقدام نمی کند؟پاسخ: چند عامل را می توان در ارتباط با این موضوع نام برد:- متأسفانه علی رغم اقدامات فوق، آن گونه که شایسته است به این مسألۀ توجه جدی - به ویژه از سوی دستگاه های فرهنگی کشور نشده است و علاوه بر ناهماهنگی هایی که میان این مراکز با حوزه های علمیه مشاهده می شود به رواج اختلافات جناحی و حزبی و سیاسی شدن مسائل و غفلت از مسائل اساسی، فضای مساعدی را برای سوء استفادۀ دشمنان فراهم ساخته است.- وجود مشکلات و معضلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی - به ویژه در مناطق اهل تسنن - باعث بهره برداری وهابیت و ترویج عقاید موهوم خود با استفاده از امکانات مالی فراوان شده است.مسلماً هرگونه برخورد در جهت مقابله با این جریان باید ضمن توجه اساسی به زمینه های فوق و کوشش دولت در بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی جامعه همراه باشد، باید اولویت را به راهکارهای فکری و فرهنگی داد و با تقویت مبانی فکری و اعتقادی جوانان شیعه، آنان را در برابر شبهات فکری و عقیدتی وهابیت، واکسینه کرد.البته دستگاه های امنیتی و انتظامی نیز می توانند با زیرنظر داشتن کلیۀ تحرکات وهابیت و جلوگیری از اقدامات مرموز آنان، به انجام هر چه بهتر وظایف خود همت بگمارند.

امیدوارم خداوند تبارک و تعالی همۀ ما را در راه تبلیغ و ترویج دین، مورد تأیید و توفیق خود قرار دهد.

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ص:264

درس سی و هشتم : درس اخلاق در حوزه

درس سی و هشتم(1) 1 درس اخلاق در حوزه

مناسب است که روزهای چهارشنبه همۀ اساتید بزرگوار، یک آیه، روایت یا مطلبی اخلاقی را بیان کنند و این به صورت یک سنت جاریه، در درسها مطرح شود - ان شاء الله تعالی -.

البته، آقایان طلاب هم از بعضی اساتید بزرگوار که شاید توجهی ندارند تقاضا کنند که در هفته - هر چند و لو یک ربع ساعت - دربار مسائل اخلاقی صحبت بفرمایند. و این از سفارشهای امام بزرگوار 1 است. هرگاه ما در رابطه با امور حوزه خدمت ایشان شرفیاب می شدیم و گزارشاتی را عرض می کردیم، از ایشان می خواستیم که رهنمودی داشته باشند. شاید اگر هم اوقات این چنین نبود، غالباً ایشان در رابطۀ با مسائل اخلاق در حوزه، خیلی تأکید داشتند حتی با این که در رابطه با هیچ درسی، استاد تعیین نمی کردند گاهی به بعضی از اساتید هم اشاره می فرمودند که خوب است فلان شخص در حوزه، درس اخلاق داشته باشد. این تأکیدها از اهتمام ایشان به این امر خبر می دهد.

یکبار که خدمت رهبر بزرگوارمان حضرت آیت الله خامنه ای زید عزه رسیده بودیم، ایشان مطلبی را گفتند که من آن را نشنیده بودم. می فرمودند: ما در مشهد در

ص:265


1- (1) - این درس در جلسۀ صد و شصت و هفتم ایراد گردیده است-

درس مرحوم آیه الله آقای میلانی (ره) تعالی شرکت می کردیم، ایشان هر شب کتاب «تحف العقول» را سر درس می آوردند و اول یک روایتی را می خواندند، اگر این روایت احتیاجی به بیان نداشت، به همان خواندنش اکتفا می کردند، اگر به توضیح احتیاج داشت، مقداری دربار آن روایت توضیح می دادند، بعد هم وارد درس اصلی می شدند.

اولین چیزی که جامعه در برخورد با یک روحانی به آن توجه می کند اخلاق است. البته نه به آن معنای عرفیِ خاص که عبارت است از خوش رویی و خوش برخورد با مردم که البته این خود یک مرحله است. معنای اخلاق این است که طلبه به عنوان یک فرد متعبّد به جمیع دستورات اسلام و مجموعۀ فضائل اخلاقی در جامعه تجسم داشته به این عنوان که وجه اصلیِ همّت او اسلام و مسائل اخروی است و مسائل دنیوی برای او به عنوان غایت و هدف اصلی واقع نشده است، مطرح باشد.

اگر خدای ناکرده مسائل مادّی، زرق و برق دنیا، مسائل انحرافی وکارهای غیر مشروع در جامعه و روحانیت ما شیوع پیدا کند و ما آن حیثیت اصلی را از دست بدهیم آن روز، روزی است که روحانیت سیر نزولی خود را طی خواهد کرد.

برادران!؛ من نمی گویم خود، عامل به این حرفها هستم؛ ولی به این امور اعتقاد دارم. دعا کنید من هم مثل شما، همگی بتوانیم یک سرباز واقعی، یک خدمتگذار و روحانی مورد رضای حضرت بقیه الله روحی له الفداء باشیم. امیدوارم خداوند روح پر فتوح امام بزرگوار (ره) تعالی را با اجداد گرامش محشور بفرماید.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:266

درس سی و نهم : تأثیر درس اخلاق

درس سی و نهم(1) 1 تأثیر درس اخلاق

هنگامی که ما تازه طلبه شده بودیم، امام بزرگوار 1 در روزهای جمعه، یک ساعت مانده به غروب در مدرس فیضیه - شبستان زیر کتابخانه - سالها درس اخلاق می فرمودند و علاوه بر طلاب و فضلا، عده ای از بازاریهای آگاه، متدین و علاقه مند هم در درس ایشان شرکت می کردند. و عجیب این است که، می بینیم کسانی که در درس اخلاق امام حاضر بودند، هنوز از یک حالت خاصّی برخوردارند(2) همان تربیت ها و جلسات چند ساله، اینها را برای همیشه تربیت کرده است.

در زمان زعامت مرحوم آیت الله آقای بروجردی (قدس) مدتی هم مرحوم آیت الله میرزا علی آقای شیرازی (قدس) - که ساکن اصفهان بودند و به مسائل دنیوی بی اعتنا بوده و توجه کامل به مسائل اخروی داشتند و شهید مطهری (ره) تعالی در بعضی از کتابهایشان از شخصیت این مرد بزرگ تجلیل زیادی می کنند(3) - به قم تشریف

ص:267


1- (1) - این درس در جلسۀ سیصد و هشتاد وچهارم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَی: یَا رُوحَ اللَّهِ! مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الْآخِرَۀِ عَمَلُه. (کافی، ج 1، باب مجالسۀ العلماء وصحبتهم، ص 39) حواریین به عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام گفتند: یا روح اللَّه! با که بنشینیم؟ فرمود: با کسی که دیدارش شما را به یاد خداوند اندازد و سخنش دانش شما را زیاد کند و کردارش شما را به آخرت تشویق کند.
3- (3) . سیری در نهج البلاغه، ص 14 11.

آوردند، ما کم و بیش در جلسات ایشان حضور پیدا می کردیم و انصافاً یک حال خوبی برای ما به وجود می آمد. ولی متأسفانه مدت آن کوتاه بود و در حقیقت حوزۀ علمیه قم نتوانست - آن گونه که شاید و باید - از ایشان استفاده کند و ایشان هم نتوانستند در قم سکونت داشته باشند.

تربیت، این چنین محقق می شد نه با صرف گفتن یکسری اصطلاحات و...، بلکه به معنای واقعی تربیت بود. به هر حال مُدرّس اخلاق غیر از استاد فقه، اصول، فلسفه و سایر علوم است. باید در او ویژگیهایی باشد و واقعاً خودش به تربیت اخلاقی تربیت شده باشد.

آنچه مهم می باشد این است که برای تربیت چنین افرادی برای آیند حوزه چه راهی را باید انتخاب کرد و چگونه می توان به این هدف رسید؟ برای تربیت استاد در موارد دیگر، راه خیلی آسان و معمولی است وخود طلاب نوعاً این راه را با ذوق و شوق طی می کنند و بحمدالله تعالی بسیاری هم موفق می شوند؛ اما در رابطه با اخلاق، اتخاذ یک نظر و پیشنهاد برای تربیت تعدادی مربی اخلاق درجهت استفاده و بهر کاملِ حوزه در آینده، بسیار مشکل است.

هم اکنون بعضی از بزرگان هستندکه امام بزرگوار هم به بعضی از آنها اشاره کرده اند و می فرمودند: از ایشان استفاد اخلاقی کنید، اما ایشان یا به علت کهولت سن یا دلالیل دیگر، معمولاً در اختیار حوزه و طلبه ها نیستند و کمتر از وجودشان استفاده می شود. بالاخره هم جهات اخلاقی برای طلبه ها و هم تربیت مربی اخلاق برای آیند حوزه، یکی از مشکلات بزرگی است که ما با آن روبرو هستیم و راه قابل توجهی هم برای آن پیدا نکرده ایم.

اما از باب این که گاهی اوامر اضطراریّه هم به جای اوامر اختیاریّه مطرح می شود، من و امثال من هم می آییم و مباحثی را به عنوان اخلاق مطرح می کنیم، بالاخره اهمیت معارف اخلاقی بسیار مهم است - به ویژه برای روحانیت - چراکه روحانیت، با عمل و اخلاق، با کیفیت معاشرت و برخوردش و با اجتناب از معاصی، بیشتر از بیانش می تواند در جامعه نفوذ کند.

عملِ یک روحانی در صورتی که فریبکاری نباشد بکله واقعی و خالی از نقایص اخلاقی باشد، جاذبۀ زیادی داشته و نقش بسزایی دارد و من در مواردی - از جمله

ص:268

در بعضی از مسافرتها - امتحان کرده ام. البته می خواهم این را به عنوان مثال عرض کنم نه این که این جاذبه در من وجود دارد:

اوایل ماه شعبان به بندر لنگه تبعید شدم، صاحب آن حسینیه ای که در آن سکونت داشتم، کسی را از مشهد دعوت کرده بود تا در ماه رمضان منبر برود. آن آقا شب اول یا یک شب قبل از اول ماه رمضان، وارد شد. جوانی نسبتاً فاضل بود و بعد که منبرش را دیدم، منبرش هم بسیار جالب و خوب بود. ایشان هم در آن حسینیه با ما ساکن شد، هیچ گونه آشنایی قبلی با هم نداشتیم، من او را قطعاً ندیده بودم، او هم اگر مرا دیده بود از نزدیک با من صحبتی نکرده بود. ماه رمضان شروع شد و با هم آنجا بودیم و بالاخره با هم مأنوس شده بودیم. دهۀ دوم ماه رمضان پیش آمد، این بیچاره مجبور بود به علت گرمی زیاد هوا، روزی چند نوبت در آب سرد حوضی که در آن حسینیه بود، برود، و آب آنجا هم از آب دریا و پر از نمک و... بود، بالاخره به گوش درد عجیبی مبتلا شد، به طوری که از شدت ناراحتی فریاد می زد، او را به بیمارستانی که آنجا بود بردیم، دستوری به او دادند، آمد و این دستور را عمل کرد و یکی دو روزه حالش بهتر شد، ولی مجدداً به گوش درد شدیدتری مبتلا شد، به طوری که من بر حال او متأثر می شدم. تقریباً اواخر دهۀ دوم بود، به او گفتم: فلانی! من اگر جای تو بودم دیگر اینجا نمی ماندم، ما تبعیدی هستیم و مجبوریم؛ اما تو با این شرایط، مجبور نیستی اینجا باشی، او هم تأملی کرد. به ذهنم خطور کرد که نکند ایشان به علت مسائل مالی حاضر نیست برگردد، از این رو، به او گفتم: اگر شما روی این جهت فکر می کنید، من حاضرم با صاحب مجلس صحبت کنم و از او بخواهم تمام آن پولی را که بنا است در یک ماه به شما بدهد، همین حالا بدهد، شما هم پول را بگیر و برو و به معالجۀ خودت بپرداز. خب دیگر حرفی از این روشن تر و بالاتر نبود. ایشان گفت: خیر، بحث پول نیست، گفتم: پس چیست؟ گفت: مسأله این است که من حساب کردم اگر ده روز دیگر پیش شما بمانم بهتر از این است که الآن بروم. این اخلاق خوش و قدرت جذب یک روحانی است.

والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:269

درس چهلم : اخلاق در خانواده

درس چهلم(1) 1 اخلاق در خانواده

اخلاق و رفتار نسبت به خانواده، بسیار حساس و مهم است. انسان باید درطرز سلوک با خانواده مراقبت زیادی داشته باشد.(2) طلبه باید از وقت خودش حداکثر استفاده را ببرد و حتی یک لحظه از فرصت ها را تلف نکند و جداً به خودش اجازه ندهد که حتی یک لحظه بیکار بماند؛ ولی گردش و تفریح، حق خانواده است و جزو برنامه هایی است که در جای خودش ضرورت دارد.

من و شما در این رابطه با افراد عادی تفاوت زیادی داریم. اخلاق شما در خانواده باعث می شود آنان فکر کنند که هم طلبه ها از جهت اخلاق چنین اند و با زن و بچ خود این گونه رفتار می کنند.

من و شما که عهده دار حفظ اعتقادات مذهبی جامعه هستیم، قبل از جامعه باید عقاید زن و بچۀ خودمان را در رابطه با اسلام و روحانیت حفظ کنیم؛ به طوری که

ص:270


1- (1) - این درس در جلسۀ یکصد و پنجاه و یکم و درس خارج اصول معظم له و درس دویستم سیری کامل در اصول فقه، ج 3، ص 189 بیان شده است-
2- (2) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَی اللَّهَ طَاهِراً مُطَهَّراً فَلْیَلْقَاهُ بِزَوْجَتِه. (نوادر راوندی، ص 12) هر کس می خواهد خداوند را در حالی ملاقات کند که پاکیزه و پاک از گناه باشد، باید که با همسر خویش به ملاقات خدا برود.

همسر یک اهل علم بفهمد که چه مزیّتی دارد، یعنی ببیند طرز سلوک شوهرش با اهل خانواده - به عنوان این که یک روحانی است - با دیگران فرق دارد نه این که طوری با آنان رفتار کنیم که مردم عوام با همسرانشان برخورد می کنند.

اخلاق و رفتار من و شما باید به تمام معنا اسلامی بوده به طوری که جامعه از ما انتظار دارد و همین سبب می شود که فرزندانمان راه ما را ادامه دهند.

از این رو، باید توجه داشته باشیم که همگام به تحصیل علم - هر مقدار هم که به علم علاقه داریم - باید حقوق خانواده، حق تربیت فرزند را - که عمده اش همان تربیت عملی و کیفیتِ رفتار پدر در رابطه با فرزند است رعایت کنیم. پس از آن، تربیتهای قولی در کنار تربیتهای عملی، می تواند مؤثر باشد. بزرگان ما در این رابطه بهترین اسوه و الگو هستند.

متأسفانه بسیار زیاد دیده می شود که از چند پسر فلان اهل علم حتی یکی هم حاضر نیست رشتۀ پدر را دنبال کند و اصلاً علاقه مند نیست! که در اکثر موارد باید اشکال را در پدر دید، اگر پدر به عنوان یک روحانی جاذبه داشت، لااقل یکی دونفر از فرزندانش علاقه مند می شدند(1). اینها مسائل جزیی نیست، جای تأسف است.

من ولادتم در قم بوده و والده مکرمه ما هم قمی است، از این رو نسبت به مسائل قم با اطلاع هستم. در همین قم بیوتات بسیار مهمی از علما وجود داشته که الان حتی یک روحانی در تمام فامیلشان وجود ندارد. در حالی که شاید سی سال قبل، سی یا چهل نفرشان اهل علم بودند. اگر ما این موضوع را ریشه یابی کنیم می بینیم مقداری از مسئولیت متوجه پدران بوده است؛ چون جاذبه نداشتند و نتوانستند بچه ها و اقوامشان را جذب کنند.

همین اواخر شنیدم که امام بزرگوار تا همان روزهای آخر حاضر نبود بدون

ص:271


1- (1) . جاذبه و روش صحیح مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی موجب شد که خلف صالحی را برای اسلام، عالم تشیع و حوزه های علمیه به یادگار بگذارند. حضرت آیت الله استاد محمد جواد فاضل لنکرانی یکی از اساتید مبرز خارج حوزۀ علمیه قم می باشند و درس باشکوهی داشته و آثار و برکاتی که از والد معظمشان باقی مانده است مانند مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام را با همان کیفیت ادامه می دهند.

همسرش حتی یک مرتبه غذا بخورد. ببینید این کار چقدر می تواند در روح یک همسر اثر داشته باشد.(1) حال؛ اگر زوج جوان باشند، شاید همان حضور سر سفره باعث التذاذ است، اما در آن سنین که دیگر این حرفها مطرح نیست، این رفتار از روی عواطف انسانی و رعایت حق او است.

کسی که مقامش به جایی رسیده بودکه دنیا آن هم دنیای ابر قدرت، او را به عظمت، لیاقت، شوکت و به علوِّ همت می شناخت و در برابرش سر تعظیم فرود می آورد، با این حال در رابطه با مسائل داخلی و خانوادگی، این قدر مراقب بود و حدود و حقوق آن را رعایت می کرد.

ما نیز باید تا لحظ آخر مواظب حقوق همسرمان باشیم و تربیت و آداب اسلامی را پیاده کنیم.(2)

ص:272


1- (1) . عَنْ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) فَقَالَ (علیه السلام) لَهُ: هَلْ لَکَ مِنْ زَوْجَۀٍ؟ قَالَ: لَا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ:: لَا أُحِبُّ أَنَّ لِی الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا وَ أَنْ أَبِیتَ لَیْلَۀً وَ لَیْسَ لِی زَوْجَۀٌ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ رَکْعَتَیْنِ یُصَلِّیهِمَا رَجُلٌ مُتَزَوِّجٌ أَفْضَلُ مِنْ رَجُلٍ عَزَبٍ یَقُومُ لَیْلَهُ وَ یَصُومُ نَهَارَه. (مکارم الأخلاق، فصل 1، ص 197) از امام هفتم (علیه السلام) منقول است: مردی خدمت امام باقر (علیه السلام) آمد، حضرت به او فرمود: همسر گرفته ای؟ گفت: خیر، امام (علیه السلام) فرمود: دوست ندارم که همۀ دنیا از من باشد ولی یک شب بدون همسرم بخوابم، و بعد فرمود: دو رکعت نماز همسر دار بهتر است از این که فرد مجرّدی شب را نماز گزارد و روز را روزه دار باشد.
2- (2) . عن الصادق (علیه السلام):... لَا غِنَی بِالزَّوْجِ عَنْ ثَلَاثَۀِ أَشْیَاءَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ زَوْجَتِهِ وَ هِیَ: الْمُوَافِقَۀُ لِیَجْتَلِبَ بِهَا مُوَافَقَتَهَا وَ مَحَبَّتَهَا وَ هَوَاهَا وَ حُسْنُ خُلُقِهِ مَعَهَا وَ اسْتِعْمَالُهُ اسْتِمَالَۀَ قَلْبِهَا بِالْهَیْئَۀِ الْحَسَنَۀِ فِی عَیْنِهَا وَ تَوْسِعَتُهُ عَلَیْهَا وَ لَا غِنَی بِالزَّوْجَۀِ فِیمَا بَیْنَهَا وَ بَیْنَ زَوْجِهَا الْمُوَافِقِ لَهَا عَنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ وَ هُنَّ: صِیَانَۀُ نَفْسِهَا عَنْ کُلِّ دَنَسٍ حَتَّی یَطْمَئِنَّ قَلْبُهُ إِلَی الثِّقَۀِ بِهَا فِی حَالِ الْمَحْبُوبِ وَ الْمَکْرُوهِ - وَ حِیَاطَتُهُ لِیَکُونَ ذَلِکَ عَاطِفاً عَلَیْهَا عِنْدَ زَلَّۀٍ تَکُونُ مِنْهَا وَ إِظْهَارُ الْعِشْقِ لَهُ بِالْخِلَابَۀِ وَ الْهَیْئَۀِ الْحَسَنَۀِ لَهَا فِی عَیْنِهِ. (بحارالأنوار، ج 75، باب 23، ص 190) مرد باید در ارتباط با زن و همسر خود حتما این سه خصوصیت را داشته باشد: 1. موافقت و خوش اخلاقی با همسر که موجب جلب توافق همسر نیز می شود و محبت و علاقۀ او را تحکیم می کند. 2. قیافه و ظاهر آراسته داشته باشد که موجب تمایل بیشتر همسرش گردد. 3. وسعت به او ببخشد (در خورد و خوراک و پوشاک). و هر زنی باید میان خود و شوهری که با او توافق دارد سه خصوصیت داشته باشد: 1. از هر پلیدی خود را نگه دارد تا شوهرش در حال خوشی و ناخوشی به او اطمینان پیدا کند. 2. نگهداری و مراقبت از شوهر (پیوسته نیازمندیهای شوهر را متوجه باشد و در رفع آنها بکوشد) که این خود موجب محبت و علاقه شوهر می شود و از لغزش همسرش اگر پیش آید چشم پوشی می کند. 3. و اظهار عشق نسبت به او با سخنان محبت انگیز، و خود را برای شوهر با شکل و قیافه ای بیاراید که جلب توجه او کند.

وظیفه این است که اعتقادات و معارف اسلامی ابتدا داخل خانوادۀ روحانیت حفظ شود و بعد از آن نوبت به دیگران برسد، نه این که انسان تمام همتش خارج از منزل باشد و نسبت به خانواده، کوتاهی کند که در نتیجه به اعتقادات خانواده و به وجهۀ روحانیت لطمه وارد شود.

من این توصیه را در درج اول به خودم و بعد به شما برادران می کنم.

امیددارم که خداوند تبارک و تعالی ما را داخل و خارج منزل، متخلق به اخلاق واقعی اسلامی بفرماید.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:273

درس چهل و یکم : مطالعه حالات ائمه: و بزرگان

درس چهل و یکم(1) 1 مطالعه حالات ائمه: و بزرگان

حالات و روش زندگی ائمۀ هدی: الگوی ما در اخلاق است(2) و الگو برداری از آن، تأثیر زیادی در زندگی ما خواهد داشت. اولین مرحله برای استفادۀ هر چه بهتر از این الگوها، مطالعه و تحقیق دربارۀ شیوۀ زندگی، رفتار و اخلاق آن بزرگواران است.

البته ممکن است کسی پس از مطالعه و تفکر در خصوص مناقب، فضیلت ها و عظمت ائمه اطهار: بگوید: آنان معصوم هستند و مقام و درجۀ ایشان بسیار بلند و رفیع است؛ بنابراین، ما نباید انتظار داشته باشیم بلکه نمی توانیم حالات آن بزرگوران را داشته باشیم، آنان کجا و ما کجا!! همان طور که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از این که روش زندگی خود را بیان می کند که از چه نوع غذا و لباسی استفاده می کند، می فرماید:

ص:274


1- (1) - این درس در جلسۀ سیصد و هشتاد و نهم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . (لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَۀٌ حَسَنَۀٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً). (أحزاب: آیه 21) مسلّماً زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی برای شما است، برای آنان که به رحمت خداوند و روز رستاخیز امید دارند و خداوند را بسیار یاد می کنند.عَنْ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) َقالَ:... لِی بِآبَائِی أُسْوَۀٌ. من از راه و روش پدران خود پیروی می کنم. (بحارالأنوار، ج 48، باب 10، ص 250)عنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ عَلِی لِلْحُسَیْنِ (علیه السلام): یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أُسْوَۀٌ أَنْتَ قِدْماً. (همان) تو از گذشته پیشوای جوانمردان بوده و هستی.

«أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِک»(1).

بدانید که شما توانایی چنین کاری را ندارید.

به همین دلیل، این فکر در ذهن انسان ایجاد می شودکه اگر ما میلیونها سال عمر کنیم و در این سالیان دراز، نهایت زهد و تقوا را داشته باشیم، باز هم ممکن نیست به مقام امامِ معصوم برسیم. البته شیطان هم این توهم را تقویت می کند و در نتیجه چنین شخصی از مرحله تأثیرپذیری دور خواهد شد و نمی تواند از اهل بیت: به عنوان بهترین الگوها استفاده کند؛ چرا که وقتی انسان، چنین فاصلۀ دوری را میان خودش و معصومین: ملاحظه کرد و تصور کرد که با هیچ تلاش و کوششی نمی تواند این فاصله را از میان بردارد و به مقام آنان برسد، دیگر احساس تکلیف برای دسترسی به ایشان نمی کند.

در حالی که چنین شخصی ابتدا باید چگونگی زندگی ائم معصومین: و امیرالمومنین (علیه السلام) را مدّ نظر قرار دهد و سپس بداند که از کدام زاویه از زوایای زندگی ایشان می توان الگو برداری کرد. اگر آنان از اول شب تا صبح سجده های طولانی انجام می دادند و هر سه روز یک بار قرآن را ختم می کردند، او نیز در همین مسیر قدم بردارد و از آن بزرگواران به عنوان الگویی شایسته در زندگی و عبادت سرمشق بگیرد؛ اگرچه به صورت کامل نتوان مانند ایشان بود.

امیرالمومنین (علیه السلام) می فرماید:

«أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ وَ لکن أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّۀٍ وَ سَدَاد».(2)

البته شما توان آن را ندارید مانند من زندگی کنید، امّا با پارسایی، تلاش، پاکدامنی و درستی مرا یاری و همراهی کنید.

مرحلۀ دوم، مطالعه وملاحظۀ حالات و زندگی بزرگان است؛ البته در این مرحله جای این شبهه نیست که ما کجا و شیخ انصاری کجا! چراکه او نیز مانند ما انسانی عادی است؛ بنابراین مراجعه به حالات بزرگان و مطالع زندگی آنان می تواند برای

ص:275


1- (1) . نهج البلاغه، نامۀ 45، ص 416.
2- (2) . همان.

ما آموزنده باشد.(1) سعی کنید مطالعه حالات و شخصیت بزرگان را - در دوران طلبگی، تحصیل، تدریس، زعامت و جنبه های مختلف دیگری که در زندگی ایشان وجود داشته است - جزو برنامۀ مستمر خود قرار دهید؛ چراکه واقعاً آموزنده است و نقش به سزایی در بهبود روحیه طلبگی شما خواهد داشت. بحمد الله تعالی کتابهای فراوانی در این رابطه وجود دارد مانند: «اعیان الشیعه» نوشتۀ مرحوم سید محسن جبل عاملی (ره) تعالی که بیشتر از چهل جلد می باشد. ایشان در این کتاب شرح حال همۀ بزرگان شیعه را از ابتدا تا زمان حیات خودشان نوشته اند. یا کتابهایی که مرحوم آقا بزرگ تهرانی (ره) تعالی علاوه بر کتاب «الذریعه الی تصانیف الشیعه» نوشته است که هر کدام اسم خاصی داشته و در شرح حال علما است. یا کتابهای مختصری مانند: «الکنی والالقاب» یا کتاب «فوائد الرضویه» مرحوم محدث قمی (ره) تعالی که کتاب بسیار خوبی است یا «روضات الجنات» و کتابهای دیگری که انسان را در مورد زندگی این بزرگان راهنمایی می کند. البته به هر گفته و نوشته ای نمی توان اعتماد کرد و می بایست از کتب مستند و متقن بهره جست.

بی شک مطالعه، نوشتن و مباحث علمی مقداری خستگی را به دنبال دارد؛ اما مطالعۀ زندگی بزرگان این طور نیست و نه تنها موجب خستگی نمی شود، بلکه به خاطر جاذبۀ خاصّی که دارد، شخص به آن علاقه مند می شود و دوست دارد بداند که در زندگی ایشان چه فراز و نشیبهایی بوده است؟ در جوانی به چه مراحلی رسیده؟ و در سنین بالاتر چه وضعیتی برای ایشان پیش آمده است؟ در زمان پیری و کهولت چه حالاتی پیدا کردند؟ چه خدماتی انجام دادند؟ چه تألیفاتی داشتند؟

ص:276


1- (1) . عن أمیرالمؤمنین (علیه السلام): أَی بُنَیَّ! إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّی عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَی إِلَی مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَی آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِه.... (نهج البلاغه، نامه 31، ص 391) پسرم! درست است که من به اندازۀ پیشینیان عمر نکرده ام، امّا در کردار آنان نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم تا آنجا که گویی یکی از آنان شده ام، بلکه با مطالعۀ تاریخ آنان، گویی از اوّل تا پایان عمرشان با آنان بوده ام، پس قسمت های روشن و شیرین زندگی آنان را از دوران تیرگی شناختم و زندگانی سودمندشان را با دوران زیانبارش شناسایی کردم.

چه کمکهایی به فقرا و مستضعفین داشتند؟ برخوردشان با حوزه ها و طلبه ها چگونه بوده است؟ و....

یکی از بهترین الگوها امام بزرگوار قدس سره است! واقعاً وقتی زندگی مرحوم امام را از تولد تا آخرین لحظات عمر، مطالعه می کنیم، می بینیم چه تحولات عظیمی در زندگی این شخصیت بزرگ به وجود آمده است؟! منشأ این تحولات چه بود؟ عقید او تا چه حد راسخ ومحکم بود! چقدر به مسائل عبادی توجه داشت! گاهی در زندگی ایشان به صحنه هایی برخورد می کنیم که شاید به صورت طبیعی به راحتی از کنار آنها می گذریم.

گاه انسان وقتی کسالت مختصری پیدا می کند، دیگر حوصله ندارد حتی نماز واجبش را با آب وتاب و رعایت مستحبات بخواند و صرفاً جهت رفع تکلیف نماز می خواند و در این حالت دیگر به یاد نماز شب هم نخواهد بود. اما در آخرین روزهایی که مرحوم امام در بیمارستان بستری بودند، از حالات معنوی ایشان در شب، فیلمبرداری کردند، البته بعداً فرمودند: متوجه دوربین نبودم والّا امکان نداشت اجازه دهم چنین فیلمهایی گرفته شود.

امام با آن کهولت سن، پس از عمل جراحی و در حالی که سِرُم در دستشان بود نماز شب خود را ایستاده و با توجه و عنایت کامل خواندند. انسان در ابتدا به صورت سطحی از این مسأله می گذرد اما با کمی دقت، از این همه تعبّد نسبت به مستحبات اسلامی - خصوصاً نماز شب - متعجب می شود. اینها قابل مطالعه و فکر است و انسان باید از این موارد عبرت بگیرد.

من گاهی از مرحوم حاج آقا مصطفی - که رفاقتمان از همان دوران طفولیت بود و سالها با هم مباحثه می کردیم - در مورد حالات مرحوم امام سؤال می کردم و هدفم این بود که ایشان را بیشتر بشناسم.

حاج آقا مصطفی (ره) جریان جالبی را برای من نقل کردند. گفتند: یک روز طلبه ای نزد من آمد و مرا واسطه کرد تا از امام (قدس) برای او کمک مالی بگیرم. من رفتم خدمت ایشان و عرض کردم: مثل این که فلان طلبه به کمک مالی شما احتیاج دارد، دیدم ایشان اعتنایی نکردند و حرفی نزدند؛ مدتی گذشت، باز من برای مرتب

ص:277

دوم به

ایشان عرض کردم که فلان طلبه به کمک مالی شما نیاز دارد و من را واسطه قرار داده است. باز ایشان اعتنا نکردند و هیچ حرفی نزدند، ما هم حرفی نزدیم؛ باز برای مرتب سوم آن طلبه مراجعه کرد و من مجبور شدم، رفتم خدمت ایشان و به ایشان عرض کردم: آقا! این بار سوم است که من خدمت شما عرض می کنم، فلان طلبه به کمک مالی شما نیاز دارد، به ایشان کمکی کنید. ایشان فرمودند: مصطفی!، آن گَنْجه مملّو از پول است. کلید آن هم نزد من است، این کلید را به تو می دهم، هر مقدار که می خواهی از آن پول بردار و به او بده؛ اما به شرطی که روز قیامت خودت جوابش را بدهی و کاری به من نداشته باشی؛ اگر می توانی جوابش را بدهی این کلید و این هم پول، اما اگر نمی توانی، دیگر اصرار نکن. مرحوم حاج آقا مصطفی گفت: ما فهمیدیم که قضیه از چه قرار است. مرحوم امام معتقد بودند که آن طلبه متدین نیست، درس هم نمی خواند، طلبه ای است که یا مستحق نیست یا دنبال امور دیگری است، حالا از هر طریقی بود امام به وضع او آشنایی کامل داشت؛ ولی ما او را نمی شناختیم.

انسان وقتی نظیر این مطالب را می شنود یا در کتابها مطالعه می کند. بدون شک در روحش اثر خاصی ایجاد می شود.

بنابراین، مطالع حالات معصومین: و بزرگان را یکی از برنامه های مطالعاتی خود قرار دهید؛ چراکه انسان بسیار تحت تأثیر حالات پیشوایان قرار می گیرد.

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ص:278

درس چهل و دوم : محبّت راه نفوذ در دلهای مردم

درس چهل و دوم(1) 1 محبّت راه نفوذ در دلهای مردم

قَالَ أبُو مُحَمَّد الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیه السلام):

«الْقَرِیبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّۀُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ وَ الْبَعِیدُ مَنْ بَعَّدَتْهُ الْمَوَدَّۀُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ لَا شَیْ ءَ أَقْرَبُ إِلَی شَیْ ءٍ مِنْ یَدٍ إِلَی جَسَدٍ وَ إِنَّ الْیَدَ تَغُلُّ فَتُقْطَعُ وَ تُقْطَعُ فَتُحْسَم».(2)

حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود: شخص نزدیک به انسان کسی است که دوستی او موجب نزدیکی او شده باشد، گرچه فاصلۀ نژادی اش زیاد باشد و بیگانه کسی است که از دوستی دور شده باشد؛ گرچه خویشاوندِ نزدیک باشد. چیزی از دست به انسان نزدیک تر نیست، دست که خیانت کند قطع می شود، و پس از قطع شدن، آن موضع را می سوزانند و با آهن داغ می کنند تا خون بند آمده و بدن سالم بماند.

در کتاب وسائل الشیعه، باب حج، به مناسبت سفر حج، به مطالبی از قبیل وظایف یک مسلمان از نظر جنبه های اخلاقی و اجتماعی و همچنین در معاشرتها - اعم از واجب و مستحب - پرداخته است. جالب این که، این مطالب بیش از نیمی از آن کتاب را به خود اختصاص داده و عناوینی را در این ابواب مطرح می کند که به

ص:279


1- (1) - این درس در جلسۀ چهارصد و دهم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . عِدَّۀٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَۀَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ زِیَادٍ التَّمِیمِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیه السلام):.... (وسائل الشیعۀ، ج 12، ص 52)

نظر من مطالعۀ چه برای خود انسان و چه برای راهنمایی و هدایت دیگران، مفید و مؤثر است، خصوصاً با توجه به این که روایات وسائل الشیعه، مسند بوده و می توان سندهای آن را بررسی کرد.

در ابتدا، ریشۀ معنای «قریب» و «بعید» را در قرآن بررسی کنیم. نکته ای که در رابطه با اهل بیت عصمت وطهارت: می باشد این است که خداوند تبارک و تعالی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر حسب آیۀ 23 سورۀ مبارکۀ شوری بر حسب تفسیر صحیح و مورد قبول فریقین(1) ، امر فرمود که: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّۀَ فِی الْقُرْبی) ای پیامبر! به مردم بگو: من در برابر این رسالت با عظمتی که خداوند به خاطر آن بر مؤمنان منّت گذاشت(2) ، پاداشی غیر از دوستی نزدیکان و اهل بیتم از شما نمی خواهم.

ص:280


1- (1) . (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ): علی ما أتعاطاه من التبلیغ و البشارۀ. «أَجْراً» نفعاً منکم. (إِلَّا الْمَوَدَّۀَ فِی الْقُرْبی) أی تودونی لقرابتی منکم، أو تودوا قرابتی، و قیل الاستثناء منقطع و المعنی: لا أسألکم أجراً قطّ و لکنّی أسألکم المودّۀ و فِی الْقُرْبی حال منها أی إِلَّا الْمَوَدَّۀَ ثابتۀ فی ذوی الْقُرْبی متمکنۀ فی أهلها، أو فی حق القرابۀ و من أجلها، کما جاء فی الحدیث «الحب فی اللّه والبغض فی اللّه». روی: أنها لماّ نزلت قیل: یا رسول اللّه! من قرابتک هؤلاء الذین وجبت مودتهم علینا؟ قال: «علی و فاطمۀ و ابناهما». (أنوارالتنزیل وأسرارالتأویل، بیضاوی ازمفسرین اهل سنت، ج 5، ص 80)
2- (2) . (لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم) (آل عمران: آیه 164) خداوند بر مؤمنان منت نهاد (نعمت بزرگی بخشید) هنگامی که میان آنان، پیامبری از خودشان برانگیخت.با بررسی و شناخت زمان بعثت رسول اکرم و وضعیت اسفناک اخلاقی و اجتماعی مردم در زمان جاهلیت گوشه ای از منّتی که خداوند بر بندگان خودش به وسیلۀ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گذاشته مشخص می شود. امیرالمومنین (علیه السلام) در این رابطه می فرماید: أَرْسَلَهُ بِالدِّینِ الْمَشْهُورِ وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ... وَ النَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِینِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِی الْمَصْدَرُ فَالْهُدَی خَامِلٌ وَ الْعَمَی شَامِلٌ عُصِی الرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ الشَّیْطَانُ وَ خُذِلَ الْإِیمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ أَطَاعُوا الشَّیْطَانَ فَسَلَکُوا مَسَالِکَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بِهِمْ سَارَتْ أَعْلَامُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ فِی فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلَافِهَا وَ قَامَتْ عَلَی سَنَابِکِهَا فَهُمْ فِیهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِی خَیْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِیرَانٍ نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُکْرَم. (نهج البلاغۀ، خ 2، ص 46)خداوند زمانی پیامبر اسلام را با دینی آشکار فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته های دین پاره شده و ستون های ایمان و یقین ناپایدار بود. در اصول دین اختلاف داشتند و امور مردم پراکنده بود، راه رهایی دشوار بود و پناهگاهی وجود نداشت، چراغ هدایت بی نور و کور دلی همگان را فرا گرفته بود. خدای رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید، ایمان بدون یاور مانده و ستون های آن ویران گشته و نشانه های آن انکار شده، راه های آن ویران و جاده های آن کهنه و فراموش گردیده بود. مردم جاهل شیطان را اطاعت می کردند و به راه های او می رفتند و در آبشخور شیطان سیراب می شدند. با دست مردم جاهلیت، نشانه های شیطان، آشکار و پرچم او بر افراشته گردید. فتنه ها، مردم را لگد مال کرده و با سم های محکم خود نابودشان کرده و پا بر جا ایستاده بود؛ امّا مردم حیران و سرگردان، بی خبر و فریب خورده، کنار بهترین خانه (کعبه) و بدترین همسایگان (بت پرستان) زندگی می کردند. خواب آنها بیداری و سرمۀ چشمشان اشک بود، در سرزمینی که دانشمندش لب فرو بسته و جاهل گرامی بود.جعفر طیّار برادر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در هجرت به حبشه، در برابر نجاشی، اوضاع دورۀ جاهلی را چنین ترسیم می کند: ما بت پرستانی بودیم که در آن روزها مردارخوار و اهل فحشا و فساد بودیم، با بستگان قطع رابطه و با همسایگان بد رفتاری می کردیم، قدرتمندان ما حقوق ناتوانان را پایمال می کردند تا این که خداوند پیامبرش را مبعوث کرد.

با تصور این معنا سؤالی که به ذهن می رسد این است که: اثر مودّت و دوستی چیست که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را به عنوان مزد و اجر رسالت مطرح کرده است؟

به یقین، مودّت و محبت مردم به اهل بیت معصومین: نفعی برای ایشان ندارد. مقام این انسانهای پاک و معصوم آن قدر بالا و والا است که نه مودّت مردم برای آن بزرگواران غروری ایجاد می کند، آنان را خوشحال می کند، و نه عدم محبت به ایشان زیانی به آن بزرگواران می رساند.

به نظر می رسد، قرآن و رسول اعظم (صلی الله علیه و آله) به این دلیل روی این معنا تأکید دارند که مودّت، ابزار و وسیلۀ هدایت مردم است. اگر اهل بیت: مورد محبت مردم واقع شوند، دیگر دست از دامن آنان بر نمی دارند و از هدایت ایشان بهره مند می شوند.

این دستور خداوند متعال و تأکید رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، در رابطه با اصل مسألۀ رسالت است؛ چراکه تنها راه و مطمئن ترین مسیر، تداوم نبوت و پیوستگی صحیح و واقعی مردم با رسالت و اسلام حقیقی، مودّت مسلمانان نسبت به ذوی القربی است.

مردم باید ذوی القربی و اهل بیت معصومین: را دوست داشته و نسبت به ایشان علاقه و محبت داشته باشند، که از پرتو نورانیت آن بزرگوران استفاده کرده و دست از دامن ایشان برندارند.(1)

ص:281


1- (1) . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): مَنْ رَزَقَهُ اللَّهُ حُبَّ الْأَئِمَّۀِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَقَدْ أَصَابَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَۀِ فَلَا یَشُکَّنَّ أَحَدٌ أَنَّهُ فِی الْجَنَّۀِ فَإِنَّ فِی حُبِّ أَهْلِ بَیْتِی عِشْرِینَ خَصْلَۀً: عَشْرٌ مِنْهَا فِی الدُّنْیَا وَ عَشْرٌ فِی الْآخِرَۀِ. أَمَّا فِی الدُّنْیَا: فَالزُّهْدُ وَ الْحِرْصُ عَلَی الْعَمَلِ وَ الْوَرَعُ فِی الدِّینِ وَ الرَّغْبَۀُ فِی الْعِبَادَۀِ وَ التَّوْبَۀُ قَبْلَ الْمَوْتِ وَ النَّشَاطُ فِی قِیَامِ اللَّیْلِ وَ الْیَأْسُ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَ الْحِفْظُ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ التَّاسِعَۀُ بُغْضُ الدُّنْیَا وَ الْعَاشِرَۀُ السَّخَاءُ. وَ أَمَّا فِی الْآخِرَۀِ: فَلَا یُنْشَرُ لَهُ دِیوَانٌ وَ لَا یُنْصَبُ لَهُ مِیزَانٌ وَ یُعْطَی کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ وَ یُکْتَبُ لَهُ بَرَاءَۀٌ مِنَ النَّارِ وَ یَبْیَضُّ وَجْهُهُ وَ یُکْسَی مِنْ حُلَلِ الْجَنَّۀِ وَ یُشَفَّعُ فِی مِائَۀٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ یَنْظُرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ بِالرَّحْمَۀِ وَ یُتَوَّجُ مِنْ تِیجَانِ الْجَنَّۀِ وَ الْعَاشِرَۀُ یَدْخُلُ الْجَنَّۀَ بِغَیْرِ حِسَابٍ فَطُوبَی لِمُحِبِّی أَهْلِ بَیْتِی. (بحار الأنوار، ج 27، باب 4، ص 73) هر کس که خداوند محبت اهل بیتم را قسمتش کند، خیر دنیا و آخرت یافته، و تردیددی نیست که اهل بهشت است؛ چراکه دوستی اهل بیت من بیست خاصیت دارد: ده تا در دنیا و ده تا در آخرت. در دنیا: پارسایی، حرص بر علم، پرهیزگاری در امر دین، تمایل به عبادت، توبۀ پیش از مرگ، نشاط در نماز شب، نا امیدی از مردم، مراعات امر و نهی خداوند، دشمنی دنیا و سخاوت. در آخرت: نامۀ عملش گشوده نشود (یعنی اگر گناهی داشته باشد میان مردم شرمنده نشود)، میزان عمل برای او نصب نشود، نامه اش را به دست راستش داده شود، برات آزادی از آتش برایش نوشته شود، صورتش سفید باشد، از حله های بهشتی بر او پوشانده شود، شفاعتش دربارۀ صد نفر از بستگانش پذیرفته شود، خداوند نظر رحمت به او می کند، تاج بهشتی بر سرش نهاده شود و بدون حساب وارد بهشت می شود، خوشا به حال دوستان خاندان من.

بنابراین، هدف بسیاری از خلفای اموی - خصوصاً معاویه(1) علیهم اللعنۀ والعذاب

ص:282


1- (1) . رُوِی أَنَّهُ لَمَّا قَدِمَ مُعَاوِیَۀُ بِالْکُوفَۀِ قِیلَ لَهُ: إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی مُرْتَفِعٌ فِی أَنْفُسِ النَّاسِ، فَلَوْ أَمَرْتَهُ أَنْ یَقُومَ دُونَ مَقَامِکَ عَلَی الْمِنْبَرِ فَتُدْرِکَهُ الْحَدَاثَۀُ وَ الْعِی فَیَسْقُطَ مِنْ أَنْفُسِ النَّاسِ وَ أَعْیُنِهِمْ فَأَبَی عَلَیْهِمْ وَ أَبَوْا عَلَیْهِ إِلَّا أَنْ یَأْمُرَهُ بِذَلِکَ فَأَمَرَهُ - فَقَامَ دُونَ مَقَامِهِ فِی الْمِنْبَرِ... فَقَامَ مُعَاوِیَۀُ فَخَطَبَ خُطْبَۀً عییبۀ فَاحِشَۀً فَسَبَّ فِیهَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَقَامَ إِلَیْهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ وَ هُوَ عَلَی الْمِنْبَرِ: وَیْلَکَ یَا ابْنَ آکِلَۀِ الْأَکْبَادِ! أَوَ أَنْتَ تَسُبُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَنْ سَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ سَبَّنِی وَ مَنْ سَبَّنِی فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ سَبَّ اللَّهَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِیهَا مُخَلَّداً وَ لَهُ عَذَابٌ مُقِیمٌ؟ ثُمَّ انْحَدَرَ الْحَسَنُ (علیه السلام) عَنِ الْمِنْبَرِ وَ دَخَلَ دَارَهُ وَ لَمْ یُصَلِّ هُنَاکَ بَعْدَ ذَلِکَ أَبَدا. (الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص: 279) وقتی معاویه به کوفه آمد به او گفتند: حسن بن علیّ در نظر مردم بلند مرتبه است، اگر او را وادار کنی در پایین منبرت خطبه بخواند و سخنرانی کند، دستخوش غم و اندوه شده و در سخنرانی دچار عجز و ناتوانی می گردد و از دیدگان مردم خواهد افتاد. معاویه مخالفت کرد؛ ولی سود نبخشید و ناچار پذیرفت، پس آن حضرت با همان شرایط، شروع به خطبه و سخنرانی کرد... پس معاویه برخاست و خطبه ای سست، ضعیف و فاحشی ایراد کرد و در آن به امیرالمؤمنین (علیه السلام) دشنام داد! آن گاه امام حسن (علیه السلام) خطاب به معاویه - که بالای منبر بود - فرمود: ای پسر هند جگر خوار! آیا همچون تویی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) دشنام می دهد؟ و حال آن که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده است: هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر که مرا دشنام دهد خداوند را دشنام داده و هر که لب به سبّ خداوند گشاید او را تا ابد در جهنّم مقیم ساخته، برایش عذابی همیشگی خواهد بود، سپس آن حضرت رهسپار خانه اش شد و دیگر تا آخر عمر در آن مسجد نماز نگزارد.

- که در زمان خود، افراد زیادی را برای سبّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ایجاد بغض و عداوت نسبت به ایشان، گماشته بودند، مسأله شخصی نبود، و هدفشان این نبود که شخص حضرت امیر (علیه السلام) گرفتار بغض و کینه مردم شود، بلکه می خواستند این ارتباط مودّت و محبت و علاقه نسبت به ذوی القربی را از بین ببرند. و اگر این ارتباط از بین رفت دیگر ممکن نیست کسی تحت تأثیر هدایت اهل بیت: قرار گیرد!

امیرمؤمنان (علیه السلام) با خوارج بحثها و گفتگوههای فراوانی کردند، و افرادی را فرستادند تا با آنان صحبت کنند؛ ولی به خاطر پندارها باورهای غلط و بغض و عداوتی که از حضرت در دلشان به وجود آمده بود کارشان به جنگ کشید و هزاران نفر کشته شدند و در نهایت خود ایشان هم به دست خوارج و ابن ملجم علیهم اللعنۀ و العذاب به شهادت رسید.

مودّت برای روحانیت، سرمایۀ بزرگی است. از این رو، ما باید برای انجام هرچه بهترِ وظیفه و رسیدن به هدفهای روحانی خود، از این راه به عنوان ابزار کار استفاده کنیم. روحانی و مبلّغ دین خیلی خوب می تواند از این راه به اهداف خودش برسد؛ چرا که مردم اگر مبلّغ و روحانی را از صمیم قلب دوست داشته باشند موفقیت این روحانی در امر تبلیغ و بیان معارف الهی بسیار چشمگیر خواهد بود.

معنای اجمالی این فرازِ از سخنان امام مجتبی (علیه السلام) که می فرماید:

«الْقَرِیبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّۀُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ» این است که: نزدیک به انسان، آن کسی نیست که با انسان خویشاوند باشد؛ بلکه آن کسی است که مودت، او را به انسان نزدیک کند؛ یعنی بزرگ ترین عامل برای نزدیک شدن، محبت به دیگران یا مودّت دیگران به انسان است.

برخی از تعبیرات عوامانۀ مردم به قدری ریشه دار و عمیق است که وقتی انسان در آن فکر می کند تعجب می کند. مردم در مثلهای خودشان می گویند: با زبان خوش، مار را هم می توان از سوراخ بیرون کشید؛ یعنی مار که دشمن انسان است و از انسان فرار می کند، و در رویارویی با انسان حمله ور شده و با نیش سمی اش او را از پای

ص:283

درمی آورد، وقتی پای رفاقت و محبت پیش آید آن دشمن خطرناک هم تحت تأثیر قرار گرفته و تسلیم انسان می شود.

سپس، حضرت در مقابل می فرماید:

«وَ الْبَعِیدُ مَنْ بَعَّدَتْهُ الْمَوَدَّۀُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ »؛ بیگانه آن کسی است که مودّت او را دور کرده باشد؛ هر چند نسَبش نزدیک باشد.

حضرت در این رابطه می فرماید: چیزی از دست انسان به جسم او نزدیک تر وجود ندارد؟ در عین حال، ممکن است این دست، به علتی قطع و از انسان جدا شود مثل این که دست خیانت کند حاکم شرع دستور به قطع آن دهد، که در این صورت پس از قطع جای آن را نیز می سوزانند تا خون بند آید و بدن سالم بماند.

دیگر هیچ اثری از وجود چنین انگشت یا دست نخواهد بود. این دشمنی و خیانت، موجب جدایی شد آن را از جسم و تن دور کرد. کانّه لم یکن جزءٌ من الانسان، این مثال. در حقیقت برای این است که به ما بفهماند، این قرب و بُعدهای ظاهری و جسمی تداوم و اثری ندارد و این مودّت است که ریشه دار و منشأ اثر است.

در نتیجه، مودّت ذوی القربی، راهی است برای این که انسان در دلها نفوذ کرد، افکار، عقاید و نظرات اسلامی خود را از این راه پیاده کند.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:284

درس چهل و سوم :راه و روش امام (قدس) الگوی روحانیت

درس چهل و سوم(1) 1 راه و روش امام (قدس) الگوی روحانیت

تردیدی نیست که جامعه و اسلام از ما انتظار دارد و هدف همگی یا اکثر ما در آغاز راه طلبگی این است که خدمتگزار اسلام باشیم و جامعه را به سوی اسلام سوق دهیم، مسائل و مشکلات آن را مطرح کرده، توضیح دهیم و بالأخره زمینۀ علاقه و گرایش مردم به اسلام را فراهم آوریم.

امام بزرگوارمان همین هدف را داشت و برای همین هدف مقدس بود که پس از قرنها این نظام و حکومت اسلامی را به تأسّی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت: تشکیل داد.

دایر مأموریت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، صِرف أخذ قرآن کریم از سوی خداوند و در اختیار جامعه قرار دادن آن نبود؛ بلکه مبارز عملی با شرک و بت پرستی یکی از مأموریتهای مهم حضرت بود؛ از این رو، یکی دیگر از مأموریتهای مهم ایشان تشکیل حکومت اسلامی بود.

اگر دایر مأموریت ایشان فقط گرفتن قوانین اسلام و ابلاغ آن به مردم باشد، پس چرا حکومت تشکیل داد؟! چرا بجای این که فقط بفرماید: بت پرستی هم شرک است ( إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیم)(2) عملاً و با قاطعیت شدید با بت پرستی مبارزه کرد تا

ص:285


1- (1) - این درس در جلسه یکصد و پنجاه و یکم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . شرک، ظلم بزرگی است. (لقمان، آیه 13)

آن را ریشه کن ساخت؟! چرا عملاً در مدینه حکومت اسلامی تشکیل داد؟! رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) هرگز نفرمود ما فقط موظفیم معارفی را به گوش جامعه برسانیم، و به اصطلاح امروز وظیفۀ فرهنگی ما این است که مردم را از نظر اعتقادی با استدلال و برهان از بت پرستی دور کرده، قوانین اسلام را هم در اختیارشان بگذاریم؛ ولی این که چه کسی حکومت می کند به ما ارتباطی ندارد، هر کس می خواهد زمام حکومت جامعه را به دست بگیرد، ما به آن کاری نداریم.

چنین نیست. بلکه تشکیل حکومت نیز به عنوان یکی از مأموریتهای ایشان مطرح است؛ چرا که باید در اسلام حکومت تشکیل شود؛ زیرا قانون الهی - که تأمین کنندۀ سعادت جوامع تا روز قیامت است -، به قدرت نیاز دارد. این چنین نیست که همۀ مردم تابع منطق و دلیل باشند، و اگر به مردم گفته شود: قمار بازی حرام است، چنین نیست که همۀ مردم به راحتی از آن اجتناب کنند، و چنین نیست که سایر محرمات را ارائه کنید و مردم خود به خود از آنها دور شوند، بلکه باید قانون و احکام خداوند با قدرت پیاده شود؛ همان گونه که یک پدر در موقعیتهای مختلف، برای تربیت فرزندش از روشهای مختلفی استفاده می کند. برای این که بچه در مسیر مستقیم قرار بگیرد گاهی ارشاد و موعظه، گاهی برهان و استدلال و گاهی تنبیه لازم است. با موعظه و نصیحت و ارشاد تمام مسائل حل نمی شود؛ بلکه پشتوان قدرت لازم است و قدرت در اسلام برای حفظ و پیاده کردن قوانین اسلام است.

بحمدالله تعالی ما هم اکنون در شرایطی هستیم که کاملاً این مطلب را درک می کنیم. اگر قدرت نظام اسلامی در این کشور نباشد یک هزارم قوانین اسلام پیاده نمی شود، با قدرت است که قوانین پیاده می شود؛ البته به شرط این که اجرای آن مورد دقت و ملاحظه باشد.

قدرت، ارعاب، زجر، حبس و... در جای خودش ضرورت دارد و غیر این هم راهی نیست. ضرورت حدود و تعزیراتی که در اسلام به عنوان یک قانون مقرر شده خیلی روشن است. خداوند متعال چرا این قوانین را قرار داده است؟! یک زانی باید در ملأ عام تازیانه بخورد: ( وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَۀٌ مِنَ الْمُؤْمِنین)(1) تا امنیت عِرضی

ص:286


1- (1) . و باید گروهی از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده کنند! (نور، آیه 2)

برای جامعه به وجود آید و دیگران حساب کار خودشان را بکنند. دلیل و برهان به تنهایی امنیت عِرضی ایجاد نمی کند. اگر دست چند سارق به آن کیفیت و شرایطی که در اسلام مطرح است بریده شد، امنیت مالی در جامعه پدید می آید. معنای بریدن دست این است که نه تنها از این انگشتانِ بریده شده بی بهره است بلکه تا آخر عمر شرمنده است؛ چراکه نمی شود دست را برای همیشه پنهان نگاه داشت. این امنیت مالی با ارشاد و موعظ تنها به دست نمی آید؛ بلکه به قهر و قدرت نیاز دارد. در اسلام قدرت برای قدرت نیست، بلکه هدف از قدرت حفظ احکام اسلام و پیاده شدن قوانین نورانی قرآن مجید است.

یکی از دوستان اهل علم می گفت: در سفری که به اروپا رفته بودم، با یک ایرانی - که متأسفانه کمونیست بود - برخورد کردم، او را متأثر یافتم، گفتم چرا متأثری؟! گفت: من چگونه تحمل کنم که دخترم در اینجا با کمال آزادی و اختیار از منزل بیرون می رود و هر وقت دلش می خواهد بر می گردد؟! اگر نخواهد هم برنمی گردد! با هرکس دلش می خواهد ارتباط برقرار می کند، من هم جرأت ندارم کلمه ای بگویم!

این انقلاب، این سعی و تلاشها، این شهادتها و ناراحتیهای مختلف، این گرفتاریهای اقتصادی و به صف ایستادنها برای مسائل جزیی، فقط برای حفظ نظام اسلام است. اگر ما از نظر اقتصادی در محاصره هستیم، خوشحالیم از این که احکام اسلام در جامعۀ ما پیاده می شود؛ خوشحالیم از این که بچه های ما وقتی به دبستان و دبیرستان می روند با معارف اسلام آشنا می شوند، خوشحالیم از این که دختران ما در محیط بیرون از منزل با امنیت فکری مواجه اند. بحمد الله تعالی ما در برابر هم این زجرها و فشارها، منافع زیادی را به دست آوردیم.

برادران! پس از رحلت جانسوز امام بزرگوار خوشبختانه تمام افکار ایشان در جای خودش محفوظ است، راه و هدف امام مشخص است و این وظیف ما است که همان راه را ادامه دهیم. مرحوم امام می خواست من و شما، روحانیان مفیدی برای اسلام باشیم. روحانی مفید برای اسلام اولاً؛ باید خوب فکر کند و به تعبیر امام: آن افکار تحجرگرایانه را کنار بگذارد؛ شرایط فعلی را خوب بفهمد. بداند از چه راهی باید حرفش را در دنیا مطرح و از آن حمایت کند، بفهمد که یک مسلمان و روحانی

ص:287

هرگز نباید به خودش اجازه دهد مسائلی را علیه انقلاب مطرح کند، ثانیاً؛ دارای سرمای علمی و تقوایی باشد و از این لحاظ - خدای ناکرده - دچار کمبود در این سرمایه شود.

اگر داوطلبان ورود به حوزه ها نسبت به سابق بسیار کم شود و توجه مردم به این رشته رو به کاهش گذارد، یکی از دلیلهایش این است که من و امثال من به گونه ای که جامعه از ما انتظار داشته به وظایف خود عمل نکرده ایم. آن سرمای علمی و تقوایی را که فکر می کردیم در ما وجود دارد، متأسفانه در من و امثال من وجود نداشت وگرنه معارف اسلامی و تقوا حتی برای غیرمتقی ها مورد بی اعتنایی قرار نمی گیرد.

باید سعی کنیم در عین حال که خودمان به وظیفه عمل می کنیم، در جامعه هم جاذبه به وجود آوریم تا تعداد بیشتری از جوانان به روحانیت جذب شوند و به ورود در حوزه ها علاقه مند گردند. گرچه در سال ارتحال امام وحیاتی که با رحلتش به اسلام بخشید، باعث شد تعداد داوطلبان ورود به حوزه نسبتاً بیشتر شود؛ ولی این به صورت مقطعی است و باید برای آینده، جاذبه به وجود آورد.

رفتار من و شما و شیوۀ برخوردمان با جامعه می تواند بسیار اثربخش باشد. می تواند مردم - به ویژه جوانان - را به سمت روحانیت متمایل سازد، همان گونه که می تواند آنان را گریزان کند. ما تصور می کنیم برخی از رفتارها و گفتارهایمان جزئی و ناچیز است؛ ولی فکر نمی کنیم که جامعه جزئی ترین اعمال ما را هم به دقت زیر نظر دارد. یک بی اعتنایی به همسایه - مثلاً اگر انسان جواب سلام همسایه اش را دیر بدهد -، طرز تفکر و بینش او را نسبت به روحانیت تغییر خواهد داد - تا چه رسد به مسائل مهم تر. اگر کسی ببیند اهل علمی به جای خانه، کاخ ساخته است، دیگر نمی شود در مقابل او نامی از اهل علم برد، و کسی باور نمی کند که اینان داعی الی الله تعالی هستند و مردم را برای روز قیامت آماده می کنند آری، عمل ما نقش و تأثیر بسزایی دارد.

امام بزرگوار با کمال قداستی که داشت همان زندگی زاهدانه اش در دنیا اثر زیادی گذاشت! هر کس می آمد با خانه ای محقّر مواجه می شد، می گفت: این

ص:288

شخصیت و این خانه! این شخصیت و این زندگی! وقتی مرحوم امام (قدس) صورت اموالش را بنابر یکی از اصول قانون اساسی برای شورای عالی قضایی نوشت، همه دیدید و واقعاً افتخار بود. باید این گونه بود. بر فرض که بگوییم ایشان پیرمرد بود و حسابهای دیگری را در نظر داشت؛ اما فرزند او چطور؟! وصیت نامۀ فرزندش مرحوم حاج آقا مصطفی را بخوانید؛ او که دیگر پیرمرد نبود، اوکه بر حسب آمال و آرزو دهها سال برای حیات خود پیش بینی می کرد در وصیتنامه اش نوشته است: من از مال دنیا جز یک مقدار کتاب هیچ ندارم، نه خانه ای، نه ملکی، نه سرمایه ای، هیچ و هیچ. این کتابها را هم از سهم امام (علیه السلام) تهیه کرده ام، اگر بچ من طلبه شد متعلّق به او وگرنه وقف کتابخان آیت الله العظمی بروجردی (قدس) در نجف شود.

اینها اگر واقعیت است، پس چرا منِ طلبه که چند سال بیشتر درس نخوانده ام به خودم اجازه می دهم خانۀ آن چنانی تهیه کنم؟! چرا؟! او پسر امام (قدس) بود ولی با این شرایط زندگی می کرد، مگر من کی هستم؟!

خلاصه این که؛ یکی از عوامل موفقیت مرحوم امام، زهد واقعی او بود، نه تزهّد، زهد فروشی و زهد نمایی؛ بلکه زهد واقعی تمام عیار. حتی من شنیدم بعد از رحلت امام جمعیتهایی که آنجا می رفتند و تا آن روز آنجا را از نزدیک ندیده بودند، تصور می کردند آنجا کاخی وجود دارد و حسینی جماران طلا کاری است؛ امّا وقتی رفتند و از نزدیک دیدند، باورشان نمی شد که ایشان در این منزل زندگی می کرده است! اصلاً برایشان قابل پذیرش نبود.

بحمد الله تعالی هیچ نقط ابهامی در زندگی امام بزرگوار ما وجود نداشت، هم حرفهایش را زد، هم کارهایی را که می بایست انجام بدهد، عملی ساخت. باز برای این که آیندۀ من و شما را حفظ کند وصیت نامه ای به آن طول و تفصیل از خودش بر جای گذاشت.(1) و آنچه باقی مانده است اندیشه و رفتار من و شما است، راه همان

ص:289


1- (1) .... ما نوشته های امام را زیاد دیده ایم؛ ولی به یکبار دیدن اکتفا نکنیم، اگر انسان تمام نوشته های امام را ده بار هم بخواند باز هم باید بخواند. خصوصاً مطالبی را که امام بزرگوار در رابطه با منشور روحانیت و وظیفۀ من و شما بیان کرده اند و به نظر من لازم است انسان هر ماه یک دفعه از اول تا آخرآن را بخواند تا فراموشش نشود.(این حاشیه از متن بیانات آیت الله العظمی فاضل لنکرانی استفاده شده است. سیری کامل در اصول فقه، ج 3، ص 490، درس 242.)

راه است یعنی «تحصیل و تقوا و عمل» اینها لازم است تا بتوانیم آن هدف اسلام و امام را - آن هم به مقدار ظرفیّت اندکمان - دنبال کنیم و به آن برسیم، غیر از این هم مسألۀ دیگری وجود ندارد.

به نظر من مهم ترین دعا در حق خودمان این است که خداوند ما را از افرادی قرار دهد که به درد دین بخوریم(1). ناصر و حامی دین باشیم، نه تنها در لفظ بلکه در گفتار و عمل از دین حمایت کنیم؛ « الّلهم جْعَلْنِا مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِک»(2) خداوند ما را از کسانی قرار دهدکه به وسیل آنان از دین حمایت شود و دین از وجودشان بهره گیرد. این دعا بهترین دعا برای من و شما است و دعایی بالاتر از این نداریم.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:290


1- (1) . اللّهم استعملنا لدینک.
2- (2) . عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: قُلِ اللَّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَی فِی رِزْقِی وَ امْدُدْ لِی فِی عُمُرِی وَ اغْفِرْ لِی ذَنْبِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی. (کافی، ج 2، باب دعوات، ص 577)در نیایش خود بگو: بار خدایا! روزی مرا وسعت بخش. بر عمر و عزتم بیفزا. از گناهم درگذر. مرا در زمرۀ یاوران و کارگزاران دینت قرار ده و دیگران را جایگزین من مساز.

درس چهل و چهارم : تقیّد به آداب اسلامی

درس چهل و چهارم(1) 1 تقیّد به آداب اسلامی

یکی از ویژگیهای امام بزرگوار، تعبّد و تقیّد ایشان به احکام و آداب الهی است، حتی آن مواردی که شاید - از نظر برخی افراد - پیش پا افتاده و بی اهمیت باشد.

امام راحل عمری را - حتی در همان ایام کسالت در بیمارستان در آن حالت درد و ناراحتی - موفق به خواندن نماز شب بودند. کسی در همان روزها از ایشان سؤال کرد: کجای بدن شما درد می کند، ایشان در جواب گفته بودند: سر تا پای بدنم؛ با آن حال ایشان مقیّد بودند که عمامه بر سر داشته باشند، «تحت الحنک» انداخته باشند، مستحبات را رعایت کنند و قرآن قرائت کنند.

اینها سطحی نیست بلکه به عمق مطلب توجه نمی شود. گاهی که سر درد مختصری برای انسان پیدا می شود، نه تنها دیگر حال مطالعه نداشته، بلکه حتی حال خواندن یک آیۀ قرآن را هم ندارد، امّا در تصاویری - که بدون توجه امام بزرگوار از ایشان گرفته شده بود - می بینیم در آن حالت درد و ضعف، قرآن مجید را بر می دارد و قرآن تلاوت می کند.

در همین رابطه یکی از برادران که اکثر اوقات در خدمت مرحوم امام بود، به من چیزی گفت که مرا شگفت زده کرد. گفت: آیا شما می دانید امام در شبانه روز چند

ص:291


1- (1) - این درس در جلسۀ یکصد و نود درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-

نوبت قرآن می خواند؟ گفتم: خیر، ولی اگر انسان اهل قرائت قرآن باشد معمولاً در شبانه روز یک نوبت قرآن می خواند. ایشان خنده ای کرد و گفت: ایشان در شبانه روز حداقل سه نوبت مقیّد به خواندن قرآن است. حالا در چه موقعیت و چه شرایطی؟! کسی که در حقیقت رکن نظام اسلامی است، کسی که تمام قدرتها علیه او و نظامی که او به وجود آورده بود، تجهیز شده بودند و برای اسلام و کشور او این قدر مشکل به وجود آوردند به طوری که هنوز هم این تجهیز، به قوت خودش باقی است، با این حال چنان نسبت به انجام مستحبات مقیّد است و در مقابل خداوند، خودش را موظف می بیندکه در شبانه روز سه نوبت کتاب او را قرائت کند. اینها برای من و شما درس است و سبب می شود که ما نسبت به رعایت احکام خداوند بیشتر اهتمام داشته باشیم.

همسر امام در همان اوایلِ فوت ایشان تصریح کرده بود که در طول زندگی 62 ساله ام با ایشان، یک غیبت از ایشان نشنیدم، تصور این مطلب واقعاً مشکل است؛ اما در مورد ایشان که نسبت به احکام خداوند مقید بود قابل باور است.

حتما می دانید که امام یک آدم منزوی نبود، از همان جوانی - حدود سن 25-30 سالگی - هم اهل مجالس دوستانه، هم اهل رفاقت و هم اهل پذیرایی بود؛ اما روی مبنای اسلام و رعایت مقررات آن. من به خاطر علاقه ای که داشتم در مورد رفقای آن دورۀ ایشان تحقیق کردم که در حال حاضر هم یکی - دو نفر از ایشان حیات دارند و من با آنان ارتباط دارم. از این دوستان بسیار نزدیک ایشان راجع به جلسات جوانی امام راحل پرسیدم، گفتند: امکان نداشت ما بتوانیم در حضور ایشان غیبت کنیم، نه تنها خودش غیبت نمی کرد بلکه تا ما شروع به غیبت می کردیم، می گفت: آقا! حرف خودمان را بزنیم، مزاح کنید، بخندید، چرا غیبت کنیم؟! به جای غیبت یک حرفی می زنیم و همه خوشحال می شویم.

عادل واقعی کسی است که بهترین و نزدیک ترین رفیق او، که محرم اسرار او است، در نماز به او اقتدا کند. گاهی حتی زن انسان هم تمام اسرارش را نمی داند؛ اما رفیقی که محرم اسرار است، همه چیز انسان را می داند. رفقای مرحوم امام با این که از تمام اسرار او - آن هم در دوران جوانی - آگاه بودند؛ همه می گفتند: ما به ایشان

ص:292

اقتدا می کنیم، هم اکنون نیز اقتدا می کنیم.

این تعبد به احکام خداوند - که یکی از ویژگیهای مهم امام (قدس) بود - باید برای من و شما به عنوان یک الگو مطرح باشد.

امیدوارم خداوند به عظمت روح امام بزرگوار - که به یقین احترام زیادی نزد خداوند دارد -، ما را در راه نورانی ایشان موفق و مویّد بدارد تا نسبت به احکام نورانی او روز به روز متعبّدتر و مقیّدتر باشیم و روز به روز سرمای علمی و تقوایی ما را فزونی بخشد و ایشان را با پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) و ائم معصومین: محشور فرماید - ان شاء الله تعالی -.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:293

درس چهل وپنجم : روحانی الگو

درس چهل وپنجم(1) 1 روحانی الگو

اگر بخواهیم یکی از روحانیون شیعه را - که مورد تأیید حضرت بقیۀ الله الاعظم [و بزرگان شیعه است - نام ببریم چه کسی است؟

گذشته از امام بزرگوار که یک مرد استثنایی در تاریخ است در میان روحانیان - فردی که می تواند برای ما الگو باشد و مورد نظر و رضایت امام زمان [است، شهید بزرگوار استاد مطهری (ره) است.

بی تردید، این شهید بزرگ از نظر مقام علمی و آشنایی با مسائل مختلف اسلامی(2) معارف اسلام را به خوبی درک کرده بود؛ و انصاف این است که واژۀ «اسلام شناس» را، که بسیار والاتر از عنوان «فقیه و متکلم» است، در مورد او به کار ببریم.(3) «اسلام شناس» یک معنای بسیار غنی و پر محتوایی است که هم مسائل و زوایای گوناگون را در بر می گیرد و در تاریخ کمتر کسی را می توان پیدا کرد که این

ص:294


1- (1) - سیری کامل در اصول فقه، ج 4، ص 592-
2- (2) . عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: کَمَالُ الْمُؤْمِنِ فِی ثَلَاثِ خِصَالٍ: تَفَقُّهٍ فِی دِینِهِ وَ.... (بحار الأنوار، ج 1، باب 1، ص 162) کمال مؤمن در سه خصلت است: درک مسائل دینی،....
3- (3) . عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ: قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّین (بحار الأنوار، ج 1، باب 6، ص 217) هرگاه خدای عزوجل به بنده ارادۀ خیر کند او را دانای در دین گرداند.

عنوان براو منطبق باشد و به او «اسلام شناس» گفته شود.

ایشان در مقام عمل هم تا آخرین لحظه با بیان و قلمش از اسلام دفاع کرد. خداوند متعال بیش از بیان خوب، به او قلم خوب عنایت کرده بود، به طوری که وقتی انسان نوشته های این مرد بزرگ را مطالعه می کند، پی می برد که ایشان سخت ترین مسائل علمی و فلسفی را با عبارتی قابل فهم و پر معنا برای اقشار مختلف جامعه مطرح کرده است.

به یقین، کسانی که این مرد بزرگ را به شهادت رساندند، عظمت شخصیت او را بهتراز ما درک کرده و فهمیده بودند که اگر چنین انسان اثرگذاری از جامعه گرفته شود چه محرومیتهایی را در پی خواهد داشت.

به هر حال، چنین شخصیتی باید بعد از أئمۀ هدی: و امام زمان [برای ما الگو و اسوه باشد. هم ما باید از نظر آشنایی با اسلام و خدمت به آن، یک مطهری باشیم و چنین شخصیتی داشته باشیم.

وقتی سالگرد گرامی داشت چنین شخصیتهایی فرا می رسد، آنچه بیش از هر چیز دیگر اهمیت دارد، این است که ببینیم آنان چگونه به این موقعیت رسیدند؟

«اخلاص، احساس وظیفه، تحمل مرارتهای زندگی و داشتن روحیۀ طلبگی»

ما نیز از آنان درس بگیریم و سعی کنیم راه و روش آن بزرگان را در زندگی شخصی مان پیاده کنیم.

باید در مورد این شخصیت بزرگوار از تمام جهات (اعتقادی، اخلاقی، عبادی، اخلاص، اسلام شناسی، تحمل مرارتها و رنجها و...) به ایشان تأسی کرد و ایشان را به عنوان یک اسوه معرفی کرد.

اگر این بزرگان را الگوی خود قرار داده و مانند آنان عمل کنیم، مطمئن باشیم که مورد رضای امام زمان [خواهیم بود.

زمانی که روحانیت با دانشگاه ارتباطی نداشت و رفتن به دانشگاه برای او بسیار سنگین و دشوار بود، ایشان به خاطر انجام وظیفه سعی کرد به دانشگاه راه پیداکند، اگرچه در دانشگاه مسئولیت رسمی نداشته باشد.

با این که مدرک لیسانس و دکترا و امثال اینها را نداشت ولی کم کم به خاطر

ص:295

پشتوانۀ علمی خوبی که از آن برخوردار بود، مورد توجه و استفادۀ دانشجویان قرار گرفت و در دانشگاه موقعیت پیدا کرد و همین امر، زمینه ای شد تا در مبازره، دانشگاه با مردم همگام شود.

اگر ایشان به وظیفۀ خود عمل نمی کرد، دانشگاه در مقابل حوزه و روحانیت قرار داشت و کسی به خواب هم نمی دید که یک روز میان حوزه و دانشگاه رابطه ای برقرار شود، چه رسد به این که بحث اتحاد حوزه و دانشگاه مطرح گردد.

امیدوارم خداوند متعال این شخصیت بزرگوار و امام عزیز را - که این شخصیت بزرگوار در دامان او تربیت شد - با اولیا و ائم هدی: محشور فرماید و به ما هم توفیق عنایت کند که راه و روش ایشان را ادامه دهیم و در همان راهی گام برداریم که آنان گام نهادند و به نتایج مطلوب رسیدند.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:296

درس چهل و ششم : جامعیت استاد و شاگرد الگویی برای اهل علم

درس چهل و ششم(1) 1 جامعیت استاد و شاگرد الگویی برای اهل علم

کنگر هزار شیخ مفید (ره)، نشان داد که شخصیتهای علمی جهان تشیع، اگرچه زندگی شان مربوط به هزار سال قبل است ولی نه تنها میان مسلمانان جهان، بلکه میان فرق مختلف مسیحی، بودایی و... شناخته شده اند؛ به طوری که این فرقه ها مطالعات، مقالات و سخنرانی هایی دربار شیخ بزرگوار مفید (ره) داشته اند. در جلس اختتامیه این کنگره مطلبی را گفتم که به نظرم رسید آن را برای شما هم بیان کنم.

هدف از برگزاری این کنگره ها این است که ما شخصیّت بزرگان خود را به عنوان اسوه و الگویی مناسب به جامعه معرفی کنیم. شیخ بزرگواری به نام مفید، در عمر هفتاد و پنج یا حداکثر هفتاد و هفت سالۀ خود چه آثار و برکاتی برای عالم تشیع و اسلام داشته است به طوری که ما امروز به او افتخار می کنیم و حقاً هم باید افتخار کرد.

نکتۀ جالبی که مخصوصاً در زندگی ایشان وجود دارد، جامعیّت ایشان است، به طوری که در بسیاری از فنون و علوم اسلامی بلکه در تمامی آنها تخصص داشته است.

وقتی به فقه و فقاهت می رسید، فقیهی متبحر و به تمام معنا بود، هنگامی که به مسائل کلامی می رسید، یک متکلم در بالاترین مرتبه از آشنایی با علم کلام بود،

ص:297


1- (1) - این درس در جلسۀ پانصد و نود و دوم درس خارج اصول معظم له ایراد شده است-

همین طور در تاریخ، رجال، تفسیر و مسائل و فنون مختلف اسلامی تخصص داشت.

ما نباید تصور کنیم که بدون سعی و تلاش و بدون رنج و زحمت می توان به این جامعیت دسترسی پیدا کرد. وقتی زندگی شیخ مفید (ره) تعالی را - که واقعاً هم خواندنی است - مطالعه می کنیم، می بینیم ایشان گرفتار چه مشکلاتی بوده است. از طرف فرقه های مختلف گرفتاری های بسیاری - مانند چندین مرتبه تبعید - برای ایشان پیش آمد، اما هیچ کدام از این امور نتوانست سد راه تعلیم و تعلم ایشان شود.

علت این که شیخ بزرگوار طوسی (ره) از بغداد - که وی در آن شهر شاگرد شیخ مفید (ره) بوده - به نجف انتقال پیدا کرد، این بود که آن فرقه های مخالف، تمام زندگی و خانه و کتابخان او را آتش زدند وشیخ طوسی (ره) مجبور شد - با این که بغداد، مرکز علم و حوزه های علمیه بود - به نجف هجرت کند و حوزۀ علمیه نجف را پایه گذاری کند؛ به طوری که پس از هزار سال، هنوز آثار و برکات این حوزه را مشاهده می کنیم.

انسان وقتی در زندگی شیخ طوسی (ره) دقت می کند، پی به جامعیت او می برد؛ در علم تفسیر، کتاب تبیان را نوشته که بسیار مفصّل، دقیق، ادبی و مشتمل بر تحقیقات بسیاری است؛ در علم فقه تألیفات متعدد، با کیفیت های گوناگون دارد؛ در علم رجال، کتاب فهرست و رجال شیخ معروف است؛ در باب کلام، کتاب الشافی سید مرتضی را تلخیص کرده که سه جلد است و هر جلد حدود هشتصد صفحه دارد، و همچنین است در علم اصول و فنون مختلف اسلامی دیگر.

برادران! بحمدالله تعالی تعداد افراد حوزۀ ما از نظر کمیّت، بسیارخوب است، اما این که در آینده خروجی این حوزه، چیست؟ این به تصمیم، سعی و تلاش من و شما بستگی دارد. حوزه نمی تواند مجتهد بسازد، این من و شما هستیم که با سعی و تلاش خودمان، می توانیم مجتهد شویم، مجتهد بسازیم و برای آیندۀ اسلام یک افتخار و خدمتگزار باشیم. مبادا به جای این که افتخار روحانیت باشیم، آبروی آن را ببریم!

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:298

درس چهل و هفتم : جدیت در تحصیل علم

درس چهل و هفتم(1) 1 جدیت در تحصیل علم

ما باید عنایت بیشتری به کارهای طلبگی و تحصیل خود داشته باشیم.

بحمدالله تعالی به برکت انقلاب اسلامی، اکثر مردم از طریق رسانه ها و مطبوعات در جریان همه امور هستند و حتی به این حد اکتفا نمی کنند و مسائل را پی گیری و اخبار را بررسی می کنند که فواید زیادی را در پی دارد؛ البته این که انسان تمام وقتش را یا وقتهای اساسی خود را صرف بحثهای سیاسی کند نیز صحیح نیست.

در حالات امام بزرگوار (قدس) نقل می کنند که ایشان به دلیل کسالت قلبی مجبور بودند روزی دو - سه نوبت در حیاط منزل پیاده روی کنند؛ ایشان زمان پیاده روی را در اوقاتی که اخبار مهم رادیو پخش می شد قرار داده بودند. ایشان یک رادیویی در دستشان بود و ضمن پیاده روی به اخبار نیز گوش می کردند و در جریان مسائل روز قرار می گرفتند.

درست است که باید با مسائل روز، مرتبط و آشنا بود؛ اما نه به این معنا که بهترین وقت صرف این امور شود. وظیفۀ یک طلبه و محصل پرداختن به مسائل تحصیلی -، اعم از مطالعه، نوشتن، مباحثه، تدرس و تدریس - است، شدت اهتمام یک طلبه باید در رابطه با این امور باشد.

ص:299


1- (1) - این درس در جلسۀ درس سیصد و سی و هفتم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-

البته، اگر یک وقت - خدای ناکرده - یک قضیۀ مهمی پیش آید که باید اخبار آن را تعقیب کند، در آن زمان خاص برای مدت محدودی وظیفه چیزی دیگر است؛ اما در شرایط عادی، وظیفۀ اساسی ما اهتمام به مسائل علمی و مسائلی است که در رشد علمی و آیندۀ ما نقش دارد.

درست است که حوزه های علمیه - به ویژه حوزۀ علمیه قم - توسعه پیدا کرده است، ولی متأسفانه حوزۀ علمیه نجف با آن قدمت و سابقه، گرفتار بلای عجیبی شده است که امیدوارم خداوند متعال به حق آن مرد بزرگ الهی که آن حوزۀ مقدس در جوار مرقد مطهر ایشان است، مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، کسانی را که آن مسائل را در آنجا به وجود آورده اند هرچه زودتر ریشه کن کند و عذاب دنیا را قبل از عذاب آخرت به آنان بچشاند. مثلاً این مرد(1) به علت جنون و جاه طلبی، گرفتاریهای عجیبی برای اسلام و مسلمانان چه در ایران، چه در عراق و چه در کشورهای دیگر به وجود آورده است.

با توجه به این که آثار و برکات بسیاری، مانند کتابهای فقهی و اصولی ما مثل کتاب جواهر - که افتخار شیعه است -، کتابهای شیخ انصاری، مرحوم آخوند و بزرگان دیگر، همه از آن حوزۀ مقدسه است، به همین جهت وظیفۀ ما به خاطر این مشکل و این ضربۀ، بزرگی که به حوزۀ مقدس نجف و اسلام وارد آمده سنگین تر شده است. حال چه باید کرد؟ باید نشست و نگاه کرد؟!

ضمن این که باید از راههای مختلف برای حل این مشکل راهی پیدا کرد؛ راه حل فعلی آن جبران علمی است، و در حال حاضر جبران علمی به دست من و شما است، یعنی بر من و شما لازم است که بیشتر از گذشته درس بخوانیم، زحمت بکشیم و به مسائل علمی بپردازیم تا یک بُعد و جهت آن مصیبت تا حدی جبران شود.

در این شرایط باید اهتمام ما به مسائل علمی بیش از سابق باشد تا بتوانیم خودمان را برای آیندۀ حوزه و مسلمانها و ملتهایی که به اسلام توجه پیدا کرده اند آماده کنیم. می دانید که در خیلی از کشورها مسجد تأسیس شده است. در آذربایجان شوروی همه مساجد به حالت اول بازگشته و مساجدِ تازه ای در حال احداث است

ص:300


1- (1) . منظور معظم له همانطور که اشاره کرده اند صدام ملعون می باشد.

و مردم آنجا به مسائل ایران و روحانیت توجه پیدا کرده اند.

خلاصه این که باید من و شما جوابگوی آنان باشیم و اگر مسامحه کنیم وهابیت آنها را به دام می اندازند. وهابیت عقاید منحرف خود را به عنوان اسلام به خورد آنان می دهند، پس سعی کنیم خودمان را هرچه بیشتر و بهتر برای خدمت به اسلام و مسلمانان آماده کنیم و با توجه و درک مسئولیت بیشتر، با علاقه و عنایت، به درسها ادامه دهیم - ان شاء الله تعالی -.

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ص:301

درس چهل و هشتم : حضور و جدّیت در درس

درس چهل و هشتم(1) 1 حضور و جدّیت در درس

حضور و غیاب در درس، مربوط به احساس مسئولیتی است که منِ طلبه دارم.

من گاهی حالم هیچ مساعد نیست؛ ولی در عین حال فکر می کنم که با تعطیل شدن یک جلسه، پانصد ساعت - کمتر یا بیشتر - وقت از مجموع طلاب از بین می رود.

تا ضرورت خیلی مهمی در کار نباشد حاضر به تعطیلی درس نیستم،(2) البته

ص:302


1- (1) - این درس در جلسۀ «بیست و پنجم» و «دویست و نود و هشتم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . در ایام تحصیل، یکی از نزدیکان مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (ره) دار فانی را وداع گفت که معظم له حاضر به تعطیلی درس به اندازۀ معمول آن هم نشدند و پس از حضور در درس چنین فرمودند: روی موازین عرفیه به جهاتی که بین مردم مرسوم است، ما نباید به این زودی در درس و بحث شرکت کنیم؛ ولی از یک طرف حتی فکر هم نمی کنم که ثواب این درسها از این مجالس ترحیم کمتر باشد، بلکه قطعاً بیشتر است. ثواب این درس را از طرف خودم و شما، به روح این علویه اهدا می کنیم. این موانع درسی برای ما فراوان است. این که می گویند: «لکلِّ شَیءٍ آفَهٌ وَ لِلعِلمِ آفاتٌ» واقعاً مطابق با واقع است. شما ببینید برای این که انسان بتواند در یک جلسۀ درس شرکت کند باید صدها شرایط جمع شود. طبعاً چنین جلسه ای که بر اجتماع صدها شرط توقف دارد، با توجه به این که خدمتی به اسلام و روحانیت است، باید خیلی ارزش داشته باشد. من تا حدی که برایم امکان داشته باشد سعی می کنم درس تعطیل نشود، روی این جهت بود که آمدیم خدمت شما و از همۀ شما برادران هم که لطف و محبت کردید خیلی تشکر می کنم. امیدوارم خداوند متعال عاقبت همه را ختم به خیر کند - ان شاء الله تعالی -. (جلسۀ یکصد و هشتاد و دوم درس خارج اصول)

حضور در درس هم دلیل بر مساعد بودن حالم نیست، بلکه دلیل بر این است که مشکل به آن حد از ضرورت نرسیده که بتوانم پانصد ساعت وقت را در مقابل آن از دست بدهم. شرکت برادران در درس، هر چند تا این درجه ضروری نیست ولی بالأخره بسیار مهم است.

کسی درس را تعطیل کرد، از او سؤال شد: چرا درس نیامدی؟ گفت: کار داشتم. این کلام به معنای آن است که درس آمدن مخصوص آدمهای بیکار است!! باید به درس اهمیت داد و برای آن حساب باز کرد.

شاید این مطلب را مکرر عرض کرده باشم که در حالات مرحوم آیت الله اصفهانی (ره) - (محقق کمپانی) که جداً محقق کم نظیر بلکه بی نظیری بوده است - از قول خودشان نقل شده است: من سیزده سال در درس مرحوم آخوند خراسانی (ره) تعالی شرکت کردم و در این سیزده سال تنها دو مرتبه درس را تعطیل کردم! یک مرتبه به درد چشم بسیار شدید و غیرقابل تحملی مبتلا شده بودم و یک مرتبه هم بارانی سیل آسا می آمد که من یقین کردم درس تعطیل است، لذا درس نرفتم، بعد معلوم شد که درس بوده و یک جلسه درس از دست ما رفته است.

این واقعاً برای ما درس است. چطور می شود کسی سیزده سال در یک درسی شرکت کند و تنها دو جلسه غیبت داشته باشد! علت مهم برای رشد این بزرگان اهمیت به همین امور بوده است؛ البته استعداد هم کاملا نقش دارد؛ اما این مهم تر است.

گاهی انسان به شخصیتهای بزرگ که برخورد می کند، تصور می کند که تمام رشد و ترقی آنان به خاطر برخورداری از یک استعداد فوق العاده است، از این رو خودش را با ایشان مقایسه می کند و می بیند آن استعداد در او نیست، طبعاً دیگر خودش را از رسیدن به آن مرتبه مأیوس می بیند؛ در حالی که درست است که استعداد نقش مؤثری دارد، اما بالاتر از استعداد، پشت کار و اهمیت دادن به درس و تحصیل است.

افرادی بودند که از نظر استعداد خیلی قوی بودند؛ ولی این قوت استعداد برای آنان غروری پدید آورده بود و از این رو خیلی رشد نکردند؛ ولی افراد دیگری را دیدیم که از نظر استعداد خیلی قوی نبودند؛ ولی با زحمت و پشتکار و فعالیتِ

ص:303

مداوم به مقامات بسیار بالایی رسیدند، معلوم می شود که پشتکار بیشتر نقش دارد.

خطاب من بیشتر به طلاب جوانی است که تازه درس خارج را شروع کرده اند.

برادران عزیز! هنگامی که وارد درس خارج می شوید، ابتدای فعالیّت و جدیّت شما است. نباید تصوّر کنید که مراحل علمی را گذرانده و حالا دیگر می توانید با فراغتِ بال به امور علمی در درس خارج رسیدگی کرد خواه به نتیجه برسید یا نرسید، اهمیت ندارد! خیر، چنین نیست.

بنده نسبت به بعضی از آقایان که نوار می گیرند یا مطالب را می نویسند که تأمل و دقت در مسائل را به بعد موکول می کنند انتقاد دارم، مگر چقدر از عمر ما باقی مانده است؟! این همه مسائل و علوم باقی مانده، این همه گرفتاری و این همه وظیفه و مسئولیت، به ما اجازه نمی دهد که بررسی این مطالب را به تأخیر بیندازیم و یا دو - سه دوره اصول بخوانیم.

سفارش من این است که حتی اگر برادران خودشان نظریاتی دارند آن را ثبت کنند. اگر طلبه ای هر مطلبی را که به ذهنش می آید ثبت کرد، ممکن است این نوشته ها در مراجعۀ بعدی منشأ تکامل بشود؛ ولی اگر آن را ثبت نکند فراموش می شود؛ به طوری که تا آخر عمر هم دیگر به ذهن انسان نمی آید. گاهی در بعضی از نوشته های من مطالبی وجود دارد که وقتی با آنها بر خورد می کنم، به خاطر این که مدتی فاصله شده است به نظر من ناآشنا می آید یا اصلاً به ذهنم نمی آید که این مطلب به ذهن من رسیده است؛ در حالی که مربوط به خودم بوده است.

آنقدر سوال پیش روی ما قرار گرفته است که به ما اجازه نمی دهد با فراقت و راحتی با مباحث علمی برخورد کنیم. البته گاهی ضرورت اقتضا می کند که همه به جبهه بروند(1) یا طلبه ای یکی از پستهای خالی نظام جمهوری اسلامی را قبول کند.

ص:304


1- (1) . این چند روز تعطیلی رسمی حوزه موقعیت خوبی است تا آقایان سری به جبهه ها بزنند، خصوصاً با شدت نیاز به مبلِّغ که در جبهه های جنوب وجود دارد و موقعیت تبلیغی جبهه هم در حال حاضر به حسب فراغت و تعداد زیاد رزمندگان حائز اهمیت است. امیدوارم خداوند تبارک و تعالی ما را در انجام وظایف و مسئولیتها موفق بدارد - ان شاء الله تعالی -.(این حاشیه از متن آیت الله العظمی فاضل لنکرانی استفاده شده است. سیری کامل در اصول فقه، ج 2، ص 184، درس 116)

بحث من در خصوص این ضرورتهای کلی و فردی نیست. آنها در هر مرتبه و درجه ای که باشد وظیفۀ شرعی است.

آنچه مقصود من است این است که مکرر دیده می شود افراد کوشا و با استعداد به این فکر می افتند که خوب است در کنار درس یک اشتغالی هم داشته باشیم، اگرچه شاید آن موارد هم خالی از جنبه های علمی نباشد؛ ولی سؤال من این است که شما این وقت را از کجا آورده اید؟! مگر شما چقدر فرصت دارید؟! شما می دانید بررسی یک دورۀ اصول فقه حداقل هشت سال وقت لازم دارد! در کنار این اصول چه مقدار باید با فقه آشنا بشویم؟! مگر طلبه می تواند با یک سال و دو سال و پنج سال و ده سال با فقه و اصول آشنا شده و خود را مستغنی ببیند؟!

آنچه مقصود اصلی بود این است که اولاً؛ حضور در درس را جدی گرفته و به اندک بهانه ای درس را تعطیل نکنیم و ثانیاً؛ تحقیق در این مباحث را به آینده موکول نکنیم؛(1) چراکه معلوم نیست من و شما درآینده باشیم؛ لذا باید در هر بحثی که وارد می شوید کاملاً جمیع جوانب آن را بررسی کرده و به آینده موکول نکنید.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:305


1- (1) . أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): إِیَّاکُمْ وَ تَسْوِیفَ الْعَمَلِ بَادِرُوا إِذَا أَمْکَنَکُم. (خصال، ج 2، ص 610) بپرهیزید از این که کارهایتان را به تأخیر انداخته و امروز و فردا کنید، هر وقت امکان برایتان پیدا شد، آنچه در توانتان است به کار گیرید.

درس چهل و نهم : فقاهت

درس چهل و نهم(1) 1 فقاهت

عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ:

«إِذَا أرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّین».(2)

حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید: اگر عنایت خاص خداوند متوجه بنده ای شود او را در دین فقیه می گرداند.

اگر خداوند به بنده ای عنایت خاصی کند(3) و او را متعلَّق اراده تکوینیه خود قرار دهد بدون حساب و بی دلیل نیست. خدای متعال می فرماید: ( وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً) .(4) انسان اول باید فضیلت تقوا را در وجود خود پدید آورد،(5) پس از آن:

ص:306


1- (1) - این درس در جلسۀ یکصد و یازدهم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . وقتی خداوند خیر بنده ای را بخواهد او را دانشمند در دین می کند. (کافی، ج 1، باب صفۀ العلم و...، ص 32)
3- (3) . در این خصوص که «هر گاه خداوند بخواهد خیری به بنده اش برساند» تعابیر زیادی از کلمات ائمه معصومین: وارد شده است که إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً: نَصَبَ فِی قَلْبِهِ نَائِحَۀً مِنَ الْحُزْن، عَجَّلَ عُقُوبَتَهُ فِی الدُّنْیَا، طَیَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَه، فَتَحَ لَهُ الْعَیْنَیْنِ اللَّتَیْنِ فِی قَلْبِهِ، نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَۀً فَتَرَکَهُ، أَمَرَ مَلَکاً فَأَخَذَ بِعُنُقِهِ حَتَّی أَدْخَلَه فِی هَذَا الْأَمْر، أَلْهَاهُ عَنْ مَحَاسِنِهِ، جَعَلَ لَهُ وَاعِظاً مِنْ قَلْبِه، جَعَلَ ذُنُوبَهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُمَثَّلَۀ، شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَام و تعابیر دیگر.
4- (4) . و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند. (طلاق: آیه 2)
5- (5) . قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): اتَّقِ اللَّهَ وَ کُنْ حَیْثُ شِئْتَ وَ مِنْ أَی قَوْمٍ شِئْتَ فَإِنَّهُ لَا خِلَافَ لِأَحَدٍ فِی التَّقْوَی وَ الْمُتَّقِی مَحْبُوبٌ عِنْدَ کُلِّ فَرِیقٍ وَ فِیهِ جِمَاعُ کُلِّ خَیْرٍ وَ رُشْدٍ وَ هُوَ مِیزَانُ کُلِّ عِلْمٍ وَ حِکْمَۀٍ وَ أَسَاسُ کُلِّ طَاعَۀٍ مَقْبُولَۀٍ وَ التَّقْوَی مَا یَنْفَجِرُ مِنْ عَیْنِ الْمَعْرِفَۀِ بِاللَّهِ یَحْتَاجُ إِلَیْهِ کُلُّ فَنٍّ مِنَ الْعِلْمِ وَ هُوَ لَا یَحْتَاجُ إِلَّا إِلَی تَصْحِیحِ الْمَعْرِفَۀِ بِالْخُمُودِ تَحْتَ هَیْبَۀِ اللَّهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ مَزْیَدُ التَّقْوَی یَکُونُ مِنْ أَصْلِ اطِّلَاعِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی سِرِّ الْعَبْدِ بِلُطْفِهِ فَهَذَا أَصْلُ کُلِّ حَقٍّ وَ أَمَّا الْبَاطِلُ فَهُوَ مَا یَقْطَعُکَ عَنِ اللَّهِ مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ أَیْضاً عِنْدَ کُلِّ فَرِیقٍ فَاجْتَنِبْ عَنْهُ وَ أَفْرِدْ سِرَّکَ لِلَّهِ تَعَالَی بِلَا عِلَاقَۀٍ قَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): أَصْدَقُ کَلِمَۀٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ کَلِمَۀُ لَبِیدٍ: أَلَا کُلُّ شَیْ ءٍ مَا خَلَا اللَّهَ بَاطِلٌ وَ کُلُّ نَعِیمٍ لَا مَحَالَۀَ زَائِلٌ فَالْزَمْ مَا أَجْمَعَ عَلَیْهِ أَهْلُ الصَّفَا وَ الْتُّقَی مِنْ أُصُولِ الدِّینِ وَ حَقَائِقِ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ وَ لَا تَدْخُلْ فِی اخْتِلَافِ الْخَلْقِ وَ مَقَالاتِهِمْ فَتَصْعُبَ عَلَیْکَ وَ قَدِ اجْتَمَعَتِ الْأُمَّۀُ الْمُخْتَارَۀُ بِأَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ أَنَّهُ عَدْلٌ فِی حُکْمِهِ یَفْعَلُ ما یَشاءُ وَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ وَ لَا یُقَالُ لَهُ فِی شَیْ ءٍ مِنْ صُنْعِهِ لِمَ وَ لَا کَانَ وَ لَا یَکُونُ شَیْ ءٌ إِلَّا بِمَشِیَّتِهِ وَ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلَی مَا یَشَاءُ صَادِقٌ فِی وَعْدِهِ وَ وَعِیدِهِ وَ أَنَّ الْقُرْآنَ کَلَامُهُ وَ أَنَّهُ مَخْلُوقٌ وَ أَنَّهُ کَانَ قَبْلَ الْکَوْنِ وَ الْمَکَانِ وَ الزَّمَانِ وَ أَنَّ إِحْدَاثَ الْکَوْنِ وَ الْفَنَاءِ عِنْدَهُ سَوَاءٌ مَا ازْدَادَ بِإِحْدَاثِهِ عِلْماً وَ لَا یَنْقُصُ بِفِنَائِهِ مُلْکُهُ عَزَّ سُلْطَانُهُ وَ جَلَّ سُبْحَانُهُ فَمَنْ أَوْرَدَ عَلَیْکَ مَا یَنْقُضُ هَذَا الْأَصْلَ فَلَا تَقْبَلْهُ وَ جَرِّدْ بَاطِنَکَ لِذَلِکَ تَرَی بَرَکَاتِهِ عَنْ قَرِیبٍ وَ تَفُوزُ مَعَ الْفَائِزِینَ. (بحارالأنوار، ج 67، باب 56، ص 257) تقوا و پرهیزگاری داشته باش هر جا که باشی و از هر قبیله و عشیره ای که باشی که هیچ کس در ارزش و فضیلت تقوا حرفی ندارد و پرهیزگار در نظر همه محبوب و محترم است و هر خیر و خوبی و رشد و سعادت در تقوا است و ارزش و ارزیابی هر گونه دانش و علمی با تقوا است (اگر دانش با تقوا همراه نباشد نه تنها مفید نیست که زیانبار و ویرانگر است) و قبولی اطاعت و عبادت به تقوا وابسته است و تقوا از سرچشمۀ بینش و معرفت به خداوند منشعب می شود هر علم و دانش و صنعتی نیازمند به تقوا است و در مفید بودن باید از پشتیبانی تقوا برخوردار باشد و تقوا جز با معرفت صحیح و شناسایی کامل خداوند و تسلیم شدن و کوچک دیدن خود در برابر هیبت و عظمت و سلطنت الهی به هیچ چیز نیازی ندارد و یگانه عامل ازدیاد و تقویت تقوا اطلاع کامل و ایمان انسان است به این که خداوند به تمامی اسرار و نیات و خاطرات بنده اش آگاهی دارد این چنین تقوایی ریشه و اساس حق و حقیقت است. و اما باطل به طور کلی هر چه انسان را از خداوند دور کرده و ارتباطش را از او قطع کند از نظر تمام طبقات مذموم و مورد نکوهش است. بنابراین، باید از آن اجتناب کرده و باطن و قلب و نهان خود را در انحصار خداوند نهاد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: راست ترین جمله و صحیح ترین شعری که عرب گفته است شعر لبید است که گوید: هر آنچه غیر خداوند و غیر ارتباط با خداوند است باطل و پوچ است (خداوند و آنچه برای خداوند است باقی و پایدار است) و هر نعمت و لذتی که در دنیا است سرانجام فانی می شود آنچه که اهل تقوا و پاکان بر او اجماع و اتفاق دارند از اصول دین و حقایق و راه و روش یقین و رضا و تسلیم است. این گونه مطالب را بگیر و عمل کن و معتقد باش و در مسائل جنجالی و اقوال مختلف و گوناگون داخل مشو که مشکلات اعتقادی و دینی و وسوسه های درونی رخ می دهد و البته امت اسلامی اتفاق دارند بر این که خداوند یگانه و واحد است، نظیر و مانندی ندارد و در فرمان و حکمش عادل است، آنچه بخواهد می کند و مطابق ارادۀ حکیمانه اش حکم می کند و بر هر چه اراده کند توانا است و در وعدۀ و وعیدش صادق است و قرآن سخن او است و او این سخنان را آفریده و خلق کرده است و پیش از آفرینش و قبل از مکان و زمان بوده و آفریدن و نابود کردن نزد او یکسان است و با آفریدن اشیا چیزی بر علمش افزوده نمی شود و با نابود کردن آنها از قدرت و ملکش کاسته نمی شود. سلطنتش با عزت است و عظمت و تقدس و پاکی او از نواقص امکان، برتر از تصور و خیال است. بنا بر این اگر کسی بخواهد تو را در این عقاید متزلزل ساخته و از این اصول بکاهد نپذیر و باطن و اعماق دل خود را پاک و پاکیزه بدار تا در نتیجۀ الطاف و برکات زودرس او را احساس کنی و در زمرۀ رستگاران شوی.

ص:307

( یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ) ،(1) در بن بست نمی ماند و خداوند متعال رزق و روزی او را از راهی که امیدی به آن ندارد، می رساند و این نشان می دهد که خداوند حکیم بی جهت نسبت به کسی ارادۀ خیر نمی کند.

با توجه به این روایت، باید بپذیریم که چون خداوند خیر ما را خواسته است، این توفیق را به ما داده است تا در راه فقاهت دین گام نهیم.

مقصود از «

فَقَّهَهُ فِی الدِّین » در این روایت، جهات شخصی و فردی نیست؛ چرا که تفقه در دین، تنها آشنایی با مسائل دینیِ مربوط به خود انسان و تقلید نیست؛ بلکه منفعت آن فراتر از منافع شخصی است و به عموم مسلمانان برمی گردد.

خداوند متعال از فرستادن رسولان و نازل کردن کتابهای آسمانی هدف والایی داشته است. چنان که می فرماید:

(کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّور)؛(2)

ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا بدان وسیله، مردم را از تمام تاریکی ها و ظلمت ها خارج و به وادی نور وارد کنی.

به خاطر همین هدف بزرگی که خداوند آن را تعقیب می کند، انسان را مورد عنایت قرار داده و او را به فقاهت در دین - که برای دستیابی به چنین خواستۀ مهمی است - می رساند. از این رو مرتبه بالای هدایت و بیان معارف دین مربوط به انبیا: و کتب آسمانی است و مرتبۀ پایین تر آن مربوط علما و روحانیت است.

از این روایت استفاده می شود که فقاهت در دین، امری کوچک و بی ارزش نیست. دلیل آن، روشن است؛ چرا که قدرتهای ضد اسلامی، همواره برای از بین

ص:308


1- (1) . و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد. (طلاق: آیه 3)
2- (2) . إبراهیم، آیه 1.

بردن حوزه ها نقشه و طرح داشته اند.

در گذشته، طاغوت برنامۀ خود را با فجیع ترین و بدترین وضعیت پیاده می کرد، امروز هم عده ای از روشنفکرهایی که در باطن با اسلام مخالفند و نمی توانند مخالفت خود را در ظاهر مطرح کنند، حملۀ خود را متوجه فقها و روحانیت می کنند. این برنامه ریزی ها و دشمنی ها بهترین دلیل برای این است که کار و مقام علمی علما و روحانیت - که فقاهت است - بسیار پر ارزش است.

از طرفی هم متأسفانه برخی اشخاص - که ادعای بعضی از مقامات علمی را هم دارند - یا حتی برخی از طلاب که در اول راه یا نیمۀ راه بوده و هنوز معنای فقاهت را درک نکرده اند و حتی مزۀ آن را نچشیده اند - اگر حمل بر صحت کنیم، به علت جهل و ناآگاهی - به خود اجازه می دهند در رابطه با این امر مهم، سخنرانی کرده یا قلم فرسایی کنند.

چند سال پیش، در سمیناری که در مدرسۀ فیضیه برگزار شد و جمعی از دانشجویانِ دانشگاه های تهران در آن حضور داشتند، صحبت کردم. در آنجا به صورتی که مورد تأیید همۀ حاضران بود اثبات کردم که مشکل ترین علم میان علوم، همین علمی است که ما طلبه ها مشغول تحصیل آن هستیم و دلیل آن بسیار روشن و بارز است؛ چقدر وقت لازم است تا یک طلبۀ خوش استعداد که همواره مشغول درس و بحث باشد به مرحلۀ اجتهاد برسد؟! آیا امکان دارد کسی کمتر از بیست و پنج سال به اجتهاد برسد؟! اگر در تاریخ دیده اید فلان شخصیت در سن پانزده سالگی مجتهد شده به این دلیل است که در آن دوران رسیدن به درجۀ اجتهاد خیلی آسان بوده است، علاوه این که بعضی اشخاص نبوغ خاصی داشته اند که در آن سن کم به مرحلۀ اجتهاد رسیده اند وگرنه معمولاً کسی درکمتر از بیست و پنج سال نمی تواند به مرحلۀ اجتهاد برسد؛ ولی در علوم جدید، شخص پس از دورۀ دبیرستان بعد از هفت الی هشت سال درس خواندن، به مرحلۀ دکترا می رسد. در کدام مقاله، مجله و رسانه شنیده اید که مثلاً فلان علم، بیست سال وقت لازم دارد؟!

این علمی که من و شما با آن سر و کار داریم مشکل ترین علوم عالَم است و این به خاطر ارزش و اهمیت این علم و ارتباطی است که با آخرین قانون الهی دارد.

در تفسیر یک قانون اساسی که خود بشر وضع می کند، کارشناسان دچار هزار

ص:309

مشکل می شوند و افرادی را به عنوان مبیّن قانون اساسی انتخاب می کنند تا مبهمات آن را برای خود و دیگران روشن کنند؛ اما این قانون، قانون الهی است و از مبدأ اعلی صادر شده است و ریزه کاریهایی در آن وجود دارد که فهم آن برای ما آسان نیست و تبیین و اجتهاد در آن، به مراتب سنگین تر و ارزشمندتر است.

چندی پیش تعدادی از دوستان اهل علم به منزل ما آمده بودند و من به مناسبتی، برای آنان راجع به قصاص صحبت می کردم، گفتم: این تعبیری که خداوند متعال دربارۀ قصاص آورده: ( وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاۀٌ یا أُولِی الْأَلْباب)(1) اگر چه یک جملۀ کوتاه است، ولی تمامی سؤالات و اشکالات در رابطه با قصاص را جواب می دهد. واقعاً این یک معجزه است و اگر جن و انس جمع شوند، نمی توانند چنین تعبیر رسایی دربارۀ قصاص بیاورند. قرآن به عنوان آخرین کتاب آسمانی نکات بلندی را در این جملۀ کوتاه مطرح کرده است. قصاص مربوط به قتل و از بین بردن جان انسانها است و بدان وسیله، انسانی جان خود را از دست می دهد؛ ولی خداوند متعال می فرماید: در قصاص حیات و زندگی است. چگونه در آنچه موجب قتل است حیات وجود دارد؟! در جواب این سوال باید گفت: اگر قصاص نباشد، همین حیات ظاهری جامعه، متزلزل خواهد شد.(2) کسی که می گوید قاتل، بیمار روانی است

ص:310


1- (1) . و ای صاحبان خِرد، برای شما در قصاص، حیات و زندگی است! (بقره: آیه 179)
2- (2) . قصاص یک برخورد و انتقام شخصی نیست؛ بلکه تأمین کننده امنیّت اجتماعی است. در جامعه ای که متجاوز قصاص نشود، عدالت و امنیّت از بین می رود و گویی آن جامعه حیاتی ندارد و مرده است. چنان که در پزشکی و کشاورزی و دامداری، لازمۀ حیات و سلامت انسان، گیاه و حیوان، از بین بردن میکروب ها و آفات است. اگر بگوییم به بهانۀ این که قاتل هیجان روانی پیدا کرده، باید او را رها کرد، هیچ ضمانتی نیست که در دیگر جنایت ها این بهانه مطرح نشود؛ چون تمام جنایتکاران در حال سلامت و آرامش روحی و فکری دست به جنایت نمی زنند. با این حساب تمام خلافکاران باید آزاد باشند و جامعۀ سالم نیز تبدیل به جنگل شود که هر کس بر اثر هیجان و دگرگونی های روحی و روانی، هر کاری را بتواند انجام دهد. گمان نشود که دنیای امروز، دنیای عاطفه و نوع دوستی است و قانون قصاص، قانونی خشن و ناسازگار با فرهنگ حقوق بشر دنیا است. اسلام در کنار حکم قصاص، اجازۀ عفو و اخذ خون بها را داده است تا به مصلحت اقدام شود. توجیهاتی از قبیل این که از مجرمان و قاتلان در زندان با کار اجباری به نفع پیشرفت اقتصادی بهره می بریم، قابل قبول نیست؛ چون این برنامه ها، تضمین کننده امنیّت عمومی نیستند. اصل، مقام انسانیّت و جامعۀ عدالت پرور است، نه دنیای پرخطر همراه تولید بیشتر، آن هم به دست جنایتکاران و قاتلان!

و باید معالجه شود و چشم خود را فقط به بیماری قاتل دوخته است، باید پاسخ دهد که بیماری این قاتل بیمار، کی مشخص می شود؟ آیا شما قبل از این که او مرتکب قتل شود می دانید بیمار است؟ قطعاً نمی دانید و روشن است که بعد از قتل، به آن پی می برید که شما می گویید باید معالجه شود. پس این قتل چه می شود؟ این طرز فکر شما به این معنا است که جامعه دیگر امنیتی نخواهد داشت. به قول شما هر قاتلی بعد از قتل معلوم می شود که بیمار روانی است. بسم الله، او را معالجه کنیم!

اما آیا می توان صدها بیمار روانی از این دست را معالجه کرد؟! فرض کنید صد نفر قاتل و بیمار روانی را معالجه کردیم، آیا رها کردن قاتل، در واقع همراهی و تأیید قاتل نیست؟! آیا جامعه نباید از آن پس امنیت داشته باشد؟ تضمین کنندۀ حیات جامعه چیست؟ حیات مردم را چه کسی باید تضمین کند؟ مگر ثمرۀ قصاص فقط در مورد قاتل پیاده می شود که شما چشم به قاتل دوخته اید و تنها او را می بینید؟ خداوند متعال می فرماید: حیات شما در سایۀ قصاص تضمین می شود؛ به شرطی که عقل داشته باشید. اگر دین هم ندارید، خرَد داشته باشید. تنها در این صورت می فهمید چگونه قصاص تضمین کنندۀ حیات جامعه است. قصاص موجب تنبّه افراد سرکش دیگر هم هست و به یاغیان دیگر هم هشدار می دهد. به عبارت دیگر، قصاص پیشگیری از بیماری هم می کند؛ از این رو قصاص به حیات جامعه مربوط است، همین حیات ظاهری. حال، توجه کنید که چقدر ثمره و اثر بر قصاص مترتب می شود و خداوند با چه عبارت زیبا و مختصر آن را بیان می کند.

فقاهت در دین به معنای فهم و درک همین ظرافتها در آیات قرآن، روایات معصومین و معارف بلند اسلام است.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:311

درس پنجاه : تخصّصی شدن دروس

درس پنجاه(1) 1 تخصّصی شدن دروس

ما باید در کنار گرفتاریهای فراوانی که داریم، همۀ معارف اسلام - نه بخشی از آن را - در اختیار دیگران بگذاریم.

من با کمال صراحت می گویم که در حال حاضر، ضرورت اقتضا کرده که امام بزرگوار یا دیگران از بعضی مسائل چشم پوشی کنند که مسأله قضاوت مقداری تنزل پیدا کند؛ اما این تنزل نباید دوام داشته باشد، در آینده دیگر معنا ندارد که ما قاضی غیرمجتهد داشته باشیم، زیرا فقه اسلام بر آن است که قاضی باید مجتهد باشد.

در آینده باید هرموضوعی با شرایط خاص خودش تحقق پیدا کند. در این برهۀ خاص، با چشم پوشی از بسیاری شرایط هرکسی توانایی علمی و عملی برای تعلیم معارف دینی داشته باشد در فضاهای مختلف اقدام به تبلیغ معارف دینی می کند؛ اما در آینده این چنین نیست. در آینده متخصصان علوم دینی باید این کار مهم و خطیر را به عهده بگیرند همان گونه که اساتید دانشگاه، هر کدام در فنّی متخصص اند و در رشته تخصصی شان تدریس می کنند، در معارف هم متخصصان علوم دینی این گونه باید کار را بر عهده بگیرند؛ وگرنه اثرات منفی زیادی را بر جای خواهد گذاشت.

شرایط ما غیر از شرایط علمای گذشته است و همۀ ما باید این نکته را بدانیم.

ص:312


1- (1) - این درس در جلسۀ «بیست و پنجم» و «یکصد و هفتادم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-

روحانیت در دوران گذشته مسئولیت چندانی نداشت، حتی جامعۀ خودمان در زمان سابق هیچ توجهی به روحانیت نداشتند. وضعیت مساجد ما در سابق به این صورت بود که چند نفر پیرمرد و پیر زن از پا افتاده که دلشان در منزل تنگ می شد، برای این که کمی بیرون بیایند، از اول غروب به مسجد می آمدند و یک نماز جماعتی می خواندند و می رفتند؛ اما الآن چنین نیست.

کسی نمی تواند بگوید ما سه دوره اصول می خوانیم، بلکه در این دوران شرایط خاصی حاکم است. در آن زمان اگر کسی می گفت؛ من اصلاً تفسیر ندیدم، خیلی مورد انتقاد نبود؛ چراکه اگر تفسیر هم می دید نه جامعه از آن استفاده می کرد و نه روحانیت.

روحانیت استفاده نمی کرد برای این که درس تفسیر نبود، جامعه هم استفاده نمی کرد؛ چون نیازی به آن نداشت؛ امّا در این زمان همۀ معارف اسلامی باید مد نظر روحانیت باشد.

بنابر این، یک روحانی می بایست لااقل یک دوره تفسیر قرآن را ببیند، بحث عقاید، سیاست و بحثهای اجتماعی دیگر هم این چنین است. روحانی امروز باید مجموعه ای از معارف اسلام باشد و البته این منافاتی با رشته های تخصصی - که ما در فکر ایجادش هستیم - ندارد.

معنای تخصص این نیست که یک روحانی به طور کلی از رشته های دیگر بیگانه بوده و هیچ اطلاعی نداشته باشد. بلکه باید در یک رشته متخصص و ممحض بود و در رشته های دیگر هم اطلاعات کافی داشت؛ تا بتوان پاسخگوی جامعه بود.

دنیا به اسلام توجه پیدا کرده است؛ ولی از نظر آشنایی با اسلام زیر صفر است و اطلاعی از معارف اسلام ندارد. از مکتب تشیع که بیرون برویم، حتی امت اسلام هم با معارف اسلامی آشنایی ندارند. وقتی انسان وضع حجاج را در ایام حج می بیند واقعاً متأثر می شود، برخی از حجاج کشور خودمان با اینکه روحانیان بسیاری را می بینند و حتی برای فراگیری احکام و معارف، روحانی کاروان در اختیار دارند، هفتاد سال از عمرشان می گذرد؛ ولی هنوز نمی توانند یک قرائت نماز صحیح داشته باشند و برای روحانیان زحمتکش کاروانها - که مسئولیت بزرگی به عهده دارند - اسباب زحمت می شود. این خود می تواند دلیل بر این باشد که وضعیت دینی و

ص:313

مذهبی در سایر فرقه ها چگونه است، و آنان چقدر با مسائل اسلام آشنایی دارند!.

در نتیجه با این توجه و گرایشی که به اسلام پیدا شده و با این عدم آشنایی مردم به معارف بلند تشیع، ما با تعهد عملی خود و رشته ای که انتخاب کرده ایم، موظفیم که اسلام را برای دیگران مطرح کنیم. از این رو، بر من و شما است که هرچه بیشتر خودمان را برای آینده آماده کنیم تا بتوانیم حقایق اسلام را در اختیار مردم - به ویژه نسل جوان - بگذاریم.

با توجه به آینده ای که در پیش رو داریم، باید از هم اکنون آماده شویم، حتی یک دقیقه وقت را هم بیهوده صرف نکنیم.

امیدواریم با استمداد از خداوند تبارک و تعالی و با عنایات حضرت بقیۀ الله [بتوانیم آنچه را به عنوان وظیفۀ مهم در این راه داریم انجام دهیم - ان شاء الله تعالی -.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:314

درس پنجاه و یکم : بهره مندی از فرصت ها ونعمت ها

درس پنجاه و یکم(1) 1 بهره مندی از فرصت ها ونعمت ها

مدت زیادی از عمر ما باقی نمانده است. زمان کوتاه است و معلوم نیست که آیندۀ ما چگونه خواهد بود. اصلاً حیاتی داریم، توفیقی داریم؟! آیا سلامتی، حتی به صورت نسبی برای ما وجود خواهد داشت یا خیر؟!

برادران عزیز! انسان تا نعمتی در اختیار اوست، واقعیت و ارزش آن را درست درک نمی کند؛ ولی وقتی خدای ناکرده آن نعمت از او سلب شد، تازه ارزش و اهمیت آن را درک می کند.(2)

هنگامی که نیروی جوانی دارد، نشستن و برخاستن و امثال اینها برایش آسان

ص:315


1- (1) - این درس در جلسۀ ششصد و یکم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) .... وَ اسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَۀٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَیْکَ وَ لَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَۀً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَکَ وَ لْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْکَ.... (نهج البلاغۀ، نامه 69، و من کتاب له (علیه السلام) إلی الحارث الهمدانی، ص 459) نعمت هایی که خداوند به تو بخشیده نیکو دار و نعمت هایی که در اختیار داری تباه مکن و چنان باش که خداوند آثار نعمت های خود را در تو آشکارا بنگرد.عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ: أَحْسِنُوا صُحْبَۀَ النِّعَمِ قَبْلَ فِرَاقِهَا فَإِنَّهَا تَزُولُ وَ تَشْهَدُ عَلَی صَاحِبِهَا بِمَا عَمِلَ فِیهَا. (علل الشرائع، ج 2، باب النوادر، ص 460) امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: نعمت هایی را که دارید پیش از آن که از دست بدهید از آنها نیکو استفاده کنید؛ زیرا آنها از دست خواهند رفت و در قیامت بر صاحبانشان شهادت داده و از بهره برداری بد و نادرست آنها شکایت خواهند کرد.

است و با خود می گوید: چه معنا دارد که آدم برای نشستن و برخاستن، بگوید: « بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» ؛(1) در حالی که این نکتۀ بسیار حساسی دارد، همین قیام و قعود باید مترتب به حول و قوۀ الهی باشد؛ اما انسان گاهی قدر نمی داند.

من شاید یکی - دو سال پیش در یکی از ملاقاتهایی که با مقام رهبری داشتیم به تناسب به ایشان عرض کردم: خداوند به شما نعمتی داده که شاید خودتان هم به نعمت بودن آن توجه ندارید. ایشان فرمودند: چه نعمتی؟! گفتم: نعمت لاغری، شما لاغر هستید و به راحتی بر می خیزید، می نشینید و راه می روید؛ امّا من گاهی اوقات برای استفاده از یک کتاب مورد نیاز که در فاصلۀ دو متری ام قرار گرفته، به علت کسالت و مقداری سنگینی وزن باید مدتی منتظر بمانم تا یک نفر را ببینم و از او بخواهم که آن کتاب را به من بدهد. این مطلب را برای آن عرض می کنم که انسان باید به نعمتهای الهی توجه کند.

شما الآن در شرایط خوبی هستید؛ البته درست است که مشکلات فراوان است، من همۀ این مشکلات را بیشتر از شما می دانم و متأثر هم هستم و در این رابطه هم اقداماتی را انجام داده ام؛ امّا در عین حال، فرصتها به سرعت در گذر است. قدر این موقعیت، این وقت، حتی این درس و بحث ها را بدانید. روزی فرا می رسد که اینها از دست انسان می رود و - خدای ناکرده - برای انسان شرایطی پیش می آید که اصلاً نمی تواند در قم باشد، آن وقت فکر می کند که چه موقعیتهای خوبی!، چه کلاسها و مجالس درس متنوعی! و چه آزادی برایش فراهم بود!، انسان مایل بود در درس زید یا عمرو یا... شرکت کند هیچ مانعی نداشت، هر درسی را که می پسندید، آزادانه انتخاب و از آن استفاده می کرد؛ و آن وقت دچار حسرت و اندوه می گردد که فرصت از دست رفت و بهره ای حاصل نشد.

در تمام سال، من به سهم خودم، به خاطر وظیفه ای که بر دوش خود احساس می کنم - روی علاقه یا تشخیص - برای هیچ کار و مسأله ای و برای هیچ مسئولیتی به اندازۀ این مباحث علمی، درس، بحث و مطالعه، اهمیت قائل نیستم و از خداوند سپاسگزارم که امسال - بحمدالله تعالی - مشکلی برای من پیش نیامد و توانستم به

ص:316


1- (1) . با نیروی خداوند به هر کاری قیام می کنم و با حایل شدن او از کارها باز می مانم. (کافی، ج 3، ص 337)

وظیفه و مسئولیّتم عمل کنم. شما هم باید از این که خداوند این نعمت را به شما عنایت کرده شاکر باشید و از این نعمت حداکثر استفاده را ببرید و همیشه با مسائل علمی سر و کار داشته باشید.

مرحوم آیه الله آقای بروجردی اعلی الله تعالی مقامه الشریف می فرمودند: مرحوم آیت الله آقای سید حسن مدّرس (ره) تعالی مرد بسیار ملایی بوده - اخیراً کتاب ها و رساله های علمی ایشان چاپ شده، خود من هم فکر نمی کردم که ایشان تا این مقدار در مسائل علمی و فقهی مقام داشته و سطح علمی اش بالا باشد - مرحوم مدرس با این که در مسائل سیاسی کاملاً وارد بود به من می فرمود: اهل علم کسی است که اگر می خواهد در یک شهری حتی برای یک روز اقامت کند همان یک روز هم باید یک جلسۀ درس و بحث را - هر طوری که شده -، داشته باشد تا طلبه ها از او استفاده کنند و او با طلبه ها حشر و نشر داشته باشد؛ لذا خود مرحوم مدرس برنامه اش این بود قبل از این که در مجلس شورای آن زمان شرکت کند اوّل به مدرسۀ عالی سپهسالار می آمد و درسش را می گفت، بعد از این که درسش تمام می شد می رفت و در مجلس شرکت می کرد و آن خدمات اجتماعی و سیاسی را انجام می داد.

اهل علم همیشه با مسائل علمی رابطه دارد، هیچ گاه نباید رابطه اش را قطع کند، امام بزرگوار (قدس) برکتاب «وسیلۀ النجاه»، آیت الله آقای سید ابوالحسن اصفهانی (قدس) - که قبل از مرحوم آقای بروجردی (قدس) مرجعیت داشته اند - حواشی داشتند. ایشان در ایّام تبعیدشان در ترکیه این حواشی را بر متن «وسیلۀ النجاۀ» وارد کردند و مباحثی را به آن اضافه کردند و به صورت یک متن فقهی - که تقریباً یک دورۀ کامل فقه است - به نام «تحریر الوسیله» در آوردند.

بزرگان ما این چنین بودند که در تبعیدها و زندانها هم دست از مسائل علمی بر نمی داشتند. چه کتابهایی که بزرگان ما در زندان نوشتند و در اختیار جامعۀ اسلامی گذاشتند تا چه رسد به شرایط عادی؛ سعی کنیم با توجه به نیازی که جهان به روحانیان دانشمند دارد تا حدی بتوانیم این نیازها را برطرف کنیم. - ان شاء الله تعالی -

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته.

ص:317

درس پنجاه و دوم : استفاده از جوانی

درس پنجاه و دوم(1) 1 استفاده از جوانی

مرگِ ناگهانی(2) به عناوین مختلف - به ویژه در عصر حاضر - گریبان افراد زیادی را - خصوصاً در سنین جوانی - می گیرد به طوری که در فاصله ای بسیارکوتاه، می بینید بزرگانی را از دست می دهیم که فقدان هرکدام از آنان به سهم خود واقعاً مایۀ تأسف و تأثر است(3) ؛ زیرا شرایط به گونه ای است که معمولاً فردی مانند ایشان یا بهتر از آنان

ص:318


1- (1) - این درس در جلسۀ ششصد و بیست و هفتم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . قَالَ رَسُولُ اللَّه (صلی الله علیه و آله): إِذَا ظَهَرَ الزِّنَاءُ کَثُرَ مَوْتُ الْفَجْأَۀِ. (أمالی الصدوق، المجلس الحادی و الخمسون، ص 308) چون زنا پدیدار شود مرگ ناگهانی فراوان گردد.قَالَ رَسُولُ اللَّه (صلی الله علیه و آله): یَا عَلِی مَوْتُ الْفَجْأَۀِ رَاحَۀُ الْمُؤْمِنِ وَحَسْرَۀُ الْکَافِر. (بحار الأنوار، ج 74، باب 3، ص 44) ای علی! مرگ ناگهانی آسایش مؤمن و پشیمانی کافر است.أَنَّ عَلِی بْنَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) قَالَ یَوْماً: مَوْتُ الْفَجْأَۀِ تَخْفِیفٌ عَلَی الْمُؤْمِنِ وَ أَسَفٌ عَلَی الْکَافِرِ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَعْرِفُ غَاسِلَهُ وَ حَامِلَهُ فَإِنْ کَانَ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ خَیْرٌ نَاشَدَ حَمَلَتَهُ أَنْ یُعَجِّلُوا بِهِ وَ إِنْ کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ نَاشَدَهُمْ أَنْ یُقَصِّرُوا بِهِ. (الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 583)مرگ ناگهانی در حقّ مؤمن، تخفیف گناه است و در حق کافر تأسف و اندوه می باشد و اگر مؤمن خیری نزد خداوند داشته باشد، غسل دهنده و حمل کننده اش را می شناسد. به حمل کنندگانش می گوید: که در مورد او عجله کنند ولی اگر غیر از این باشد، می گوید: تأخیر کنند.قَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَۀِ أَنْ یَفْشُوَ الْفَالِجُ وَ مَوْتُ الْفَجْأَۀ. (الکافی، ج 3، باب النوادر، ص 250)
3- (3) . به طور مثال، در فاصلۀ چندسال حضرات آیات: امام، خوئی، مرعشی، گلپایگانی و اراکی و... یا در این مدت اخیر حضرات آیات تبریزی، فاضل لنکرانی، سید حسن قمی، بهجت، منتظری، علی صافی و... به دیار باقی شتافتند. حشرهم الله تعالی مع الابرار و الصالحین.

وجود ندارد که جایگزین ایشان شود.

از طرف دیگر کسالتهای متنوعی وجود دارد که گریبان گیر انسان می شود.

من وقتی در این باره به خودم می اندیشم، به این نکته پی می برم که با وجود این مرگهای ناگهانی و این کسالتها و مشکلات دیگر، انسان نمی تواند در مورد سلامتی و ادامۀ زندگی به یک لحظۀ آیندۀ خودش اطمینان داشته باشد.(1)

این عرض من به خاطر آن است که توجه داشته باشید تا وقتی انسان از نعمت سلامتی برخوردار است و فرصت کافی دارد، می تواند از مسائل علمی استفاده نموده و رشد علمی داشته باشد. ولی این فرصتهای مغتنم همیشه در اختیار انسان نیست.(2) اکثر دوستان ما که اوایل پیروزی انقلاب جوان بودند و هیچ اثری از موی سفید در محاسنشان وجود نداشت، در همین چند سالۀ انقلاب به علت مشکلات و مسئولیتهایی که بر دوش آنان بوده است، مثل این که مدت زیادی از عمرشان گذشته و موهای سر و صورتشان سفید شده است.

پس باید از این موقعیتها و فرصتها در این شرایط و مشکلات - به ویژه مشکلات

ص:319


1- (1) . قَدْ تَکَفَّلَ لَکُمْ بِالرِّزْقِ وَ أُمِرْتُمْ بِالْعَمَلِ فَلَا یَکُونَنَّ الْمَضْمُونُ لَکُمْ طَلَبُهُ أَوْلَی بِکُمْ مِنَ الْمَفْرُوضِ عَلَیْکُمْ عَمَلُهُ مَعَ أَنَّهُ وَ اللَّهِ لَقَدِ اعْتَرَضَ الشَّکُّ وَ دَخَلَ الْیَقِینُ حَتَّی کَأَنَّ الَّذِی ضُمِنَ لَکُمْ قَدْ فُرِضَ عَلَیْکُمْ وَ کَأَنَّ الَّذِی قَدْ فُرِضَ عَلَیْکُمْ قَدْ وُضِعَ عَنْکُمْ فَبَادِرُوا الْعَمَلَ وَ خَافُوا بَغْتَۀَ الْأَجَلِ فَإِنَّهُ لَا یُرْجَی مِنْ رَجْعَۀِ الْعُمُرِ مَا یُرْجَی مِنْ رَجْعَۀِ الرِّزْقِ مَا فَاتَ الْیَوْمَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِی غَداً زِیَادَتُهُ وَ مَا فَاتَ أَمْسِ مِنَ الْعُمُرِ لَمْ یُرْجَ الْیَوْمَ رَجْعَتُهُ الرَّجَاءُ مَعَ الْجَائِی وَ الْیَأْسُ مَعَ الْمَاضِی فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون. (نهج البلاغۀ، خ 114، ص 171) خداوند روزی شما را ضمانت کرده و شما را به کار و تلاش امر فرموده است، پس نباید روزی تضمین شده را بر آنچه واجب شده مقدّم دارید، با این که به خدا سوگند! آن چنان نادانی و شک و یقین به هم آمیخته است که گویی روزی تضمین شده بر شما واجب است و آنچه را که واجب کرده اند، برداشتند، پس در کاری نیک شتاب کنید و از فرارسیدن مرگ ناگهانی بترسید؛ زیرا آنچه روزی که از دست رفته، امید بازگشت آن وجود دارد؛ اما عمر گذشته را نمی شود باز گرداند، آنچه را امروز از بهرۀ دنیا کم شده می توان فردا به دست آورد؛ امّا آنچه دیروز از عمر گذشته، امید به بازگشت آن نیست، به آینده امیدوار و از گذشته نا امید باشید [از خدا بترسید و جز بر مسلمانی نمیرید]
2- (2) . قَالَ أمیر المومنین (علیه السلام): قُرِنَتِ الْهَیْبَۀُ بِالْخَیْبَۀِ وَ الْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ وَ الْفُرْصَۀُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ. (بحار الأنوار، ج 68، باب 81، ص 329) ترس با ناامیدی قرین می باشد، حیا با محرومیت نزدیک می باشد، فرصت ها مانند ابرها می گذرند پس از فرصت ها استفاده کنید.

اقتصادیِ کمرشکن - بیشتر استفاده کرده و اگر قبلاً به درس مقیّد بودیم، حالا مقیّدتر باشیم. اگر قبلاً به یکی دو درس اکتفا می کردیم، تا این فرصت نیروی جوانی و این امکانات به همین مقدار وجود دارد سعی کنیم که خود را بیشتر آماده کنیم.(1) این نظام و حاکمیت اسلام در کشور ما از نعمتهای الهی است و شکرانۀ این نعمت، استفادۀ هر چه بیشتر برای رشد علمی به منظور خدمت به اسلام است.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:320


1- (1) . عن رسول الله (صلی الله علیه و آله): یَا أَبَاذَرٍّ! اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ: شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَ صِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَ غِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَ فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغُلِکَ وَ حَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ. (بحار الأنوار، ج 74، باب 4، ص 77) ای اباذر! پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت بشمار: جوانیت را پیش از پیری، تندرستی ات را پیش از بیماری، توانگری ات را پیش از نیازمندی، آسودگی ات را پیش از سرگرمی، زندگی ات را پیش از مردن.

درس پنجاه و سوم :مبارزۀ فرهنگی و استفاده از فرصت ها

درس پنجاه و سوم(1) 1 مبارزۀ فرهنگی و استفاده از فرصت ها

بیش از نود درصد از مخالفتها و هجمه هایی که به اسلام می شود، از راه فرهنگ است.

دنیا به این نتیجه رسیده است که غیر از راه فرهنگی نمی توان با اسلام مبارزه کرد، به همین دلیل مبارزه را به وسیلۀ سلمان رشدی شروع کرد که خوشبختانه امام بزرگوار با آن آینده نگری و تیزبینی که در این گونه امور داشتند تا حد مقبولی این حرکت دشمن را در نطفه خفه کردند و بحمدالله تعالی، مسئولان بعدی هم همان راه را ادامه می دهند؛(2) اما دشمنان اسلام دست بردار نبوده و با انواع نقشه ها، دسیسه ها

ص:321


1- (1) - این درس در جلسۀ پنجم بحث قطع خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . ما روز به روز بیشتر احساس می کنیم که ارزش وجودی امام برای اسلام بسیار با اهمیت است، خصوصاً با این توطئه هایی که در جهان استکبار نسبت به اسلام صورت می گیرد که یکی از آنها کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی بود و اگر مقابلۀ امام بزرگوار نبود، چه بسا آنان مطالبی بسیار ننگین و زشت را در مورد اسلام و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در سطح جهان تبلیغ می کردند. مشخّص است که آنان تصمیم گرفته اند اسلام را علاوه برتوطئه های دیگر، از نظر فرهنگی مورد هجوم قرار دهند. از این توطئه ها خصوصاً مبارزه ای که در جهان علیه اسلام در لبنان و افغانستان و سایر جاها مطرح است مشخص می شود که آنها خود را برای آینده آماده کرده اند.مطمئناً وجود امام بزرگوار است که می تواند ما را در این شرایط حساس از این توطئه ها نجات دهد.اخیراً قضایایی اتفاق افتاده که مناسب است یکی - دو جمله در این رابطه عرض کنم؛ البته من به تمام ابعاد و مراحل سیر آن وقوف کامل ندارم و اطلاعاتم در آن مورد کامل نیست، شاید مطالبی که عرض می کنم مقداری بیشتر از آن چیزی باشد که شما از رسانه های گروهی و مطالب خارجی شنیدید. مسئله ای را که در این رابطه باید تذکر بدهم این است: اولاً نفس این قضیه حتی برای شخص امام بزرگوار مدظله العالی هم یک پیشامد غیر مترقبه و بسیار ثقیل و سنگین بود و ما در خواب هم نمی دیدیم که چنین مسأله ای تحقق پیدا کند. شاید در طول انقلاب و پس از پیروزی آن، تا به حال چنین مسئله مهمی پیش نیامده باشد، امّا در این جریان برای همۀ ما واضح و روشن است که رهبری امام، تمام ابرقدرتها را به زانو در آورد و مشخص شد که تأکید و تکیۀ ما بر مسئلۀ ولایت فقیه و خصوصاً رهبری امام کاری بجا و صحیح است. آن واکنشی که جامعۀ اقتصادی اروپا در ابتدای ماجرای سلمان رشدی نشان داد، شاید حتی مسئولان ردۀ اول کشورمان را هم به تزلزل انداخت؛ به طوری که درآغاز کار فکر نمی کردیم در این مورد این مقدار موفقیت کسب کنیم؛ اما تنها کسی که سرسوزنی تزلزل در او راه نیافت و با بینش کامل و اعتقاد به اجرای حکم خدا در این میدان وارد شد، شخص امام بزرگوار بود. نظریۀ ایشان زمینه را به گونه ای مساعد کرد که کشورهای اسلامی - البته شاید بر خلاف میل و رضایت باطنیشان - مجبور شدند نظریۀ امام را تأیید کنند. شما نباید این مسائل را سطحی ببینید، باید به این نکته توجه داشته باشید که بعد از ده - دوازده قرن، اولین بار است که چنین اتفاقاتی در دنیا می افتد. مسأله خیلی روشن است. در طول تاریخ و حتی هم اکنون نیز اصلاً شیعه را به حساب نمی آورند. کسانی که در ایام حج به مکه و مدینه مشرف می شوند و مطالبی را که از سوی آنان منتشر می شود ملاحظه می کنند متوجه می شوند که آنان می خواهند شیعه را از جرگۀ اسلام خارج کنند؛ مانند آن کتابی که آن مردک نوشت «جاء دور المجوسی» یعنی شیعه مجوسی است و مقصود این کتاب از اول تا آخرش این است که شیعه مسلمان نیست. آن وقت در دنیایی که شیعه را این گونه مورد طعن و انتقاد و تهمت قرار می دهند، یک رهبر شیعه توانسته است چنین موقعیت بزرگی را برای شیعه به وجود بیاورد که ابر قدرتها در برابرش زانو بزنند و انگلستانی که قرنها برکشورهای اسلامی حاکم بوده اعتراف کند که در این بازی سلمان رشدی شکست خورده و به جایی نرسیده است. بحمدالله ما دارای چنین شخصیتی هستیم و واقعاً هم باید برای این نعمت الهی که خداوند به ما عنایت کرده است، سپاسگزار باشیم و برای ایشان بهترین دعاها را به درگاه خداوند داشته باشیم. وقتی دخالت مستقیم رهبری در این جریان و موفقیت او با این کیفیت پیش ما مطرح است، دیگر لازم نیست من وشما حتی پیش خودمان فکر کنیم که فلسفۀ ولایت فقیه چیست؟ سیر آن چگونه بوده و در این رابطه چه جریانها و حرفهایی مطرح بوده است؟ اصلاً مبنای شیعه در برابر ائمۀ اطهار: و در برابر نوّاب ائمه و امام بزرگوار به عنوان نائب الامام، همین است.(این حاشیه ازمتن آیت الله العظمی فاضل لنکرانی استفاده شده است. سیری کامل در اصول فقه، ج 2، درس 136 و 149)

مصمّم هستند که شیعه را محکوم و او را به هر طریق ممکن از جامعۀ مسلمانان خارج کنند؛ چراکه شیعه از چنان گرایش و جاذبه ای برخوردار است که در هیچ یک

ص:322

از فرق اسلامی، چنین جاذبه ای وجود ندارد، هم جاذبۀ علمی، هم جاذبۀ معنوی و هم جاذبه های مختلف دیگر که خداوند متعال تمام اینها را از برکات ائمه و اهل بیت: به جامعۀ شیعه عنایت کرده است.

در چنین موقعیت حساس، به همۀ طلاب علوم دینی - به ویژه برادرانی که از نیروی جوانی بهره مندند - بیشتر سفارش می کنم. که الآن فرصت خوبی در اختیار شما است. موقعیت را مغتنم شمرده، برای این فرصتها، صدها برابر بیشتر از طلا ارزش قائل شوید. خودتان را به تمام تجهیزات علمی و تبلیغی در برابر توطئه هایی که بر ضدّ عقیده و مملکت ما می شود مجهز کنید. روحانی شیعه باید از سرمایۀ علمی برخوردار باشد؛ البته نه به این مقدار که انسان بتواند منبر برود، سخنرانی کند و جمعیتی را با جاذبۀ گفتارش مجذوب کند؛ بلکه برای حل سؤالات و شبهات بسیاری که همه روزه مطرح می شود، باید کاملاً مجهز باشد.

همان گونه که مکرر عرض کرده ام، یکی از برنامه های لازم برای طلاب و فضلا، مراجعه به حالات علما و بزرگان، وضع زندگی و برنامۀ دوران تحصیلی آنان، و الگوگیری از ایشان است.

اگر در حالات علمای گذشته - که همگی، اینک بر سر خان علمی آنان نشسته و از آن بهره می بریم - مطالعه کنید مبهوت می مانید. تمام عمرِ صاحب جواهر (قدس)، شصت و سه یا چهار سال بوده است. ایشان در این شصت و چهار سال، خدمت بسیار بزرگی به فقه شیعه کرد و افتخاری برای شیعه شد. هیچ یک از فقهای بعدی ما با این که به نود سال و صد سال رسیدند نتوانستند یک دورۀ فقهی، مانند کتاب فقه صاحب جواهر - با این وسعت - به عالَم فقه شیعه عرضه کنند. چنین شخصیتی از عمر خودش در شرایطی که حتی از کمترین امکانات رفاهی برخوردار نبود و مشکلات به تمام معنا وجود داشت، بهترین بهره را برد و چنین اثر خارق العاده ای را به عالم اسلام تقدیم کرد.

نمونۀ دیگر، استاد الفقها و المجتهدین، شیخ انصاری (قدس) است که در سال 1214 قمری متولد و درسال 1281 قمری رحلت می کند. در این شصت و هفت سال چه آثار وجودی و چه برکتی از این مرد بزرگ باقی مانده است! این برکت از کجا پیدا شده است؟!

ص:323

عمدۀ مطلب این است که این بزرگان برای وقت و نیروی جوانی خود ارزش زیادی قائل بودند و حاضر نبودند حتی نیم ساعت از وقت خود را به بطالت بگذرانند؛ چرا که یک طلبه می تواند در این نیم ساعت وقت، دو مطلب علمی را مطالعه یا مباحثه کرد و به عمق آن پی ببرد.

از طرف دیگر این حوزۀ با برکت، که در عالَم تشیع بلکه در جهان اسلام به عنوان مرکز علوم اسلامی شناخته می شود، در اختیار شما است. اگر - خدای ناکرده - من و شما در این شرایط مطلوب به جایی نرسیم، همۀ اشکالات متوجه خودمان است و تنها باید خودمان را مسئول بدانیم.

خلاصه این که لازم و ضروری است هرچه بیشتر از این موقعیتها استفاده کنیم. شما باید در آینده به عنوان سرمایه های علمی حوزۀ علمیه، نه تنها برای مجالس عمومی، بلکه برای مجالسی که دویست استاد دانشگاه در آن حضور دارند، مسائل اسلام را به نحوی تحلیل کنید که آنان بپذیرند و شیفتۀ استدلال، منطق و بیان روحانیت گردند و بی شک، رسیدن به چنین درجه ای، به کار و کوشش و تلاش فراوان نیاز دارد و این همان مسئولیتی است که متوجه ما است؛ البته مشکلاتی هم در این میان وجود دارد، که این اختصاص به زمان ما ندارد بلکه این مشکلات در زمان سابق حتی بیشتر بوده است.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:324

درس پنجاه و چهارم : آشنایی به زمان

درس پنجاه و چهارم(1) 1 آشنایی به زمان

قَالَ أمیرالمؤمنین (علیه السلام):

« لَا بُدَّ لِلْعَاقِلِ مِنْ ثَلَاثٍ: أَنْ یَنْظُرَ فِی شَأْنِهِ وَ یَحْفَظَ لِسَانَهُ وَ یَعْرِفَ زَمَانَه ».(2) فرد عاقل و خردمند باید سه خصلت داشته باشد: 1. باید در شخصیت خود بیندیشد و صلاح و فساد حال خود را دریابد. 2. زبانش را نگه دارد. 3. زمانش را بشناسد.

یکی از خصوصیاتی که در این روایت مطرح شده « یَعْرِفَ زَمَانَه» است.

اگر معنای این عبارت حضرت را با بیان صد نفر هم بخواهند تبیین کنند باز نمی توانند محتوای کامل آن را با تمام ابعادش، ارائه کنند.

اگرچه عبارت «آشنایی به زمان» از نظر لفظ کوتاه است، ولی محتوا و معنای بسیار وسیع و گسترده ای در آن نهفته است. خداوند می داند که چه آثاری بر این معنا مترتب است! به طوری که در تاریخ می بینیم چه شخصیتهای بزرگی که همۀ شرایط در آنان وجود داشت، ولی به این دلیل که عارف به زمانشان نبودند به تمام معنا سقوط کردند. کسی که می خواهد با چراغ عقل راه را بپیماید باید عارف به

ص:325


1- (1) - این درس در جلسات «دویست و هشتادو نهم» و «دویست و نود و چهارم» خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-
2- (2) . تحف العقول، ص 200.

زمان خود باشد، و این ضرورت در خصوص روحانی عاقل بیشتر است.

سؤال اینجا است که چگونه و به چه کیفیتی باید آشنای به زمان بود؟

یکی از اموری که باید در این زمان با آن آشنا باشیم، راه گسترش، تبلیغ و نفوذ معارف اسلامی در جامعۀ خود و دیگر جوامع است، و نیز درک این که چگونه می توان از این موقعیت بهترین استفاده را برد.

موقعیتی که هم اکنون از آن برخورداریم این است که یک کشور با نظام اسلامی به رهبری روحانیت عظیم الشّأن و امام بزرگوار اداره می شود و روز به روز هم موقعیتش در دنیا مستحکم تر و به ثبات نزدیک تر می شود. هدف ما در برپایی انقلاب و ادامۀ آن، تنها در دست گرفتن قدرت نبود و نیست، بلکه هدف ما نشر و تبیین معارف اسلام و آشنا کردن جامعۀ خود و همه جوامع با مسائل اسلامی است.

با این موقعیت و این هدف ارزشمند، باید درک کنیم که وظیفۀ ما چیست و چطور می توان از عهدۀ این مهم برآمد و در درجۀ اول، چگونه می توانیم جامعۀ خود و سپس دیگر جوامع را روز به روز بیشتر با معارف اسلام، آشنا و پیوند دهیم.

اجمالاً می توان گفت که - متأسفانه یا خوشبختانه - این انقلاب مسئولیت سنگینی را برای هر کدام از ما به وجود آورده است و روحانیت در نظام اسلامی و حوزه های علمیه - خصوصاً حوزۀ علمیه قم که در رأس حوزه های جهان تشیع بلکه جهان اسلام قرار دارد - چنین مسئولیت خطیر و سنگینی را بر عهده دارد و باید از عهده اش بر آید.

در این حال رو به رو شدن با بی تفاوتی و بی اعتنایی، چه در رابطه با تحصیل و چه در رابطه با تبلیغ و ترویج، بسیار تأثر آور است. بسیار جای تأسف است که ما می بایست به تعداد سالها و روزهایی که از پیروزی انقلاب می گذرد، کاری کرده باشیم تا ارتباط جامعۀ ما با معارف اسلامی روز به روز، ماه به ماه و سال به سال بیشتر شده و اعتقاداتشان قوی تر و اعمالشان تطبیق بیشتری با اسلام پیدا کرده باشد؛ ولی این کار آن گونه که وظیفه بوده و انتظار می رفته تحقق نیافته است.

اگر وظیفۀ روحانیت در نظام اسلامی و مسئولیت حوزه های علمیه به وضوح و به معنای واقعی برای همه روشن بود، قطعاً آن هدفی که از اول ذکرکرده و در

ص:326

انتظارش بودیم تحقق می یافت.

نظام اسلامی ما هم اکنون در دنیا نمود جلوه کرده است و از همه جا دست نیاز به سوی ما دراز کرده اند. در این اواخر شاهد بودید که آذربایجان شوروی (قفقاز سابق) آزادی پیدا کرده است؛ کشوری که بیش از هشتاد درصد آن شیعه هستند و بقیه اهل تسنن یا پیروان سایر ادیان. هم اکنون شیعیان آن مناطق به شدت محتاج روحانی هستند. یکی از روحانیان آن منطقه نزد من آمده بود - که البته در لباس غیر روحانی بود و دارای مراتب علمی بالایی هم نبود - ولی با این حال مسئولیت خود را در آنجا ایفا می کرد. اینها را چه کسی باید اداره کند و اسلام واقعی را در اختیارشان بگذارد؟!

در اینجا لازم است یادی از امام بزرگوار کرد و از ایشان تقدیر کنیم، چراکه به نظر من در میان روحانیت، از آن کسانی بود که عارف به زمان خود بود. او می دانست که اگر نامه ای به رئیس جمهور شوروی بنویسد چه اثری می تواند داشته باشد. در حالی که ما فکر می کردیم نامه نوشتن به او مانند نامه نوشتن به دیوار، اثری ندارد؛ امّا اثرش را اینک پس از گذشت این سالها می بینیم. به خاطرهمان نامه بود که ارکان و پایه های کمونیست، نه تنها متزلزل شد بلکه فرو پاشید و کم کم به طور کلی از بین می رود. این معنای آشنایی و عارف بودن به زمان است.

هنوز هم تصوّر موقعیت امام برای ما امکان پذیر نیست. افرادی از آذربایجان شوروی به قم آمدند - که اتفاقاً حدود پنجاه نفر از آنان اهل اطراف لنکران - محل تولد والد معظم ما بودند - البته اقوام ایشان را نمی شناختند، فاصله خیلی زیاد شده است - اولین سؤال ما از آنان این بود که چه چیز سبب شد شما مقداری آزادی پیدا کردید؟ در جواب گفتند: علت آن، امام و انقلاب شما بود وگرنه ما هیچ گاه امید چنین آزادی را نداشتیم و حتی به خواب هم چنین چیزی را نمی دیدیم. امّا این انقلاب شما و امام بزرگوار بود که با این که رسماً به شوروی و آذر بایجان شوروی کاری نداشت ولی آثار انقلابش در آنجا باعث این آزادی شد.

باید بگویم که این اول کار است و إن شاء الله تعالی آینده خیلی بهتراز این خواهد بود.

ص:327

در روایت دیگری چنین وارد شده است:

عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: «اَلْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِس».(1)

کسی که خصوصیات زمان خودش را درک کند و به آن آشنا باشد، چیزهایی که انسان را به اشتباه می اندازد و نمی گذارد انسان مسیر حقیقت را طی کند و باعث انحراف می شود، دیگر به او هجوم نمی آورد.

البته این روایت، مفهوم دارد و مفهومش این است که اگر کسی نسبت به موقعیت زمانی خود، آگاهی و اطلاع نداشته باشد، لوابس بر او هجوم می آورند.

اگر از یک انسان معمولی اشتباهی سر بزند، مثلاً یک بازاری در مورد مسائل اجتماعی اشتباه کند، این اشتباه نمی تواند ضربۀ مهمی به اجتماع بزند؛ امّا اگر یک روحانی گرفتار اشتباه شد چطور؟! اگر لوابس، یک روحانی را احاطه کردند، بی شک اثر سویی بر اشتباه او مترتب خواهد شد.

خصوصاً بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، آنقدر وضع ما حساس شده که کوچک ترین عمل ما هم مورد تحلیل، دقّت و انتقاد دوستان و دشمنان قرار می گیرد؛ لذا اگر ما به خاطر عدم آگاهی و آشنایی به زمان دچار اشتباه و لغزش شویم تنها خداوند می داند که اشتباهات ما چه اثر سویی بر جامعه خواهد گذاشت!

برای روحانی تشخیص موقعیت زمانی و این که مردم با چه نگرشی به او می نگرند و از او چه انتظاری دارند بسیار لازم و ضروری است. انتظارات مردم از روحانیت غیر واقعی نیست؛ اگرچه در بعضی موارد، انتظارات نا صحیحی هم دارند، امّا انتظارات واقعی و بجا نیز بسیار وجود دارد و ما باید به این خصوصیات آگاه باشیم.

اگر ما موقعیت زمانی خود را خوب تشخیص دهیم احساس خواهیم کرد که یک روحانی چقدر برای اسلام مورد نیاز است! چقدر باید سرمایۀ علمی داشته باشد؟ چقدر باید به اسلام و سلاح علم و تقوا مجهز باشد؟

به نظر من در این صورت دیگر یک لحظه هم بیکار نخواهیم نشست؛ چون می دانیم و می بینیم که چه آینده ای در انتظار ما است، چه نیازهایی را باید برطرف کنیم و چه مسائلی باید از طریق ما به جامعه برسد؛ به همین دلیل اخیراً تصمیم

ص:328


1- (1) . کافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ص 10.

گرفتیم در حوزه - البته با کمبود امکانات - رشته های تخصصی ایجاد کنیم تا بتوانیم درآینده جوابگوی جامعه باشیم.

به هر حال اقتضای چنین زمانی این است که اگر طلبه ای در دوران قبل با بیست سال تحصیل مجتهد می شد هم اکنون باید با ده سال تلاش و تحصیل به مقام اجتهاد برسد.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:329

درس پنجاه و پنجم : انتظار جامعه از روحانیت

درس پنجاه و پنجم(1) 1 انتظار جامعه از روحانیت

انقلاب اسلامی، تعبیری است که در مورد کشور ما به کار می رود و این یک واقعیت غیر قابل انکار است که حکومت در مملکت ما به دست روحانیت اداره می شود؛ از این رو، مهم این است که ما در سایۀ این قدرت و حکومت باید مردم را بسازیم. این قدرت به ما این فرصت را داد و این میدان را برای ما باز کرد که ما آنچه بخواهیم و بتوانیم در رابطه با ارائه و تبلیغ اسلام انجام دهیم.

ما در شرایطی هستیم که باید به مراتب، بیشتر از زمان طاغوت با این مردم خوش رفتاری و حسن سلوک داشته باشیم؛ چراکه در زمان طاغوت مردم با دید دیگری به ما نگاه می کردند و ما را به عنوان مبیّن مسائل دین می دیدند و بر عدم قدرت ما آگاه بودند؛ از این رو، اگر در برخی اوقات کاری را از مردم می خواستیم، آن را می پذیرفتند.

وقتی ما مشکلات سابق را در نظر می گیریم، می بینیم که واقعاً ما در چه شرایط و وضعیت سختی گرفتار بودیم در حدّی که الآن باور آن برای خود ما مشکل است.

اینک که بحمدالله تعالی آن قدرت خیانتکار را کنار گذاشته و خود، قدرت را به دست آورده ایم، مسئولیت ما نسبت به آن زمان زیادتر شده است؛ به گونه ای که اگر

ص:330


1- (1) - این درس در جلسۀ دویست و ششم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-

در آن روز یک جواب سلام را دیر می دادیم مشکلی پیش نمی آمد؛ اگر امروز جواب سلام را دیر بدهیم طور دیگری تفسیر می شود.

امروز اگر اندکی - هر چند به اندازۀ سر سوزن اشتباه کنیم - همین اشتباه کم یک ضربۀ مهمی به اعتقادات مردم خواهد بود. آنان نمی گویند که روحانیّت قیام کرده است تا اسلام را پیاده کند، بلکه می گویند: اینان قیام کردند تا به قدرت برسند که جواب سلام ندهند. و تفسیرهای غلط دیگر نیز می کنند.

بالأخره ما در شرایطی هستیم که باید مراقب رفتارمان باشیم و به تمام معنا بیشتر از زمان سابق در برابر جامعه تواضع کنیم و با اخلاق خودمان جامعه را به انقلاب و اسلام متمایل کنیم. باید این محدودیتها را که ما را فرا گرفته مراعات کنیم، حق نداریم غیر از این انجام دهیم.

وظیفۀ روحانیت و حتی روحانیانی که در مشاغل دولتی و نهادها و سازمانهای دیگر مشغول کارند، که افرادی زیر دست آنان کار می کنند، یا مردم به آنان مراجعه کرده و گرفتاری شان را مطرح می کنند، بسیار سنگین است.

یک قاضی اهل علم با یک قاضی کلاهی زمان طاغوت تفاوت دارد. یک قاضی اهل علم سر سوزنی نباید بر خلاف آدابِ قضا رفتار کند، نباید وقتی متداعی نزد او وارد می شود، ببیند این قاضی چون با طرف مقابل آشنا است با او سلامی گرم و نرم دارد، که در دلش به اسلام و روحانیت بدبین شود. هیچ کس از یک قاضی در زمان رژیم طاغوت چنین انتظاری نداشت؛ چرا که عملش بیانگر اسلام نبود. زیرا او به عنوان یک قاضی رژیم برنامه هایی را که رژیم از خارج گرفته بود پیاده می کرد و هیچ مسأله ای در رابطه با اسلام برای او مطرح نبود.

وقتی یک اهل علم روی مسند قضاوت می نشیند یعنی اسلام آنجا نشسته است. اگر سر سوزنی بر خلاف عادات قضا رفتار کند چه تغییر و تحولی در روحیۀ آن طرف مقابل به وجود می آید؟ این طبیعی است. اگر خود ما هم به جای او بودیم، همین معنا به ذهنمان خطور می کرد.

در این فرصت مناسبی که خداوند به ما عنایت کرده و حکومتی به نام حکومت اسلامی بر مبنای مکتب تشیع بعد از هزار و چند صد سال پایه گذاری شده و

ص:331

بحمدالله تعالی استحکام پیدا کرده، وظیفۀ ما سنگین است، خصوصاً در شهر قم که به لطف الهی تعداد روحانیان فراوان است.

اگر در امور مختلف با مردم سر و کار دارید باید رفتار شما با دقت باشد که - خدای ناکرده - رفتاری از شما سر نزندکه مردم آن را طور دیگری توجیه کنند. و به همین جهت باید در زندگی شخصی خودمان هم خیلی مراقب باشیم. نباید کسی از اهل علم فکر کند که مثلاً من قدرت مالی دارم و می توانم خانۀ مثلاً هزار متری تهیه کنم. خیر، بحث تمکن نیست؛ بلکه قضیه این است که مردم چه انتظاری از روحانیان دارند. ممکن است شخصی از ناحیۀ دارایی پدر یا از طریق دیگر دارای مکنت فراوانی هم باشد؛ ولی چون طلبه است مجاز نیست که پا را از حد طلبگی فراتر بگذارد؛ چراکه مردم از شما چنین انتظاری ندارند.

از خداوند متعال می خواهیم که در این رابطه به ما کمک و عنایت فرماید. امیدوارم خداوند این شخصیت بزرگ یعنی امام راحل (قدس) را که یک عمر برای اسلام دل سوزاند، سوخت و فعالیت کرد با رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) محشور فرماید.

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ص:332

درس پنجاه و ششم : مسئولیت اداره جامعه

درس پنجاه و ششم(1) 1 مسئولیت اداره جامعه

مسئولان کشور، که به مقتضای مسئولیتشان بیش از ما از مسائل دنیای روز اطلاع دارند، صریحاً می گویند: هم اکنون ما در برهۀ خاصی از زمان قرارگرفته ایم که دنیا توجه و گرایش خاصی به اسلام پیدا کرده و در هر گوشه ای از جهان، فریاد اسلام خواهی بلند است و جهان در آینده از هر گوشه دست نیاز به سوی روحانیت دراز می کند و فضلا باید پاسخگو باشند.

گرایش به اسلام با این کیفیت، در طول تاریخ سابقه نداشته است؛ البته در زمانهای گذشته نیز امکانات و وسایل به این صورت مهیا نبوده است. ما نباید تصور نکنیم که روحانیِ زمان شیخ انصاری و صاحب جواهر رحمهما الله تعالی هستیم، حتی فکر نکنیم روحانیِ زمان طاغوت هستیم.

بلکه ما در چنین عصری، روحانی هستیم. واقعیت اقتضا می کند که خودمان را برای آینده بسازیم، نه تنها ایران بلکه دنیایی که به اسلام روی کرده است به ما نیاز دارد.

انقلابی که به دست امام بزرگوار در این کشور به وجود آمد برای این نبود که اسلام تنها در محدودۀ این کشور متجلی شود، بلکه این جا مبدأ بود برای این که -

ص:333


1- (1) - این درس در جلسۀ «دوازدهم» و «دویست و پنجاه و پنجم» خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-

به تعبیر خود امام راحل - اسلام ناب گسترش یافته و در سراسر دنیا جلوه گر شود.

چه بسا در برخی کشورها حتی یک روحانی، برای ارشاد جامعه وجود نداشته باشد! چه کسی باید آنان را تأمین و اداره کند؟ چه کسی می تواند چنین کاری را انجام دهد، و مسئولیت این کار با کیست؟!

مسئولیت این کار با حوزه های علمیه است که در رأس آن حوزۀ علمیه قم است؛ از این رو، در این موقعیت بسیار حساس، سعی کنید با مسائل اسلام هر چه بیشتر و بهتر آشنا شوید و ما باید برای استفادۀ هر چه بیشتر از نیروها، سرمایه گذاری علمی و عملی داشته باشیم؛ چراکه سرمایۀ عملی روحانیت، نقش مهمی در هدایت افکار جامعه دارد و باید به این نکته توجه زیادی داشته باشیم.

ما در آینده مورد نیاز جوامع هستیم و باید اسلام حقیقی را به مردم معرفی کنیم. آیا اخبار این زمامداران کشورهای به ظاهر و به اصطلاح اسلامی را می خوانید که چطور اسلام را بازیچۀ دست خود قرار داده اند و تنها چیزی که به آن اعتقاد ندارند، اسلام است!

هر کدام از ما باید آماده باشد که یک کشور یا لااقل یک شهر را اداره کند. موقعیتی بهتر از این شرایطی که در آن قرار داریم وجود ندارد؛ از این رو، باید خودمان را خیلی آماده کنیم. کسی با خودش فکر نکند که به تنهایی چه نقشی می تواند داشته باشد؟ چرا که همین آحاد است که همۀ موفقیت ها را به وجود می آورد. هدایت ها، تبلیغ ها، راهنمایی ها تک تک تحقق می یابد.

برخی تصور می کردند وقتی انقلاب پیروز و مستقر شد، با خیال راحت و بهتر از سابق به استراحت می پردازند؛ ولی مسأله طور دیگری شد و انقلاب برای هر یک از من و شما سر تا پا مسئولیت به وجود آورد. تصور نمی شد بعد از انقلاب هر طلبه و روحانی این قدر مسئولیت داشته باشد؛ البته چاره ای هم جز این نیست؛ التزام به شیء التزام به لوازم شیء است. روحانی باید به لوازم کارش ملتزم شود و ازعهدۀ این مسئولیتهای خطیر برآید.

نتیجه این که همه باید توجه داشته باشند - مخصوصاً آنهایی که سنّشان کمتر است - که خود را نه تنها با فقه و اصول بلکه با تمام معارف اسلام آشنا کنند. بحمد الله

ص:334

تعالی برخی از درسهای جنبی به اندازۀ میسور در اختیار قرار گرفته است؛ ولی نباید به همین مقدار اکتفا کرد.

من مکرر عرض کرده ام: اگر ما در زمان طاغوت روزانه هشت ساعت درس می خواندیم، اینک باید تحقیقاً شانزده ساعت، صرف درس و مطالعه کنیم.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:335

درس پنجاه و هفتم : نیاز جامعه به علوم اسلامی

درس پنجاه و هفتم(1) 1 نیاز جامعه به علوم اسلامی

در روز ولادت باسعادت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در مرکزی - که طلبه هایی از آذربایجان شوروی در سنین مختلف از سن چهارده ساله تا بیست و پنج ساله، تحت یک برنامۀ آموزشی و زیر نظر اساتیدی مشغول تحصیل هستند - مراسم جشنی با برنامه های حفظ و قرائت قرآن و تواشیح برگزار شد. در خلال جشن، نکته ای ذهن مرا به خود مشغول کرده بود و آن این که انقلاب ما به لطف الهی صادر شده است.

درست است که کشور ما با مشکلاتی - خصوصاً مشکلات اقتصادی و تورم - مواجه است، البته این برهه ای از زمان است و چاره ای جز تحمل کردن ندارد، ولی انقلاب و اسلام در دنیا مطرح شده است و مورد علاقه و گرایش جمعیتهای مختلفی در سراسر جهان قرار گرفته است، خصوصاً بعد از فروپاشی کمونیست در کشور وسیع شوروی، به طوری که کشورهای متعددی از آنها مسلمان بوده و هستند، ولی هفتاد سال زیر سلطۀ الحاد و کمونیست بودند.

بعضی از آن کشورها مانند کشور قفقاز، نه تنها کشور اسلامی است، بلکه شیعی

ص:336


1- (1) - این درس در جلسۀ درس «پنجاه و پنجم» و «پانصد و نود و ششم» درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-

است آن هم شیعۀ بسیار متعصب، به طوری که برخی از آنان پیش من می آیند و می بینیم بعد از گذشت هفتاد سال اگرچه فحشا و منکرات قهراً میان آنان شیوع داده ولی هنوز با آن شدت و حدّت، خودشان را حفظ کرده اند و عقاید، تعبد و تعهداتشان نسبت به مسائل اسلامی و تشیع، محکم و استوار است.

این مطالب را به این جهت بیان می کنم که دنیا در آینده به روحانیتی که در ابعاد مختلف بیانگر اسلام باشد نیاز فراوان دارد. فکر نکنیم ما که اینک در هر شرایطی هستیم در آینده هم به همین صورت و کیفیت خواهد بود، خیر؛ اگر ما کوتاه بیاییم دیگران بر ما سبقت می گیرند، همان گونه که پیشی گرفتند. شما به هر نقطه از دنیا بروید، خواهید دید وهابیت - پیش از دیگران - بساطش را در آنجا گسترده است. بهترین مسجد، بهترین مرکز و بهترین کتابخانه را ساخته و بهترین حقوقها و بهترین تبلیغات را تهیه کرده است.

یک وقت، این موضوع را خدمت امام بزرگوار مطرح کردم، امام می فرمودند: ما که آن پول و امکانات را نداریم که بتوانیم آن تبلیغات را داشته باشیم، چه کنیم؟! تبلیغات آنان به قدری گسترده و چشمگیر است که انسان تعجب می کند. در مدینۀ منوّره چاپخانه ای هست که ما آن را از نزدیک دیدیم. مسئول آن می گفت: ما سالی شش میلیون قرآن چاپ می کنیم، پشت جلدش هم جنبه تبلیغی برای وهابیت دارد و پیدا بود که جنبه تبلیغی آن حاکم بر این مسائل است. آیا در مقابل آنان باید همین طور سکوت کنیم و بر این باور باشیم که ما چندان ارزشی ندارد یا این که باید آماده شویم؟ چاره ای نیست، ما که ادعای شناخت صحیح اسلام و ترویج آن را داریم، باید حداکثر سعی و تلاش خود را در این زمینه داشته باشیم.

شما می دانید بررسی یک دوره اصول فقه حداقل هشت سال وقت لازم دارد! در کنار این اصول چه مقدار باید با فقه آشنا شویم؟! مگر طلبه می تواند با یک سال و دو سال و پنج سال و ده سال با فقه و اصول آشنا شده و خود را مستغنی ببیند؟!

مگر مسائل علمی ما منحصر به فقه و اصول است؟! تفسیر قرآن با این عظمت و دریای بی کرانی که در آن وجود دارد نیز باید مورد تحقیق و بررسی دقیق قرار گیرد.

ص:337

من بسیار متأثر و متأسفم از این که هنوز موفق نشده ایم یک برنامۀ تفسیر دائمی در حوزه ایجاد کنیم، اگرچه - بحمد الله تعالی - قدمهای خوبی در این خصوص برداشته شده است؛ ولی شما برادران باید یکی از برنامه های اصلی خودتان را تفسیر قرآن قرار دهید. شما دیگر در شرایطی هستید که شاید با مطالعه و مباحثه نیازی به استاد تفسیر نداشته باشید. خود را مقید کنید که روزی یکی - دوساعت را صرف مطالعه و مباحثۀ تفسیر کنید. روزی فرا می رسد و می بینید حدود شصت سال از عمرتان گذشته و کمتر با تفسیر سر و کار داشته اید و این صحیح نیست. شما هم اکنون در شرایطی هستید که باید با تمام مسائل اسلامی آشنایی داشته باشید.

شایسته نیست که روحانی در عصر ما غیر فقه و اصول با مسائل دیگری آشنا نباشد. نمی شود با قرآن کریم، تفسیر، مسائل کلامی، اعتقادی، علمی و تاریخ اسلام آن هم تاریخ تحقیقی اسلام آشنایی نداشته باشد. اینها مسائلی است که باید برای روحانیان ضرورت پیدا کند. حتی امروز مرجعیت هم با سابق فرق دارد. مراجع گذشته صرفاً رساله و مقلّدینی داشتند و بعد هم یک سری سؤالات و استفتائاتی؛ امّا در حال حاضر چنین نیست.

هم اکنون گروههایی از مسلمانها، شخصیتها و افراد سراغ مراجع می آیند و از ایشان سؤالات بسیاری دارند و نظر اسلام را در آن موارد می خواهند. حتی یک مرجع تقلید نمی تواند به این مقدار اکتفا کند که ما به اندازۀ کافی در فقه و اصول زحمت کشیده و رساله هم نوشته ایم و آمادگی برای پاسخگویی به مسائل فقهی را هم داریم. این کافی نیست؛ زمان تغییر پیدا کرده و او باید برای مردم صحبت کند و مسائل روز را برای آنان تبیین کند، نقاط قوّت اسلام را بگوید و اگر سؤالات و شبهاتی دارند، پاسخگو باشد.

ما در برابر علوم اسلامی، مانند یک قطره در مقابل دریا هستیم؛ یعنی هر بخش و هر شعبه از علوم اسلامی یک عمر می طلبد و ما هم یک عمر بیشتر نداریم؛ و از سوی دیگر باید از همۀ این علوم حظّ و بهره ای ببریم؛ جمع بین اینها اقتضا می کند که از همین نیروی جوانی و نشاطی که برای ما آماده است حداکثر استفاده را ببریم. من جداً معتقدم که یک طلبه - به معنای اعم - نباید یک دقیقه از وقتش را بدون

ص:338

استفاده بگذارد. گرچه به همین مقدارکه بیکار بنشیند یا حرفهای بیهوده - که هیچ اثر مثبتی بر آن مترتب نیست - بزند.

روحانیت باید در هر بعدی از ابعاد فضل، جامعیت داشته باشد. نمی خواهم - خدای ناکرده - تحقیری از فقه و اصول کرده باشم بلکه می گویم همّت و هدف او صرف یک فقه و اصول نباشد.

والسلام علیکم ورحمۀ الله وبرکاته

ص:339

درس پنجاه و هشتم : تبیین فلسفۀ احکام

درس پنجاه و هشتم(1) 1 تبیین فلسفۀ احکام

جامعۀ ما - بدون اغراق -، به تازگی با احکام اسلام آشنا شده است؛ از این رو در برخورد با احکام یک نوع ثقالت و سنگینی وجود دارد؛ به همین دلیل شاید بتوان گفت: جامعۀ ما جدید الاسلام است.

بسیاری از احکام اسلام در زمان طاغوت مورد فراموشی قرارگرفته بود. اگر کسی جنایتی مرتکب می شد، مدتی او را محبوس و سپس او را رها می کردند؛ در حقیقت زندان یک کیفر و مجازات برای همۀ جنایتها بود. گاهی در برخی از موارد قتل، یک اعدام صورت می گرفت.

در نظر مردم، خیلی سنگین می آید که کسی، نیمه شب به خانه ای وارد شود و مثلاً یک قالیچه چند هزار تومانی را به سرقت ببرد؛ ولی به خاطر یک جنایت یک ساعته و یک سرقت مختصر، انگشتهای دست او را قطع کنند و تا آخر عمر او را از این نعمت بی بهره سازند، همچنین نسبت به اصل بحث قصاص.

در اوایل انقلاب یکی از چیزهایی که خصوصاً روشنفکران غیر مسلمان بدان وسیله انقلاب را زیر سؤال برده بودند، همین قصاص بود، با این که فقهای بزرگوار مانند امام راحل، این قصاص را از ادلّۀ قطعی و صریح آیات متعدد از قرآن مجید،

ص:340


1- (1) - این درس در جلسۀ یکصد و هفتاد و یکم خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-

استنباط کرده بودند، چه حملاتی به قصاص و انقلاب کردند؛ اما آنان به خاطر طرز فکر خاصی که در برخورد با مسائل داشتند برایشان سنگین بود و چه بسا خیال می کردند که این نقطۀ ضعفی برای انقلاب است و از این راه می توانند ضربه ای به انقلاب بزنند. مقصود من آنها نیستند، بلکه مراد بنده، جامعۀ خودمان است.

با تبلیغات سویی که دنیا در مورد این مسائل دارد، این وظیفۀ ما است که اولاً؛ خود ما فلسفۀ این احکام را با آن ضابطه های صحیح، مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم و ثانیاً؛ مردم را، تا حد امکان با فلسفۀ این احکام آشنا کنیم.

دنیا می گوید: کسی که قتلی انجام می دهد بیمار است و تنها باید او را تحت درمان قرار داد و مداوا کرد و با این بیان، شبهاتی را به ذهن مردم وارد می کنند؛ در صورتی که انسان می تواند با مطالعه و مراجعه به علل و فلسفۀ این احکام که اکثراً بسیار روشن و قابل قبول است، تاحدی این موضوع را با تبیین صحیح برای مردم روشن کند. به عنوان مثال، در یکی از جلسات گذشته(1) مطالبی را در باب قصاص مطرح کردم و در نهایت مشخص شد که حیات و امنیت نفسی جامعه به قصاص بستگی دارد.

در همین جریانی که چندی پیش در قم به عنوان رجم به وقوع پیوست، در ذهن مردم این سؤال به وجود آمد که مگر چه شده که یک انسان را با بدترین نوعِ کشتن، به قتل می رسانند؟!

باید مردم را از این احکام آگاه کرد که اگر زنی نسبت به شوهرش خیانت کرد و امنیت عِرْضی را از شوهرش سلب کرد، اگر با او به این صورت برخورد نشود، آیا این شوهر، دیگر می تواند امنیت عرضی پیدا کند؟! چگونه می تواند با اطمینانِ خاطر از منزل خارج شود؟ کی می تواند با اطمینان با همسایگان و بستگانش رفت و آمد کند؟ این امنیت عرضی باید کاملاً حفظ شود و راهش همین است.

کسی که خیانت می کند و این امنیت را به خطر می اندازد، تنها حساب شخصی خودش نیست. این فرد امنیت عرضی جامعه را به خطر می اندازد و به همین دلیل باید به شدیدترین نوع قتل مبتلا شود تا دیگران عبرت بگیرند و در این وادی

ص:341


1- (1) . ر. ک: درس 43 و 48 از همین اثر.

خائنانه و غیر مشروع وارد نشوند.

مقصود این است که من و شما باید در درجۀ اول خودمان تا حدی از فلسفۀ این احکامی که تازه در جامعۀ ما پیاده می شود و از نظر مردم یک نوع ثقالت و سنگینی دارد، اطلاع پیدا کنیم و سپس مردم را هم نسبت به آنها روشن کنیم تا - ان شاءالله تعالی - با احکام اسلام آشنا شوند.

البته باید در فهم و تبیین فلسفۀ احکام، کمال دقت و تأمل را همراه با ضوابط و شرایط رعایت کرد تا برای مردم برداشت ناصحیحی از احکام جاودانه و جهانی اسلام به وجود نیاید.

والسلام علیکم ورحمۀ الله و برکاته

ص:342

درس پنجاه و نهم : انسجام و وحدت در حوزۀ علمیه

درس پنجاه و نهم(1) 1 انسجام و وحدت در حوزۀ علمیه

نقشه های شومی در دنیا - مخصوصاً به دست صهیونیستها - برای مقابله و از بین بردن اساس اسلام کشیده می شود. در جنایتی که در مسجد الاقصی پیش آمد، صرف این نبود که فقط عده ای را در مسجد الاقصی به شهادت برسانند؛ بلکه آن طور که فرماندۀ سپاه، برای این جانب نقل می کرد، در مسجد الاقصی مکانی به نام مقام ابراهیم (علیه السلام) وجود دارد که خصوصیاتی را برای آن ذکر می کنند، یکی از خصوصیاتش این است که معراج نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) از آن مقام بوده است؛ لذا این مقام، موقعیت خاصی پیش مسلمانان دارد و تا قبل از جریان این کشتار، احدی از یهودیها به خودش اجازه نمی داد که در آن مقام پا بگذارد و دیده نشده بود که کسی جرأت هتک حرمت آن مقام را داشته باشد؛ امّا در عین حال، گروهی به نام گروه هیکل با لباسهای خاص، شبیه همان کماندوهای زمان طاغوت، ناگهان وارد مسجد الاقصی می شوند وبه مقام ابراهیم (علیه السلام) حمله می کنند.

جمعیتی که آنجا حضور داشتند وقتی می بینند چنین قضیه ای به طور غیر منتظره در حال اتفاق است، برای این که نگذارند آن گروه وارد مقام ابراهیم (علیه السلام) شوند، به سوی آنان هجوم می آورند، آنان نیز در برابر این هجوم، داخل مسجد از اسلحه

ص:343


1- (1) - این درس در جلسۀ دویست و پنجاه و پنجم درس خارج اصول معظم له ایراد گردیده است-

استفاده می کنند و بیست و چند نفر - از جمله امام جماعت مسجدالاقصی - را به شهادت می رسانند.

وقتی انسان این اتفاق را تحلیل می کند، می بیند بحث، مسجد الاقصی و مقام ابراهیم (علیه السلام) نیست، مسأله، مسألۀ اسلام و از بین بردن مقدسات مسلمانها است. و به قدری در این مسأله هتاکی نشان دادند که حتّی نپذیرفته اند گروه تحقیق سازمان ملل - حالا واقعاً گروه تحقیق بودند یا در ظاهر این چنین بوده است - به آنجا بروند و از وضعیت آن گزارش بدهند.

این گونه حوادث یک زنگ خطر بسیار بزرگ در رابطه با کلّیت و اساس اسلام و نظام است و مسأله این نیست که در یک گوشه ای اتفاق بیفتد و من و شما تصور کنیم «حادثه وقعت ثم مضت».

ناچارم تذکری را خدمت شما برادران عرض کنم: بر ما لازم بلکه از لازم هم بالاتر، الزام و اشدُّ ضرورتاً است که وحدت را در کشور و اتحاد و انسجام را در حوزه حفظ کنیم.

چرا من حوزه را می گویم؟! برای این که این حوزه بود که مرحوم امام را به عالَم اسلام داد و نظام اسلام را در این کشور بر قرار کرد. امام راحل که بنیانگذار انقلاب اسلامی است تربیت شده و مولود این حوزه بوده است که اگر صد سال هم محصول دیگری جز ایشان نداشته باشد این عنوان افتخار برای حوزه کفایت می کند. بالاخره این حوزه نقش امام پروری داشته است. این حوزه با وحدت و یکپارچگی خود توانست رژیم منحوس شاه را که بزرگ ترین قدرت در خاورمیانه به حساب می آمد از بین ببرد و به دست امام بزرگوار و حمایت حوزه از ایشان، نظام اسلام واقعی را جایگزین آن نظام ستم شاهی کند.

وحدت این حوزه باید همیشه محفوظ باشد، باید خیلی مراقب باشید که دشمن، اختلاف و تشنج ایجاد می کند، مخصوصاً شایعاتی که بازارِگرمی در این روزها پیدا کرده است. این حوزه همان گونه که حدوثاً رهبری را پرورش داد و بنیانگذار نظامی به نام نظام اسلام شد، در ادامه نیز حمایت از رهبری برای او از واجبات است.(1)

ص:344


1- (1) . مسألۀ رهبری ارتباط به شخص ندارد بلکه در رابطه با مقام است، مقام رهبری واجب الاطاعه است به تعبیری که عقیدۀ شخصی خودم است در حال حاضر حمایت از رهبری، از زمان امام هم واجب تر است؛ چرا که آن شخصیت والا و جهانی امام، چه بسا نیاز چندانی به این که من طلبه و امثال من از او حمایت کنیم نداشت و این نیاز احساس نمی شد، اگرچه آن هم واجب بود و ما حمایت می کردیم. او یک شخصیت جهانی بود که اگر محققان می خواستند شخصیتی جهانی را بشناسند می گفتند: در جهان آن روز آن شخصیت را فقط امام دارد، آن شخصیت واقعی، حقیقی و مرتبط به مذهب و عقیده، مخصوص امام بزرگوار بود، دیگران یک شخصیتهای اعتباری هستند و لو این که در رأس بزرگ ترین قدرتهای جهان قرار گرفته باشند، شخصیت آنان موقت و اعتباری - آن هم غیر مذهبی - است. بالاخره همان گونه که حمایت از امام - نه شخص امام بلکه مقام امام - واجب بود هم اکنون نیز این مقام، واجب الاطاعه است و باید محترم شناخته شود. و این امر بیشتر ضرورت و نیاز دارد. من فکر می کردم که چرا در اسلام این قدر به مقام امامت اهمیت داده شده است؟ مگر مقام امامت چقدر اهمیت دارد که این اندازه مورد احترام است؟ در نهایت به این نتیجه رسیدم که علاوه بر آن که رأی امام معصوم رأی خدایی است، مقام امامت هم حافظ وحدت جامعه است. و نکتۀ مهم اجتماعی اش این است که آن مقام حافظ وحدت جامعه است؛ یعنی جامعه زیر پرچم امام، حالت انسجام و وحدت پیدا می کند. و متأسفانه می بینید برادران فلسطینی ما چون رهبر روحانی واحد ندارند، نتوانستند به خوبی در مبارزۀ خود پیشرفت و موفقیت داشته باشند. رمز موفقیت ما در مبارزه مان همین بود که ما یک حافظ وحدت و انسجام به نام امام داشتیم که نقش بسیار مهمی در پیروزی انقلاب ما داشت، همان گونه که این معنا در حدوثش نقش داشت بدانید در تداومش نیز نقش بیشتری دارد. باید مقام رهبری به عنوان این که حافظ انسجام و وحدت است، مورد اطاعت و احترام و تبعیت همۀ طبقات من الصدر الی الذیل قرار گیرد، وگرنه حفظ انسجام و وحدت امکان پذیر نیست. (این حاشیه از متن بیانات آیت الله العظمی فاضل لنکرانی استفاده شده است)

برادران! هر کسی دامنۀ اختلافات را سر سوزنی توسعه دهد، به مقام رهبری - که حافظ انسجام است - و قطعاً به اسلام ضربه زده است. سعی کنید اگر توهمات، برداشتهای سوء وحرفهای خلاف واقعی وجود دارد، بدون این که به اختلافات دامن بزنید، با منطق اسلامی و شیوه ای درست با آن برخورد کنید؛ و کسانی را که از مسائل دور هستند یا - خدای ناکرده - هدف و غرض غیر شرعی دارند ارشاد کنید.(1)

ص:345


1- (1) . یکی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) خدمت ایشان رسید و مسائلی مطرح شد. بعد آن شخص به امام (علیه السلام) عرض کرد: اگر شما یک انار را دو نصف کنید و بگویید: نصف آن، حلال است و نصف دیگر حرام، من از شما سؤال نمی کنم؛ سمعاً و طاعتاً.اصولاً امامت در شیعه چنین معنایی دارد و نیاز به رهبری روی چنین پایه ای است و الاّ اگر هر مسأله ای که پیش آید بنده بگویم: چرا؟ شما بپرسید: علت چیست؟ دیگری بپرسد: فلسفه چیست؟ پس این ولایت فقیه چه معنایی خواهد داشت؟ آری اگر بندۀ طلبه، کاری را انجام دهم، شما حق دارید از من بپرسید: چرا این کار را کردی؟ من هم باید به صورت منطقی، شما را قانع کنم؛ اما در برابر امام - آن هم چنین امامی که تاریخ نظیرش را ندیده است - جز مسألۀ تعبد و سمعاً و طاعتاً نباید تزلزلی در ذهن کسی به وجود بیاید که چرا این طور شد؟ بالاخره ولی فقیه عادل است. معنای این که اسلام اینقدر دم از عدالت می زند این است که اگر در کسی روحیۀ عدالت نباشد، امکان دارد حساب خرده ای درکار باشد و او بخواهد آن را تسویه کند؛ اما کسی که عادل و بلکه بالاتر از عدالت است و ما - البته عقیده شخص خودم را در این رابطه عرض می کنم - اورا تالی تلو عصمت می دانیم، دیگر مشکلی ندارد؛ یعنی اطمینان داریم که او صلاح اسلام، نظام اسلام و انقلاب را در این نظر و تصمیم، تشخیص داده است و تشخیص او باید مورد پیروی قرار گیرد. ما مطمئن هستیم که او چیزی غیر از حفظ نظام، انقلاب و مسائل مربوط به آن را مد نظر قرار نمی دهد، منتها تشخیص آن با من و شما نیست بلکه تشخیصش با شخص خود امام است. شما تصور نکنید که این مسأله از نظر امام جزئی بوده است. او بیشتر از من وشما به عمق این مسأله و اهمیت آن واقف است. وقتی هدف، اسلام و نظام اسلامی باشد، آن هم با توطئه هایی که توسط استکبار جهانی و مانند قضیۀ سلمان رشدی از راه فرهنگ صورت می پذیرد، پیدا است که در مقابل چنین توطئه هایی باید قاطع و جدی بود و در مقابل آنها ایستادگی کرد. اگر امام در رابطه با سلمان رشدی اقدام نمی کرد، فردا کتاب دیگری با مطالب زننده تر چاپ و در سراسر دنیا منتشر می شد تصور نکنید که مردم دنیا به خاطر جهالت تحت تأثیر تبلیغات قرار می گیرند، بلکه تمام ادیان و مذاهب باطل در جهان پیرو و تابع دارند، زیرا آنان تبلیغ کرده و برای خودشان کم یا زیاد، پیرو درست کرده اند.مطلبی را که می خواستم عرض کنم این است: چون تمام ابعاد مسألۀ ولایت فقیه مورد اعتقاد و اطمینان ما است، اگر خصوصیاتش هم برای من و شما روشن نشود، هیچ اشکالی ندارد و نباید در رابطه با آن هیچ تزلزلی در کسی به وجود آید. معمولاً همۀ شما که ان شاء الله به مناسبت ماه مبارک رمضان به سفر تبلیغی می روید دربارۀ چنین مسألۀ مهمی از شما سؤال خواهد شد، شاید خودتان راه بهتری برای جواب داشته باشید؛ اما به نظرمی رسد که اگر مسأله را به این صورت با مردم مطرح کنید هم واقعیت را گفته اید و هم برای آنان قابل قبول است. اصلاً صحیح نیست که هر عوامی بگوید: علت چه بود؟ چه لزومی دارد که مردم علت را بفهمند؟ آن کسی که این کار را کرده است با توجه به علت، آن را انجام داده است. حالا علت هر چه می خواهد باشد؛ در حقیقت این مانند یک سری از احکام شرعیه است که فلسفه آنها تا روز قیامت هم برای ما روشن نمی شود. شما اگر تمام عقلای عالم را جمع کنید و بگویید: آیا اگر من نماز چهار رکعتی را پنج رکعت بخوانم جرم است؟ جز این است که من ده دقیقه بیشتر خدا را عبادت کرده ام؟ جز این است که یک رکوع و دو سجده بیشتر انجام دادم؟ جز این است که تسبیحات را تکرار کرده ام؟ پس چرا می گویید: اگر نماز چهار رکعتی، پنج رکعت خوانده شود باطل است؟ آری، علت بطلان نماز به دلیل ناقص خواندن آن روشن است؛ اما چرا زیاده موجب بطلان آن شود؟ من و شما تا روز قیامت هم نمی توانیم هیچ فلسفه ای برای آن پیدا کنیم و علت آن به ذهنمان هم نمی آید؛ لذا به نظر می آید که مسأله را به همین صورت مطرح کنید تا اگر در مردم مثلاً تزلزلی وجود دارد، با این بیان شما از تزلزل بیرون بیایند. (این حاشیه از متن بیانات آیت الله العظمی فاضل استفاده شده است. سیری کامل در اصول فقه، ج 2، ص 323، درس 136)

ص:346

حوزۀ علمیۀ ما باید وحدتش محفوظ بماند و از تمامی ظرفیت آن برای حمایت از مقام معظم رهبری(1) - که حافظ انسجام و وحدت ملت است - استفاده شود

ص:347


1- (1) . مسألۀ انتخابات مجلس خبرگان برای نظام ما مسأله ای اساسی و حیاتی است. اگر ما قبلاً هم پی به ارزش این مسألۀ نبرده بودیم در جریان ارتحال حضرت امام (ره) ارزش آن خیلی برای ما روشن شد. اگر خبرگان نمی توانست در همان روز اوّل یک رهبر انتخاب کند، چه مسائلی برای نظام و انقلاب پیش می آمد؟ ولی خداوند متعال به این ملت لطف و عنایت کرد و بدون این که چنین مسأله ای از قبل در ذهن کسی، نه اعضای مجلس خبرگان و نه خود مقام معظم رهبری بوده باشد چنین تصمیمی گرفته شد. شاید مسأله، بیشتر بر محور شورای رهبری دور می زد، به طوری که شورای رهبری سه نفری یا پنج نفری باشد و این که اعضای این شورا چه کسانی باشند؟ و از این گونه مسائل خیلی بحث شد؛ امّا خداوند متعال منت نهاد و وحدت رهبری - آن هم یک رهبری شایسته که راه اصلی و حافظ و ضامن بقای انقلاب ما است - انتخاب شد که اگر ما در آن زمان به این مقدار شایستگی ایشان پی نبرده بودیم، ایشان به مرور زمان و در مواقع حساس شایستگی خاصی از خودشان نشان دادند که این معنا را برای ما روشن کرد.مسألۀ رهبری، اساس نظام ما است. ما نمی دانیم که اگر در یک زمانی، خدای ناکرده، رهبری غیرصحیحی در ایران پیش آید چه بر سر انقلاب و نظام خواهد آمد! امام بزرگوارمان در آن وصیت نامۀ الهی - سیاسی شان، مخصوصاً در مورد مجلس خبرگان تأکید کردند و مقام معظم رهبری هم فرمودند: اصل شرکت در انتخابات یک وظیفۀ شرعی است. نباید تصور کرد که وظیفۀ شرعی فقط نماز خواندن و امثال آن است، بلکه این مسائل هم در رابطه با اصل نظام و اسلام بوده و از موارد شرعی بسیار حساس است و جای هیچ تردیدی نیست که شرکت در انتخابات از اهم واجبات و فرایض است. منتها با وجود این که نباید در جمهوری اسلامی ایران جای تهمت، شایعه و سوءبرداشت باشد در کنار این مسأله حرفها و شایعاتی - که متأسفانه اکثرش بی اساس است - مطرح می شود این است که می بینید بحمد الله تعالی دنیا امروز در برابر نظام شما خاضع شده است. آنهایی هم که در زمان جنگ، تمام تجهیزات و امکاناتشان را علیه ما به کار بردند یا خودشان از بین رفتند یا در حال ندامت و پشیمانی به سر می برند؛ چرا که خطر در آستانۀ کشور خودشان قرار گرفته است. با این که رفقای ما چه جامعۀ مدرسین، چه جامعۀ روحانیت مبارز و حتی دیگران، همه به من اصرار می کردند، من به لحاظ کسالت و مطلب دیگری که عرض می کنم، نپذیرفتم در این دوره شرکت کنم. مسألۀ اول کسالت من است. از نظر طبی همین مقدار کار هم برایم صحیح نیست، منتها من به لحاظ این که درس را بهترین کار متناسب با خودم می بینم آن را در درجۀ اول اهمیت قرار داده ام، به همین دلیل، قبل از این که این بحثها پیش آید به رفقا گفتم: آمادگی ندارم. مسألۀ دیگر این که همان گونه که مقام معظم رهبری اشاره کردند، مسئولیتها در جمهوری اسلامی مقام نیست؛ لذا هر کس احساس می کند یک پستی را بهتر اداره می کند، خودش باید بپذیرد و دیگران هم باید او را به قبول آن وادار کنند؛ اما اگر متوجه شد نقش چندان مهمی در آن مقام ندارد، چه ضرورتی دارد که آن را بپذیرد؟ من به لحاظ گرفتاریهای متعدد درسی و بحثی و حوزه و امثال آن نمی توانستم در هیأت رئیسۀ مجلس خبرگان دخالت و عضویت داشته باشم و در کمیسیونها و برخی از جلسات خبرگان قبلی شرکت کنم، احساس کردم با این گرفتاریها و کسالتی که فعلاً ضمیمه شده، آن طور که باید و شاید، در مجلس خبرگان نقش ندارم، این را به صراحت می گویم؛ یعنی نمی توانستم از عهدۀ کارهایش برآیم؛ لذا به این دو علت من خودم حاضر نشدم کاندید شوم. در دو - سه ماه قبل هم که اصلاً مسأله ای وجود نداشت با رفقایمان مطرح کردیم و بالاخره اکثر ایشان قانع شدند. این مسأله از نظر من با آنان تمام است؛ ولی چون این روزها ضد و نقیض ها، شایعات، سوءبرداشت ها و مسائل مختلف، فراوان است، لازم دیدم این نکته را عرض کنم که اگر کسی از عدم کاندیداتوری من سوءبرداشتی بکند یا مسأله ای را به من نسبت دهد، عند الله مسئول است. اصل شرکت در انتخابات یک مسألۀ قطعی است. شما حتماً باید در انتخابات شرکت کنید و در رابطه با شرکت خود در انتخابات نه از ناحیه این سوءبرداشت و نه از نواحی دیگر، تزلزلی نداشته باشید، خود من هم ان شاء الله تعالی حتماً شرکت می کنم، البته این که می خواهید به چه کسی رأی بدهید، تشخیص با خودتان است. من به کاندیدای جامعه مدرسین رأی می دهم؛ امّا شما را الزام نمی کنم و شما آزادید چه در اینجا و چه در غیر اینجا طبق تشخیص خودتان و به هرکسی که میل دارید رأی بدهید. این هم که می گویم به کاندیداهای جامعه مدرسین، به این معنا نیست که تمام کاندیداهای جامعه در سراسر ایران، مورد تأیید من هستند؛ امّا در این استان که استان تهران است و ما باید به پانزده نفر رأی بدهیم، من به کاندیداهای جامعه رأی می دهم. آن چیزی که برای ما الی یوم القیامه ملاک است آن فرمایشاتی است که امام و سپس مقام معظم رهبری فرموده اند.(این حاشیه از متن بیانات آیت الله العظمی فاضل لنکرانی استفاده شده است. سیری کامل در اصول فقه، ج 3، ص 490، درس 242.)

- ان شاء الله تعالی -.

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ص:348

درس شصتم : صبر بر پیروزی

درس شصتم(1) 1 صبر بر پیروزی

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: (وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُور).(2)

انسان وقتی ریشۀ مسائل انقلاب را بررسی کند می بیند نظیر این امور در کتاب الله تعالی هم مطرح است، مانند آیۀ پنجم سورۀ مبارکۀ ابراهیم (علیه السلام) که می فرماید: یادآوری ایّام الله آثار زیادی در پی خواهد داشت.(3) در این آیه تعلیلی هست که نکات جالبی در آن وجود دارد.

(إِنَّ فی ذلِکَ) تعلیل است، این نشانه ها برای کیست؟! (لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُور).

این عبارت ما را به این نکته راهنمایی می کند که در تحولها و انقلابهایی که از جانب خداوند تبارک و تعالی بوده و به ادیان الهی وابسته است، مقام صبر نقش بسیار مؤثری

ص:349


1- (1) - سیری کامل در اصول فقه، ج 3، ص 426، درس 233-
2- (2) . و «ایّام اللَّه» را به آنان یاد آر! در این، نشانه هایی است برای هر صبر کننده شکرگزار!. (إبراهیم: آیه 5)
3- (3) . حکومت کثیف پهلوی، که پنجاه سال بر ما حکومت کرد، در ظاهر ادعای تشیع می کرد، با این حال دیدید که جامعۀ ایرانی ما به چه انحطاطی کشیده شد وجوانهای ما با چه معضلاتی روبه رو شدند؛ به طوری که دیگر یک اهل علم، خجالت می کشید در خیابان ظاهر شود و اصلاً نمی توانست به شهرهای مختلف مانند تهران و حتی حدود بازار تهران پا بگذارد. (این حاشیه از متن آیت الله العظمی فاضل استفاده شده است)

دارد، آن هم نه صبر به معنای اصل «الصبر» بلکه به معنای مبالغۀ صبر، یعنی صبّار بودن، و همچنین شکور و سپاسگزار بودن که آن هم معنایی بالاتر از شاکر بودن دارد.

از اینجا استفاده می شود که در انقلابهای الهی و ایّام الهی که تحقق پیدا کرده، بین صبّار و شکور بودن ارتباط کاملی برقرار است. این انقلابهای الهی طبعاً و قهراً با ناملایمات، زجرها، ناراحتی ها، محدودیتها و محرومیتها توأم است و طبع انقلاب این معنا را اقتضا می کند. اگر انسان نسبت به این ناملایمات و... - خصوصاً مشکلات اقتصادی و تورم - روح مقاومت و صبّاریت نداشته باشد، نمی تواند خودش را با یک انقلاب، آن هم انقلابی مثل انقلاب ما که ویژگی خاصی دارد، هماهنگ کند.(1) شاید بتوان گفت که این انقلاب میان تمام انقلابهای جهان و تاریخ بی نظیر بوده است؛ چرا که تمام قدرتهای جهان در مقابل ما ایستاده بودند و هم اکنون هم ایستاده اند. مگر این که کسی قدرت نداشته باشد و إلاّ آنجا که قدرت هست علیه انقلاب ما است. متأسفانه قدرتهای اسلامی - در چهرۀ زمامداری کشورهای اسلامی - بیشتر با این انقلاب مخالفت می کنند و دلیلش هم روشن است؛ آنها انقلاب ما را یک انقلاب قابل قبول و مطابق با فطرت دانسته اند و می دانند که اگر این انقلاب - همان طورکه طبع آن اقتضای سرایت و صدور دارد - به کشورهای دیگر سرایت کند و صادر شود، دیگر جایی برای آنها باقی نخواهد ماند.

دلیل دیگر این که آنها به هیچ وجه به اسلام حقیقی پای بند نیستند و به اسلام خودشان اعتقاد دارند، همان اسلامی که به آنها اجازه داد حدود چهارصد نفر از زائرانِ خانه خدا را کنار مسجدالحرام به خاک و خون بکشند و از بین ببرند. آنان به چنین اسلامی پای بند هستند و آن را می خواهند.

والسلام علیکم و رحمۀ الله وبرکاته

ص:350


1- (1) . منتها اشکال این است که مردم ما هنوز در مورد مسائل ریشه ای، منطقی فکر نمی کنند؛ به عنوان مثال، اگر یک کاسب جزء که تازه شروع به کسب و تجارت کرده است بخواهد رشد کند و طی ده سال سرمایۀ قابل توجهی به دست آورد، مستلزم آن است که در این ده سال مقداری تحمل کند و به زندگی خود توسعه ندهد، بلکه حتی زندگی را بیش ازحد متوسط نیز آماده نکند تا آیندۀ بسیار خوبی در انتظار او باشد و الاّ اگر مثلاً روزی پانصد تومان استفاده کند، و همان پول را بردارد و خرج کند دیگر آینده ای در انتظار او نخواهد بود. باید مردم ما بدانند چنین حالتی برکشور ما حاکم است. (این حاشیه از متن بیانات آیت الله العظمی فاضل لنکرانی استفاده شده است)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109